رفتن به محتوای اصلی

عیارِ زندگی در آیینه برهنگی

عیارِ زندگی در آیینه برهنگی

تاریخ نگارش:08.11.2024

عیارِ زندگی در آیینه برهنگی

(.... آموزشهای خردمندانه و بی شمار، بارها گفته شده اند، امّا همچنان باید گفت و گفت و ارجمندترین خواسته های انسانی را نو به نو، به ذهنیّت فراموشکار آدمیان یادآوری کرد.  به دلیل اینکه زورمداری و تعرّض متجاوزانه و زندگی و جان آزاری در درازنای زمان همواره خود را در اشکال گوناگون پدیدار میکنند، باید جانهای آزادمنش نیز با آن مقابله و نبرد کنند. شایسته نیست و از فرزانگی به دور است که جانهای آزادمنش به بهانه قدرت قهرآمیز جبّاران روزگار و بی فرجامی حقگویی و حقجویی از میدان نبردهای به حقّ خودشان علیه زورمداران واپس نشینند و سکوت کنند؛ زیرا  سخن حقّ، هر چند که گفته شود، باز همچنان کم گفته شده است و حقیقتگویی، همواره ارزشمند است؛ حتا آنگاه که کامیاب نباشد. حقیقتگویی، نقش جاودانه و ماندگار خودش را اثبات میکند و هر فردی که در دورانهای سخت و جانفزا سر به خدمت حقیقتگویی مینهد و آن را بازمیگوید به سهم خویش ثابت میکند که انذار و فضای اختناق و استبداد و ترویج ترور، هرگز بر آزادگی و آزاده جانی فاتح نخواهد شد و در نامردمانه ترین و خونبارترین دورانها نیز فروغ جاودانه آدمیگری تا ابدیّت روزگاران بشری همچنان درخشانست.)

[Castellio gegen Calvin; Ein Gewissen gegen die Gewalt – Stefan Zweig (1881 - 1942) –Fischer Verlag– Frankfurt am Main – 1983 – S. 103]

بدانگونه که پدیده ها در دامنه حسیّات و حواس آدمی آشکار و متصوّر میشوند، میتوانند بر دیدگاهها و مواضع رفتاری و گفتاری و کنشها و واکنشهای آدمی، تاثیرات متفاوتی را  رقم بزنند. وقتی که زندگی در «عریانی» ساده و بی غل و غش با لطافتی فریبا و چشمگیر و زیبایی آرامبخش بالگشایی میکند، تجربه بی واسطه و ملموس پدیده عریان، در وجود آدمی، حالت شگفت انگیزی را ایجاد میکند که باعث به تکاپو افتادن و غلیان غرایز و سوائق میشوند. اندیشیدن در باره پدیده زندگی و رفتار انسان در برابر آن، موضوعیست که از کهنترین ایّام تا امروز در دامنه های مختلف به مباحثات و مشاجرات و دیدگاههای ضدّ و نقیض و متفاوت و گاه هولناک و وحشت آور مختوم شده است. آنچه در فراز و نشیب چشم اندازهای مختلف عقیدتی تا کنون در سایه گذاشته شده یا با قصد و مقصود آگاهانه، گم و گور شده است و همچنان میشود، این است که هنوز در نظرات و اعتقادات کثیری از آدمیان، این حقیقت هرگز کتمان ناپذیر تفهیم نشده است که بخواهند به صدق و قطعیّت بی چون و چرای آن، مُقر آیند و بپذیرند که مرگ، سلطان ابدی خاموشیست؛ ولی زندگی، واقعه ای آذرخشیست که تابندگی خجسته اش در وجود هر جانداری نامکرّر است و قداستش و نگاهبانی از آن، بی چون و چراست. آنچه که زندگی را برغم دشواریهای حادثی و معضلات ناگزیر همچنان شیرین و دلچسب و شایان ارجگزاری و ضرورت نگاهبانی از آن را  وظیفه و تکلیف و رسالت فرد فرد ابناء بشر می آراید به رفتار و گفتار و ذهنیّت و مواضع تک تک انسانهایی منوط است که با «جان و زندگی در موقعیّتهای باهمزیستی در فاصله مجهول واقعه آذرخشی و ابدیّت مرگ» حضور ملموس و عینی و بی واسطه دارند.
چگونه میتوان و باید «جان و زندگی» را نگاهبانی کرد؛ طوری که آذرخش وجودی هر جانداری در ذات و روند بالیدن و پدیداری اش بتواند بدون هیچ جبر و تعرّض توجیهی و اغراض عقده ای که منجر به کاربست جان آزاری و جانستانی میشوند، در آزادی و خودمختاری و مسئولیّت فردی شکوفا شود؟. هنوز که هنوز است پس از سپری شدن قرنهای قرن، در حادّ بودن و ضرورت اندیشیدن در باره موضوع «نگاهبانی از جان و زندگی» در پروسه رویدادها و تحوّلات و کشمکشهای اجتماعی و میهنی و رفت و آمد انواع و اقسام حکومتهای برخاسته یا غالب شده بر ایران و مردمش، کوچکترین تزلزلی ایجاد نشده است و اعتبار عاجل و قطعیّت حقّانیّتی اش همچنان استوار و سرفراز و مقاوم ایستاده است. میزان سرسام آور «اعدام انسانها» در هیچ کشوری بر روی کره زمین به اندازه ایران نیست. از زمان اقتدار و قدرت حکومت فقاهتی تا امروز در خصوص مسئله «اعدام»، کشور ایران همواره «نایب قهرمان کشتار و خونریزی» بوده است.  مسئله بسیار شگفت انگیز و ستودنی و شایان اندیشیدن این است که ایرانی اصیل از سپیده دم فرهنگ و تاریخش تا امروز بر «پرنسیپ نگاهبانی از جان و زندگی»، وفادار مانده و سرسختی نشان داده است. ولی باید از خود پرسید که چرا آنچه «پرنسیپ زیستی و هویّت اصیل ایرانیان» را رقم زده است در واقعیّت رویدادهای کشوری و مناسبات اجتماعی به آنچنان سبعیّت هولناک جان آزاری و خصومت با زندگی و توسعه خونریزی مبتلا شده است که توصیف و پذیرفتنش وحشت آور است؟. چرا و به کدامین دلایل ناپرسیده و ناپژوهیده؟.
«جان و زندگی» در جایی و مکانی به دور افکنده و آزرده میشوند که اعتقادات ناسنجیده و ذهنیّتهای قالبی و خشک و تعصّبات بی اصل و پایه بر مناسبت انسانها، حاکم جبّار و شیوع و رواج و اجرایشان با کاربست خصومت و شکنجه و تحقیر و حبس و جانستانی و تعرّض و غارت حقوق حقّه همنوعان توام شوند. «به دور افکندن زال» به دلیل اعتقادات رایج و حاکم بر ذهنیّت انسانها بود که «جان آزاری و جانستانی» را پذیرفته بودند تا اعتقادات پوسیده را حفظ کنند و دقیقا رگ و ریشه قدرت حاکمان بی لیاقت بر اعتقاداتی برپا میشوند که به نحوی از انحاء در وجود آدمیان گسترده و جا افتاده  و آگاهانه یا ناخودآگاه موثر هستند. تلاش برای گسستن و برگذشتن از آنچه که غُل و زنجیر بر شاخ و برگ زندگی میزند، به دلاوری و راستمنشی و گستاخی ستایش انگیز منوط است تا بتوان آنچه را که به ذات خودش محقّ است با مسئولیّت و بیدارفهمی نگاهبانی کرد و ارج گزاشت. به همین دلیل، زندگی در هر فرمی و شکلی که پدیدار شود، قداستش را به ذات خودش دارد و هیچکس محقّ و مجاز نیست که به نام اعتقادات و نصوص دینی و مذهبی و مبانی عقیدتی، کوچکترین آزاری به جان و زندگی دیگران بزند. کشوردارانی که نتوانند «قداست جان و زندگی و خوشی و شادخواری مردم» را تامین و تضمین کنند، هیچ حقّانیّتی به فرمانروایی بر ایران و مردمش را ندارند و مُجرم مستحق مجازات هستند؛ ولو به صدها ادّعاهای بی پایه چنگ آویزند و در رفتارها و کنشها و واکنشهای خودشان نسبت به مردم در هر متر مربعی، چوبه های دار برپا کنند و در هر گوشه و کناری، شکنجه گاهی مخوف با قراولان متجاوز و خونریز.    

1-    تاریخ نانوشته نفرتهای درهمتافته

نفرت در وجود آدمی از پیامدهای فریب خوردن، حسادت، رشک، تفاوتهای اعتقاداتی، سوائق افسار گسیخته، زیاده خواهی، حقارت، امتیازخواهی، کمبود شخصیّتی، عقده های سرکوفته و در نکوهیده ترین شکل، «رقابت» است که میزان ترکیبی آن به شدّت تاثیر گذاری و حسّاسیّتهای فردی و جمعی مشروط و وابسته است. «نفرت» از هر چیزی و هر انسانی و رویدادی و پدیده ای، حسّی یکدست نیست؛ بلکه کلافی پیچیده است که در گفتارها و کنشهای آدمیان به اشکال رنگ به رنگ بروز پیدا میکند و عواقب ناگواری را از یک طرف برای انسان درگیر و اسیر «گرداب نفرت» و از طرف دیگر برای همنوعان و مناسبات انسانی دارد. هیچکس نمیتواند بر حسّ نفرت دیگران چیره شود؛ مگر اینکه پیشاپیش در باره دلایل و خاستگاههای «نفرت» با درایت و ژرفبینی اندیشیده باشد و درمانراههایی را پیدا کند. سنجشگری توام با نکوهش در مقابله با «حسّ نفرت» در ذهنیّت و رفتار انسانها به تنهایی نمیتواند ریشه های «نفرت» را بخشکاند و انسانها را به گستره ای ترغیب و متمایل کند؛ طوری که در گفتارها و رفتارهایشان هیچ نشانه ای از «نفرت» نباشد. هر کجا که انسانها به برپایی و ایجاد و ساختن و پی ریزی تشکیلات متنوّع میکوشند، خواه ناخواه در پروسه مناسباتی که مابین انسانها ایجاد میشود، لایه ها و زیرساختهای «حسّ نفرت» از یکدیگر نم نم در طول زمان به دلایل آشکار و پنهان ایجاد میشوند و  در روح و روان آدمیان رشد میکنند. خطرناکترین مرحله «حسّ نفرت» در زمانها و مکانهایی پدیدار میشود که موضوع و ابژه نفرت به اساسی ترین معضل رفتاری انسانها در حقّ یکدیگر استحاله پیدا میکند. برای دلیل داشتن و پاسخ به چرایی «نفرت» نیز میتوان به هر تخته پاره ای متوسّل شد از آنچه که موجّهه است تا آنچه که اتهامی و توجیهی و تصنّعی است. 
اگر بخواهیم تاریخ قرنهای گذشته ایران را فعلا به کناری نهیم و به رویدادها و تحوّلات و مسائل و زیر و بمهای تاریخ معاصر ایران، نگاهی عمیق و پُرساجو بیندازیم، آنگاه مسئله «نفرت» را میتوان در لابلای تمام کنشها و واکنشهای نکوهشی اشخاصی ردیابی کرد که به نحوی از انحاء در مسائل کلیدی و محوری و پایه ای و مکمّلی و رویدادی، نقش ایفا کرده اند و مصدر تصمیمها و آمریّتهای اجرایی بوده اند؛ یعنی اقداماتی که پیامدهایشان در تداوم فلاکتهای مردم و واماندگی میهن نقش بسیار مخرّبی ایفا کرده اند. هیچ پژوهشگری نکوشیده و نتواسته است که نقش «نفرت» را در دامنه گرایشهای مختلف اجتماعی و کشوری در ایران معاصر از عصر مشروطیّت  تا امروز  واکاوی سنجشگرانه کرده باشد. آیا نیندیشیدن و نپرداختن به این «معضل کلیدی»، خودش در «نفرت» ریشه ندارد؟.  

2-    بینش ژرفارو و پس-اندیشی

بینش ژرفارو فردی و گروهی و جمعی به میزان معلومات و تحصیلات آکادمیکی و تجربیات متعدّد و پُست و مقام و تربیت خانوادگی و موقعیّت اجتماعی منوط و کارگشا نیست؛ بلکه به «چشم اندازی» بازبسته است که انسان به کمک آن میتواند به پدیده ها و زندگی به طور جامع نظر افکند.  چشم انداز آدمی به نیروی «فهم و شعور و قوّه تمییز و تشخیص و هنر اندیشیدن و سنجشگری» متّکی است که وسعت دامنه و عمق ریشه یاب و شالوده ریز آفرینشهای شخصی و جمعی از پیامدهای «پس- اندیشی» از عمق تجربیات بی واسطه فردی و جمعی و تجربیات دیگران نشات میگیرد و در بستر شاخکهای حسّاس و هوشیار آدمی ریخته و جاری میشوند و انسان را به ایده آفرینی و افکار کارگشا ممکن و شدنی می انگیزانند و مبتکر میکنند. 
وقتی جامعه ای به بُن بستهای مخاطره خیز و وضعیّتهای خطیر و هلاکت آور در میغلتد، بیش از هر چیز برای برونرفت از چاله های بُغرنجزا به انسانهایی محتاج است که بتوانند با «چشم اندازهای فردی» که به هیچ علقه عقیدتی/ایدئولوژیکی/مرام و مسلکی و امثالهم مبتلا نباشند، بی واسطه در باره راهکارهای اجرایی و امیدوار کننده و شدنی بیندیشند و با یکدیگر همآزمایی و باهماندیشی و همکاری و همعزمی و همسویی کنند تا بتوانند شیرازه باهمستان انسانها را منسجم تر و استوارتر بیارایند؛ نه اینکه با جانبداریهای فرقه ای و عقیدتی و سازمانی و تشکیلاتی و حزبی وگروهی و سرتق بازی و تاکید مکرّر بر عقاید دلبخواهی و خودشیفتگیهای مرام و مسلکی به فروپاشی و متلاشی کردن چفت و بست اجتماع و قربانی شدن انسانها در چنگالهای قدرت و اقتدار افسارگسیخته حاکمان نالایق و خاصم جامعه، خواسته و ناخواسته، مددکار شوند. 
بینش ژرفارو را با «پس-اندیشی» میتوان فرابالانید و ظریف و عمیق و تاثیرگذار در کوره «همآوردیهای آگاهانه و پیشوازیها و پیشگامیهای پهلوانانه» آرایش داد و حرفه ای پرورانید. هر چقدر جامعه ای به انسانهایی که دارنده «ایده های بدیع و استقلال فکر و مسئولیّت پذیری و رادمنشی» آراسته باشند، میدان آزمونهای پراکتیکی بدهد به همان میزان میتوان به درمان و حلّ و فصل کردن معضلات و مسائل باهمزیستی امیدوار بود و پشتکار نشان داد. جامعه ای که کنشگران عرصه های مختلفش فقط برای به کرسی نشاندن اعتقادات و امتیازات و منافع گروهی و حزبی و سازمانی و تشکیلاتی و فرقه ای و گرایشهای خوشآمدی و امثالهم تقلّا میکنند، چنان جامعه ای از فلاکتهایی که به آن مبتلا و اسیر شده است، هرگز میلیمتری جا به جا نخواهد شد و در محکومیّت ذلالتهایش صدمات هولناکی را خواهد دید. پیش از آنکه کسانی بخواهند ادّعایی در هر زمینه ای؛ بویژه کشورداری داشته باشند، نیک است از خود بپرسند که من نوعی با کدام «بینش ژرفارو» میخواهم در سرنوشت مردم و میهنی دخیل باشم که در قعر «مسائل هزاره ای»، قرنهاست محکوم و ذلیل حُکّام بی لیاقت و خونریز اسیر مانده است؟.

3-    خطا در تصوّر و اشتباه در گفتار و رفتار

چطور میشود که انسانها خطا میکنند؟. چه اتّفاقی در ذهنیّت انسانها می افتد که عواقب اقدامهایشان به خطا می انجامد؟. چگونه میتوان از خطاها آموخت و بر نتایج ناخوشایند آنها چیره شد بدون آنکه خطاهایی سنگین تر و فاجعه بارتری را  به بار آوریم؟. خطاهای آدمی را نمیتوان فقط ناشی از میزان و درجه فهم آدمیان دانست و استدلال آورد که انسانها به دلیل قاطی کردن مفاهیم و کاربست آنها در عمل به نتایج خبط رسیده اند و میرسند؛ زیرا  قبل از تصمیم برای اجرای مقاصد و اهداف و آرزوها و ارمانهای خود، تمام جوانب مسئله را در نظر نگرفته اند یا نمیگیرند. معمولا و حسب عادتهای بشری، انسانها در زمینه موضوعاتی که به قطعیّت آنها معترف هستند، ابعادی را انکار میکنند که هیچ دانش قطعی از آنها ندارند؛ بلکه شناخت مشروط. وقتی که شناخت انسان از هر چیزی مشروط باشد، آنگاه بحث از قطعیّتها به معنای نفهمیدن مسئله «شناخت» در ابعاد تجربی و ناتجربی اش است. تعریفی که انسان از مفاهیم میکند، هیچ نشانه ای دیگر ندارد سوای آنچه که انسان در بطن مفهوم گنجانیده است و میگنجاند و توضیح و شرح میدهد. بنابر این، مفهوم را نمیتوان جامعیّت پاسخ و تعریف «پدیده» محسوب کرد و اینهمانی پدیده را با مفهوم محرّز شمرد. هر مفهومی به حول و حوش این محور میچرخد که پدیده را تا میتوان در ابعاد و تار و پودش آشکار و برآورد و مصوّر کرد. امّا حقیقت این است که مفاهیم بشری بر شالوده ترکیب محسوسات و برداشتها و خیالها و تصوّرات آدمی پس از تجربه، ساخته و پرداخته میشوند و به دامنه پدیده ها فراافکنده میشوند. تشخیص خطا در تصوّرات آدمی از مرحله ای امکانپذیر میشود که تجربه ای دیگرسان از پدیده ها وقوع پیدا میکند و انسان به زوایای دیگری از پدیده ها پی میبرد و البته که تجربه تازه به معنای خاتمه خطاهای آدمی نیست؛ بلکه به معنای تصحیح خطاهای قبلی برای کمتر خطا دیدن و کمتر خطا کردن محسوب میشود.
آنانی که تصوّر میکنند با چیره شدن بر خطاها میتوانند به قطعیّتهای مسلّم دست پیدا کنند در معصومیّت اعتقادی خود به خطاهای سنگین در خواهند غلتید؛ زیرا میزان و معیار قطعیّتهای خود را بر خطا یا خطاهایی استوار میکنند که محصول ذهنیّت ثابت خودشان است؛ نه سیّالیّت پدیده ها که هر لحظه میتوانند به اشکالی دیگر در آیند بدون آنکه ذاتشان تغییری کنند. شناختهایی که قطعیّتشان از صغرا و کبراهای ذهنی ریشه گرفته باشند، در تعمیم دادن و فراافکنده شدن به دامنه هایی که قطعیّت نمیپذیرند، باعث میشوند که خطاهای بشری تداوم یابند به جای آنکه بر توسعه و غنای «شناختهای بشری» مددی رسانند. شناختهای خطا آلود نیز به رفتارها و گفتارهایی منجر میشوند که محصولش «اشتباه» نامیده میشود و هیچ اشتباهی را نمیتوان با نکوهیدن خود، جُبران و وقوعش را واپس راند. از «اشتباه» میتوان فقط آموخت و هوشیار و بیدار شد برای اندیشیدن در باره کشف و شناخت «منشاء خطاها در ذهنیّت خویش؛ نه بیرون از دایره ذهنیّت خود».
تراژدی غمبار و مکرّر شونده «اشتباهات مردم ایران در جامعیّت وجودی از تحصیل کرده گرفته تا بیسواد» در این است که منشاء اشتباه را تا امروز همواره به فراسوی «تار و پود تاریخ و فرهنگ و ذهنیّت و محیط باهمستان خود» افکنده اند. به همین دلیل در هر موقعیّتی و دوره ای و فرصت تاریخی و سرنوشتساز که پیش آمده و پیش می آید به «تکرار اشتباهات» در میغلتند؛ زیرا منشاء خطاهای پیشین را تحقیق و بررسی و سنجشگری نکرده اند و همچنان نمیکنند.  

4-    حقیر در استدلال و قوی در ابتذال

تفکّر استدلالی به تحکّم و کاربست جبریّت و آمریّت و تبلیغ و ترویج محتاج نیست؛ زیرا آنچه که بر شالوده «استدلال»، اندیشیده و پروریده و عبارتبندی شده باشد، اگر قرنهای قرن نیز نادیده گرفته شود، باز همچنان به اعتبار و ارزش و مستدل بودنش، هیچ خدشه ای نخواهد رسید. مسئله فقط این است که انسانها در رویارو شدن با «تفکّر مستدل» تا چه اندازه ای «گشوده فکر و فهیم و جوینده و کنجکاو و آگاه و تاثیر پذیر و سنجنده» هستند. انسان متفکّر در بطن استدلالهای قویمایه اش با صراحت و متانت به مسائلی میپردازد که ریشه ای در باره آنها اندیشیده و سپس تفکّرات و دیدگاههایش را در کلام فردی عبارتبندی کرده است. فهمیدن استدلالهای انسان متفکّر و فیلسوف و دانشمند و پژوهشگر به معنای تصدیق بی چون و چرای آنها نیست؛ بلکه به معنای تشخیص میزان و مرز و حدود «کاربرد استدلال و نقش ارزشمند آن» برای برونرفت از باتلاق مسائل و دستمایه ای راهگشاینده در گلاویز شدن با بُن بستهای مختلف باهمستان است.
آنانی که در هر زمینه ای از «استدلال آوردن» ناتوانند و حقیر مایه هستند، دست به هر کاری میزنند تا ضعف استدلالی خود را در دامنه «ابتذالات گفتاری و رفتاری» استتار کنند به جای آنکه خود را برای پذیرش «استدلالهای عمیق و کارگشا» گشوده فکر نشان دهند و از استدلال قویمایه استقبال ستودنی کنند. کثیری از کنشگران جامعه ایرانی به دلیل آنکه «تفکر استدلالی» در شریانهایشان جاری نیست، به قدری در «ابتذالهای گفتاری و رفتاری و مواضع بسیار سخیف و چندش آور»، خُبره و کارآزموده شده اند که هیچ استدلالی؛ ولو سطحی ترین نیز باشد در ذهنیّت آنها تاثیری ندارد؛ و گر نه محال ممکن بود که زمامداران و متصدّیان حکومت فقاهتی بتوانند در چرخدنده های مهیب دست اندازهای فاجعه باری که از نخستین لحظه های حکومت ناحقّ خودشان تا امروز در ایران و منطقه و جهان ایجاد کرده اند، بتوانند همچنان به دوام اقتدار و قدرت خودشان ادامه دهند.      

5-    شمس وزیر و قمر وزیر در حکومت سلسله خلفای الله

داستانهای عامیانه مردم ایران را میتوان بهترین و اساسی ترین اسناد و دستمایه های متّقن برای ردیابی و دلیل یابی و ارزیابی و سنجشگری حکومتهای برآمده از باهمستان ایرانیان یا غالب شده بر جامعه ایرانی به شمار آورد. در بسیاری از حکایتهای شیرین و دلچسبی که از کهنترین ایّام تا امروز، سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده اند و سپس به صورت مکتوب در آمده اند، معمولا در ساختمایه داستانها و قصّه ها و حکایتها که در گستره دم و دستگاه «پادشاهان» رخ داده اند، دو وزیر به نامهای «شمس و قمر» در تصمیمات «شاهان» ذینفوذ بوده اند. اینکه پسزمینه های تجربی «شمس وزیر و قمر وزیر» تا کدامین ریشه های کهنسال و اسطوره ای تاریخ و فرهنگ مردم ایران بازمیگردند و آبشخور خود را دارند، مبحثیست که به جستاری دیگر محتاج و ملزوم است. از شواهد و قراین دم دست پیداست و از کُنه حکایتهای عامیانه میتوان برداشت کرد و فهمید و سپس با درایت و هوشیاری تلاش کرد که مسائل جاری مملکت را به طور علیحده در چارچوب مناسبات مقتدرین و ذینفعان «سلسله خلفای الله = ولایت فقیه و اعوان و انصارش» از تقریبا نیم قرن پیش تا کنون برانداز و برآورد و سنجشگری کرد. در رویکرد عمیق و سنجشی به داستانهای عامیانه میتوان نقش نفوذی و تاثیری «قمر وزیران و شمس وزیران» را در هر دوره ای از فراز و نشیبهای حکومت فقاهتی تمییز و تشخیص داد. «شمس وزیران» به همان اندازه در سوخت و ساز حکومت فقاهتی نقش ایفا کرده اند و دوام «ولی فقیه و حکومت الهی اش» را تضمین و تامین کرده اند که «قمر وزیران». 
آنانی که گمان میکنند – مهم نیست که آیا در حکومت الهی سهیم بوده و نقش داشته اند یا علیه حکومت فقاهتی، فعّال بوده و در نبرد با او تا امروز جنگیده اند-، حکومت فقاهتی همچون محتضریست رو به موت، نیک است در این باره بیندیشند و از خود بپرسند که در طول نیم قرن اخیر، در کدام سمت و فراکسیون از «وزیران ولی فقیه»، فعّال و کنشگر بوده اند؟. در «حوزه «شمس وزیران» یا در دامنه «قمر وزیران»؟. اندیشیدن در باره این مسئله، شاید بتواند جرقه ای در ذهن ایجاد کند و معمّای اقتدار و قدرت و دوام «سلسله خلفای الله» را آشکار کند. شاید!.  

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
برهنه شدن، دلیریست!

دروود بر آقای کردی گرامی!
سپاسگزارم و خیلی ممنون از اظهار همدردی شما.

مرگ برادر کوچکم برایم سخت بود، نه به دلیل واقعه مرگ که سرنوشت هر انسانیست؛ بلکه به دلیل فقدان او در مقام یک دانشمند کوشا و جستجوگر. استعداد عجیبی در شناخت گیاهان و ترکیب آنها برای کشف داروهای امراض داشت. استاد بیوشیمی بالینی بود سخت پیگیر بود و زحمتکش و مدام در آزمایشگاه و مشغول تدریس. توانسته بود با زحمات و آزمایشهای بسیار بالاخره تا هشتاد و پنج در صد داروی درمان چربی کبد را پیدا کند. دانشگاههای کشورهای آلمان، ایتالیا، سوئیس، اطریش، هلند از او بارها برای حضور در برخی سمینارهای مهم دعوت کردند. ولی فرصت نداشت. این اواخر، مدام مشغول مطالعه و بررسی در باره سرطان سینه و پروستات بود که بیماری مجالش نداد متاسفانه. این انسان اگر بیست سالی دیگر دوام می آورد، به اکتشافات خوبی دست پیدا میکرد. دریغ من از فقدان او فقط به همین دلیله و مرگ زودهنگام او برایم باورکردنی نیست. اصلا نمیدانم قبر پدر و مادر و برادر ارشدم و برادر کوچکم و تمام خویشانم از دایی و خاله ها و پسر خاله ها و دختر خاله ها و دختر داییها و پسر داییها و دیگر فامیلها گرفته تا دیگر اشخاص نسبی و سببی و دوستان و همسایگان در کجا هستند و مدفون شده اند. روزگار سیاه و هولناکیه.

و امّا مسئله «نسل سوخته». این اصطلاح به «کیفیّت زندگی و امکانات باهمزیستی» مربوط میشود و چندان اصطلاح رسا و گویایی نیست. اگر بخواهیم مسئله «سوخته بودن» را به عنوان واقعیّتی درناک ارزیابی کنیم، باید عرض کنم که – صرف نظر از گذشته های میهن - تاریخ معاصر ایران از عصر مشرروطه تا همین امروز، تاریخ «سوخته شدنها» بوده است؛ آنهم نه به دست بیگانگان طمّاع ؛ بلکه بیش از هر چیز به دست خودیهای جاهل و بیسواد در معنای اصیل کلمه و معنای آگاهی امروزی. خودیهایی که هنوز فرق بین «فلسفه و دانش سیاست/کشورآرایی» را با «سیاستکاری و سیّاسیگری» هنوز نمیدانند و عجیب مصدر هر کار کلیدی و سرنوشت ساز نیز میشوند. هنوز نمیدانند که سیاست به معنای مسئولیّت پذیری در قبال جامعیّت مردم و رایزنی و اندیشیدن در باره زندگی و مسائل مردم میهن است؛ نه دنگ و فنگ به پا کردن برای غارت و سرکوب و کشتار و نفله کردن و پایمالی حقوق حقّه انسانها و تحقیر ارجمندی انسانها در گوهر وجودی و شاهنشاهی منحصر به فردشان.
حماقتها و رذالتها و عقده ها و کینه توزیهاست که مایه های «سوخته شدن نسلها» را مهیّا میکنند و مردم میهن و مام وطن را به قعر قهقرایی میخکوب و اسیر و خوار و زار میکنند. وقتی که مدّعیانی آنچنان گشوده فکر و بینشمند و مسئول و بیدارفهم نباشند تا بتوانند تمییز و تشخیص دهند که «کشورآرایی و سیاست» به معنای میدان باهمآزمایی و همکاری و همعزمی و همسویی از بهر خشنودی و سعادت و پیشرفت و فرهنگیده و فرزانه شدن آحادّ مردم مملکت است، خود به خود پیداست که هر گونه اقدامی که برای به کرسی نشاندن فقط تمایلات و گرایشهای تشکیلاتی و امثالهم باشد، آخر و عاقبتش در واقعیّت میهنی به «سوختن امکانها و نابود کردن نسلها» مختوم خواهد شد. سیاست، »تئوری و دانش قیراطی» نیست؛ بلکه تلاشیست «کورمال کورمال در دریای مسائل و مشکلات باهمزیستی». هر چقدر انسانها به قوا و نیروها و تواناییها و استعدادهای فردی خودشان متکّی باشند به همان میزان میتوانند خیلی هنرمندانه و ماهرانه در «گستره سیاست و کشور آرایی» راهگشا و سکاندار و تاثیرگذار و نقشی بسیار ارزشمند و ماندگار ایفا کنند. امّا بالطّبع، هر چقدر انسانها به این توهم مبتلا باشند که «سیاست؛ یعنی تئوری قیراطی» که میتوان آن را مو به مو در واقعیبتهای مجهول به کار بست، به همان میزان میتوانند صدمات به شدّت جبران ناپذیر انسانی و مادّی برای جامعه ایجاد کنند. «تئوری سیاست» هرگز به معنای «فلسفه کشورآرایی و مردمداری و جهانبانی» نیست؛ زیرا «تئوری» فقط میتواند در باره کنشها و نتایج رفتارها و گفتارها و اقدامهای کنشگران پس از تجربه، شاخصهایی را برآورد و ارزیابی کند؛ ولی نمیتواند متعیّن کننده رفتار و اقدام هیچ سیاستمداری در موقعیّتهایی باشد که ناگهانی و مجهول و آمیخته به انواع و اقسام فاکتورهای فرهنگی و اقتصادی و مذهبی و غیره و ذالک هستند و مقابله با آنها به تصمیمهای فردی و مشترک برای «همهنگام شدن با وقایع» ملزوم و منوطند. «سیاست»، تئوری نیست که بتوان آن را در دانشگاهی، دانشکده ای، موسسه ای، مدرسه ای و امثالهم آموخت و در پایان آموزش، شخصی سیاستمدار از آب در آمد. سیاست، مقوله ای تجربی و هنری است برای بالاندن «بینش فردی جهت رویارویی و گلاویز شدن با مشکلات در عرصه مجهولات و هواهای گرگ و میشی بدون کاربست هر گونه خشونت و خونریزی و پایمالی حقوق انسانها».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

جمعه, 15.11.2024 - 12:09 پیوند ثابت
محسن کردی

عنوان مقاله
تسلیت

د

دورانی پر از ناکامی و سوختن ها را می گذرانیم. با یکی از متولدین دهه 50 صحبت میکردم میگفت ما نسل سوخته هستیم و تقصیر شما 57تی هاست. به او گفتم یک انسان غارنشین اگر در ماشین زمان به دوران ما بیاید و رفاه و آسایش ما را ببیند حق ندارد بگوید که او نسل سوخته است. انسانها وقتی به دنیا می آیند واقعیت شان همان است که می بینند و حس می کنند. ناکامی آنجا بروز می کند که شما بدانید بیرون از غار در یک واقعیت دیگر در دنیایی دیگر کسی مثل شما هست که در سال 2025 زندگی می کند و زندگانی اش پر از رفاه است. آنجا احساس ناکامی می کند اما نمیتواند خود را نسل سوخته بنامد. نسل پس از 57 نسل ناکام است. نسل سوخته واقعی نسل 57تی است که دنیای قبل و بعد از 57 را زندگی کرد و در دوران پس از 57 سوخت چرا که قبلا زندگی بهتری را تجربه کرده بود.
آقای حیدریان گرامی، ما نسل سوخته و ناکام و غیره از همه رقم هستیم. نتوانستیم در غم و شادی در میان عزیزان مان باشیم و آن گونه که دل مان میخواهد شاد یا غمگین باشیم. شادی و غم مان نیز باید در چارچوب اسلام تنگ نظر می گنجید. ما سوختیم.
دردهای شما را بابت درگذشت همدردهای تان همدردم.
محسن کردی

پ., 14.11.2024 - 18:59 پیوند ثابت
دایی جان ناپلئون

روایت داریم در دیدارها و سخنرانی هایی که ⁧‫رضاشاه‬⁩ بزرگ با ارتش میداشت ..همواره بر اهمیت نقش خانواده تاکید میکرد.
‏ این سخنان تقریبا یک قرن پیش توسط رضاشاه بزرگ ادا شده اند :
‏ فرزندانم...سربازان... درجه داران.. ارتشیان...تلاش کنید خانواده تشکیل دهید چراکه کسی که خانواده دارد.. به عشق فرزندان و همسر خود هر آنچه در توان دارد بکار میبندد و از پای نمینشیند و با جان و دل آن را دوست دارد. وقتی کسی خانواده اش را دوست بدارد طبیعتا کوچه و محله اش را دوست دارد و به آن عشق میورزد...آن کسی که کوچه و محله اش را دوست دارد روستا و شهر و منطقه اش را دوست دارد و به آن عشق میورزد. و آن کس که چنین شد میهن اش را دوست دارد و ⁧‫میهن_پرستی‬⁩ بخشی از باور و آیین روزمره اش میشود ⁧‫پهلوی_امید_ملت‬⁩

چ., 13.11.2024 - 20:25 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
مصیبتهای روزگار و غمهای ماندگار

دروود بر کیانوش عزیز.
غم مرگ برادر کوچکم خیلی صدمه روحی به من زد. در فاصله سه سال اخیر، مادرم، برادر ارشدم و اخیرا نیز برادر کوچکم فوت کردند. مرگ دیگر خویشان و بستگانم، آزارم نداد سوای مرگ برادر کوچکم. اصلا نمیخوام باور کنم که نیست. به خودم قبولاندم که زنده است و من بیخبرم از او. همه این مصیبتها به یک طرف. آنچه تار و پود مرا شعله ور کرده و مدام بیقرار، وضعیّت ایران و مردمش است. مردم و میهنی که در چرخنده های هلاکتبار حُکّام بی لیاقت و مخالفان آچمز شده حاکمان، سرگردان و اسیر و محکوم و مستاصل مانده است.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

جمعه, 08.11.2024 - 07:05 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید