
در هفتههای اخیر، پیوستن بعضی شخصیتها و گروههای سیاسیــاجتماعی که بهدرستی یا نادرستی چپ خوانده میشوند، به جنبش پادشاهی مشروطه برای دوران گذار، بحثهای فراوانی برانگیخته است. بعضی شرکتکنندگان در این بحث تاکید میکنند که هیچ فرد یا گروهی نمیتواند خود را چپگرا بخواند و در همان حال از پادشاهی در هر شکل آن، حتی برای مدتی بهعنوان دوران گذار، حمایت کند.
یکی از شاعران خود چپنمای ما حتی خشم خود را از رفقای پیشین خود در یک قصیده عرضه میکند که در آن، چپگرایان خواستار همکاری با پادشاهیخواهان، بهعنوان پستترین موجودات، شلاق میخورند.
اما آیا این عکسالعمل دراماتیک توجیهپذیر است؟ نخست باید ببینیم که منظور از «چپ» چیست. برای شاعر موردبحث ما، چپ بودن یعنی دشمنی با پادشاهی. اما این توصیف نیز قابل بحث است، زیرا چپگرای ما فقط با پادشاهی در ایران مخالف است و مشکلی با پادشاهی در بریتانیا یا کامبوج ندارد. متاسفانه در اینجا نیز نمیتوان توقف کرد، زیرا چپنمای گرامی ما برخلاف احمد شاملو به طور مثال، مخالف کل پادشاهی در سراسر تاریخ ایران نیست. او حتی ممکن است یکی دو بیت در تحسین از رضاشاه کبیر نیز بسراید. پس دشمنی او محدود میشود به محمدرضاشاه پهلوی. به عبارت دیگر، آنچه در اینجا مطرح است، نوعی بیماری روانی یا عقده است نه یک مکتب سیاسی جدی.
سپس ببینیم اصطلاح چپ از کجا آمد؟ منشا این اصطلاح مجلس مردمی (کنوانسیون) قرن هجدهم است که در جریان انقلاب کبیر فرانسه تشکیل شد. در آن مجلس، دو جناح بزرگ انقلابی یعنی ژاکوبنها از یک طرف و مونتانیارها از سوی دیگر به ترتیب کرسیهای سمت چپ و سمت راست سالن بزرگ مجلس را به خود اختصاص داده بودند.
ژاکوبنها یعنی آنان که سمت چپ مینشستند، خواستار نابودی کامل کلیسا و مذهب و نهاد پادشاهی و اشرافیت بودند و اصرار داشتند که ایجاد جمهوری آرمانی آنان بدون صدور انقلاب و برافکندن همه نظامهای پادشاهی در اروپا میسر نخواهد شد. گیوتین، ماشین سر بریدن، علامت ژاکوبنها بود. در طی نزدیک به ۲۰ سال صدور انقلاب، کشتار در داخل و جنگ ژاکوبنها به بخش بزرگی از آرمانهای خود رسیدند. کلیسا مهار شد، اشرافیت پراکنده گردید و بسیاری از پادشاهیهای اروپا سرنگون شدند. اما کسی که این آرمانها را تحقق بخشید، یعنی ناپلئون بناپارت، در همان حال ژاکوبنها و همراه با آنان کل انقلاب و آرزوی جمهوری را به گورستان تاریخ فرستاد.
مونتانیارها که سمت راست مینشستند، معتقد بودند که انقلاب اگر در جایی متوقف نشود، تبدیل خواهد شد به دشمن انقلابــ اژدهایی که دم خود را میگزد. آنان مخالف صدور انقلاب با جنگ بودند و مهار کردن کلیسا را در حد کنار گذاشتن کشیشان حرفهای متعهد به پاپ در رم کافی میدانستند. به عبارت دیگر، ژاکوبنها جنبه ویرانگر انقلاب و مونتانیارها فانتزی سازندگی در چارچوب انقلاب را معرفی میکردند.
برچسب «چپ» سپس برای توصیف شورش «کمون پاریس» در ۱۸۷۱ میلادی به کار رفت. کمونارها نیز خواهان جلوگیری از بازگشت نظام پادشاهی مشروطه و نابودی اشرافیت نوساخته در دوران ناپلئون اول و سوم بودند. مارکس و انگلس با انتشار «منشور کمونیست» خود برچسب سوسیالیسم را برای همه نیروهای مخالف وضع موجود در اروپای آن زمان ترویج کردند.
