رفتن به محتوای اصلی

دوزخ بذرهای مستعد در خاکهای مسموم

دوزخ بذرهای مستعد در خاکهای مسموم

تاریخ نگارش:04.12.2024

دوزخ بذرهای مستعد در خاکهای مسموم

(.... یک روز رسولی که از بغداد آمده بود، هنگام غروب وارد به دربار یعقوب شد. «ازهر»، پسر عم شوخ و بذله گوی یعقوب فورا پیشواز رفته و برای اینکه عربی صحبت کرده باشد و به رسول خلیفه احترامی گذاشته باشد، با اینکه طرف عصر بود به عربی شکسته بسته گفت: «صَبحَکَم الله بالخَیر!؟». یعقوب گر چه عربی نمیدانست، امّا متوجّه شد که «ازهر» اشتباه کرده، زیرا وقت غروب بود و قاعدتا میبایست بگوید: «مَساکم الله بالخَیر» نه « صبحکم الله!!». بدین جهت از پسر عم بازخواست کرد که در برابر یک مرد عرب، این چگونه حرف زدنی است؟. ازهر گفت: «بیهوده بر من، خرده مگیر. من میخواستم این رسول بداند که در دربار تو، لااقل یک نفر هست که به زبان تازی سخن بتواند گفت!».

[کتاب: یعقوب لیث - نویسنده: باستانی پاریزی - – انتشارات نگاه– سال نشر: 1376، تهران، صص. 201/202]

چه شد که باغ پُر بار و بر عظمتها و سرفرازیها و بالندگیها و مردانگیها و جوانمردیها و پهلوانیها و حسّاسیّتها و شرمها و آزرمها و مهربانیها و برای همدیگر بودنهای ما خشکید و برگهای سر سبز درختان آن فرو ریختند؟. چه شد که ما، قصّاب و دژخیم جان و زندگی و آمر و مُجری آزار و اذیّت و شکنجه دادن یکدیگر شدیم؟. چه شد که ما به جای کمک به یکدیگر و یار و غمخوار و همبسته به یکدیگر به رقیبان خاصم همدیگر تبدیل شدیم و میدانهای همآوردی میهن را به کشتارگاهها و سلّاخ خانه های ریختن خون یکدیگر استحاله دادیم؟. چه شد که جامه های زیبا و دل آرای مام میهن را  پاره پوره کردیم و چوب حراج را بر آنها زدیم؟. چه شد که ایمان کور و متابعتی به عقاید و مذاهب و ادیان کتابی و ایدئولوژیهای رایج و شایع و دنباله روی از نظریّه های مدّ روز را به جای «تفکّر و ایده آفرینی و ابتکار و نوجویی و جستجوی کرانه های بدیع» نشاندیم و خودمان را معتکف جبهه های مسلّحانه شفاهی و قلمی و فیزیکی درغلتاندیم؟. چه شد که تمام نجابتها و لطافتها و ظرافتها و دلنوازیها و لبخندها و همنوازیها و ارجگزاریها و مسئولیّتها و مراقبتها و دوست داشتنها و شوقها و ذوقها ناپدید شدند و تحقیرها و تهمتها و شاخه شونه کشیدنها و انتقامگیریها و هرزه گوییها و لقگوییها و تمسخر کردنها و ادا و اطوارهای تقلیدی و سطحی گرایی چندش آور به رفتار و کردار و گفتار روزمره ما تبدیل شد و بی اصل و نسب بودن و نجابت شخصیّتی نداشتن به «اخلاق حسنه» ارتقا پیدا کرد؟.
چه شد که ما برغم تمام ادّعاهای «میهندوستی و مردمدوستی» هنوز که هنوز است حرف اول و وسط و آخر هر کداممان، همان داستانیست که «قهرمان شکست ناپذیرش» تک تک خودمان هستیم و دیگر هیچکس؟. چه شد که از میان ما دیگر هیچ «پهلوانی» در هیچ عرصه ای به پا نمیخیزد و هر کسی در بُرج و بارویی اتراق کرده و در انتظار مشعلدارانی پهلوان منش است؟. چه شد که دیگر هیچکس نه تنها اشکهای دختران و زنان میهن را در پای مرغزارهای عاشقی و مهرورزی نمیفهمد و نمیچیند؛ بلکه در جاری کردن سرشک تلخ و گزنده چشمان غمگین دختران و زنان و شنیدن ضجّه های دلخراش گلهای میهن، صبوری نوح گونه دارد و افتخار مومنانه میکند؟. چه شد که بعد از اینهمه دربدریها و خوار و ذلیل شدنها و رانده شدنها هنوز دوره میکنیم، شبها و روزهایی را که هیچوقت برای خودمان و یکدیگر نزیستیم؛ بلکه برای به کرسی نشاندن چیزهایی، عمرمان و وقتمان را هدر دادیم و بر باد که هیچگاه نشانه ای از «زندگی در اصالتش» نداشتند؟. چه شد که ما از «آدمیگری» خالی شدیم و به «قشون تبهکاران و جنایتکاران و زندگی آزاران» پیوستیم و در همخوانی و همپایی با متولّیان گیوتین الهی، پرچمدار و یسل کش میدان دفاع از آنها و توجیه گر و کتمان کننده جنایتهای آنها شدیم؟. چه شد که ایرانی پهلوان روزگاران تاریخ و فرهنگ هزاره ای به «شیّاد هزار نقاب در رفتار و گفتار و کردار» متحوّل شد؟. چرا؟. 
چه شد که کنجکاویهای هیزگونه در باره سوراخ عجیب! در شورت «ریحانه پارسا» بر چون و چراپرسی در خصوص فاجعه تجاوز به او برایمان ارجحتر شد؟.  چه شد که لخت شدن «گلشیفته فراهانی» برای جاذبه های چشمان شهوانی بر چون و چرا کردن در خصوص تعرّض و تجاوز و آزار جنسی و شلاق زدن دختران و زنان ایرانی در هر گوشه ای از نقطه وطن برایمان جاذبه های شهوانی پیدا کرد؟. چه شد که تمام مردمیگریها را زیر پا نهادیم و نجابتها را فروختیم تا رذالتها را پاسداری و تبلیغ و ترویج و اجرا کنیم؟. چرا؟. چه شد که کشتار و اعدام و کور کردن جوانان میهن را تاب آورده ایم و جانستانی را میپسندیم و با خونریزان همآوازی میکنیم و تماشاگر میادین اعدام شده ایم؟ چه اتّفاقاتی در روح و مغز و روان ایرانیان افتاده اند که تمام چفت و بست رفتارهای حکومتگران و ارگانهای تابع آنها فقط مصدر شرارت و فضاحت و قسی القلبی و پستیهای نفرت آمیز شده اند؟. چرا؟. چه شد که ما همدیگر را در بازار مکّاره سیاست و قدرتپرستی و جاه طلبیهای رسوا به نازلترین قیمت ممکن فروختیم و بر تمام «اصلها و پرنسیپهای زندگی» پشت پا زدیم؟. چرا؟. چه شد؟. چه بر ما رفت؟. 

1-    ایمان به اعجازگری پول در روند اضمحلال شیرازه اجتماع و تخریب منش انسانها
  
پول، ابزاری برای معاملات تجاری محسوب میشود و به ذات خودش هیچ ارزشی ندارد؛ سوای اعتباری که انسان در تصوّری که از آن دارد، گنجانیده و تعریف کرده است. اینکه چرا و چگونه و چطور شد که در جوامع بشری، «پول» از حالت نقش ابزاری به حالت «سلطان صاحبقرانی و قبله مقبول و جنّت حاضر و آماده» استحاله پیدا کرد، برمیگردد به این که انسانها به طور کلّی و در اینجا به طور اخص، انسان ایرانی، در بطن ابزاری به نام پول و تملّک آن،  برآورده شدن و واقعیّت پذیر کردن کدامین معجزه های خطیر و اعجازگریهای عاجل را تمنّا میکند و مشتاق است. 
وقتی که بتوان هر چیزی را در ازای «پول» به دست آورد یا از دست داد یا اراده ای و نیّتی و مقصودی و هدفی را به کرسی نشاند یا جنایتی و تبهکاریی را مدفون و مخفی کرد، آنگاه آنچه که به تمام رگ و ریشه انسانها، سرایت سرطانی میکند و همّ و غمّ آنها را در هر حرکتی که انجام میدهند، تحت سلطه و قیادت خودش میگیرد، همان اراده تملّک و به چنگ آوردن «پول» به هر طریق ممکن و مجاز و حتّا خلاف و تعجیلی خواهد بود. از لحظه ای که پول به حیث «سلطان صاحبقران» بر تخت آمریّتهای «میخوام میخوام!» در قلب و مغز و روح انسانها لم میدهد، متعاقبش نیز افراد در مراودات و تقابل با یکدیگر به میزان و حجم «پول و کوشش برای کسب و تملّک و تلنبار کردن و افزایش پول» با یکدیگر رفتار و رقابت میکنند. هر چقدر «پول» در جامعه از ایفای نقش ابزار معامله تجاری خالی شود و به «اصل و پایه و اهرم و ستون» مناسبات  فردی و اجتماعی ارتقا یابد، به همان میزان نیز انسانها از «آدمیگری و فروزه های خجسته و صفات نیکمرامی» تهی میشوند تا چیزی را به چنگ آورند که با کاربردش نمیتوانند فروزه های از دست داده را جبران کنند یا به دست آورند؛ بلکه چیزهایی را تامین و ترضیه کنند که از راه خرج کردن پول میتوانند به دست آورند تا فقط ترضیه کننده «غرائز و سوائق» باشند بدون هیچ نشانه ای از «فرزانگی و آدمیگری و فروزه های بهمنشی».   
پول میتواند نقشهای متفاوتی را در مناسبات اجتماعی و کشوری ایفا کند. میتواند از یک طرف برای آنانی که رانده شدگان از اجتماع و زاغه نشینان حاشیه های شهری هستند به حیث امکانی موفّقیّت آمیز برای ارتقاء به رده ها و لایه های فراز جامعه محسوب شود و از طرف دیگر برای کسانی که حاکم هستند به سلطه و استقرار ناحقّ نظام و چفت و بست قدرت آنها استحکام و دوام بدهد. امروزه روز، تلاش برای کسب و تملّک پول به معنای ایجاد شخصیّت کاذب، موقعیّت ممتاز، پرستیژ عام، نفوذ و فخرفروشی و پُز دادن و اعمال قدرت و اقتدار قلمداد میشود. اکثر موفّقیّتهای یکشبه همواره بر پایه صرف خرج هزینه هایی از جیب دیگران و بارهای کمرشکنی شکل میگیرند که بر دوش دیگران و اکثریّت افراد جامعه گذاشته میشود. 
ایمان به اعجازگری پول در جامعه ایرانیان تحت سیطره حکومت خلفای الله باعث شد که نه تنها منش فردی انسانها، تخریب شود و صدمه ببیند؛ بلکه شیرازه باهمستان ایرانیان، نم نم مضمحل و پوسیده و متلاشی شود و فقط کسانی امکانهای بقاء فیزیکی و رفع حاجتهای خود را تامین و تضمین کنند که از سلاله مومنان و تابعین و زائران و نمازگزاران «قبله پول» به شمار می آیند؛ خواه در رده حکومتگران و کارگزاران سیستم ولایت فقاهتی باشند، خواه در رده کسانی باشند که از پرتو افشانی تبهکاریهای حُکّام نالایق و بی فرّ  به اخذ پولهای نجومی چنگ یافته اند.    

2-    واقعیّتهایی که در لباس کلمات و مفاهیم نمی گنجند.

