
ویژگیهای مشترک (مسعود-*) و مریم رجوی و رضا پهلوی
مقایسهی (مسعود) و مریم رجوی و رضا پهلوی، بهویژه در نگرش آنها به قدرت، شیوهی برخورد با مخالفان و ساختار رهبری مدنظرشان، از موضوعاتی است که گاه در محافل سیاسی و اجتماعی مورد بحث قرار میگیرد. با وجود تفاوتهای اساسی در ایدئولوژی، زمینههای تاریخی و دیدگاه آنها نسبت به حکمرانی مطلوبشان، شباهتهایی نیز در نحوهی مواجههی آنها با انتقاد، تمرکز قدرت و ترویج الگوی رهبری فردمحور مشاهده میشود.
این مقایسه نشان میدهد که گرایش به اقتدارگرایی و تصمیمگیری متمرکز و فردی فقط محدود به جمهوری اسلامی نیست، بلکه در برخی جریانهای اپوزیسیون نیز دیده میشود. تحلیل این مسئله مستلزم بررسی تاریخی و سیاسی رویکردهای این دو شخصیت، شیوه مدیریت آنها و رفتار هوادارانشان است.
تغییر الگوی رهبری در جنبشهای مبارزاتی قرن ۲۱
یکی از مهمترین تحولات سیاسی در قرن ۲۱، تغییر الگوی رهبری در جنبشهای مبارزاتی است. در دهههای گذشته، بسیاری از این جنبشها حول محور رهبران کاریزماتیک شکل میگرفتند. شخصیتهایی مانند مهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ، نلسون ماندلا و چه گوارا بهعنوان نمادهای مبارزه شناخته میشدند و حضورشان نقش تعیینکنندهای در مسیر و موفقیت این جنبشها داشت.
با این حال، در قرن ۲۱، الگوی رهبری در بسیاری از جنبشهای سیاسی و اجتماعی دستخوش تغییر شده و رهبری جمعمحور و غیرمتمرکز (گروهی، مشارکتی، همگانی، افقی، از پائین به بالا) جایگزین رهبری فردمحور شده است.
نمونههایی از رهبری مشارکتی و غیرمتمرکز در جهان:
جنبشهای مدنی در شیلی، هنگکنگ و تونس: این جنبشها با استفاده از شبکههای افقی و بدون وابستگی به یک رهبر فردی، موفق به ایجاد تغییرات سیاسی شدند. این رویکرد موجب افزایش انعطافپذیری، مشارکت عمومی و کاهش آسیبپذیری در برابر سرکوب شد.
جنبشهای حقوقبشری، زنان و محیط زیست در اروپا و آمریکا: این جنبشها با بهرهگیری از مدلهای همکاری جمعی و غیرمتمرکز توانستهاند تأثیرات گستردهای در سیاست و جامعه بر جای بگذارند.
و نیز: جنبش زاپاتیستا- مکزیک، جنبش بهار عربی در مصر، جنبش استقلال تیمور شرقی، جنبش پاراپلگیکهای بارسلونا (اسپانیا)، جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی و جنبش مردمی ایسلند
دلایل تغییر الگوی رهبری:
پیشرفت فناوری و شبکههای اجتماعی: رسانههای دیجیتال و شبکههای اجتماعی امکان سازماندهی غیرمتمرکز را فراهم کردهاند.
افزایش آگاهی سیاسی و اجتماعی: امروزه جوامع نسبت به گذشته از سطح آگاهی سیاسی بالاتری برخوردارند و بسیاری از مردم به تمرکز قدرت در دست یک فرد خاص بدبین شدهاند. آنها ترجیح میدهند که تصمیمگیریها بهصورت جمعی و از پائین به بالا انجام شود.
تجارب تاریخی از رهبریهای فردمحور: تاریخ نشان داده است که جنبشهایی که به یک فرد خاص متکی بودهاند، پس از فقدان او دچار بحران شده یا مسیر اصلی خود را از دست دادهاند. در برخی موارد، این جنبشها حتی به حکومتهای اقتدارگرا تبدیل شدهاند. ایران نمونهای بارز از چنین تجربههایی است. ازاینرو، در مواجهه با جریانهایی که بهدنبال یک رهبر فردی و مشخص هستند، باید نهایت احتیاط را به خرج داد، زیرا که چشماندازی روشن و موفق برای آنها متصور نیست.
موفقیتهای رهبریهای مشارکتی و غیرمتمرکز:
حفظ تداوم جنبش حتی در صورت سرکوب رهبران محلی
افزایش شفافیت و دموکراسی در فرآیندهای تصمیمگیری
انعطافپذیری بیشتر در برابر تغییرات سیاسی و اجتماعی
اپوزیسیون و معمای اقتدار: نقدی بر دیدگاههای سازمان مجاهدین خلق و جریان سلطنتطلب
۱- عدم آشنائی با الگوی رهبری در جنبشهای مبارزاتی قرن ۲۱
با وجود ادعای رهبری بخشی از جنبش، این دو جریان همچنان به الگوی سنتی “رهبری فردمحور” پایبند هستند. این مسئله میتواند ناشی از دلایل مشخص سیاسی یا عدم آشنایی با تغییرات الگوهای رهبری در جنبشهای مدرن باشد:
(مسعود) و مریم رجوی: ساختار سازمان مجاهدین خلق بر رهبری مطلق او استوار است و تمامی تصمیمات کلیدی مستقیماً تحت نظر او یا شبکهی فرماندهی وابسته به او اتخاذ میشود. این مدل، نوعی اقتدارگرایی درونسازمانی ایجاد کرده که پذیرش نقد را دشوار میسازد.
رضا پهلوی: اگرچه او گاه بر لزوم دموکراسی تأکید میکند، اما بخش عمدهای از هوادارانش همچنان به یک رهبر کاریزماتیکِ واحد باور خدشهناپذیر دارند. در گفتمان برخی از سلطنتطلبان، بازگشت پهلویها نه بهعنوان یک گزینهی سیاسی، بلکه بهعنوان “تنها راه نجات ایران” مطرح میشود. این نگاه، پذیرش سایر مدلهای حکومتی متنوع را دشوار میسازد و غیرممکن میداند.
۲- ترویج فرهنگ اطاعت مطلق از رهبر و محدودیت نقد داخلی
در جمهوری اسلامی، انتقاد از رهبر نهتنها یک چالش سیاسی، بلکه نوعی “گناه ایدئولوژیک” محسوب میشود. با اینحال این الگو در برخی جریانهای اپوزیسیون نیز مشاهده میشود:
سازمان مجاهدین خلق: در این سازمان، انتقاد از رهبر با برخوردهای شدید مواجه میشود. منتقدان یا از سازمان اخراج شدهاند یا با اتهاماتی همچون خیانت روبهرو گشتهاند. همچنین گزارشهایی درباره اردوگاههای انضباطی و فشارهای روانی بر اعضای معترض در رسانهها منتشر شده است.
برخی هواداران رضا پهلوی: در میان بخشی از سلطنتطلبان، هرگونه نقد به او بهشدت رد میشود و منتقدان گاه به “مزدوری جمهوری اسلامی” متهم میشوند. چنین فضایی مانع از شکلگیری یک گفتوگوی آزاد و دموکراتیک درباره آیندهی ایران میشود.
۳- اقتدارگرایی و کاهش فضای تعامل با دیگر جریانها
یکی از ویژگیهای مشترک میان سازمان مجاهدین خلق و جریان سلطنتطلب، تمرکزگرایی در تصمیمگیریهای سیاسی و کاهش تعامل با دیگر گروههای مخالف جمهوری اسلامی است. این دو جریان، بهجای ایجاد بستری برای همکاری با سایر نیروهای اپوزیسیون، اغلب بر انحصارطلبی و رهبری فردمحور تأکید دارند:
سازمان مجاهدین خلق: تمامی تصمیمات استراتژیک مستقیماً توسط (مسعود) و مریم رجوی اتخاذ میشود. در ساختار این سازمان، نهادهای مشارکتی، از پائین به بالا و مستقل جایگاه چندانی ندارند و اعضا از مشارکت گسترده در فرآیندهای تصمیمگیری محروماند. هرگونه مخالفت یا دیدگاه متفاوت درون سازمان، با سرکوب یا حذف مواجه میشود.
جریان سلطنتطلب و رضا پهلوی: در این جریان، شخصیت رضا پهلوی بیش از حد برجسته شده و بسیاری از موفقیتهای سیاسی به او نسبت داده میشود. این رویکرد، زمینهی ترویج کیش شخصیت را فراهم کرده و امکان نقد و بررسی عملکرد او را محدود ساخته است. افزون بر این، برخی گروههای وابسته به این جریان، بهجای پذیرش تنوع فکری و تعامل سازنده با دیگر نیروهای مخالف، بر وفاداری مطلق به یک رهبر یا گفتمان خاص تأکید دارند. این نگرش نهتنها مانع از شکلگیری گفتوگویی پویا و دموکراتیک در میان مخالفان میشود، بلکه امکان ایجاد یک جبههی گسترده و متکثر را نیز از بین میبرد.
آنها بهجای پذیرش ناتوانی خود در درک ماهیت جنبشهای سیاسی معاصر، همچنان بر بینش کهنه و عقبمانده خود اصرار میورزند. این جنبشها، برخلاف الگوهای سنتی، دیگر محدود به اعتراضات پراکنده نیستند، بلکه به شکل خیزشهای گسترده، سراسری و فراگیر در یک کشور ظاهر میشوند که اقشار و طبقات مختلف جامعه را در بر میگیرند. رهبری این حرکتها نه فردی و متمرکز، بلکه جمعمحور، گروهی، مشارکتی و افقی است و از دل همکاری، همبستگی و انسجام نیروهای مردمی شکل میگیرد. این وحدت و همافزایی است که جنبشی فراگیر، تعیینکننده و اثرگذار را به وجود میآورد. بااینحال، آنها همچنان به باور پرستشگونه خود نسبت به یک رهبر خودخوانده پایبند ماندهاند و از پذیرش واقعیتهای نوین جنبشهای مردمی سر باز میزنند.
۴- بازنویسی تاریخ به نفع رهبران و فرار از پاسخگویی
یکی از چالشهای اساسی در هر دو جریان، عدم پذیرش اشتباهات گذشته و تحریف تاریخ به سود رهبرانشان است:
مجاهدین خلق: این سازمان تاکنون توضیح روشنی دربارهی همکاری با صدام حسین در جنگ ایران و عراق، اقدامات مسلحانهی دههی ۶۰ و تصفیههای درونسازمانی ارائه نکرده است. در عوض، این مسائل را صرفاً بهعنوان “تبلیغات دشمن” رد کرده و از پذیرش مسئولیت یا پاسخگویی دربارهی آنها سرباز زده است.
جریان سلطنتطلب: در روایت بسیاری از هواداران رضا پهلوی، حکومت پهلویها نه بهعنوان یک نظام مستقل با نقاط قوت و ضعف، بلکه صرفاً گزینهای “کمبدتر” در مقایسه با جمهوری اسلامی تصویر میشود. این روایت، عمدتاً با سانسور حقایق تاریخی همراه است و از سرکوب مخالفان، نقش ساواک، محدودیتهای سیاسی و فقدان دموکراسی در آن عامدانه چشمپوشی میکند. اما تاریخ را نمیتوان به میل یک جریان بازنویسی کرد؛ حقیقت فراتر از تبلیغات یکجانبه است.
این تصویر وارونه از تاریخ و تحریف واقعیت، درضمن بازتابی از درک واقعی مجاهدین و سلطنتطلبان از همان جامعهای است که نوید ساختن آن را میدهند.
تفاوتهای ویژه
با وجود شباهتهای اشارهشده، برخی تفاوتهای اساسی میان این دو شخصیت و جریانهای وابسته به آنها وجود دارد. برخی از آنها چنیناند:
۱- مشروعیت تاریخی و پایگاه اجتماعی:
سازمان مجاهدین خلق مشروعیت خود را از ایدئولوژی انقلابی و سابقه مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی میگیرد. پایگاه اجتماعی این سازمان در ابتدا میان نیروهای سنتی و اسلامگرایان “انقلابی” شکل گرفت و همچنان بر ساختار سازمانی بسته و ایدئولوژیک خود تأکید دارد.
در مقابل، رضا پهلوی مشروعیت خود را بر میراث سلطنتی و خاندان پهلوی استوار کرده است. حامیان او طیفهای مختلفی از راست را شامل میشوند، اما حضور قابلتوجه جریانهای راست افراطی با گرایشهای ناسیونالیستی شدید و حتی نوعی “ایرانگرایی نژادی” در میان برخی از طرفدارانش مشهود است.
این تفاوت باعث شده که پایگاه اجتماعی مجاهدین بیشتر در میان هواداران سازمان و اردوگاههای خارج از کشور باشد، درحالیکه سلطنتطلبان بر نوستالژی دوران پهلوی و بخشی از جامعه ناراضی از جمهوری اسلامی حساب باز کردهاند.
۲- نحوه رهبری و تعامل با مخالفان داخلی:
رجوی رهبری کاریزماتیک و انحصاری دارد که هیچگونه نقد درونی را نمیپذیرد. هرگونه مخالفت درون سازمانی با تصفیه و حذف مواجه میشود و فرقهگرایی و عدم پذیرش دیگران در ساختار تشکیلاتی آن کاملاً مشهود است.
رضا پهلوی گرچه بهطور رسمی از دموکراسی سخن میگوید، اما در عمل، در تعامل با نیروهای خودی و جریانهای مختلف اپوزیسیون با چالشهای جدی مواجه است. برخی از منتقدان او را فاقد استراتژی مشخص و قابل پذیرش برای اتحاد نیروهای مخالف جمهوری اسلامی میدانند.
رضا پهلوی بهطور خودخوانده مدعی رهبری کل جنبش مبارزاتی ایران است؛ ادعایی که مستلزم بیطرفی در قبال تمامی گروهها و جریانهای سیاسی است. اما او در عمل مانند یک جناح سیاسی رفتار کرده و بهعنوان نماینده گروهی مشخص، مواضعی صریح و مخالف در برابر جریانهای غیرسلطنتطلب اتخاذ کرده است. این رویکرد نهتنها با ادعای رهبری فراگیر او در تضاد است، بلکه یادآور عملکرد پدرش است؛ کسی که بهطور مشابه، هر جریانی را که زیر پرچم او قرار نداشت، بهشدت سرکوب میکرد.
۳- دیدگاه ایدئولوژیک:
هردو جریان بهشدت متکی بر دیدگاههای ایدئولوژیک خود هستند:
مجاهدین بر اساس آموزههای خاص خود، دیدگاهی ایدئولوژیک و انحصاری را در میان اعضایش ترویج میکند.
سلطنتطلبی اگرجه ذاتاً یک نظام سیاسی است، اما در عمل، برخی از طرفداران آن با تأکید بر ناسیونالیسم افراطی و نوعی “ایرانگرایی نژادی”، به یک جهانبینی ایدئولوژیک خطرناک گرایش پیدا کردهاند.
۴- ساختار قدرت:
رجوی بر یک تشکیلات منسجم، شبهنظامی و با انضباط سختگیرانه تکیه دارد که در آن، فرمانپذیری مطلق و عدم تحمل مخالفت از اصول اساسی است.
در مقابل، پهلوی نه تنها فاقد سازمانی منسجم و ساختار تشکیلاتی مشخص است، بلکه وابستگی او به حلقهای از مشاوران و گروههای پراکنده سلطنت طلب، باعث تشتت و ناهماهنگی در میان طرفدارانش شده است.
ویژگیهای مشترک رجوی و پهلوی: دو چهره، یک رویکرد؟
میان این دو جریان، شباهتها و تفاوتهای فراوانی وجود دارد. برخی از این تفاوتها بنیادی بوده و به ایدئولوژی و ساختار قدرت آنها مربوط میشوند، در حالی که برخی دیگر به ویژگیهای خاص هر یک بازمیگردند. در ادامه، علاوه بر موارد فوق، به چند نکته دیگر نیز اشاره میشود.
۱ – بیتجربگی در مدیریت یک کشور
رجوی: با وجود دههها فعالیت سیاسی، هرگز تجربهای در اداره حکومت یا مدیریت ملی و کشوری نداشته و تاکنون برنامهای عملی و مشخص برای ساختار حکومتی آینده ایران ارائه نکرده است.
رضا پهلوی: هیچگونه سابقه مدیریتی و اجرایی در عرصه سیاسی ندارد و تاکنون برنامهای مشخص و عملی برای آینده ایران ارائه نکرده است. همچنین، تا به امروز هیچ نشانهای از توانایی مدیریتی و قابلیت رهبری یک ملت و دولت در او دیده نشده است.
۲ – تمرکز بر شخصیت خود بهجای برنامه سیاسی
رجوی: خود را رهبر بلامنازع سازمان مجاهدین معرفی کرده و هرگونه مخالفت درونسازمانی را سرکوب کرده است. او فضای داخلی آن را به یک سیستم بسته، مشابه فرقههای سیاسی، تبدیل کرده است. تصمیمگیریهای سازمان عملاً وابسته به او بوده و رهبریاش فراتر از اصول دموکراتیک شکل گرفته است. او همچنین فراتر از وزنه سیاسی خود مدعی رهبری جنبش مخالف رژیم جمهوری اسلامی است.
رضا پهلوی، چه به تصمیم شخصی و چه به توصیه اطرافیانش، بیش از حد و فراتر از توان خود بر نقش فردیاش بهعنوان رهبر مخالفان تأکید دارد، در حالی که نفوذ عملی او صرفاً به هوادارانش محدود است. درباره همین هواداران نیز، او مدعی است که بخش بزرگی از آنها، که به شاهاللهی معروفند و رفتاری خشن و مشابه جریانات ‘حزباللهی’ دارند، را بهرسمیت نمیشناسد. برخی از طرفدارانش نیز با نگاهی متوهمانه او را تنها گزینه ممکن برای آینده ایران میدانند؛ ادعایی که امکان تعامل با دیگر جریانها را مخدوش کرده و فضای نقد را محدود ساخته است.
۳- روابط با دولتهای خارجی
رجوی: سازمان مجاهدین خلق در مقاطعی روابط نزدیکی با صدام حسین در دوران جنگ ایران و عراق داشت و “برای تسخیر قدرت در ایران” از حمایت او و بعدها نیز از پشتیبانی برخی دولتهای غربی برخوردار شد. این روابط، بهویژه همکاری با رژیم بعث، موجب بدبینی گسترده نسبت به این گروه شده است.
رضا پهلوی: او بیشتر بر حمایتهای سیاسی و رسانهای آمریکا و اسرائیل تمرکز کرده و با کمک آنها “درپی دستیابی به قدرت” است. برخی این وابستگی را بهعنوان یک نقطه ضعف اساسی دانسته و آن را عاملی برای کاهش استقلال سیاسی او تلقی میکنند.
۴ – ابهام و تناقض در مواضع درباره سیستم حکومتی
رجوی: او و سازمانش در مقاطع مختلف، بسته به شرایط، مواضع متضادی اتخاذ کردهاند؛ از اسلامگرائی تا به بهاصطلاح “مارکسیسم اسلامی” در دهه ۵۰، تا اتحاد با صدام حسین در دهه ۶۰، و در نهایت، گرایش به غرب و آمریکا در سالهای اخیر. این تغییرات مداوم، تردیدهای جدی درباره نیات واقعی و وابستگی این سازمان ایجاد کرده است.
پهلوی: از یکسو بر بازگرداندن سلطنت تأکید دارد، مدلی که سنتاً با تمرکز قدرت در یک خاندان همراه است، اما در برخی موارد به برتری جمهوری بر سلطنت نیز اشاره کرده است. این مواضع دوگانه—که از او چهرهای همچون یک “سلطنتطلب جمهوریخواه” ساخته است—همراه با تناقضهای دیگر، نهتنها موجب ابهام در چشمانداز سیاسی او شده، بلکه اختلافاتی را در میان طرفدارانش برانگیخته و پرسشهایی را در میان مخالفانش ایجاد کرده است.
نتیجهگیری
این مقایسه نشان میدهد که مشکل اصلی صرفاً به افراد یا ایدئولوژیهای آنها محدود نمیشود، بلکه ریشه در فرهنگ سیاسی ایران، عدم پذیرش دیگری و ناتوانی در تحمل مخالف دارد.
تا زمانی که پذیرش نقد، تقویت مشارکت دموکراتیک و بهرهگیری از مدلهای همکاری جمعی و غیرمتمرکز—بدون وابستگی به یک رهبر فردی—به اصول اساسی جریانهای سیاسی تبدیل نشود، هیچ جایگزین دموکراتیکی برای جمهوری اسلامی شکل نخواهد گرفت.
————————————————————————————————–
*) – مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران، از سالها پیش در انظار عمومی ظاهر نشده و اطلاعات دقیقی درباره وضعیت فعلی او در دسترس نیست. برخی منابع ادعا میکنند که رجوی چند سال پیش فوت کرده. در مقابل، برخی اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق معتقدند که مسعود رجوی همچنان زنده است و اخبار مربوط به مرگ او را شایعه میدانند.
به این جهت نام او را دراینجا در پرانتز قرار دادهام.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
نقد مقاله نویس
شما تفاوتی در افکار مسعود رجوی رهبر مجاهدین و رضا پهلوی ...شاهزاده ایرانی نمیبینید؟
شما عکس رجوی را در مگه میگذارید کنار عکس رضا پهلوی با کلاه مخصوص یهودی بر سر؟
از خود پرسیده اید که چرا یهود ستیز هستید؟
لطفا ترجمه مقاله لوموند در مورد یهود ستیزی چپ فرانسه را در سایت پژواک ایران بخوانید.
کار کار انگلیساست
بسیاری از آدمها چیزی را باور میکنند که میخواهند باور کنند به تعبیر دیوید هیوم عقل برده احساس است. مردم با احساس تصمیم میگیرند و با عقل به توجیه آن مینشینند.
نادر نادرپور فقید زمانی سرود:
وقتی که قرص ساده و سیمین ماه را.. از دور با اشاره ء انگشت دست خویش..چون سکـّه ای دُرشت به نادان نشان دهی..او بر هلال ناخن تو خیره میشود
تفکر تحلیلی کامل و بدون تعصب کار راحتی نیست. بنظرم این با خصلت بشر ناسازگار است. برای رسیدن به آن باید آموزش دید و تمرین کرد.
در بحثهای دینی که تکلیف روشن است. هر ادعایی که با منطق و علم ناسازگار شود را به اذن خدا ممکن میسازند.
اما ایدیولوژی های سکولار هم از این پدیده مصون نیستند.
برای بقای یک جهانبینی وجود هوادار متعصب از استحکام منطقی مهم تر است.
این رمز تولد و زندگی فرقه هاست. چند مؤمن تربیت کن و نگران بقیه چیزها نباش.
برای نمونه فرقه رجوی بدون هواداران عقلباخته اش حتی با پولپاشی هم بختی برای بقا ندارد.
رویهم رفته انسان مؤمن پدیده خطرناکیست.
مومنت مومنت
ملتی که در اعتقادات دینی سلطنت طلب هست در سیاست جمهوری خواه....تکلیف همین
نقد ساختاری و محتوایی مقاله…
نقد ساختاری و محتوایی مقالهی جناب ورزنده
۱. کلیگویی و نبود سند و مدرک مشخص
در بخشهای متعدد مقاله، نویسنده به نکات مهمی مانند «اقتدارگرایی»، «تمرکز قدرت»، و «اطاعت مطلق» اشاره میکند، اما تقریباً هیچجا از منابع مستند، شواهد تاریخی مشخص یا ارجاعات دقیق استفاده نکرده است.
مثلاً وقتی درباره «اردوگاههای انضباطی» یا «فشارهای روانی» در سازمان مجاهدین صحبت میشود، هیچ گزارش، سند یا شاهد عینی معرفی نمیشود. این خلأ باعث میشود اعتبار تحلیلی مقاله زیر سؤال برود، چرا که مخاطب آگاه انتظار دارد استدلالها با داده پشتیبانی شوند، نه صرفاً با لحن قاطع و نتیجهگیریهای پیشساخته.
۲. مقایسهی نادرست دو شخصیت اساساً متفاوت
مقایسهی رضا پهلوی و مسعود/مریم رجوی از بنیان اشتباه است، زیرا:
1. از لحاظ تاریخی، ایدئولوژیک، و ساختاری، این دو جریان تفاوتهای عمیق دارند. یکی ریشه در یک نظام سلطنتی دارد، دیگری در یک سازمان چریکی ایدئولوژیک با سابقه طولانی در مبارزه مسلحانه.
2. شاهزاده رضا پهلوی تاکنون هیچ ساختار حزبی یا تشکیلاتی منظم نداشته، در حالی که سازمان مجاهدین خلق یک ساختار شبهنظامی دقیق دارد.
3. تفاوت در سطح پایگاه مردمی، مشروعیت، و ارتباط با نیروهای جهانی هم کاملاً مشهود است.
ادعای وجود «شباهت» میان این دو شخصیت بیشتر به یک قیاس تمثیلی ضعیف میماند تا یک تحلیل سیاسی معتبر.
۳. لحن مقاله: آمیختهای از افاضهی کلام و بیعملی نویسنده
نویسنده مقاله در طول متن سعی دارد خود را در مقام یک نظریهپرداز اجتماعی-سیاسی نشان دهد، اما هیچگاه از اقدامات عملی خود یا حتی پیشینهاش در فعالیت سیاسی سخن نمیگوید. این مسئله بهویژه وقتی مهمتر میشود که او دیگران را به بیاطلاعی از رهبری مدرن، عدم تعامل و کیش شخصیت متهم میکند.
سؤال مهمی که پیش میآید:
کسی که مدعی آگاهی کامل از مدلهای مدرن رهبری است، خودش چه گامی برای ترویج این الگو برداشته؟ آیا او موفق به ایجاد حتی یک گروه مشارکتی شده؟
نقد بدون کارنامهی عملی، بیشتر به شعار شباهت دارد تا تحلیل.
۴. عدم توازن در نقد – حمله به دیگران بدون ارائه راهحل
نویسنده بهگونهای مقاله را تنظیم کرده که گویی خود کاملاً مبرا از هر گونه ایراد است و تنها سایر جریانها را باید نقد کرد. این لحن از بالا به پایین باعث میشود حس «خودبرترپنداری» به خواننده منتقل شود.
هیچ اشارهای به چالشهای ذاتی مدلهای رهبری مشارکتی و افقی نشده، هیچ بررسی از نقاط قوت جریانهای نقدشده وجود ندارد. به عبارتی، مقاله بیشتر شبیه بیانیهی تخریبی است تا یک تحلیل علمی.
۵. تناقض در نگاه به رهبری مدرن
از یکسو نویسنده مدلهای رهبری افقی و مشارکتی را ستایش میکند، اما از سوی دیگر، خودش مقالهای کاملاً «یکصدایی» و متمرکز نوشته؛ نه گفتوگویی در آن هست، نه ارجاع به منتقدان خودش، نه دعوتی به تبادل نظر.
اگر به رهبری مشارکتی باور دارد، چرا گفتار او اینقدر تکصدایی، قطعی و حذفگرایانه است؟
جمعبندی و پیشنهاد
مقالهی جناب ورزنده گرچه به موضوعی مهم و قابل تأمل میپردازد، اما بهشدت از ضعف در منطق استدلال، نداشتن شواهد، لحن جانبدارانه و مقایسههای نادرست رنج میبرد. نویسنده باید:
1. از لحن دستوری و قطعی فاصله بگیرد و وارد گفتوگوی تحلیلی شود.
2. به جای حذف و تخریب، به دنبال اصلاح و پیشنهاد جایگزین باشد.
3. برای هر ادعا، شواهد و ارجاعات دقیق ارائه دهد.
4. اگر مدعی رهبری فکری است، دستکم کارنامهای از فعالیت خود ارائه کند.
۱. مقاله برخلاف طولانی بودن…
۱. مقاله برخلاف طولانی بودن سطحی بود
۲. مجاهدین و سلطنتطلبان قابل مقایسه نیستند یکی بزرگترین دشمن رژیم است و علیه رژيم روزانه عملیات دارد، اولین شرط رژيم جلوی هر طرف حساب خارجی است و خود رژیم میگوید ۱۷هزار از ما را کشته است ولی دیگری نهتنها یک سنگ هم به رژیم نمیزند بلکه جلوی قیامها را هم با شعار خشونتپرهیزی میگیرد. مثلا درحالی که قیام ۴۰۱ تا حد سنگربندی در خیابان هم پیش رفت با ترفندهای وکالت و منشور و خشونتپرهیزی متوقف شد...
تمام و درود بر شما
جناب ناشناس ؛ 1- چرا بی…
جناب ناشناس ؛ 1- چرا بی خودی انگ می زنی ؟کجا من "بیشتر از پیش به حذف کامنت های جمهوری خواهان در رابطه با رضا پهلوی و سلطنت طلبان میپردازد" 2- اینجانب سلطنت خواه نیستم
کیانوش توکلی و شاهزاده.
تعریف خودسرانه و "من درآوردی" ایرج مصداقی از چپ.
--ایرج مصداقی چنان فضای وجود اپوزیسیون چپ را منفعل وفراموش شده مییابد، که هر چه در توهمات دوران مجاهدی و سلطنتی خود در بعد از انقلاب شنیده، گستاخانه به اطرافش پرتاب میکند و خوفی از اعتراض وعکس العمل مبارزان چپ ندارد.
-- با علنی ترشدن سلطنت خواهی" کیانوش توکلی"، وی بیشتر از پیش به حذف کامنت های جمهوری خواهان در رابطه با رضا پهلوی و سلطنت طلبان میپردازد.
-- درلینک زیر ایرج مصداقی خود را تنها تحلیل گر اپوزیسیون بشمار می آورد.
https://www.youtube.com/watch?v=5jKKirKo9CQ
آخوند لواطکار
لواط یا همجنسگرایی در میان مردان در کشورهای بسیاری رایج است و بر اساس قوانین حقوق بشر باید حقوق لواطکاران و همجنسگرایان بر اساس قانون حمایت شود. این که آخوند جماعت لواطکار است را کمتر کسی است که نداند. تفسیرهای سیاسی که همه را به نفع آخوند لواطکار حذف میکند نشان دهنده گرایش جنسی آن صاحبنظر است که حاضر است بخاطر تمایلات جنسی خود آخوند جنایتکار را بر سرنوشت مردم ما ثابت نگه دارد. مشکل اما در دوگانه آخوند هست که اگرچه خود لواطکار است اما بر اساس قوانین اسلامی لواطکاران را از کوه پرتاب می کند. لذا اگر لواطکار هم هستید، بهتر آن است که آخوند و قوانین اسلامی اش را اول از حاکمیت ایران بیرون برانید بعد تحت لوای قوانین حقوق بشری هرچقدر میخواهید لواط کنید کسی مزاحم تان نمیشود. اما حفظ آخوند برای ادامه لواط عملی ضدبشری است.
افزودن دیدگاه جدید