اما به کار بردن این برچسب به معنای تصدیق گرفتن از مارکس و انگلس نبود. مثلا برادران باوئر در اتریش خود را سوسیالیست میخواندند، اما مارکس و انگلس از آنان بهعنوان سگهای نگهبان بورژوازی یاد میکردند.
بعدها جنگ برچسبهای چپ و راست به اشکال دیگر ادامه پیدا کرد. کارل کائوتسکی و فردیناند لاسال رهبران بینالمللی سوسیالیست بودند. اما لنین که بینالملل خود را تشکیل داد، آنان را سرسپردگان راستگرای بورژوازی میدانست. در همان حال، پیروان کائوتسکی و لاسال در سپهر سیاسی آلمان آن زمان، نماینده چپگرایان شناخته میشدند.
در دوران استالین در اتحاد شوروی، کسانی مانند زینوویوف، کامنف، بوخارین و رادک که خواستار اجرای برنامه اقتصادی نو لنینــ معروف به NEPــ بودند، بهعنوان راستگرایان ضدانقلاب محاکمه و اعدام شدند. در همان حال لئون تروتسکی، بنیانگذار ارتش سرخ، استالین را «سگ هار راستگرایان» میخواند، زیرا دیکتاتوری که جانشین لنین شده بود، از «سوسیالیسم در یک کشور» یعنی از صدور انقلاب سخن نمیگفت. در حالی که هواداران تروتسکی مبلغ «انقلاب جهانی بیپایان» بودند.
کمی شلوغ شد، نه؟ دیدیم که برچسبهای راست و چپ را میتوان به شکلهای گوناگون به کار برد. انگلس پیش از دیگران متوجه مشکل شده بود. او یادآور شد که احزاب را نمیتوان فقط بر اساس نام یا ادعای مسلکی شناخت و به داوری کشید: «به جای آنکه بپذیریم که هستند آنچه خود میگویند، ببینیم چه میکنند!»
در دهههای پایانی سده نوزدهم و آغاز سده بیستم، کوششهای بیشتری برای تعریف راست و چپ صورت گرفت. سیاستشناس آلمانی شلگل (Schlegel) در «پژوهشی درباره مفهوم جمهوریت» نظام جمهوری را نوعی راستگرایی معرفی کرد، زیرا جمهوری مدعی است که آخرین و بهترین شیوه حکومت بر جوامع انسانی را یافته است، و به قول هگل، لغت «پایان» را در پایان تاریخ قرار داده است. بدینسان اگر جمهوریت به معنای نقطه پایان تکامل است، باید پذیرفت که سدی است در برابر تجربه و خطا و در نتیجه ترقی و تعالی.
اندکاندک برای بسیاری از سیاستپژوهان ترقیخواهی بهعنوان خصلت ممیزه چپ ارائه شد. انسان میبایستی همه شرایط زندگی خود را مدام با دید انتقادی بررسی کند و ببیند کدام بخش را میتوان بهتر کرد و کدام بخش را میبایست به زبالهدان تاریخ افکند. بر این اساس، انقلاب کبیر فرانسه بار دیگر معیاری شد برای تعیین چپ و راست. ترقیخواهان، لیبرالها، سوسیالیستها و کمونیستهای خارج از دایره تسلط شوروی خود را وارثان ژاکوبنها میدانستند و در همان حال محافظهکاران و ملیگرایان در نقش وارثان مونتانیارها ظاهر شدند.
کوشش برای تعریف چپ و راست در سالها پس از جنگ جهانی دوم، در مسیری تازه قرار گرفت. در این مسیر، چپ برچسب افراد و احزابی شد که خواستار مالکیت عمومی ابزار تولید، توزیع و مبادله، برنامهریزی اقتصادی دولت و کنترل محتوای آموزش عمومی بودند. پرچمداران این تعریف جدید احزاب سوسیال دموکرات اروپایی بودند که فکر میکردند آرمانهای مترقی را نه از طریق انقلاب بلکه از راه پیروزی در انتخابات میتوان تحقق بخشید.
مشکل این بود که احزاب موردبحث با راهی دشوار برای رسیدن به قدرت حکومتی روبرو بودند. احزاب کمونیست حتی آنان که کموبیش استقلال کلی از شوروی داشتند، هرگز نتوانستند از طریق انتخابات به قدرت برسند. احزاب سوسیالیست و سوسیالدموکرات نیز برخلاف انتظار، در کشورهای دارای نظام پادشاهی شانس بیشتری برای پیروزی در انتخابات داشتند. در بریتانیا به محض پایان جنگ جهانی دوم، حزب کارگر یعنی سوسیالدموکرات با اکثریت تاریخی به قدرت رسید و وسیعترین برنامه ملی یا در واقع دولتی کردن صنایع، بانکها، زیربناها و خدمات را اجرا کرد. همان حزب در چارچوب نظامی که در آن، پادشاه امپراتور یک امپراتوری وسیع حاضر در چهار قاره نیز بود، برنامه پایان استعمار و انحلال امپراتور را به اجرا گذاشت. به عبارت دیگر، برنامههایی که چپگراترین ژاکوبنها و استالینیستها در خواب هم نمیدیدند، در چارچوب یک نظام پادشاهی واقعیت یافت.
در آلمان فدرال، سوسیالدموکراتها دههها بعد از هممسلکان انگلیسی خودــ آن هم پس از کنار گذاشتن آخرین فانتزیهای مارکسیستی خودــ از راه انتخابات به قدرت رسیدند. سوسیالیستهای فرانسه نیز به دنبال هممسلکان آلمانی خود به کمک ائتلاف با کمونیستها در انتخابات ۱۹۸۰ پیروز شدند و برنامه وسیع دولتیسازی را اجرا کردند.
از دهه ۱۹۹۰ به بعد، با سقوط اتحاد شوروی و حذف کمونیسم از معادلات سیاسی، روشن شد که برنامه دولتی کردن اقتصاد با واقعیات جهان امروز در دوران انقلاب صنعتی دوم نمیخواند. این سبب شد که کوشش تازهای برای تعریف چپ صورت گیرد. این کوششها منجر به تعریفی شد که در آن چپ به معنای برنامه توزیع میوههای پیشرفت اقتصادی و خصلتی بر اساس عدالت اجتماعی جلوه میکند. احزاب چپ طرفدار گرفتن مالیات بیشتر از مرفهان و توزیع آن بین «مظلومان»اند. خدمات اجتماعی، بیمههای درمانی و بیکاری، پذیرفتن کارگران مهاجر جزو علائم مشخصه «چپ» به شمار میروند.
اما این تعریف از «چپ» نیز چندان عمر نکرد، زیرا احزاب «راست» نیز نظام به اصطلاح توزیع عادلانه را پذیرفتند. این احزاب به دولتی کردن اقتصاد پایان دادند، اما همه خدمات اجتماعی عرضهشده را ادامه دادند.
این همسو شدن احزاب در چارچوب سیاستها باعث شد که کوششهای تازهای برای تعریف راست و چپ صورت گیرد. بر اساس این کوششها چپ شد لقب افراد و احزابی که مواضع اجتماعیــفرهنگی به قول خودشان ترقیخواهانه دارند: آزادی سقط جنین، حمایت از همجنسگرایان، دوجنسیتیها و بیجنسیتیها، رواداری با مهاجران از جمله مهاجران غیرقانونی، کمک به کشورهایی که روزی مستعمره بودند، اجازه دادن به زنان شوهردار که نامخانوادگی خود را به کار ببرند، طلاق آسانشده بر اساس توافق هر دو زوج، دادن یارانه به تولیدات هنری و فرهنگی، حتی اگر خریداری نداشته باشند، کوشش برای تصحیح خطاهای تاریخی، عذرخواهی از خطاهای گذشته، غرامت دادن به بازماندگان بردگان واقعی یا خیالی، تصحیح متون تاریخی برای حذف عبارات، اصطلاحات و افکار نژادپرستانه، ضد یهود، ضد اسلام و برتریجویی برای قوم خیالی «سفید» بهویژه مردان سفید.
میبینیم که در حال حاضر برچسبهای چپ و راستــ اگر هم روزی معنای خاصی داشتندــ دیگر چندان معنایی ندارند و از دید زندگی سیاسی واقعی، کمکی به تحلیل اوضاع و یافتن راهحل برای مشکلات جامعه نمیکنند.
هیتلر و حزب نازی با تعریف «چپ» بهعنوان کنترلکننده اقتصاد و مالکیت دولتی در جناح چپ قرار داشتند. استالین با تبدیل سوسیالیسم به یک کیش، دست کم از دید تروتسکی در جناح راست قرار داشت.
برگردیم به ایران خودمان. تقریبا یک سال پیش از فاجعه ۱۳۵۷، خانم مارگارت تاچر که بهتازگی به رهبری حزب محافظهکار رسیده بود، به تهران آمد. در دیدار با او در هتل هیلتون، خانم تاچر تعریف کرد که قبل از آمدن به تهران از ورشو، پایتخت لهستان که در آن زمان نظام کمونیستی داشت، دیدن کرده است. او با طنزی که مشخصه انگلیسیها است، گفت: آنطور که میبینم، شما در ایران چپگراتر از لهستانیها هستید! در ایران آن زمان، سهم کنترلشده دولت از اقتصاد ملی بیشتر از سهمی بود که دولت کمونیست لهستان در اختیار داشت. نفت، تاسیسات زیربنایی، بانکهای بزرگ، بزرگترین شرکت بیمه، راهآهن، شرکتهای هواپیمایی و کشتیرانی و حتی سالنهای موسیقی و تئاتر دولتی بودند. بسیاری از فیلمها به خرج دولت تولید میشد. نویسندگانی که نمایشنامههایشان در تئاترهای خصوصی راهی نداشت، در تئاترهای دولتی هنرنمایی میکردند. رادیو و تلویزیون در انحصار دولت بود و صدها هزار نوجوان به خرج دولت در داخل و خارج تحصیل میکردند.
در همان زمان، سقط جنین آزاد شده بود (در سال ۱۳۵۵) کسی با همجنسگرایان یا دگرباشان کاری نداشت، بیش از یک میلیون کارگر و کارمند مهاجر پذیرفته شده بودند، حقوق زنان در سطح متوسط بینالمللی تامین شده بود و میشد گفت که خانم تاچر با قرار دادن ایران ۱۳۵۶ در جناح چپ جهانی، چندان به خطا نرفته بود.
اما واقعیت این بود و هست که زندگی سیاسی یک فرد، گروه، حزب یا کشور را با یک برچسب نمیتوان شناخت. یک نظام ممکن است همه مشخصههای یک برچسب را داشته باشد اما در عمل نمونهای از محتویات آن برچسب نباشد. به عبارت دیگر، چپگرایان نباید چپگرایی خود را به صورت خصلتی برای خود درآورند. آنان باید ببینند چگونه میتوان ایران را از بنبست کنونی با حداقل سوختوسوز به درآورد و به حالت عادی یعنی حالت متعارف در مقیاس جهانی بازگرداند. در پادشاهی مشروطه در ایران همواره به شکلهای گوناگون هم برای چپ جا بود و هم برای راست و در آینده نیز خواهد بود.
بگذارید یک نظریه تحریک آمیز دیگر عرضه کنم: چپ ایرانی، در همه اشکال خود، در۱۳۵۷ با ائتلاف با راست مذهبی فریب خورد یا خود را فریب داد. این بار باید مواظب باشد که با دشمنی با پادشاهی مشروطه در دام فریب بزرگتری نیفتد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
دروغ چرا تا قبرآآآآ
والا بابام جان دروغ چرا ...ما که با چشم خودمان ندیدیم ولی ما یه همشهری داریم به نام آسپیرال غیاثآبادی ایشون معتقده روح الله خمینی ک... بود که از قرن ششم به قرن بیستم پرتاب شد و به چیز ایرونی ها نشست از زخم این چیز سالها خون خواهد چکید
جهان قدرت به رهبری بریتانیا کبیر در نشست سانفرانسیسکو انتقام سختی از فرهنگ و تمدن و ملت ایران گرفت
کار کار انگلیساست
در رابطه با فاجعه ۵۷ گفته :
تاریخ به یاد ندارد که مردمی چنین با شور و شوق به شقیقه های خود شلیک کنند و برای نکبت و بدبختی سر از پا نشناسند
نه به مسعود و مریم نه به سوزاک
امیرپرویز شریعتی نوشته است انتخاب: بد و بدتر/ طاعون و وبا/ سفلیس و سوزاک/ شاه و شیخ/ ترامپ و پوتین/
مجاهد جماعت بلد نیست مودب باشد. حتما باید کصافات و بیناموسی های انجام شده در کمپ اشرف را با خود به اینترنت بکشاند. قدیم ها در شهرنو بسیاری دچار سوزاک می شدند. امروز باید دید در کدام گروه سیاسی هست که زن وسیله قرار گرفته و دست به دست میشود و برای رهبر رقص آزادی می کند؟ اگر می بینید در نوشته مجاهدین سفلیس و سوزاک جای بایسته دارد برای آن است که رهبرانشان در اثر هوسرانی و زن عوض کردن دچار این مرض شده اند. و وقتی در کمپ اشرف زنت را مسعود تصاحب کند و سیگار بدست بگیرد در سالن در حضور جمعیت تو را تحقیر کند و مجبور کند اقرار کنی که به جنس مخالف فکر کرده ای و با خودت ور رفته ای طبیعی است که بجای مسعود به شاه و شیخ بتازی. هرچند شاه و شیخ هم اهل هوسرانی و زن صیغه کردن بودند اما در مورد مجاهدین انصاف داشته باشیم مجاهدین خودشون به ناموس هم دست درازی کردند. کسی که گاوش را در راه خدا قربانی کند سال بعد بازهم گاوش را قربانی می کند. کسی که زنش را تقدیم مسعود کرده دیگر نمیتواند شعورش را به مسعود ندهد.
نه شاه ! نه شیخ ! نه به فاشیسم!
اوج شارلاتانیسم یا بیشعوری سیاسی است؛ که سلطنت طلبان مردم ایران را همیشه بین انتخاب: بد و بدتر/ طاعون و وبا/ سفلیس و سوزاک/ شاه و شیخ/ ترامپ و پوتین/قرار دهند !
انتخاب سوم در قرن 21 گزینه :
جمهوری دمکراتیک سکولار سوسیال فدرال ایران متحد و واحد است !
- فاشیسم آخوندی فرزند خلف نظام خودسرپهلوی است که تمام نیروهای: ملی دمکرات لیبرال سوسیال سکولار و فدرال را سرکوب نموده بود؛ و کسی غیر از مسجد و آخوند و حوزه ومنبر ضریح و آخوند و ضامن آهو ،باقی نگذاشته بود.
-- شکست خوردگان ضد ملی و فاسد، اجازه ندارند یکبار دیگر سرنوشت 90 میلیون ایرانی را بدست بگیرند !
البته نویسنده خوب توضیح داده…
البته نویسنده خوب توضیح داده سیر تاریخ چپ وراست را هیچ مسیله ای در ان نیست که نویسنده با خانشی که خود پسند میکند به تاریخ نظر افکند . مشکل اینجاست که حاکمان و وضع موجو ان زمانی را با زمان خودش شایسته هست سنجید دوران محمدرضا مصادف بود از دولت های رفاه همان بکار گیری تز کینزی که شروع سیاست نیولیبرالی از همان تاچر خانم اغاز میشود در ثانی پول نفت را در نظر نگرفته اند و کسی از رشد اقتصادی گله نداردند گله از استبداد فردی است ودر مورد چپ ایرانی هم کمی اغراق امیزی میکنند چپ اصلی به این نظام اخوندی ولایی رای نداده است بعدن نیز قسمیت از چپ ها اری همکاری برای ثبیت این رزیم ولایی سنگ تمام گذاشتند یکی همین صاحب این سایت است
به مجسمه بلاهت
این را یک بار دیگر بخوانیم: در حالیکه .............. میزیستی و ما در شهرستان حتی آب و برق هم نداشتیم و 30 نفر در یک کلاس درس 12 متری در دمای 40 درجه له له میزدیم 300 نفر دارای یک شیر آبخوری 20 درجه بودند.
سوال: گودرز عقیده دارد که با شقایق نیمی از سال زندگی در فرانسه نداشتن آیا باعث میشد شیر ابخوری بیشتر باشد؟ در تهران مگر مدارس آبسردکن داشتند؟ کلاس 125 نفری در مدارس تهران داشتند و آبخوری شان مثل تو بود و تو از کلاس 30 نفره و آب 20 درجه مینالی؟ مثلا اگر بابای تو جای شاه بود چه گلی میتوانست به سر ملت بزند؟ امروز اگر کشوری فلک زده با جمعیت 10 میلیون نفر بیسواد در سال 1300 را به تو بدهند چقدر طول می کشد که اول ضدعفونی شان کنی تا شپش هایشان کشته شود، سرو ریش شان را بزنی، لباس آدمیزاد تن شان کنی، از میان شان معلم تربیت کنی، مدرسه بسازی، دانشگاه بسازی، کارخانه بسازی آنهم با در آمد نفت بشکه ای 45 سنت و آبخوری بسازی؟ مشکل از پهلوی نبود مشکل از مردمی است که روشنفکرشان تو باشی و نتوانی دودوتا چارتا کنی. مشکل از مردم عقبمانده مثل تو بود نه از پهلوی.
مردم با همه فلاکت حاضر…
مردم با همه فلاکت حاضر نیستند اداره یک دسته گوسفند را به سلطنت طلبان واگذار کنند و صحیح است. این کار به عهده چوپانهای ساکنان گورستان لیبرتی و متصدیان دف زن پرلاشز است. شغل چوپانی برای اینها که هنوز از انقلاب اسلامی شان دفاع می کنند ظلم به گوسفند است. دایی جان ناپلئون کتابی که به زبانهای گوناگون ترجمه و تحسین شده و سریال آن همچنان در ایران با استقبال روبرو میشود را کسی بجز یک ذهن مبتذل گرا و متحجر مبتذل نمیخواند. پس از این همه فجایع انقلاب منحوس بازهم همان حرفهای سال 57 را نشخوار کردن چیزی بجز پررویی و وقاحت نیست. وقاحتی که حتا در ............هم نظیرش دیده نمیشد.
نه شاخ. نه شیخ. انتخاب سوم.
یکی از دلایل شکست شاه و شاش و شاخ؛ وجود این 2 نفر کامنت گذار با اسامی سزیال های مبتذل پیش از انقلاب است !
مثل این است که یک نفر در قرن 21 اسم مستعار خود را "بچه شهر نو" بگذارد ! این است سعور فرهنگی هواداران سلطنت!
اینها بازماندگان ومحصولات فرهنگی نظام کثیف شاهنشاهی هستند.
بیدلیل نیست که مردم ایران با همه فلاکت حاضر نیستد یک دسته گوسفند را برای چرا به اینها واگذار کنند؛. یا بقول لاچین مدیریت یک سالن لباسشویی را به رضا پهلوی واگذار کنند .
کار کار انگلیساست
اعترافات شازده اسدالله میرزا.....ما پادشاهان پهلوی را کشتیم...
سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم
حالا تنها چیزی که گیرمان آمده یک یه اپوزیسیون با آبجی مریم است که شوهر جدیدش از قبلی بهتر نیست
اینجا سازماني هست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای مریم میجنگیم
نکتهی عدالت این است که:
همه ما وقتی برابر میشوند که با مریم یه سفر بریم سانفرانسیسکو
مومنت مومنت
نه شیخ...نه شاه
...فقط آبجی مریم...
تو و اربابت چنان جهنمی را…
تو و اربابت چنان جهنمی را درست کرده بودید که جریانات مبارز ایرانی حتا حاضر بودن با شیاطین هم متحد شوند تا امثال شما و شاه و ساواک و ثابتی و عموسام را به عالم دوزخ بفرستند. بقول احمدی نزاد هنوز آنجایتان دارد میسوزد. در حالیکه خودت نیمی از سال را همراه همسر فرنگی ات در فرانسه میزیستی و ما در شهرستان حتی آب و برق هم نداشتیم و 30 نفر در یک کلاس درس 12 متری در دمای 40 درجه له له میزدیم و برای نمایش 4 آبان ما را به زمین فوتبال خاکی شهر در ماه آبان میبرندند!حتی یک آبخوری نبود تا رفع عطش کنبم. 300 نفر دارای یک شیر آبخوری 20 درجه بودند.
لعنت بر پدر و مادرش که آنجا شا شد یا شاشد.
……
افزودن دیدگاه جدید