
زمن بگو به ابوجهل کاسبِ مکّار
که ای مِهین مُخَبَّطِ بیهوده گویِ بد رفتار
مَخواه خَلقِ وزینی رود ز کشور خود
چو مانده است به جا از قتالِ استعمار
گذشت دوره ی تاریک زورِ بی منطق
مپوی راه زَبَر دستی ای گُسَسته مهار
نگر به دامنِ مامی که تشت پر خونست
به پیشِ چشم وی آن کودکانِ گشته نزار
نفیرِ ناله ی مظلومِ در بدر بشنو
که گشته خلقِ جهان از شنیدنش غمبار
بگوشِ صخره ی صَمّارسید بانگِ فغان
فغان ز گوشکرت باد و جهلِ بی زنهار
مساعی تو در ادبارِخلق جانفرساست
حذرزظلمِ مُضاعف کن وگریز از عار
مباش غرّه به نیرویِ دستِ خونریزت
که دیده چرخ و نگونسار کرده بس جبّار
عروس شعر "سها"جامه ی سیه کن بر
دراین زمانه که جاهل شدشت صدر کبار
منوچهر برومند م ب سها
اصفهان بیشه حبیب
بیست چهارم بهمن ماه هزاروچهارصد وسه
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید