
باید اولا بین آزادی و مشخصا آزادی عقاید که از لوازم دمکراسی است و از جمله آزادی مذهب، که بیانگر پای بندی به دموکراسی و آزادی است و اسلام سیاسی تفاوت گذاشت و این که با اولی نمیتوان مخالف بود. اما مبارزه با اسلام سیاسی امر دیگری است که به دنبال سودای تصرف قدرت توسط مذهبی هاست که خودکلا به معنی سرکوب دموکراسی و آزادی است. و ثانیا اشکال شاه این نبود که چرا جلوی آزادی مذهب را نگرفت، آنگونه که برخیها مدعیان ضددموکرات منتقدآن هستند برعکس مشکل شاه آن بود که از یکسو با استبدادمطلق سیاسی خود جلوی رشدآگاهی جامعه و لاجرم تکثر و پلورالیسم را و حتی رشد و بلوغ چپ را می گرفت و در این میان اساسا چپ ها و روشنفکران را سرکوب می کرد و مطلقا اجازه فعالیت آزادانه به آنها نمی داد. و از سوی دیگر درحالی که خطر اصلی را متاثراز یک رویکردجهانی باصطلاح چپ و سرخ می دید، در برابرآنها به مذهبیها که زمانی درکودتای علیه مصدق به حمایت شاه برخاسته بودند میدان می داد. جالب است که سالهای آخرقبل از انقلاب تا آنجا پیش رفت که حتی کار حساس تدوین کتابهای درسی مدارس را به روحانیون و از قضا حامیان بالقوه خمینی به بهشتی ها و باهنرها و حدادعادل ها و گلزاده غفوریها سپرده بود باین ترتیب این آنها بودند که با تدوین کتابهای دینی و آموزشی ورازت آموزش و پرورش، نسل جوان را تغذیه می کردند!. و این درحالی بودکه چپ ها و روشنفکران اساسا یا در زندان بودند و یا سخت تحت کنترل بودند .... درحقیقت شیوه مقابله شاه با مبارزه علیه استبدادمطلق سیاسی آن- که از جمله تک حزبی کردن کشور از جمله آنها بود- در حکم سنگ را بستن و سگ را رها کردن بود... روحانیون حوزه و مطهری ها و حتی در این اواخر سروش ها ردیه و کتاب علیه چپ ها و کمونیستها می نوشتند و مثلا جلوتر مکارم شیرازی از شاه بدلیل کتابش جایزه می گرفت و در قم کتابها بودند که علیه ماتریالیسم و کمونیسم منتشر می شدند. بنابراین برخلاف گفته سوفیا مهر* و قاطبه سلطنت طلبان این شاه بود که در مجموع و فارغ از مقاطع کوتاه سلطنت بلند خودبه نوعی با روحانیت علیه چپها و مارکسیست ها همراه و موتلف بود. البته متاسفانه این نیز واقعیت دارد و سزاوار انتقادجدی است که جادوی مذهب و تشکیلات گسترده روحانیت و خطراستبداددینی، در سایه مبارزه یک جانبه علیه استبدادسلطنتی از نقدبرنده در امان ماند و از مبارزه ضدهژمونیک قوی علیه هیولای مذهب سیاسی کمین کرده در صفوف ضداستبدادی غفلت شد و نیروهای چپ و پیشرو هوشیاری مردم و نیروها و جریانهای سیاسی مخالف را از خطرنهفته در هیولای اسلام سیاسی برنیانگیختند.... و عملا همراه شدند با آنچه که «مستی توده ای» خوانده شد. درسی که از قضا امروز هم در مبارزه با استبدادکنونی و جلوگیری از چرخه استبداد بدردمان می خورد. بهمین دلیل ما یک انقلاب متناقض داشتیم. یعنی در جبهه مقابل استبدادمسلط پیروز شد و ساختارهای قدرت را درهم شکست و لی از درون و در جنگ هژمونیک بانهادمذهب و مدعی رهبری انقلاب شکست خورد. بدون درک چنین تناقضی نمی توانیم چه آن رویداد و چه روندهای پس از آن را تبیین کنیم و درسلازم را از انقلاب متناقض بهمن برگیریم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
آنچه آقای روزبه از شاه…
آنچه آقای روزبه از شاه انتظار دارند در واقع این است: آخونده را ببندید و تروریست های چپ را آزاد بگذارید.
من نمی فهمم چرا آقای روزبه و بطور کلی چپ شکست خورده در به در به دنبال مقصر میگردد و دیواری هم از دیوار پهلوی ها کوتاه تر پیدا نمی کند. مگر هنگام مبارزه با شاه ترور نمی کردید و سیانور زیر زبان نمی گذاشتید؟ شاه غیب گو نبود و نمیدانست که هزاران آخوندی که هر سال به سال به جان اعلیحضرت دعا می کنند ممکن است روزی مخالف او بشوند. همانگونه که نمیتوانست جایی تصور کند که ارتش وفادارش اعلام بی طرفی کند. علم غیب نداشت. اما شما چپ ها که ماشالله علم غیب داشتید چرا نتواستید از مکتب ماتریالیسم دیالکتیک تان سنتز درگیری شاه و انقلابیون یعنی ولایت فقیه خمینی را بیرون بکشید؟ هی سوسیالیسم علمی .. سوسیالیسم علمی! درش را گل بگیرید. هنگامی که حزب توده و فداییان و جبهه ملی زیر یوغ خمینی رفتند مردم از آنها تقلید کردند و مخالف شاه شدند. شاه در مقابل همه اینها حکومت نظامی برقرار کرد. اما شما انقلابیون آنقدر شهید دادید و تظاهرات کردید تا شاه سرنگون شد. حال از شاه ایراد میگیرید که چرا مذهبیون را آزاد گذشت؟ چگونه روی تان میشود؟ پهلوی ها 57 سال در کنار روحانیون بودند و به هم حال میدادند چه دلیلی داشت که روحانیون را سرکوب کند؟ آنجا که سال 42 خمینی رویش را زیاد کرد او را به تبعید فرستاد. ببخشید که مثل استالین نبود که کل آخوندها را بفرستد به سیبری نداشته اش.
شماها چرا بس نمی کنید؟ شاه اشتباه کرد که آخوندها را نکشت؟ بسیار خوب.. شماها چرا اشتباه کردید که زیر یوغ خمینی رفتید؟ شماها چرا آزادانه به جمهوری اسلامی رای دادید و تا وقتی خمینی شماها را به بیرون تف نکرد از او دل نکندید؟ و حالا در پیرانه سری به دنبال کسی میگردید که بار گناهان تان را بر او خالی کنید که وجدان تان آسوده شود؟ چطور روی تان میشود؟ این شاه بود که در خیابان فریاد مرگ بر شاه می کشید؟ این شاه بود که میگفت خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم؟
البته که در مقابل خیل آخوندهای دعا گو تنها مارکسیست ها دشمن نظام بورژوایی وسرمایه داری شاه بودند و آخوندها بخشی از این دستگاه و حامی شاه بودند. چرا باید دست آنها را ببندد؟ چرا نباید با پیوستن به مذهب مارکسیست ها را به عقب براند؟ کف دستش را بو نکرده بود که کیانوری و احسان طبری عابد و زاهد و مسلمانا می شوند. این همه خودباختگی را شاه تصورش را هم نمیکرد. غیب هم نمیدانست. بس کنید و مسئولیت خودتان را در افتضاحی که ببار آورده اید بپذیرید و هی گور رضاشاه و شاه را زیر و رو نکنید. بس کنید!
افزودن دیدگاه جدید