تمام تقلّاهای فکری و نظری ابناء بشر از کهن ترین ایّام تا امروز بر گرداگرد این محور چرخیده اند و هنوز میچرخند که انسانها میخواهند «واقعیّتها» را در لباس «مفاهیم و کلمات» بگنجانند و ثابت نگاه دارند تا بتوانند آنها را بشناسند و از پس رویارویی با آنها در تکرار شدنهای زمانی و مکانی برآیند. در این عرصات، ذهنیّتی که محصول مفاهیم و کلمات بشری برای فهمیدن و قالببندی واقعیّتها ایجاد و رُشد میکند، میتواند به قالبی خشک و زمخت متحوّل شود؛ طوری که تمام بینش و کرد و کار عاطفی و احساسی و فکری انسان را در خودش محبوس کند. واقعیّتها را نمیتوان هیچگاه صید کرد و به دام انداخت؛ زیرا آنچه که اتّفاق می افتد در «زمان و مکانی» رخ میدهد که نامکرّر بودن و گریزپایی اش اجتناب ناپذیر است و خاصّ. حتّا اگر رویدادی به دفعات گوناگون در «زمان و مکان واحد»، رُخ دهد، هرگز با مراتب رویدادهای قبل از واقعه تازه، اینهمانی و همترازی ندارد. تصوّر آدمیان از واقعیّتها به دلیل «تکرار» آنها باعث شده است که رفتار و کردار و گفتار انسانها در مقابله با «واقعیّتها» به ذهنیّتی متکّی شود که به کهنه بودن تصوّرات ذخیره شده از تاثیرات واقعیّتهای پیشین آلوده است و به حیث معیار در گلاویزی با واقعیّتها تازه به تازه، موجب اقدامهای خطا آلود و اشتباهات چه بسا شنیع و خطرناک میشوند. 
صف آرایی در مقابل واقعیّتها نباید به گونه ای باشد که به چارچوبهای ذهنیّت در بند اتّکا کند؛ بلکه به ذهنیّتی سیّال و فکور که هر گونه چارچوبی را درهم میشکند تا بیواسطه بتواند با واقعیّتهای ملموس و گذرا و هرگز نامکرّر شونده «به هنگام» روبرو شود و از پس گلاویزی با آنها بر آید و از این طریق نه تنها چابکی و ورزیدگی واکنشهای خود را؛ بلکه همچنین فرهیختگی و سیّالیّت ذهنیّت تیزبین و بیدارفهم خود را فرابالاند و بگستراند. 
مشکل کلیدی تمام کنشگران تاق و جفت ایرانی در گلاویزی و صف آرایی با مسائل اجتماعی و سیاسی و کشوری از دیر باز تا امروز در این بوده است که با «ذهنیّتهای کهنه و چارچوبی» به مصاف با واقعیّتهایی رفته اند و هنوزم میروند که هیچ چهره ای از آنها با چهره های قبل از خودشان، اینهمانی ندارند؛ برغم اینکه مکرّر بودن آنها، توهّم اینهمانی داشتن آنها را با یکدیگر در نظر انسانها موجب میشوند. واقعیّتـهایی که در البسه «مفاهیم و کلمات»، عبارتبندی میشوند، هیچگاه با اصل آنچه که روی داده است، سنخیّتی ندارند. انسانهایی که هنوز نمیتوانند تفاوت «رویداد بی واسطه و عینی» را از «مفهوم زبانی» تمییز و تشخیص دهند، همچون شتر عصّار خانه به گرداگرد چرخه تکرار خطاها و اشتباهات خودشان محکوم و ذلیل خواهند ماند.

3-    چشمانی که من دارم و چشمانی که دیگران در من ساخته اند.

انسانها زمانی میتوانند با چشمان فهم و شعور و تجربیات فردی خودشان ببینند و داوری کنند که ردّپای چشمان دیگران را در ابتدا برای قضاوتی که میخواهند بکنند، پیشاپیش از ذهنیّت و وجود خودشان به دور انداخته باشند. ولی حقیقت تلخ و گاه عذاب آور و ناپذیرفتنی که هیچکس نمیخواهد آن را تایید کند و مُقر آید در این نهفته است که ممکن است در قضاوتهایی که میکنیم، «چشمان دیگران» به جای ما میبینند و قضاوت میکنند با این تصوّر که قضاوت دیگران را همان قضاوت فردی خودمان محسوب میکنیم بدون دخالت و نقش و تاثیر دیگران. بسیاری از صحبتها و مواضع عقیدتی  را که در برابر نظرات دیگران و پدیده ها داریم از کارگاه عقیدتی دیگران نشات گرفته اند یا بر گرفته از کتابها، برنامه ها، سمینارها، گردهمآییها، تجمّعات و مناسبات و دور و نزدیک و همچنین پیوندها و وابستگیهای درهمتافته و هممرامی و هممسلکی و همحزبی و امثالهم ریشه میگیرند و هرگز محصول تامّلات و کاوشها و بینشهای فردی خود ما نیستند.
هر انسانی اگر بخواهد با چشمان فهم و شعور و استعداد خودش ببیند و قضاوت کند و از قضاوتی که میکند بلافاصله یا در مقطعی از زمان و مکان، پشیمان نشود یا آنقدر گشوده فکر و فهیم و انتقادپذیر باشد که بتواند در قضاوتهایش تجدید نظر کند، باید هنر دیدن با «چشمان فهم خودش» را از چارچوب عدسی «چشمان دیگران در وجود خودش» با هوشیاری و بیداری، تمییز و تشخیص دهد تا در قضاوتهایی که میکند، سهم دیگران را به نام خودش ثبت نکند؛ زیرا آدمی در روند آموزشها و پرورشهایی که در محیط خانواده و خویشاوندان و دوستان و آموزشگاهها طی میکند، خواسته و ناخواسته به ساختن «چشمان دیگران در وجود خودش» عادت میکند و  از سر غفلت یا ناآگاهی، آنها را چشمان خودش میپندارد. انسانها یا میپذیرند و تصدیق میکنند که سنجشگری میتواند به ارتقا فهم و تیزبینی و رشد و فرزانگی آدمی مددها رساند، آنگاه  آمادگی آن را دارند که با گشوده فکری و رفتاری درخور ارجمندی انسان به پیشواز دیدگاهها و سنجشگریهای دیگران بروند یا اینکه از پذیرش هر نوع سنجشگری به دلیل وحشت از متزلزل شدن در اعتقادات خودشان سر میپیچند و مقیم قفس «حقیقت تلقینی» تا مرگروزشان عابد زمینگیر میشوند و مانعی بر سر راه هر تحوّلی هستند. چه قضاوتهایی که ما آدمها، هر روز از چشم دیگران در حقّ یکدیگر و دیگرانی که نیستند و به درگذشتگان پیوسته اند، مرتکب میشویم و هیچگاه به این گمان به حقّ نیز نظری گذرا نمی افکنیم که تمام قضاوتهای امروز و دیروز ما در حقّ امروزیان و دیروزیان میتوانند مملوّ از خطاهایی باشند که از چارچوب «چشمان دیگران در وجود» ما ریشه گرفته اند و به نام ما، شایع و رایج و چه بسا حقنه و تلقین و تثبیت شده باشند. قبل از هر قضاوتی باید مراقب چشمان دیگران در وجود خودمان باشید؛ نه چشمانی که بیرون از ما، نظاره گر ما هستند.  

4-    اصالت شخصیّتی و وفاداری به خویشتن

صمیمیّت و صداقت به ذات خودشان، ارزش محسوب نمیشوند؛ بلکه نشان میدهند که برخی از انسانها ترجیح میدهند که در مناسبات اجتماعی و رفتار و مراوده با دیگران به جای آویختن به دروغگویی و تظاهر کردن، خیلی ساده از همان گام نخست، وضعیّت و موضع خود را در برابر دیگران روشن و گویا بروز دهند.  وحشت در طول تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین، یکی از قویترین سرچشمه های دروغگویی انسانها بوده است که در معاشرات و مروادات اجباری به سکوت و دم برنیاوردن و رضایت دادن و سر به زیر بودن، محکوم و اسیر مانده اند. جایی که نظم اجباری و تحکّمی به «مُنکرات و منهیّات» متّکی باشند و انسانهای سرپیچ و طاغی را مجازات کنند، نباید شاکی شد که چرا دروغ و تظاهر و ریاکاری در سراسر جامعه شیوع دارند و به اخلاق حسنه تبدیل شده اند.  جایی که تسلیم شدن و احترام جبری به توقّعات عقیدتی و نصوص جبری از اهمّ تکلیفهایی با اعمال شاقّه بر گرده مردم آوار شوند و عدّه ای خودشان را «مربّی خودخوانده و معلّم اخلاق مکتبی» به شمار آورند، متعاقبش هر کسی محُق و مُجاز است که بپرسد، «معلّم اخلاق و مربّی مکتبی» را چه کسانی هستند که لایقند آنها را تربیت و کنترل کنند؟. 
کسانی که به «ابدی بودن حقیقت اعتقادات» خودشان ایمان کور دارند و از دیدن و پذیرفتن و اهمیّت دادن به حقیقتهایی که به زمان و مکان خاصّ خودشان کرانمند هستند، غفلت میکنند، با دروغ، همبستر میشوند تا «ابدیّت حقیقت کذّایی» خود را حفظ کنند. برای ملّتی که کثیری از آحادّش به «ارزشهای اخلاقی برآمده از ایدئولوژی حکومتگران»، هیچ اعتقادی نداشته باشند، بحث از تکلیف و وظایف و احکام و قوانین عفاف و حجاب کردن به معنای خشت بر آب زدن است. تمام آنچه که در نظر اول به گونه طبیعی جلوه میکند با پیچیده شدن در شکل و شمایل احکام جبری فقط به منظور و اهداف تحکیم اراده حاکمان و نفوذ مقاصد آنهاست که عبارتبندی و ابلاغ میشوند.  
انسانی که ابعادی از سوائق و غرایزش را انکار و سرکوب و واپس میراند، خیلی راحت میتواند برای توضیح و توجیه اعمالش به هر دروغی چنگ آویزد و برای موفّقیّت و موثّر بودن هر دروغی نیز مستعد خیالبافیهای رنگ آمیز است و حافظه قوی و نیروی مجاب کننده و تلقینی دارد. انسانی که به اخلاق چند پهلو مبتلا شده و عادت کرده باشد، پیوسته چیزهایی را در حالت آشکارا نفی و منفور و ملعون و نکوهش میکند که در خفا با علاقه و اشتیاق به اجرایشان تمایل شهوانی دارد. فقط خطای ریشه برانداز آنانی که «عفیف بودن» را تا سر حد لبریز شدن نفرت آلود مردم سوق میدهند، امکانهای ابزار شدن «عفت» را میتوانند به حیث گریز از آمریّتها و  ضدّ اعمال قدرت، علیه حاکمان به کار اندازند و ساختمان قدرت استبدادی را فرو ریزند.
کسانی که برآنند جامعه ای با مناسباتی بیافرینند که به حدّاقل ترین دروغها و کم آزارترین ریاکاریها و تظاهر کردنها و تعارفات بی پایه آلوده باشد، باید یاد بگیرند که از خویشتن بیاغازند و رانه ها و غرایز و سوائق خود را فقط به زمان و مکانی که در آن میزییند، مقیّد و کرانمند و تایید و تصدیق کنند و هرگز آن را فراتر از دایره حریم شخصی، بر وجود دیگران، تحمیل و اجبار نکنند. انسانها دیر یا زود در جایی و زمانی از تمام آنچه که پیرامونشان را احاطه و در تلاطمهای فشارنده غرق کرده باشد، خسته و دلکنده خواهند شد. دیر یا زود، همه چیز در برابر چشمان آدمی، بسیار مشمئز کننده و چندش آور و تهوّع آور جلوه میکند. در لحظه های خستگی و مستاصل شدن است که انسانها کم کم به خود می آیند و بوی خویشتن را حسّ میکنند. بوی خود بودن. اصالت داشتن. خاصّ بودن. راه خود را آفریدن و رفتن. وفادار ماندن به احساس و آرزو و آرمان و بینش و درک و فهم خود. سخن گفتن و رفتار کردن بدانسان که به ذات خود هستند. دورانی که »اخلاق»، جنبه امریّه و تحکّمی و اجباری و تکلیف شرعی و عرفی داشت، برای همیشه و ابد سپری شده است و انسان امروزی فقط «منش آدمیگری و فرزانگیهای شخصیّت خودش و دیگران» را پاس میدارد و ارج میگزارد.

5-    ایدئولوژی آکادمیکی - دانشگاهی

تحقیق رسمی و برچسبی در چارچوب آکادمیکی – دانشگاهی، تلاشیست برای ایدئولوژی سازی «شناخت و دانش» و انحصاری کردن مقوله «جستجو و کاوشگری» به دوش لایه ای از جمعیّت اجتماع که علائم و نمادها و عَلَم و کُتکل خاصّ خود را برای تمایز خودشان از دیگران به دوش میکشند از انواع و اقسام «تیتلها و درجات و مقامها گرفته تا مناسبات و راههای نفوذی و تاثیری و لابیستی و دایره یارگیریها و غیره و ذالک» که دست کمی از مناسبات مافیایی ندارند و پیامدهای آنها میتوانند عواقب بسیار هولناکی را برای جامعه بشری داشته باشند. تحقیق آکادمیکی – دانشگاهی، نوعی تسلیم شدن و تن در دادن به پوشیدن ژاکت اجباری [= مقرّرات و  رعایت اصول پژوهش آکادمیکی و رعایت قیراطی امریّه ها و پذیرش بی قید و شرط پیشنویسها و لایحه ها و تذکّرات و خط مشیها] هستند و این هرگز  به معنای مثلا بی اعتباری و هیچ و پوچ قلمداد کردن تلاشهای تحقیقات آکادمیکی نیست؛ بلکه هشدار دادن برای بیدار و آگاه بودن از چارچوبهای مقیّدی حاکم و رایج بر دانشگاههای جهان است. تحقیقات آکادمیکی-دانشگاهی، موضوع پژوهش را به اصولی و اهرمهایی میخکوب میکنند که امکانهای «شناخت/معرفت کلیدی و بنیانی و راهگشاینده را به سوی اندیشیدن در باره معضلات امروزی جوامع جهانی به طور کلّی و جامعه میهنی به طور اخص»، محدود و ناقص و ناپژوهیده و حتّا تقلیب و ناواقعی در تاریکی ابهامات و پرسشها و شکّاکیّتها وا میگذارند. از گذشته های نه چندان دور تا امروز، تحقیقات پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران – خودیها و بیگانگان – بر شالوده دامنه هایی پی ریخته شده اند که دم دسترس هستند از متون کتبی گرفته تا باقیمانده های خرابه ها و نشانه های مادّی و دیگر امکانهای ملموس و عینی. پژوهشگران نیز در رویکرد خود به موضوعات گزینشی و گرایشی با ترکیب و انتخاب و ادغام محصولات پژوهشی همدیگر میکوشند که از چشم اندازهای عقیدتی- شخصی، از نو، به بررسی و سنجشگری و عبارتبندی دیدگاههای خودشان نسبت به «تاریخ و فرهنگ ایران» همّت کنند. چنین کارهایی دقیقا به این میماند که ساختمانی آجری را پله به پله خراب کنند و مجدّدا با همان آجرها و همان ملاطها و همان دستمایه های حاضر و آماده به ساختن خانه ای/مکانی دیگر طبق سلیقه ها و روحیه و مزاج شخصی یا احتمالا جمعی/فرقه ای/گروهی و غیره تلاش کرده شود بدون آنکه پژوهشگران بخواهند کوچکترین نقشی در تولید و آفرینش «آجرهایی نوساخته یا چیزهایی شبیه آجر و دیگر ملاطها و نوآفرینیها» توانمند و مستعد باشند یا دست کم ایده ای از «خانه سازی» را حسب ملاطهای دم دست و کاربست آزمایشی نوزاییهای ابتکاری در چشم اندازهای تحقیقاتی خودشان مدّ نظر داشته باشند.
زمینه کارهای تحقیقاتی از جایی آغاز میشود که مدّعی پژوهشگری میتواند سندیّت هر کلامی و ادّعایی را حتّا جمله به جمله در اختیار دیگران بگذارد [بنگرید به این/ بنگرید آنجا/Ibid و الی آخر]؛ بدون آنکه در باره چند و چون و چگونگی شکلگیری تاریخ و پسزمینه های «سندیّت اسناد» بخواهند لام تا کام، کنجکاوی و پرسشگری و تامّلات شکّاکی داشته باشند. آنها «اسناد و مدارک و نشانه ها» را به حیث «حجّت محض» بدون هیچ امّا و اگری، پیشاپیش تصدیق میکنند و میپذیرند و آنها را حتّا معیار و ملاک تصدیق و تایید دیدگاهها و برداشتها و نظریّه های خود به شمار می آورند. آنچه در بستر و کارگاه پر طمطراق و انبار چند طبقه ای «اسناد و مدارک دم دسترس» هرگز موضوع تفکّر و پرسش نیست، همانا شک کردن به «صلاحیّت اعتباری اسناد رسمی» برای توجیه و تشریح گفتارها و نظرات و ادّعاهای خود است. در دنیای امروز، وقتی میخواهند احکام دادگاهها را ارزیابی کنند، میپرسند که «صلاحیّت دادگاه» از کجا ریشه گرفته است که چنان قضاوتهایی را حُکم کرده است یا حُکم میکند؟. اگر چنین پرسشی در کشورهای باختر زمینی، معتبر و شایان اهمیّت باشد، در دایره «تحقیقاتی تاریخ و فرهنگ ایرانیان»، طرح چنین پرسشهایی به حیث «گناهان کبیره» محسوب میشود که مجرم را به اشدّ مجازاتهای «مطرودی و مسکوتی و ایزوله ای و تمسخری و پوزخندی» محکوم میکنند؛ زیرا حُکمی که دیگران برای ما صادر کرده اند از  حکمی که محصول کاوشها و اندیشیدنها و پرسشها و تامّلات خود ما باشد، ارجحیّت و اعتبار بی چون چرا دارد و وظیفه و تکلیف ما این است که فقط تایید و تصدیق کنیم بدون هیچ کلامی و اعتراضی. علّت ذلالت مداوم ایران و مردمش نیز در طول تاریخ دویست ساله معاصر دقیقا در همین «معضل فاجعه بار» نهفته است.
هر پژوهشگری که از گذشته های دور تا امروز به دام «اسناد و مدارک با برچسب حجّت محض»، گرفتار شده و همچنان میشود در رویکردی که به پژوهیدن در دامنه لایه لایه ای و فراز و نشیبهای پیچ در پیچ و بسیار معمّایی و درهمتافته تاریخ و فرهنگ ایرانیان، سیر و گامنوردی کرده و میکند، نتوانسته است تا کنون به اندازه خردلی و ارزنی شناخت دندانگیر و معرفت کارگشاینده برای گلاویزی با معضلات و مشکلات جامعه و مردم ایران کامیاب شود. علّتش نیز به این بازمیگردد که هر پژوهشگری فقط داده های پژوهشی دیگران را از «رمل و اسطرلاب» خودش برانداز کرده و به همان نتایج و اهداف و مقاصدی رسیده است که پژوهشگران دیگر در چارچوب «رمل و اسطرلاب خودشان» در باره تاریخ و فرهنگ ایران، قلمفرسایی کرده اند. در این نوار متّحرک ایستایی و برنامه ریزی شده آکادمیکی – دانشگاهی که مشعل «علمگرایی به شدّت شعله ور و راسیونالیستی» را بر پیشانی خودش دارد، محصول تولید، همواره همانی بوده است که از اول، «شابلونبندی و قالب بندی شده» به حیث «ماده خام» در اختیار قلم و زبان پژوهشگران گذاشته شده است و کما فی السّابق گذاشته میشود.  
امّا مقوله «شناخت/معرفت» از پیامدهای دلاوری و رادمنشی و دلباخته و مشتاق آگاهی ارزشمند و مایه دار بودن برای رفتن به گستره تاریکیهایی است که در پسزمینه «داده های دم دست» وجود دارند و به صورت نامرئی؛ ولی کاملا فعّال و موثر و بسیار ژرفارو در عمق روح و روان و ناخودآگاهبود ایرانیان نفوذ فونکسیونالیستی دارند. منظورم دامنه هائیست که پژوهشگران عرصه های آکادمیکی - دانشگاهی یا به دلایل هراس و گریز از متّهم نشدن به «غیر علمی قلمداد شدن پژوهش» یا ضعف استعداد و ناتوانی در اندیشیدن عمیق و آفریننده به دامنه های تاریک و پسزمینه های به قصد و هدفمند، پس رانده و سرکوبیده و گور به گورانیده شدن گام نمیگذارند. ترس از برچسب نخوردن و در معرض اتّهام قرار نگرفتن باعث شده است که تا امروز، تمام پژوهشگران ایرانی – تک و توکی استثناء را کنار بگذاریم-  که در زمینه تاریخ و فرهنگ ایرانی، تحقیق میکنند، همواره همان حرفهایی را تکرار مکرّرات کنند که بیگانگان تا امروز، تحریر و تعیین تکلیف و وظیفه در خصوص تحقیق آکادمیکی-علمی!  قلمداد کرده اند. آنانی که - بویژه ایرانیان پژوهنده -، شهامت ندارند تا فراتر از فرامها و چارچوبها و مرزها و دیوارها و امثالهم، میلیمتری گام جوینده و پرسنده بردارند، اگر سالیان سال نیز به تکرار هزاران بار گفته و جویده و نوشته شده پژوهشگران بیگانه، تقلّاها کنند آنهم در زبانی شیک و پیک و شسته و رفته و پرُ از آرایشهای غلیظ توام با جراحیهای خوشگل نما عین دختران و زنان اسیر در چنگال حکومت فقاهتی، هرگز نه تنها به خردلی «شناخت/معرفت» از بُنمایه های تاریخ و فرهنگ مردم ایران موفّق نخواهند شد؛ بلکه در معصومیّت و نحیف بودن متابعتی و تسلیم شدنهای دنباله روانه به دوام معضلات و بدبختیها و ذلالتها و حقارتها و واپسماندگیهای مردم و واپسماندگی میهن خود نیز با احترامات فائقه آکادمیکی! مددها خواهند کرد. مسئله معضلات وطنی و تلاش برای برونرفت از پیچ در پیچیهای تاریخ هزاره ای ایران به بیگانگان مربوط نمیشود که بخواهند برای ما تعیین تکلیف کنند که چگونه و چطور در باره «تجربیات نیاکان و بُنمایه های فرهنگ ایرانی» بیندیشیم و برداشت کنیم و نتیجه تفکّرات و کاوشهای خود را برای گلاویز شدن و صف آرایی با مسائل امروزی به کار ببندیم. 
به همین دلیل، پژوهشگری که فروزه ها و هنر فردی و دلیری و گشوده فکری و مسئولیّت پذیری خود را با دستان خودش گور به گور میکند و از ترس «اتّهامات واهی و بی مغز و به شدّت آلوده به اغراض خودیهای تابع و بیگانگان همیشه طالب حقارت ما و میهنمان» به دست و دهان دیگران می آویزد، هیچگاه سطح فکر و آگاهی و شعور و دانش و آموخته هایش از میزان و حدّی که دیگران تعیین کرده اند، میلیمتری فراتر نخواهد رفت تا بتواند به همّت کاوشگریهای فردی و اندیشیدنهای ریشه ای و مایه دار به «کشف و آفرینش معرفت/شناخت نو و بدیع» دست یابد.
دامنه جستجو در تاریکیها، بخش کلیدی و اساسی و ریشه ای و پُتانسیلی و نیروبخشی نامرئی و رانه ای کنشها و واکنشهای آدمیان هستند که از دسترس «مقّاشهای تند و تیز راسیونگرایی» دور هستند و به لغزندگی گرده ماهی میمانند که بلافاصله از تیررس تامّلات آدمی میگریزند و پنهان میشوند. در گستره تاریکیها، انسان جوینده به کورمالی کردن میکوشد و فقط به نیروها و توانمندیهای استعدادی و قوّه تمییز و تشخیص خودش تکیه میکند بدون رهنمونگیری از احدی یا متابعت از آئوتوریته ها و دنباله روی کردن از قوچ گله اساتید اقدم و دیگران. در تاریکیهاست که انسان به گرداگرد حواس خودش تمرکز میکند و با گمانه زنیها، احتمالات، تخمینها، تقریبها، تصوّرات، خیالات و مظنه ها، بازکاویها، تدقیق شدنها، تیزبینیها به کمک نور چشمان مغز اندیشنده خودش میتواند اندکی «شناخت/معرفت بدیع» به چنگ آورد و آن را مایه ای برای اقدامهای کلیدی محسوب کند. «معرفت/شناخت متّقن» از پیامدهای فلسفیدن در گستره تاریکیهای روح و روان مردم میهن خود است و فلسفیدن هرگز و هیچگاه به معنای تحصیلات فلسفی و فلسفه دانی نیست؛ بلکه اندیشیدن در باره ریشه ها و ستونها و پایه ها و شالوده هایی است که در اعماق راز آمیز و تیره و تاریک «روح جمعی و فضای فرهنگی مردم اجتماع» گسترده و مستتر هستند. 
کسانی که گستاخی جستجو و دلاوری کردن را برای سرکشی در مقابل آئوتوریته ها ندارند، با  اهمیّت ندادن به دامنه های تاریک تاریخ و فرهنگ ایران تحت نامهای «افسانه گویی/قصّه و داستانسرایی/ روایتها و حکایتهای عامیانه/ خیالبافیها و فانتزی سازی/خرافات و هجویات و امثالهم» به این تصوّر خانمانسوز مبتلایند که مثلا مقیّد ماندن به «چارچوبها»؛ به معنای «علمگرایی راسیونالیستی!» میباشد که جیک و بُک تمام مسائل گذشته و اکنون و فردای مردم میهن را آشکارا با «دلایل آکادمیکی- دانشگاهی» در اختیار دیگران میگذارد. پرسیدنیست که چرا هیچکس برغم اینهمه گرد و خاک و دود چراغ خوردنهای پژوهشگران تاق و جفت خودی و بیگانه به مخیله اش خطور نمیکند تا از خودش بپرسد که «محصول و نتیجه اینهمه ادّعاهای پژوهشگری علمی- آکادمیکی» و اینهمه چریدنهای مختلف در مرغزارهای خودی و بیگانه، چرا و به کدامین دلایل ناپرسیده و ناکاویده و نامستدل، تا امروز، «هیچ دنبه ای» برای خودیها و بیگانگان نداشته است؟. چرا؟.  چرا اگر «تحقیقات علمی-راسیونالیستی»، پادزهر افسانه بافیهای آدمیان؛ مخصوصا ایرانیان بودند، به چه دلایل ناکاویده و ناپرسیده توانسته اند «خرافات و خیالبافیها» در طی قرنهای قرن در مناسبات انسانها دوام آورند و موثّر باشند؟. چرا؟.  
چرا هیچکس از خودش نمیپرسد که زمینه های شکلگیری «دیانت زرتشتی که به حیث ایدئولوژی حکومت ساسانیان» کارگزار بود، از کدامین آبشخورها و ریشه های فرهنگی و تاریخی مردم ایران برخاستند و در دستگاه بسیار مخرّب و ویرانگر یزدانشناسی موبدان زرتشتی عبارتبندی شدند و متعاقبش فجایع ایران را تا امروز رقم زدند؟. پرسش من به حول و حوش تاثیر و تفاوت و ادغام و کپیه برداری و اقتباسها و چند و چون ادیان و فرقه ها و مذاهب برآمده از ایران یا غالب شده بر ایران نیست؛ بلکه تلاش برای «یافتن منشاء و ریشه و بستر تجربیات دینی مردم ایران» است که در پروسه تحوّلات اجتماعی و کشوری در دوران «میترائیسم» و سپس در «دیانت زرتشتی» و متعاقبش در «اسلامیّت» و دیگر ادیان ابراهیمی به ایدئولوژی حکومتی تبدیل و علیه مردم ایران همچون کارگزاران فعلی «اسلامیّت در چارچوب ولایت مطلق فقیه» به کار برده شد و موجب نه تنها سقوط سلسله ساسانیان؛ بلکه پیامدهای هولناک و هلاکت کننده ای را در تمام عرصه های ممکن از کشورداری گرفته تا مناسبات اجتماعی و غیره و ذالک برای مردم ایران در طول تاریخ هزاره ای مهیّا کرد و تا امروز در شکل و البسه دیگری به نام «جمهوری اسلامی ایران» دوام آورده است. پرسش من در حقیقت، به دامنه های پیش از میترائیسم و زرتشت و ایدئولوژی موبدان زرتشتی مربوط میشود. به عبارت دیگر؛ پرسش من به دامنه «اساطیر و بُندهشهای ایرانی و تجربیات مایه ای مردم ایران» نظر دارد؛ یعنی دامنه ای که با تکیه به استقلال اندیشیدن و فلسفیدن سنجشی-پرسشی- آفرینشی میتوان رگ و ریشه اصالتها و تجربیات تکاندهنده و شگفت انگیز و بی همتای نیاکان ایرانیان و سپس روند تقلیبها و استحاله ها و تحمیلها و تحریفها و تحذیفها را  از طرف حکومتگران و ذینفعان غالب شده بر ایران و سرنوشت مردم ایران به نام همان «آرمانها و آرزوها و تصاویر ایده آلی»، آشکار و مُتّقن وارسی و در اختیار دیگران گذاشت از بهر اندیشیدن و تامّلات مایه دار. 
پژوهشگرانی که نتوانند برغم تمام ادّعاها و زحماتی که بر خودشان هموار میکنند به دامنه «تاریکیهای واپس رانده و ملعون و بدنام و زشت و هجویات قلمداد شده» با دلیری «کاوه سان» گام گذارند، اگر عالی ترین آثار قلمی را  بنویسند و منتشر کنند که سطر به سطر آنها به صدها «سند و مدرک و امثالهم» تزیین ارجاعی شده باشند، آثارشان سوای اندوختن بر انبوه اطّلاعات رایج و شایع و غالب شده بر اذهان، هیچ دستمایه ای کارساز و راهگشا نیستند؛ زیرا تکرار مکرّرات هستند در زبان و لباسی دیگر بدون هیچ نشانه ای از «شناخت/معرفت نو» در باره تاریخ و فرهنگ ایرانیان؛ یعنی «معرفت/شناختی» که بتواند در کنار اندوخته شدنهای نو به نو از پس دردها و زخمهای هزاره ای مردم ایران برآیند. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

گنج قارون

صمد بهرنگی روانشاد هم گویا پیشنهادات خطی و زبانی در زبان پارسی داده بود ولی کسی اهمیتی به وی نداد. فسیلهای شونیست ابله باستانگرا خواهان ادامه شعر و شاعری و انشاء نویسی های بی محتوا و بازی با واژهها به تقلید از سعدی و ادامه حرافی و سفسطه بودند.
یکی از دلایل عقب افتائگی و تاخیر در تجدد و روشنگری همان زبان بیگانه با جامعه و رنج زحمتکشان و امید به آینده نگری و نردیکی به فرهنگ جهانی بود و نه غرب ستیزی و بیگانه ستیزی و دگر اندیش ستیزی و روشنفکر ستیزی.

ی., 08.12.2024 - 17:31 پیوند ثابت
بهمن یوسفی

جناب خسته نباشید!

وقتی نیما یوشیج خسته و رنجیده از محافل افترا و حمله به شخص او, به شمال برگشت و نوشت:
نیز بدست* این بذری شدست پاشیده بر سنگستان و فرسودست

*بدست با ضمه بر حرف ب میباشد - و اما طرح تغییر خط فارسی به لاتین در محفل طرفداران نیما یوشیج برخی آخوند ها را در شیراز و مشهد و کرمان و اصفهان به وحشت انداخت. آنها از پشت پرده حمله و هجوم به نیما را پروژه کرده بودند که نیما میخواهد زبان پارسی را از بین ببرد.

ی., 08.12.2024 - 13:52 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
شیوه های انتقادی

دروود!
بعضی نکات و برخی رجزخوانیهای انگیزشی!

تاریخ ادبیّات ایران، مملوّ از شاعران و نویسندگان نامدار و گمنام است که اشعار و گفتارهایشان به آنچنان طنز کوبنده و رسواکننده آمیخته اند که به جای خنده، غم سنگینی را بر دوش مغز و فهم و شعور آدمی می گذارند. نمونه های برجسته آنها مثل: عمعق بخارایی، سوزنی سمرقندی، عبید زاکانی، مهستی گنجه ای و ظریفترین و مایه دارترین آنها همانا «حافظ شیرازی» و دیگرانی بسان اینها هستند. اگر از دوران مشروطه تا زمان فاجعه 1357 به آثار طنزنویسان ایرانی، نگاهی ژرف بیندازیم، مایه های فکری و تیزبینی و سخنگویی گزنده آنها را بدون هیچ فحّاشیگری چندش آور و بد و بیراهگویی میتوان به عیان دید. نویسندگانی: مثل: نسیم شمال، میرزاده عشقی، ایرج میرزا و دیگرانی همچون آنها. چند صباحی که پیشتر بیایم با چهره هایی مثل: هادی خرسندی، منوچهر صفا، خسرو شاهانی، ایرج پزشکزاد، صادق چوبک، صادق هدایت، محمّد علی جمالزاده، محمّد علی افراشته، عبّاس پهلوان، بهرام صادقی، فریدون تنکابنی، ابوالقاسم پاینده، ابوالقاسم حالت، کیومرث صابری، عمران صلاحی، جواد مجابی و تعدادی دیگر که در آثارشان میتوان تلخ خنده ها و نیشخندها و تمسخرهایی بسیار شایان اندیشیدن و آفرینگویی و ستودنی و متنبّه شدن را دید بدون آنکه به لیچاربافی و اهانت و هرزه درایی آلوده شده باشند.

اگر بخواهیم گوشه چشمی نیز به دیگران داشته باشیم، میتوان بدون هیچ تعصّبی گفت و افتخار کرد که «عزیز نسین» نیز در شمار یکی از پُرمایه ترین طنزنویسان است که تمام آثارش بدون استثناء در باره وضعیّت اجتماعی و فرهنگی مردم ایران نیز صدق میکنند. آثاری که از جمله اول تا آخرشان، آدم را غرق در خنده هایی بر حماقتها و بلاهتها و جهالتها و در یک کلام، «خریّتهای سمج و زنگار گرفته آدمی» نمایش میدهند. اگر بخواهم اندکی گام را فراتر بگذارم، میتوانیم به «آناتول فرانس» نیز نظری از سر لطف بندازیم که نابغه ای بی همتاست در طنز کوبنده و ریشه ای. همینطور «جورج برنارد شاو» و دیگرانی امثال اینها.
منظور من از این رجزخوانی انگیزشی این است که میتوان نه به حکومتگران وقت و دم و دستگاه فقاهتی از ابعاد مختلف، انتقادهای گزنده کرد بدون آنکه در چاه بی انتهای «نحوه و زبان وحالت لمپنی مدافعان و متصدّیان حکومتی» آلوده شد. در انتقاد کردن از حاکمان باید مراقب بود که سبک و سیاق گفتاری و رفتاری آنها را ملاکی برای «گفتارها و رفتارهای خودمان» نگیریم یا به عبارت دقیق تر، مقابله به مثل نکنیم؛ بلکه با روش ظرافتهای حافظ گونه و با قاطعیّت بیدارفهمی به انتقاد صریح از حکومتگران و روشهای شنیع آنها اقدام کرد. مهم نیست که آیا آنها تاثیر میپذیرند یا گوششان به حرفهای انتقادی دیگران بدهکار نیست، مهم اینست که نقش انتقادات ما تا چه میزانی بر ذهنیّت و رفتار و گفتار انسانها موثّر هستند و آنها را از غفلتهای خواسته و ناخواسته بیدار میکنند و به خود می آورند. همین.
شاد و خوشکام باشید.
فرامرز حیدریان

چ., 04.12.2024 - 17:03 پیوند ثابت
شازده اسدالله میرزا

فرق شیعه با سنی...
... مسلمونهای وهابی و سلفی میگن که عکس و مجسمه و این جور چیز ها حرام هست. در ضمن اینها اعتقاد دارن که سنگ قبر و مقبره و این جور چیزها هم حروم هست . توی قبرستان بقیع در عربستان مرده ها رو فقط خاک میکنن ولی از سنگ قبر خبری نیست ودر نتیجه کسی نمیدونه که مثلا قبر پیغمبر کجا هست... فقط میدونن که یک جایی توی اون قبرستون خاک شده. آخوندهای شیعه هم تا دوران ناصرالدین شاه میگفتن عکس حروم هست ولی بعدش با اصرار ناصرالدین شاه فتوا دادن که عکس حلال هست و عکاسی عیبی نداره. خلاصه اینکه سلفی ها و وهابی ها بیچاره ها نه میتونن عکس رهبراشون رو پاره کنند نه میدونن که قبر رهبراشون کجا هست که به قبرشون برینن.ما شیعیان ایران اما این موهبت رو در نتیجه فتوای آخوند سبزواری در دوره ناصرالدین شاه داریم که هم میتونیم عکس خمینی و خامنه ای کس کش رو پاره پوره کنیم و هم میدونیم که قبرش کجاست ومیتونیم به قبرش برینیم...(یکی از خدمات سلسله‌ قاجار)

چ., 04.12.2024 - 11:43 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید