در 30 سال گذشته انسانهای بی شماری در جنبش دموکراسی خواهی ايران برای مقابله با ديکتاتوری جمهوری اسلامی، در داخل و خارج کشور، با نظرها، آرمان ها و آرزوهای گوناگون تلاش ورزيدند و به درجات مختلف از زندگی و آسايش خود هزينه داده و می دهند و بسياری نيز در اين راه جان باختند. اما جدا از آنکه هر فرد يا نيروی اپوزيسيون چه برنامه ها و چه آرمان هايی را دنبال می کند نميتواند انتظار داشته باشد در تحول بعدی جامعه به تمام خواستهای خود برسد و در واقع چنان انتظاری می تواند به سرخوردگی يا حالتی متضاد با آن يعنی بلوای کور در روز بعد از تحول بيانجامد. کنش ها و واکنشهايی از هردونوع افراط را اکثريت اپوزيسيون ايران بعد از انقلاب 57 و به قدرت رسيدن جناحی از اسلامگرايان به رهبری آيت الله خمينی در ايران، تجربه کردند.
در واقع جدا از آنکه تا چه حد در هر شرايط تاريخی، سياسی و اقتصادی جامعه خواستهای هر بخش اپوزيسيون قابل تحقق باشد مسأله مهمتری مطرح است و آنهم تأثير نوع سياستهای يک رژيم ديکتاتوری بر روی رشد و ريشه گيری گروه بندی های مختلف اپوزيسيون و در نتيجه ميزان قدرت هر بخش اپوزيسيون بعد از سقوط رژيم ديکتاتوری است که آن هم بنوبه خود بر مقدار نيرو و در نتيجه ابعاد متحقق شدن خواستهای هر بخش اپوزيسيون اثر مستقيم دارد. اين موضوع کمتر مورد توجه گروه های سياسی ايران قرار گرفته است.
مثلاً در دوران ديکتاتوری رضا شاه هر سه بخش عمده اپوزيسيون ايران يعنی اسلامگرايان، کمونيست ها و ناسيوناليست ها به يک اندازه سرکوب شدند و آنهم سرکوبی شديد. در نتيجه پس از سقوط رضا شاه توسط حمله خارجی در شهريور 1320 هيچکدام از اين سه نيروی سياسی داخل جامعه ايران توان آن را نداشتند که بتوانند در ايران قدرتی آنقدر قوی باشند که نقش مهمی در سرنوشت کشور در آن مقطع زمانی ايفا کنند . درست است که طی سالهای 1320 تا 1332 حزب توده رشد کرد و بزرگترين حزب سياسی در تاريخ ايران شد که هنوز نيز پس از 60 سال هيچ حزب سياسی در ايران را نميشود با نفوذ مردمی آن حزب در اوج خود در سال 1332 مقايسه کرد. و درست است که اپوزيسيون مذهبی ايران که با سرکوب مدرس در زمان رضا شاه عملاً از صحنه سياسی ايران پس زده شد توانست در سالهای 1320 تا 1332 به رهبری آيت الله کاشانی به قدرتی که در همه محاسبات سياسی آن سالها به حساب می آمدند بدل شود تا آنجا که بدون همکاری آيـت الله کاشانی با بريتانيا و آمريکا کودتای 28 مرداد غيرممکن بود. و درست است که نيروهای ناسيوناليست ايران به رهبری دکتر مصدق يکی از بزرگترين تحولات تاريخ ايران يعنی ملی شدن صنعت نفت را در آن سالها رقم زدند با اينکه در شهريور 1320 بازماندگان ناسيوناليست های دوران مشروطيت نظير علامه دهخدا که با صوراسرافيل در زمان مشروطيت قلم ميزد در عرصه سياسی ايران فراموش شده بودند. به رغم آنکه علامه دهخدا همواره در عرصه سياسی از مصدق دفاع کرد اما خود نه در آن سالها و نه در سالهای بعد از کودتا فعاليتی سياسی مهمی نداشت. به عبارت ديگر نيروهای سياسی اپوزيسيون در شهريور 1320 قدرتی نداشتند و دقيقاً نيز بهمين خاطر ست که حتی بازماندگان رجل دستگاه سلطنت نظير فروغی نقش مهمتری در توافقهای با متفقين در شهريور 1320 ايفا کردند تا هر نيروی اپوزيسيون که اصلاً حتی طرف مشاوره نيز قرار نگرفتند. در واقع همه ابتکار عمل بدست نيروهای خارجی افتاد چرا که اپوزيسيونی در دوران رضا شاه که بتواند نيرويی در ميان مردم به حساب آيد، شکل نگرفت. البته در همه جوامع اگر کل نيروهای اپوزيسيون سرکوب شوند به اين معنی نيست که نتيجه چنين شود. مثلاً در روسيه در اوج سرکوب رژيم تزاری حزب کمونيست به شکل زيرزمينی ساخته شد و آنقدر قوی بود که با فروپاشی رژيم تزاری بعد از پايان جنگ جهانی اول توانست به رغم بقدرت رسيدن يک جمهوری نيمه ليبرال در فوريه 1917 شش ماه بعد قدرت را در آن کشور قبضه کند. اينکه چرا هيچيک از نيروهای سياسی اپوزيسيون ايران نتوانستند در دوران رضا شاه تشکيلات مخفی قدرتمندی ايجاد کنند را بايد در اين واقعيت ديد که بعد از شکست محمد علی شاه عدم کارايی دموکراسی نوپا برای تحقق خواست اصلی مشروطيت يعنی رسيدن به جامعه مدرن، و در مقابل، جدی گرفتن اين خواست توسط رضا شاه و موفقيت های وی در اين زمينه، نيروهای سياسی ديگر جامعه را خلع سلاح کرد. همچنين بعد از انقلاب اکتبر در روسيه، بريتانيا و ديگر کشورهای غربی بخاطر مقابله با شوروی از ايجاد دولتی قوی در ايران حمايت می کردند در صورتيکه قرن ها پيش از آن اساساً قدرت های عمده جهان خواستار دولت قوی در ايران نبودند و از عشاير و جريانات ملوک الطوايف پشتيبانی می کرد. در نتيجه دولت های خارجی نيز تا دوران خيزش فاشيسم و سمت گيری رضا شاه با آلمان، از دولت مرکزی مقتدر در ايران حمايت کردند. به هر حال مجموعه اين عوامل داخلی و خارجی از شانس رشد اپوزيسيون مخفی نيز در دوران رضا شاه جلوگيری کرد و بعد از سقوط رضا شاه اساساٌ هيچ بخشی از نيروی اپوزيسيون، مخفی يا علنی، قدرتی به حساب نميامد که بتواند در محاسبات سياسی عرض اندام کند و نتيجه آن شد که بعد از سقوط رضا شاه خارجيان ايران را می گرداندند. البته دموکراسی ناقصی هم برقرار شد و بعد از 12 سال يعنی تا سال 1332 واقعيت اپوزيسيون ديگر تغيير کرده بود و هم اسلامگرايان، هم کمونيستها و هم ناسيوناليستها، به نيروهای قابل ملاحظه ای در عرصه سياسی ايران تبديل شدند و بهمين علت نيز کودتای 28 مرداد عليه دولت مصدق هم به همراهی شوروی برای خنثی نگهداشتن حزب توده نياز داشت و هم از توافق با آيت الله کاشانی برای حمايت اپوزيسيون اسلامی از کودتا.
به رغم همه توافقات هر سه نيروی اصلی اپوزيسيون در فضای استبداد پس از 28 مرداد به درجات مختلف سرکوب شدند. اما در سالهای بعد در درجه اول حزب توده بود که بيش از همه سرکوب شد چرا که وابستگی آن به شوروی بيشتر آن حزب را در معرض آسيب پذيری در توافقات بين المللی قرار می داد. از سوی ديگر نيروهای مذهبی کم کم با استراتژی جديد آمريکا در سالهای بعد از 28 مرداد در حمايـت از جنبش های اسلامی برای مقابله با شوروی در جنگ سرد کمتر و کمتر سرکوب شدند و بنای حسينيه ارشاد چند سالی بعد از 15 خرداد 1342 و اجازه دادن به علی شريعتی برای تبليغات، بيش از پيش به اپوزيسيون اسلامی قدرت داد. نيروهای ناسيوناليست ايران نظير جبهه ملی نيز به دليل شکست مصدق، برای اکثريت روشنفکرانی که حتی حزب توده را نيز وداع گفته و راهکردهای راديکال کوبا و چين را سرمشق خود می ديدند، مورد توجه نبودند. در چنين فضائی برعکس دوران رضا شاه که همه نيروهای اپوزيسيون به يک اندازه سرکوب شدند، در 25 سال بين 28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357 نيروهای اپوزيسيون اسلامی بسيار دستشان باز بود که فعاليت کنند. در نتيجه اينکه ساواک محمد رضا شاه با رهنمود سازمان های امنيتی آمريکا در آن 25 سال بين نيروهای اپوزيسيون تفاوت گذاشته و به نيروهای اسلامی امکان فعاليت داد در آنچه بعد از انقلاب 57 روی داد تأثير جبران ناپذيری گذاشت. البته عوامل انقلاب 57 موضوع اين نوشتار نيست (1).
به عبارت ديگر برخورد دولت ديکتاتور به نيروهای مختلف اپوزيسيون قبل از تحول در کشور، در اينکه کدام نيروی اپوزيسيون بعد از تحول در جامعه پايگاه مردمی بيشتری بدست آورند تأثير مستقيم دارد. البته درست است که بخاطر جنگ سرد، آمريکا نيز در آن ماه های آخر انقلاب از آيـت الله خمينی در برابر آلترناتويهای چپ و ملی حمايت کرد و برقرار کردن رابطه سوی وی در پاريس، با آمريکا، نيز در روند وقايع انقلاب بی تأثير نبود اما اصل موضوع آن بود که نيروهای اپوزيسيون اسلامی پايه اصلی مردمی را بعد از سقوط سلطنت در اختيار داشتند (2).
***
اما در 30 سال گذشته چه اتفاقی افتاده است. رژيم جمهوری اسلامی نيز کاری مشابه رژيم محمد رضا شاه انجام داد. اگر محمد رضا شاه بخشی از اپوزيسيون خارج رژيم يعنی اسلامگرايان مخالف رژيم را امکان رشد داد، جمهوری اسلامی به بخشی از نيروهای داخل جمهوری اسلامی اجازه فعاليت داد. در دوران رياست جمهوری آقای رفسنجانی بخشی از نيروهايی که اعتقاد عميق به اصلاحات اقتصادی در درون جمهوری اسلامی داشتند اجازه رشد و نما يافتند. با استفاده از 8 سال دولت رفسنجانی و بويژه سالهائی که بعد از جنگ بود اين نيرو توانست پايگاه نسبتاً بزرگی در عرصه اقتصادی، سياسی و اجتماعی جامعه بدست آورد. وقتی آقای کرباسچی از حزب گارگزاران نزديک به هاشمی رفسنجانی توانست شهر اصفهان را به يک نمونه موفق از اصلاحات اقتصادی بعد از جنگ تبديل کند شهره آفاق شد و خشم آقای محسنی اژه ای را برانگيخت و وی اولين دادگاه هايی را که به دادگاه های اخير اصلاح طلبان بعد از جنبش سبز شبيه بود، به راه انداخت و با پخش تلويزيونی آن برای يک نيروی داخل دولت آنهم در زمان قدرت آقای رفسنجانی، فشار ايجاد کرد. اما اين کارها نتوانست جلوی رشد اپوزيسيون داخلی اصلاح طلب را بگيرد. با روی کار آمدن سيد محمد خاتمی بحث های اصلاحات از عرصه اقتصادی به عرصه سياسی کشيده شد. قتل فروهر ها و ديگر قتل های زنجيره ای که حتی قبل از آنها شروع شده بود نتوانست رشد اصلاح طلبان را متوقف کند. در واقع رژيم همه سالها آگاه بود که اگر اين اپوزيسيون اصلاح طلب را سرکوب کند با اپوزيسيونی زيرزمينی مقابل خواهد شد و از آنجا که سران اين رژيم خود بصورت انقلابی سالها فعاليت داشتند ترجيح می دادند که اپوزيسيونی مديريت شده توسط رفسنجانی ها و خاتمی ها داشته باشند تا که با يک جريان زيرزمينی نيرومند مواجه شوند.
اما نتيجه سياست دولت در 30 سال گذشته جدا از همه اهداف آن اين است که امروز بعد از تجربه جنبش سبز در سال 1388 رژيم بخوبی آگاه است که ديگر قدرت اصلاح طلبان در حد دوران آقای خاتمی نيست که به رغم رياست جمهوری يک اصلاح طلب، جنبشی اصلاحی را در 18 تير سرکوب کردند و دادگاه فروهرها را سرهم بندی کردند و با اينهمه تواسنتند همه چيز را در کريدورهای قدرت محدود نگهدارند و اعتراضات به چنبش مردمی در خيابان ها کشيده نشد. بعدها در واقع اپوزيسيون اصلاح طلب ظرف 16 سال آنقدر ريشه دواند که بقول آيت الله مصباح يزدی همانقدر وقت لازم است تا آنچه تنيده شده است را دولت محمود احمدی نژاد پاک کند. اما نابودی اپوزيسيون اصلاح طلب يعنی تقويت جريانات ديگر اپوزيسيون. تازه مگر نيرويی که انقدر بزرگ شده است را می شود به اين راحتی نابود کرد. مگر شاه توانست اپوزيسيون اسلامی را که اجازه داده بود رشد کند، در سالهای آخر نابودش کند. خير اگر راه نابود کردن پيشه شود بازهم خود اپوزيسيون اصلاح طلب يکی از نيروهای اصلی خواهد بود که که بعد از سقوط دولت در آينده نقش پيدا خواهد کرد. البته خواست اپوزيسيون اصلاح طلب چنين نيست. آنها ترجيح می دهند که با مرگ آيـت الله خامنه ای، آقای رفسنجانی بتواند با استفاده از ارگانهای قدرت نظير مجلس خبرگان وشورای تشخيص مصلحت تغييری مسالمت آميز را به دولتی متشکل از اصلاح طلبان اقتصادی و سياسی، مهيا سازد. افرادی هم که در اين ترکيب هستند نظير خود آقايان رفسنجانی و خاتمی سالها رييس جمهور و مقامات کشور بوده اند و می توانند دستگاه را بگردانند مثلاً آقای موسوی نخست وزير زمان جنگ بوده است. بسياری از اصلاح طلبان نظير خانم زهرا رهنورد امروز همچنين در جنبش های مدنی محبوبيت دارند. در نتيجه انتقال قدرت به اين صورت چندان مشکل نخواهد بود. اگر هم دولت راه سرکوب شديد نيروهای اصلاح طلب را در پيش گيرد کل اپوزيسيون ايران متحد تر شده و حتی کليت جمهوری اسلامی به زير سؤال خواهد رفت و رژيم ممکن است زودتر از رويداهايی نظير مرگ آيت الله خامنه ای يا پايان دوره رياست جمهوری محمود احمدی نژاد سقوط کند.
جدا از آنکه دولت چه روشی را در پيش گيرد در هرحال جريان اصلاح طلب در ايران بعد از اين مرحله از تحول نقش کليدی خواهد داشت.
مدت هاست که اين سؤال در مقابل نيروهای مختلف سياسی ايران، سکولار، دموکرات و ديگران مطرح است که در اين رابطه چه سياستی اتخاذ کنند. برخی با روش های افراطی به اصلاح طلبان حمله می کنند و فکر می کنند با اين راه يک تک خالی رو می کنند و در اين بازی پوکر سياسی، به زعم آنها، خود به قدرت ميرسند. اينها همه تخيلاتی است که يک نسل از آزدايخواهان ايران را بعد از انقلاب 1357 به نابودی کشيد. جد از آنکه من و شما چه دوست داريم اينکه ديکتاتوری جمهوری اسلامی در 30 سال گذشته به چه بخش اپوزيسيون اجازه فعاليت داده است، در اندازه قدرت و بنيه آن نيرو در بعد از تحول، در شرايط ليبرال تر و دموکرات تر، تأثير گذاشته است. نيروهای اصلاح طلبان بعد از تحول بعدی، جدا از آنکه تحول چگونه صورت گيرد، از اهميت بالايی در عرصه سياسی ايران برخوردار خواهند بود. حتی عراقی که با حمله آمريکا تحول پيدا کرد هنوز به استثناء خطه کردستان نيروهای اسلامی در آنجا دست بالا را دارند.
در نتيجه گروه بندی های سياسی ايران لازم است از هم اکنون وارد مراوده سياسی با اصلاح طلبان شوند و خواستهای سياسی خود را روشن بيان کنند. مثلاً لغو مجازات سنگسار و اعدام خواست اساسی بخش مهمی از اپوزيسيون ايران است. حالا وقت آن است که از آقايان موسوی، کروبی، رفسنجانی و خاتمی و خانم رهنورد در آن مورد خواستار موضعگيری شويم. حالا است که بايد از حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی در اين موارد خواستار اعلام موضع شويم. رفتار با نيروهای غيرمذهبی و مثلاً در مورد موضع قانون در مورد همجنسگرايان يا مرتدان مذهبی را حالا بايد مطرح کرد. مطالباتی که در انتخابات 1388 مطرح شدند را بايد دقيق کرد. و هر نيرويی آنچه در پلاتفرم خود دارد را بايد امروز از نيروهای اصلاح طلب سؤال کند و برای مردم روشن کند که چه بخش از خواستهايشان در صورت بقدرت رسيدن اصلاح طلبان بدست می آيد و چه بخش بدست نخواهد آمد. همه چيز سفيد نيست، سياه هم نيست (3).
اگر همان زمان انقلاب 57 به روشنی ديده بوديم که در دولت آينده نيروهايی که به دور آيت الله خمينی حلقه زده اند نقش اصلی را در عرصه سياسی آينده ايران بازی خواهند کرد شايد می توانستيم در آنزمان بيشتر در مورد مطالبات خود از آن نيرو قبل از آنکه به قدرت برسد بحث کنيم. نميشود با تخيل فکر کرد با افشاگری يک نيروی قوی يا تلاشهای شبانه روزی خود در امروز می شود نيروی اصلی در عرصه سياسی شد. اما همين نيروهای اپوزيسيون سکولار نيز اگر مهم نبودند اصلاح طلبان برآوردن خواستهای اين بخش اپوزيسيون را مورد توجه قرار نميدادند. پس نه آنقدر به افراط افتيم که گويی نيروی اصلی تحول آينده هستيم و نه آنقدر به تفريط که حتی خواستهای خود را از نيروهای اصلی مطرح نسازيم. واقعيات را ببنيم. تظاهرات های بعد از خرداد 1388 و يکسال بعد از آن نشان داده است که نيروهای مختلف در عرصه سياسی ايران چقدر نيرو دارند و گفتن آنکه مردم آزاد نيستند وگرنه حرف ديگر می زدند خود را گول زدن است. درست است که به روش انقلابی اعتقاد نداشتند و روش مسالمت آميز را می پسنديدند اما نظير فرزاد کمانگرها بودند که تا پای جان ايستاد و همانطور که خودش گفته بود اگر به سازمان و گروهی تعلق داشت با آن شجاعتش ترسی نداشت که بگويد، همانطور که نظراتش را روشن گفت، خود را برای مرگ آماده کرده بود، و ايستاده بخاطر کار نکرده اعدام شد. کسانی در اين يکسال و نيم به خيابانها رفتند که از نظر جسارت و تلاش دست کمی از انقلابيون سال 57 نداشتند.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
بيست و ششم دی ماه 1389
January 16, 2011
پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
2. http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm
3. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید