رفتن به محتوای اصلی

از خالقین بُن بستهای فاجعه زا و کنشگران خطاکار

از خالقین بُن بستهای فاجعه زا و کنشگران خطاکار

تاریخ نگارش:14.12.2024

از خالقین بُن بستهای فاجعه زا و کنشگران خطاکار

(....واقعیّت مسلّمی که شایان اندیشیدن به شمار می آید، مسئله تقبّل نقش آدمی در جامعه است. انسانها مستعدّند که جلّاد یا قربانی شوند و در دم و دستگاه ماشین آدمکشی و مرگ، همچون چرخه ای و مُهره ای ایفای نقش کنند. اگر هوشیار و بیدارفهم نباشیم، تمامیّتخواهی میتواند حتّا از قلب زندگی انسانها سرچشمه بگیرد و سراسر وجود آنها را تسخیر کند».

[Galeerentagebuch – IMRE KERTESZ (1929 - 2016) – Rowohlt Verlag – Hamburg – 1999 – Seiten: 20/30]

دیر یا زود، قبل از آنکه باتلاق فجایع میهنی و جهانی بتوانند ما را در قعر خود فروکشانند و سر به نیست کنند، باید در زندگیهای فردی و اجتماعی آموخت که چگونه میتوان و باید در جایی ایستاد و همه چیز را که به ما در خانه و جمع دوستان و خانواده و مدرسه و دانشگاه و موسسات آموزشی و مساجد و غیره و ذالک تعلیم داده اند و در ذهنیّت خودمان تلنبار کرده ایم به دور بریزیم و هر چیزی را با دلاوری و قیام خجسته و سرکشی سرفرازانه به دایره سنجشگری فراخوانیم و با سماجت و اراده ای مصمّم، همچون دادستانی آشتی ناپذیر به محتویات ذهنیّت خودمان مشکوک شویم و از نو بیاغازیم. بکوشیم با بینشی سنجشگرانه و توام با کنجکاوی و هوشیاری به پرسیدن و پژوهیدن و اندیشیدن در باره چند و چون تار و پود تاریخ و فرهنگ مردم خودمان همّت کنیم. نهراسیم و واپس ننشینیم؛ بلکه یقین داشته باشیم که در باره آنچه میپرسیم و میجوییم و می اندیشیم، نم نم میتوانیم به زاییدن اصالت ایرانی بودن خودمان توانمند شویم و راهی را بیافرینیم که محصول زحمات و شایستگیهای خودمان باشد. مغزه و گوهر و سوخت و ساز تفکّر فلسفی همواره از آغازه ها و بُنمایه ها و ریشه ها به تکاپو می افتد و همچون کودکان، سرشار از کنجکاویها و شگفتیها و پرسشها و جویندگیهاست. تفکّر فلسفی، هیچگاه و هرگز، تاریخ ثابت و خطّی و سپری شده ندارد؛ زیرا موضوعات بشری، همیشه تازه اند و بدیع که باید پاسخهای شایسته و عمیق و کارگشاینده برای آنها داشت. ما با تمام فیلسوفان و متفکّران گستره «فلسفیدن»، معاصریم و همدوره؛ ولو قرنهای قرن، قبل از ما می زیسته اند یا در عصر ما هنوز حیات دارند. در تفکّر فلسفی، هیچ چیزی کهنه و عتیقه ای نیست؛ بلکه هر چیزی، «موضوعی برای همآوردی فکری و زایش ایده های تازه» به شمار می آید.  
اگر گذرا و بدون مشاجرات بی اصل و پایه بخواهیم مقوله ای به نام «کشور آرایی/رامیاری/سیاست» را در جامعه ایرانی از دوران مشروطه تا امروز، بررسی و سنجشگری کنیم، با ضرس قاطع میتوان گفت که در چارچوب تحوّلات کشورداری در فاصله تقریبا یک و نیم قرنه، از کاربست و نقش «سیاست/کشور آرایی/رامیاری» در برداشت معنایی که یونانیان و باخترزمینیان از مقوله «پولیتیک» داشته اند و دارند، هیچ ردّ و نشانی در جامعه ایرانی نبوده و هنوزم نیست. همچنین کشور آرایی [= رامیاری] در برداشت معنایی که از بُنمایه های فرهنگ ایرانیان میشود، کوچکترین نشانه ای در مناسبات اجتماعی و کشوری نبوده و هنوزم نیست.  آنچه در ایران به نام «سیاست»، برچسب خورده و نامیده و اجرا شده است و همچنان میشود، کنشها و واکنشهای کسانی بوده و همچنان کما فی السّابق اجرا میشود که مصدر «قدرت و اقتدار و نفوذ» بوده اند و با تمام امکانهایی که در اختیار داشته اند، کوشش میکرده اند و همچنان معاصرین و میراثداران آنها تقلّاها میکنند تا مقاصد و اهداف و نیّتها و تصمیمهای خود را  بدون آنکه مردم ایران در جامعیّت وجودی، کوچکترین نقشی داشته باشند، به کرسی بنشانند و اراده خود را پیش ببرند؛ یعنی زمامدارانی که با یارگیریهای عقیدتی و فک و فامیلی و قوم و خویشی و مناسبات بده-بستانی و حشر و نشرهای وابستگی به قلعه سازی قدرت و اقتدار انحصاری تا امروز در عرصه های کشوری و اجتماعی اقدام کرده اند.  در باره چند و چون اهداف و نتایج حاصل از  اقدامات زمامداران درگذشته و معاصر برای کشور ایران و مردمش میتوان از چشم اندازهای گوناگون قضاوت کرد؛ ولی احکام قطعی را زمانی میتوان معتبر دانست که مقوله «کشور آرایی/رامیاری/سیاست» در دایره و شالوده ها و دامنه «بُنمایه های فرهنگ مردم ایران و بینش فلسفی و جهانشناختی برآمده از آن» به محک زده شوند. 
حقیقت بسیار تلخ و شرنگ زهر آلود که تصدیق و تسلیم شدن به آن برای کثیری از تحصیل کردگان و کنشگران و اساتید ایرانی خفّت آور است، این است که سهم و نقشگزاری و دانش و آگاهی و مسئولیّت پذیری بخش به اصطلاح برگزیده جامعه ایرانیان که مصدر ارگانها و سازمانها و ادارات و موسّسات و تشکیلات کشوری و اجتماعی و فرهنگی بوده اند، اصلا و ابدا، از یک طرف، سوای اطّلاعات عمومی و آموخته های تحصیلاتی، سر رشته ای عمیق و ارزشمند از «فلسفه سیاست در گستره تاریخ و فرهنگ باخترزمینیان از عصر یونان تا امروز» و از طرف دیگر، سوای اطّلاعات عمومی و جسته گریخته و شایع و رایج، در باره «ریشه ها و خاستگاههای آیین کشورداری بر شالوده استخوانبندی فرهنگ باهمستان ایرانیان» نداشته اند و هنوزم برغم اینهمه رویدادها و حوادث مصیبت زایی که در تاریخ معاصر ایران همچون زلزله های پی در پی بر ایران و مردمش آوار شده اند، طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی نیاموخته اند که مصایب میهنی را باید سرلوحه تفکّرات فردی و گروهی گذاشت و آنها را در تغار تجربیات مردم میهن و بر شالوده آرمانها و آرزوهای آنها در زمینه آیین کشورداری فهمید و تمییز و تشخیص داد و در صدد عبارتبندی تفاوت و تمایز آنها با تجربیات و نظریّه های بیگانگان بر آمد تا بتوان برای پی ریزی سامانبندی آیین کشورداری ایرانی تلاش کرد و ملاطهایی استخواندار را در اختیار داشت. کسانی که نتوانند ایده ای ایرانی را در برابر ایده «جمهوری افلاطون و سیاست ارسطو و شهریار ماکیاولی و لویاتان هابز و اتوپیای توماس مور و جامعه کمونیستی مارکس و امثالهم» بگذارند، تمام عمرشان مقهور و قربانی نظریات دیگران خواهند ماند بدون آنکه کوچکترین مشکلی از مسائل حادّ مردم میهن خود را بتوانند حلّ و فصل کنند. 
هیچکس از خودش نمیپرسد که مای ایرانی؛ بویژه اگر مدّعی و هارت و پورت کن نیز باشیم، در اینهمه عرصات تحوّلات جهانی با آویختن به ترمینوسها و نظریّه ها، ایده ها و تئوریهای باخترزمینیان، در کجای محیط و قافیه کشمکشهای فکری و نظری بیگانگان ایستاده ایم و چه سهمی در ایده آفرینی و افکار بدیع آنها داشته ایم که بخواهیم با قاپیدن و کپیه برداری از محصولات فکری و نظری آنها به این توهم خانمانسوز و نکبت زا مبتلا باشیم و دامن بزنیم که مثلا تکرار و تایید و تاکید بر هزار بار گفته و نوشته و جویده و سنجشگری شده مقولات و ایده ها و افکار و نظریّه های متفکّران و اساتید باختر زمینیان؛ آنهم در تغار خودشان به همّت متفکّران خودشان، دقیقا بدون هیچ امّا و اگری همان مقولات و مسائل مردم میهن ما هستند؟. چرا هیچکس در این خصوص نمی اندیشد و اصلا پرسشی ندارد؟.چرا هیچکس از خودش نمیپرسد که فلان «ایده و نظریّه» از مغز من یا همطرازان و همردیفان من ایرانی زاییده و در مفاهیم فردی عبارت بندی نشده اند؛ بلکه فقط اقتباس و رونویسی و تقلیدی از دیگران هستند؟. 
چرا آنانی که تقلید و متابعت را در قامت و البسه روحی و روانی مردم یا به عبارت و زبان و لحن آنها، همان «عوام»، عملی و رفتاری بلاهت آمیز میدانند، دقیقا خودشان در متابعت و تقلید و کپیه برداری و تسلیم شدنهای بی چون و چرا در مقابل نظریّه ها و ایده ها و نگرشهای باختر زمینیان، هیچ رفتار و عمل تقلیدی که مستحق نکوهش باشد، در وجود خودشان نمی بینند؟. چرا؟. 
در کجای تاریخ معاصر ایران میتوان ایرانیانی را پیدا کرد که مثلا «ایده مدرن و مدرنیته و پست مدرن و امثالهم» را با مغز خودشان و بر شالوده تجربیات خودشان و تاریخ و فرهنگ مردم ایران اندیشیده باشند؟. کی؟. کو؟ کجا؟. تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی، چه چیزی تا کنون به اینهمه نظریّه ها و ایده ها و دیدگاههای باختر زمینیان اندوخته اند؛ سوای تقلید و کپیه برداری و تکرار مکرّرات نافهمیده و ناگواریده آنها؟. چه چیزی تا امروز بر ایده دمکراسی و دمکراسی خواهی افزوده اند که شبانه روز جار و بانگ دمکراسی خواهی را سر میدهند؛ ولی در رفتار و گفتار از مستبدّترین فعّالان و جنگاوران مجهّز به تسلیحات رقابتی در عرصه لغزخوانی هستند؟. چرا نمیخواهیم بیاموزیم و بپذیریم که ایده های رنگارنگ در کشورهای باختر زمین از محصولات اندیشیدن متفکّران و دانشمندان و فیلسوفان آنها در باره تاریخ و فرهنگ مردم خودشان است که در مفاهیم و ایده ها و نظریّه ها تبلور پیدا میکنند و موضوعات اندیشیدن میشوند در باره چند و چون مناسبات انسانهای اجتماع تا با دیدگاههای تازه و نو بتوانند مناسبات مختلف را مطرح و سنجشگری و سپس راهگشایی کنند؟. چرا ما همچنان تفاوت بین انگیخته شدن برای خویشاندیشی و استقلال فکر و راه خود را آفریدن و رفتن را با تسلیم شدن و متابعت و تقلید و قرقره کردن نظریّات و ایده ها و تفکّرات باختر زمینیان از یکدیگر تمییز و تشخیص نمیدهیم؟. چرا ما از اندیشیدنهای باختر زمینیان نمی آموزیم تا دریابیم و بفهمیم که خودمان نیز مغزی برای اندیشیدن و ایده آفرینی و زایش افکار فردی داریم و در رویکرد به تاریخ و فرهنگ مردم خودمان می توانیم عالی ترین ایده ها و نظریّه ها و افکار را نه تنها برای گلاویز شدن با مسائل و معضلات میهنی استخراج کنیم و بپرورانیم؛ بلکه میتوانیم بر سیر تفکّرات و ایده ها و نظریّه های باختر زمینیان نیز موثر واقع شویم؟. چرا ما هنوز که هنوز است به تقلید و متلابعت و دنباله روی بیش از استقلال فکر و اندیشیدن و پرسیدن و پژوهیدن و متکّی به خود بودن و قائم به ذات شدن، بها میدهیم و از رادمنشی و راستی و هنر آزمایی و بروز فروزه های منحصر به فرد خودمان میترسیم و وحشت کیهانی داریم؟. چرا؟. چه بر ما رفته است که حقارت را بر سرفرازی ترجیح میدهیم؟. 
چرا نمیخواهیم تلاش کنیم تا ایده کشور آرایی را با اندیشیدن در باره بُنمایه های فرهنگ مردم ایران و سپس با سنجشگری تمام کتابهای مکتوبی که در دامنه ادبیات کلاسیک ایران و عرب محسوب میشوند از اخلاق گرفته تا سیاست، ایده ای نو و بدیع را در زبانی رسا و سلیس و قویمایه عبارتبندی کنیم تا بتوانیم در صف آرایی فکری با نظریّه ها و ایده های کشورداری و سیاست و همچنین در تقابل با سیاستمداران کشورهای باخترزمینی از یونان کهن تا اروپای امروز برآییم و حرفی برای گفتن داشته باشیم؟. نشان دهیم که نیاکان و پیشینیان ما از هنر کشورآرایی و جهانداری، چه می فهمیده اند و چطور در باره مغزه آرمانها و آرزوها و بشردوستیها و کیهانمداری و ارجگزاری به «جان و زندگی» و کوشش برای خوشزیستی آدمیان در کنار یکدیگر بدون هیچ تبعیضی می اندیشیده اند و یقین با شکوه داشته اند؟. حتّا اگر نخواهیم به تجربیات پیشینیان و نیاکان ایرانی، گوشه چشمی داشته باشیم، چرا حدّاقل هیچ ایده ای از خودمان در باره آیین کشورآرایی و سیاست کشورداری نداریم؟. چرا؟.   
«سیاست» در ذهنیّت زمامداران ایرانی و تشکیلات سیاسی صرف نظر از اعتقادات و ایدئولوژی حاکم بر ذهنیّت کنشگران تا امروز به معنای «سیّاسیگری و تلاش برای گردآوری همعقیدگان و هممسلکان» بوده است از بهر «حکومت کردن ازلی – ابدی بر مردم ایران و شلاق و تسمه کشیدن بر گرده آنها و همچنین  قتل و کشتار و غارت و شکنجه و تجاوز و بیدادگری و تحمیق و تحقیر ملّت و توسعه و تداوم واپسروی و قهقرایی و نابود کردن منش آدمیگری» بوده است. زمامداران معاصر و آنانی که کوششها میکنند تا دیر یا زود به زمامداری چنگ یابند، نمیخواهند بپذیرند و تایید و تصدیق کنند که برای «ساختن و آباد کردن» باید تا میتوان از تمام نشانه های تخریبی و خونریزی و سبعیّت رفتاری و گفتاری و دژخیم صفتی در حقّ همنوعان با تمام انرژی وجودی و آگاهی بیدارفهمی فاصله گرفت و وقوع آنها را با شدّت و هوشیاری تام جلوگیری کرد تا بتوان گامهایی ارزشمند را در کنار یکدیگر بدون تلقین و اجبار برای تحمیل عقیده و مرام و مذهب و دین و مسلک و ایدئولوژی و امثال همدیگر از بهر آفریدن باهمستانی بپیماییم که سزاوار خودمان و فرزندانمان باشد. 
سیاست در دایره ذهنیّت کنشگران ایرانی؛ برغم مصایب هزاره ای و ذلالتهای یک قرن و نیمه اخیر به معنای کوشش برای «برگذشتن از دیوارهای ضخیم عقیدتی /مرام و مسلکی/دینی/مذهبی و امثالهم» و همچنین به منظور رسیدن به دامنه «فهم و شعور و استقلال نظر و اولویّت دادن به تخصّص و کاردانی و استعداد و هوشمندی و شخصیّت فردی» محسوب نمیشود و پشیزی نیز ارزش ندارد. تاریخچه ذهنیّت غالب شده بر مغز و روح و روان کنشگران انواع و اقسام گرایشها و تشکیلات و سازمانها و جبهه ها و خاکریزها و سنگرها و قلعه های زرّادخانه ای از یکصد سال پیش تا کنون فقط بر محور «جنگ و ستیز و لشگر کشی» علیه یکدیکر چرخیده است برای چپاول قدرت و حاکم کردن اراده مقتدر و قدرتگرای هممسلکیهای خود. رویدادهای تلخ تاریخ معاصر ایران اثبات کرده اند که کنشگران ایرانی – مهم نیست چه اعتقادات و ادّعاهایی را یدک میکشند و تبلیغ و ترویج و پدافند میکنند – سرگذشت خالقین بُن بستهای فاجعه زا بوده است که در توجیه و تفسیر و تشریح حماقتهای خود خواسته و ناخواسته خودشان، برترین لغزخوانان تاریخ ایران بوده اند و همچنان هستند. 
در میان اینهمه لغزخوانانی که تمام استعداد و فوت و فنّ کنشها و واکنشهایشان فقط «فاجعه به دنبال فاجعه»، خلق میکنند، نمیتوان «پانزده رجال سیاسی را پیدا و دستچین کرد که شخصیّت فردی داشته و استقلال فکر و قائم به ذات باشند». فقدان «پهلوانان کشور آرا» به دوام حکومت خلفای الله و احتمالا قدرتگیری زمامدارانی همچون آنها مختوم خواهد شد. امّا اگر به خود آمده ایم و بیدار و هوشیار و زیرک شده ایم، جستجو کنیم مایه های اندیشیدن و ایده زایی را در معدن سرشار از تجربیات بی همتا و با شکوه تاریخ و فرهنگ مردم خودمان از بهر یافتن و زایاندن «پهلوانان کشور آرا و جهانداران پهلوان منش» که هم در «اکنون و اینجا » کارگزار باشند، هم سرچشمه ای انگیزنده باشند برای نسلهای آینده.

1-    گامهای پیوسته و ناپیوسته در دایره بسته
  
وقتی که انسانها در دایره ای بسته از اعتقادات مسلّم؛ ولی ناسرند و ناسنجیده شده و نگرشهای تجربه نشده و چشم اندازهای تک بُعدی و یکنواخت گرفتار و ساکن و عادتخواره میشوند، آنگاه در هر گامی که بر میدارند به هر سمت و سویی  نیز که باشد، آخرش به حول و حوش محوری میچرخند که در دایره بسته خود میخکوب شده اند. فرق هم نمیکند که گامهای ما، پیوسته یا ناپیوسته باشند. یا به سمت عقب  یا جلو یا مرکز دایره باشند. در هر صورت، هر گامی را که بخواهیم در موضع گرفتن و گلاویز شدن با مسائل از خودمان بروز دهیم، عاقبتش بر همان چارچوب بسته بودن دایره محکوم میمانیم. برای آنکه بتوان از وضعیّت درجا زدنهای مکرّر و خستگیهای روحتراش پرهیز کرد و برگذشت، باید آموخت که چگونه میتوان دایره اعتقادات عادتخواره ای و نگرشهای خام و چشم اندازهای تک بعدی را به گستره ای بارآور و خاکی مستعد تبدیل کرد؛ طوری که هر بذری و درختی و گیاهی که در آن کاشته شود، نتیجه اش برای معتقدین و دیگر همنوعان ثمربخش باشند و مفید. انسانهایی که در دایره های ریز و درشت اعتقادات صخره ای و نگرشهای حقّ به جانبی بدون هیچ انتقادی و شابلون چشم اندازهای آیینه رو به خود اتراق کرده اند، به تکرار تمام آنچه که در حیطه ذلالتها و بدبختیها و خوار و زاریها و عقب ماندگیها و حقارتها و قهقرایها تعلّق دارند، مدام محکوم و قربانی خواهند ماند. لازم نیست که کسانی یا نیروهایی یا تشکیلاتی یا قدرتهایی به پا خیزند و دوایر مصیبت زای آدمیان را از همدیگر فروپاشند؛ بلکه خود انسانها از تک تک گرفته تا گروه گروه میتوانند اختیاری و با گشوده فکری در اضمحلال و استحاله دوایر اسارتی همّت کنند و جامعه را به گلستانی از مناسبات زیبا آرایانه واگردانند. گسستن از عادتخواریها به هنرمندی و دلاوری و راستمنشی منوط است.    

2-    تاریکی غارگونه واقعیّتها و وحشت کنشگران نامستعد

«.... من نمیخواهم با قلمم زندگی کنم؛ بلکه میخواهم قصّه هایم را با زندگی ام بنویسم».

[کتاب: خاطرات یک رفیق – نویسنده: مرضیه احمدی اسکویی (1324 – 1353 شمسی) – انتشارات پیشتاز – تهران – 1357 – ص: 2]

انسانها در تاریکی واقعیّتهای زندگی زاییده و بالغ میشوند. مهم نیست که در کجای جهان پهناور به دنیا آمده باشیم. هر کجا که انسانها حضور داشته باشند، همانجا نیز تاریکی، گسترده و پخش و پهن و حاکم است. جهان بشری، جهان تاریک مسائل و معضلات است. تاریکیهای بشری از محصولات و پیامدهای مناسبات انسانها و حضورشان در بستر تاریخ و شکلگیری فرهنگ ملّی و همچنین تقابلات جهانی منشاء میگیرند. تاریکیها و ظلماتی بودن چفت و بستهای مناسبات بشری در عرصه های رنگارنگ، پدیده هایی هستند که نسل به نسل با بارهای تجربیات تلخ و شیرین و منفور و با شکوه و شرم آور و افتخار آمیز و ابلهانه و گاه سرفرازانه و گاه به شدّت با خبط و خطاهای مذموم و حقارتبار آمیخته اند و دست به دست شده اند تا به امروزیان رسیده اند و سپس با بارهایی تازه به دامن نسلهای آینده انتقال داده میشوند. نقش ارزشمند و برجسته و ماندگار هر نسلی در گلاویز شدن با محصولات ارثیه ای در این است که توانمندیها و استعدادها و هنرها و ژرفبینیهای خودش را بتواند در میدان گلاویز شدن با مشکلات ارثیه ای و مسائل نو به محک بزند تا هم از بار کمر شکن پیشینیان کاسته باشند، هم دوران خود را با کمترین بلاهتها و سختیها سپری کرده باشند، هم ارمغانی درخشان را برای ایندگان به یادگار بگذارند.   
تاریکی واقعیّتهای زندگی بالاخص در میهن بسان «غار تاریک» میمانند که در بطن و درون و تار و پود آنها، «گوهر درمانگر دردها و مصیبتهای فردی و اجتماعی» نهفته اند. به همین دلیل، آنانی که میخواهند در سرنوشت میهن و مردم خودشان نقشگزار باشند، باید هنر رفتن به غار تاریک واقعیّتها را از بهر گلاویز شدن با «دیو سپید» به تن خویش بیازمایند و پهلوان همآوردی شوند. هیچکس به ذات خودش؛ ولو پهلوان ترین پهلوانان نیز باشد تا زمانی که دلاوری برای رفتن به «غار تاریک واقعیّتهای میهنی» را رسالت تاریخی و فرهنگی و وجدانی و به محک زدن فهم و شعور و آرزوها و آرمانهای خودش نداند، محال است بتواند با کلکلکلکل کردنهای شبانه روزی و لم دادن بر تخت ناصرالدّین شاهی بتواند «گوهر درمانگر و دوای مصیبتهای مردم و واپسرویهای میهن» را به ارمغان آورد. کجایند پهلوانانی که دلیر باشند برای رفتن به غار تاریک واقعیّتهای تلخ میهنی به منظور نبرد و همآوردی با «دیو سپید» برای به ارمغان آوردن «چشم خورشید گونه» آزادی و دوستی و مهرورزی و عاشقی و طنّازی و شادخواری و رقص و دلنوازی و خنده های مستانه مردم میهن خود؟.

3-    ارزش جان و زندگی در میهن سوخته

زمامداران معمّم و بی عمّامه و دیگر متصدّیان حکومت فقاهتی بدون هیچ استثنائی از حرف و سخن و لاطائلات عقیدتی گرفته تا رفتار و کردارهای چندش آور و تهوّع آمیزشان به طور کلّی و جزئی در تاریخ ایران کهنسال، در شمار و سلاله بی شرمترین و رذلترین و عقده ای ترین و جنایتکارترین و خونریزترین و کثیف ترین و حسودترین و بی شعورترین و نفهم ترین و شرورترین حکومتگران بوده اند و همچنان هستند. میزان و ملاک و عیار سنجشگری شاخص و درجه «جنایتهای جبّاران الهی»، هیچ چیز دیگری نیست، سوای «جان و زندگی». زمامداران سلسله خلفای الله در آزردن زندگی و غارت و پایمالی ارجمندی و حقّانیّت ذاتی و بی چون و چرای حقوق زنان و دختران ایرانی و جانستانی و خونریزیهای سرسام آور عقیدتی که در حقّ ابناء مردم ایران از هر قوم و اعتقاد و مرام و مسلک و دین و مذهب و نظری که بودند و هستند، گوی سبقت را از تمام جنایتکاران تاریخ بشر که تا کنون شناخته شده اند،  ربوده اند. نگاهی به میزان کشتارها و خونریزیهایی که به دست زمامداران و کارگزاران ولایت فقاهتی اجرا شده اند و میشوند و پیامدهای اعمالشان که در کارنامه نکبت بار تقریبا نیم قرنه آنها ثبت شده اند، سندی متّقن و رسواگر در اثبات نوع رفتار زمامداران و متصدّیان حکومت الهی  با مردم ایران است.  
محصول آنچه که حکومت الهی برای ایرانیان تا امروز داشته است، فقط «میهنی سوخته» با بیابانهایی از «جان آزاری و خونریزی» بوده است. هر کجا که دست و نفوذ و قیادت و سیادت زمامداران حکومت الهی چنگ انداخت و چنگ می اندازد، همانجا به قتلگاه و غارتسرا و تجاوزکده و خونریزی و قبرستان هولناک تبدیل شد و میشود. «جان و زندگی» در حکومت الهی فقیهان و آخوندها، هیچگاه و هرگز «ارزشی» نداشت؛ بلکه آنچه ارز ش محسوب میشد و متصدّیان گیوتین الهی به آن بها میدادند و همچنان با تکرار اعدامهای وحشیانه و سرکوبهای جنون آمیز، بها میدهند همانا «خونریزی و کشتار و قصّابی الهی» بود و هست. در جامعه ای که زمامدارانش و ارگانهای تابع آنها، خونریزی و جانستانی و زندگی آزاری را برترین عبادت و شغل و رسالت الهی قلمداد کنند، چنان جامعه ای هرگز از باتلاق خونریزی به در نخواهد آمد تا بتواند میلیمتری از جایی که محکوم و میخکوب مانده است، روزنه ای به سوی خود پیدا کند؛ چه رسد به فرصت زیستن و زندگی کردن.

4-    اختلاف عقاید و بلاهت عقیدتی

هر انسانی در رویکرد به واقعیّتهای زیستی و شرایط و محیط و تاریخچه حیات فردی اش به دیدگاهی از زندگی و جهان و رویدادها و همنوعانش دست می باید که اگر در بسیاری از زمینه ها با دیگر انسانها و همنوعانش – چه در میهن، چه فراسوی میهن-  جنبه مشترک و اینهمانی داشته باشند، باز در برخی زمینه های منحصر به فرد، خاصّ هستند و بی همتا.  به همین دلیل باید در رویارو شدن با انسانها و اختلافاتی که با همدیگر دارند بر دو نکته کلیدی همواره تمرکز و دقّت عمیق کرد. یکی انسان در تجربیات فردی و منحصر به فردش. یکی دیگر نیز انسان در عقاید اکتسابی و اقتباسی اش. هر کجا که انسانها، اختلاف عقیده داشته باشند، اگر «اختلاف» از تجربیات فردی و منحصر به فرد، ریشه گرفته باشد، باید با گشوده فکری از چنان «اختلافاتی» استقبال کرد؛ زیرا ابعادی از واقعیّات را انعکاس میدهند که دیگران، هیچ تجربه ای از آنها نداشته اند. امّا هر کجا که اختلاف انسانها از «مبانی اعتقادات مذهبی/دینی/ایدئولوژیکی/مرام و مسلکی/حسادت/ جاه طلبی و امثالهم» منشاء بگیرند، دقیقا در اینگونه موارد باید با صراحت و رادمنشی و استواری هرگز سازش ناپذیر به «سنجشگری» مبانی عقاید و ایدئولوژیها و ادیان کتابی و مذاهب و غیره و ذالک همّت کرد؛ زیرا اختلافات عقیدتی و دوام و محترم شمردن و رعایت آنها باعث میشوند که «تجربیات اصیل و منحصر به فرد انسانها» گم و گور شوند و «پازلهای» واقعیّت پذیری زندگی باهمستان انسانها در کنار یکدیگر صدمات جبران ناپذیر ببیند و هرگز به شکل آرزویی و ایده آلی و ستودنی و رضایتبخش برای آحادّ آدمیان در نیاید و مدام نقص و انفصال و ناپایداری و تزلزل و تنشها و کشمکشهای اجتماعی را به بدترین فرم ممکن و شنیع ترین کنشها و واکنشهای رفتاری موجب شوند. 
تشخیص اینکه اختلاف عقاید انسانها از اعتقادات و ذهنیّتهای چارچوبی و شابلونی آنها برخاسته است یا از دامنه تجربیات فردی و منحصر به فرد آنها به این منوط است که تک تک انسانها بتوانند بر «بلاهتهای عقیدتی» خود چیره شوند تا امکانهای پدیدار شدن تجربیات اصیل خود را تحقّق دهند. آنانی که بلاهتهای عقیدتی را بر تجربیات اصیل خود اولویّت و ارجحیّت میدهند، در استمرار اختلاف عقاید و جنگ و گریزهای اجتماعی، خواسته و ناخواسته سهیم و نقشگزار هستند. از خود بپرسیم که ما تا چه اندازه هوشیار و بیدارفهم و گشوده فکر هستیم؛ طوری که بتوانیم در وجود خودمان، تفاوت «تجربه شخصی» را از «عقیده شخصی» تمییز و تشخیص دهیم.  

5-    مملوّ از نفرت؛ امّا حسرتمند مهرورزی

نفرت در کاراکتر انسانها و از وجود آنها، موجوداتی قسی القلب و دژخیم و بی وجدان و بی رگ و درد بار می آورد. نفرت، انسانها را برای اقدام کردن به هر نوع آزار و شکنجه و تجاوز و پرخاشگری، مستعد و توانمند میکند. نفرت از هر چیزی که بتواند روح و مغز و روان آدمی را تسخیر کند و حاکم مطلق شود، «ابزارهای ترمیناتوری» شکل و شمایل میدهد در خدمت و مطیع «قدرتپرستان و مقتدرین جاه طلب». نفرت حتّا اگر برای کسب آزادی و دادگزاری و دمکراسی و امنیّت و آسایش و رفاه باشد، در هر فرم و شکلی که پدیدار شود، بر رفتار و گفتار و کردار آدمی میتواند تاثیری مخرّب با عواقب خطرناک داشته باشد و  به نابودی همان چیزهایی بینجامد که در راهشان انسانها میرزمند و تلاش میکنند. نفرت همچون سرطان میباشد که به تمام وجود آدمی، چنگالهای مخوف خودش را محکم می آویزد تا از آدمها، «ابزار ویرانگری و خونریزی و افرادی بی احساس و بی وجدان» تربیت کند. 
سالیان سال از گذشته های نه چندان، فرزندان آب و خاک ایران با ایجاد انواع و اقسام سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات در کوره «نفرتهای مذهبی/دینی و به دنبالش ایدئولوژیکی»، سوخته و ذوب شده و قالببندی شدند و جامعه ایرانی را به میدان رقابتهای نفرت آلود علیه یکدیگر تبدیل کردند. انرژی و استعدادی که در راه نفرت پراکنی و دوام نفرت و محافظت از نفرت صرف شد، اگر یک هزارم آن در پای دوستیها و مهربانیها و همدلیها و باهمبودنها و در کنار یکدیگر زیستنها و آگاهی و گشوده فکری و مسئولیّت پذیری و آبادانی میهن و درختکاری و نگاهبانی از محیط زیست و تحقیقات و اندیشیدن صرف شده بود، امروزه روز، سیمای ایران و چهره های مردم میهن، هرگز برهوت هولناک و در مقایسه با کویرهای جهان به آنچنان زشتیها آلوده نمیشد که قلم از توصیفشان ناتوان باشد. 
وقتی که نفرت  -به  هر دلیلی که میخواهد باشد- به اوج خودش ارتقا داده شود، آنگاه حسرت مهرورزی به عمیقترین لایه های وجودی آدمی پناه میبرد و در انتظار معجزه می ماند. در اعماق وجود انسانهایی که «نفرت» را به عادات و مرام رفتاری و گفتاری و کرداری خودشان تبدیل کرده اند، «کودک معصوم و بس بسیار زیبای حسرت مهرورزی»، اسیر و زندانی شده است. 
انسانهایی که نمیتوانند دوست بدارند و مهر بورزند و درهای اسارتگاه «مهرورزی» را در روان خودشان بگشایند و روح حسرتمند خود را آزاد کنند و در ایجاد فضای «آزادی» سهیم شوند و به شور و شوق و رقص در آیند، زندگیهای فردی و خانوادگی و اجتماعی را به جهنّمی از مناسبات نفرت آلود تبدیل خواهند کرد؛ طوری که نه تنها مردم؛ بلکه خودشان و خانواده و بستگانشان را نیز در آتش هیزم شعله ور شده نفرتها خاکستر خواهند کرد. افتخار تمام دست اندرکاران سیستم ولایت فقاهتی از روز اول اقتدار و قدرت بر ایران و مردمش در این بود و هنوزم هست که با تبلیغ «جنّت الهی و سرای دیگر» بر خاک ایران و منطقه خاورمیانه و اقصاء نقاط جهان، فقط «جهنم هولناک نفرت» را برپا کردند. آنانی که سخن از «جنتّهای زمینی و لامکانی و دیگرسراها» میکنند از بزرگترین و خبره ترین و رذلترین بر پا کنندگان جهنّمهای زمینی هستند، مهم نیست که با کدامین حرفها و وعده ها و ادّعاها و لغزخوانیها و شعارها به میان مردم میروند.  

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید