خبر مهم: پنجم ماه نوامبر آمد، مردم آمریکا رای دادند، دونالد ترامپ به کاخ سفید برمیگردد. در ورای این خبر مهم، البته خبرهای مهم دیگری نیز هست که شاید نیازمند یادآوری باشند. در ۶ نوامبر، همانطور که در یک مقاله پیشین یادآور شدیم، آسمان به زمین نیامد، شاخص بورس نیویورک جهش کرد، جنگ داخلی دوم آمریکا آغاز نشد، دموکراسی آمریکایی ریزش نکرد و جهان خشم خود را از انتخاب مجدد ترامپ ابراز نکرد.
این اتفاق نیفتاده آخری، یعنی ابراز خشم جهان از انتخاب ترامپ، شایسته تاکید است، زیرا نشان میدهد که ایالات متحده همان «شیطان بزرگ» آیتالله خمینی، همان «ببر کاغذی» مائو زدونگ و همان «امپریالیسم جهانخوار» نوام چامسکی و همان «کدخدای جهان» حجتالاسلام حسن روحانی هنوز تنها قدرت گرایشگزار در صحنه سیاست بینالمللی استــ گرایشگزاری که همگان خواهناخواه، ناچارند که آن را در ملاحظات خود به حساب آورند.
رهبران تقریبا تمامی کشورها و صدها چهره سیاسی، در میان آنها دشمنان سوگندخورده آمریکا، بهسرعت و گاه حتی پیش از اعلام نتایج نهایی، به دونالد ترامپ شادباش گفتند یا لااقل ابراز امیدواری کردند که با دولت آینده او همکاری داشته باشند. حتی حزبالله، حماس و طالبان یا بقایای آنان به اضافه نهاد خودمختار فلسطین به رهبری محمود عباس در همین مسیر بیانیه دادند. تنها استثناء «رهبر عالیقدر مسلمانان جهان» آیتالله خامنهای بود که به سکوت علامت رضاست، اکتفا کرد.
از دید سیاست داخلی آمریکا، پیروزی ترامپ از بسیار جهات کمنظیر بود. این نخستین بار در ۱۲۰ سال بود که یک رئیسجمهوری پس از یک دوره فترت، برای بار دوم انتخاب میشود. همچنین پیروزی ترامپ با فراتر رفتن از بازپسگیری کاخ سفید، توانست اکثریت سنا، مجلس نمایندگان و اکثریت فرماندهی ایالات را نصیب حزب جمهوریخواه کند. در همان حال، ترامپ علاوه بر کسب اکثریت در کالج الکترال، اکثریت آراء فردی را نیز به دست آورد.
انتخابات پنجم نوامبر اولینهای جالبی نیز داشت: اولین سناتور کرهایــآمریکایی (اندی کیم)، اولین سناتور ترانس (سارا مکبراید)، اولین سناتورهای سیاهپوست در سه ایالت و اولین سناتور لاتینو در یک ایالت دیگر، دو یا سه خانم ایرانیالاصل که به کنگره راه مییابند و نخستین زنی که از ایالت داکوتا با آنان همراه میشود.
در همان حال، پنجم نوامبر تغییرات بالقوه مهم دیگری در نقشه سیاسی آمریکا عرضه کرد. حزب دموکرات برای نخستین بار در نزدیک به نیم قرن، حتی در ایالات «مطمئن» مانند کالیفرنیا و نیویورک، با ریزش قابلتوجهی در آراء مواجه شد. در ۱۱ ایالت، نامزدهای دموکرات برای پستهای محلی برای نخستین بار در چند دهه، به سوی در خروجی هدایت شدند.
از این مهمتر میتوان گفت «سالادبار»ی که پس از سالهای ۱۹۵۰ میلادی شکل گرفت و هویتهای دو یا چند لولهای مانند آفریقاییــآمریکایی، هیسپانیک و آسیاییــآمریکایی را مد کرد، تا حد زیادی فروریخت. البته هنوز زود است که بدانیم آیا فرو ریختن «سالاد بار» به معنای بازگشت «دیگ عجینکننده» یعنی سیستمی که در آن هویت آمریکایی مجموعه هویتهای قومی، فرهنگی، دینی، مذهبی و طبقاتی را در برمیگیرد، هست یا نه. اما بیتردید، انتخابات اخیر گام بزرگی به آن سو بود.
حزب دموکرات از سالهای ۱۹۶۰ به بعد، با انتقال تدریجی پایگاه تودهایاش از ایالات جنوبی به ایالات شمالی و سواحل دو اقیانوس، کوشید تا با ایجاد ائتلافی از اقلیتها، پیروزی انتخاباتی خود را برای دهههای متمادی تضمین کندــ این ائتلاف از سیاهپوستان (۱۲ درصد)، لاتینوها (۱۲ درصد)، یهودیان (۲ درصد)، بومیان (۱ درصد) و همجنسگرایان (۲ درصد) تشکیل میشد. پس از آن، مسلمانان (۲ درصد) و آسیاییان (۲ درصد) نیز تا حد زیادی به آن پیوستند. بدینسان دموکراتها همواره به تکیه به حداقل ۳۰ درصد آراء وارد نبرد انتخاباتی میشدند. به عبارت دیگر، نیروی آنان متمرکز میشد برای کسب حداقل یکچهارم از آراء اکثریت بهاصطلاح واسپ (WASP)، یعنی سفیدپوستان انگلیسیالاصل پروتستان. در آنجا نیز دموکراتها به تدریج با انتقال توجه خود از طبقه کارگر یقهآبی به طبقه متوسط یقهسفید، بخش بزرگی از واسپها را نیز به چادر خود کشاندند.
بزرگترین پیروزی انتخابی «سالاد بار» با انتخاب باراک اوباما به ریاستجمهوری رقم خورد. او توانست با حفظ ائتلاف اقلیتها، بخش بزرگتری از واسپها را نیز به سود خود به میدان آورد.
دو دوره ریاستجمهوری اوباما و یک دوره بایدن ضعف ساختاری این «سالاد بار» را نشان داد. اوباما که به گمان من صمیمانه ضدآمریکایی بود، در دو زمینه به «سالاد بار»ــ سیستمی متکی بر توهم و دروغ با لعابی از عدالت و انصافــ ضربه زد. زمینه اول کوشش او برای افزودن کنترل دولت مرکزی بر اقتصاد ملی بود که با برنامه ملی کردن، یعنی دولتی کردن بخش بهداشت و بیمه، یعنی ۱۶ درصد از تولید ناخالص ملی، عرضه شد. اوباما و همکاران او از «اشتراک» بهعنوان کلیدی برای گشودن درها سخن میگفتند. او در کتابهای خود، «کلکتیویسم» (collectivism) یعنی نظام اشتراکی را میستاید؛ مضمونی که در نقطه مقابل فردگرایی آمریکایی قرار دارد. آمریکایی گاوچران غرب را تحسین میکند، اما نمیخواهد عضوی از گله گاوها باشد.
دوره چهار ساله بایدن، یکی از نجیبترین اما کودنترین سیاستمدارانی که در عمر خبرنگاری دیدهام، در واقع ادامه ریاست اوباما بود و اگر خانم کامالا هریس انتخاب میشد، سخن از دور چهارم اوباما به میان میآمد. یک دولت دموکرات آمریکایی حتی امیدوار بود که پس از دو دوره خانم هریس در کاخ سفید، خانم میشل اوباما بتواند برای دو دوره سرنوشت آمریکا را به دست بگیرد.
اما شکست ۵ نوامبر را نمیبایستی به گردن خانم هریس انداخت. او آنچه را در توان داشت، به کار برد و مجموعا نشان داد که انرژی لازم را برای یک مبارزه مشقتبار دارد، اما او چیزی برای عرضه نداشت. راضیکردن همه بخشهای «سالاد بار» کار آسانی نبود و دفاع از دوره بایدنــ علیرغم وضع اقتصادی بالنسبه خوبــ به خاطر دودوزه بازیهای او در مسائلی مانند مهاجران غیرقانونی و حفظ محیطزیست نیز نامزدی هریس را به بنبست میکشاند. در نتیجه کامالا (در واقع یعنی کماله که مونث کمال است و یکی از نامهای محبوب مسلمانان هند) فقط دو چیز داشت: حملات لفظی شدید به ترامپــ از جمله فاشیست خواندن اوــ و یک لبخند ۳۶۰ درجهای. اما این لبخند نیز مانند لبخند گربه چشایر (Cheshire) در فولکلور انگلیسی بود؛ گربهای که با لبخند ظاهر میشود، اما بهزودی خودش محو میشود و فقط لبخندش باقی میماند.
برسیم به مسائل مهمی که دموکراسی آمریکایی در شکل ویژه خود در پیش دارد. نخستین مشکل بازسازی نظام دوحزبی است که در طی دو قرن ثبات سیاسی ایالات متحده را تضمین کرده است. همانطور که اشاره شد، حزب دموکرات در شکل «سالاد بار»ی خود به پایان رسیده است و میبایستی اوبامازدایی و بازسازی شود. این حزب را اندرو جکسون و مارتین وان بورنــ که هر دو رئیسجمهوری شدندــ برای پاسداری از اصل دموکراتیکــ یعنی تکیه به رای مردمــ در برابر اصل قانونمداری پیریزی کردند. بدین ترتیب حزب حاکمیت ملی نمیتواند حزب «سالاد بار» یا ائتلاف فرقهای، قومی، مذهبی و طبقاتی باشد.
حزب جمهوریخواه نیز در شکل سنتی خود مرده است. ترامپ زیر پرچم جمهوریخواه برنده شد، اما اکثریت حزب یا مخالف او بود یا در حمایت از او مردد بود. ترامپ توانست میلیونها رایدهنده تازه را وارد بازی کند. اما بردن یک انتخابات با اداره یک کشور از دید درازمدت فرق دارد. حزب جمهوریخواه برای پاسداری از جمهوریت نظام در برابر جنبه دموکراتیک آن ایجاد شد. رهبران آن تاکید میکردند: آمریکا یک دموکراسی نیست، آمریکا یک جمهوری استــ واقعیتی است که کالج الکترال، اختیارات وسیع ایالات، تفکیک قوا و عدم تمرکز قوای قهریه داخلی نمونههایی از آناند.
ترامپ به عنوان یک چهره فرانظامی وارد میدان شد و اولین فرد غیر سیاستمدار حرفهای است که به ریاستجمهوری میرسد. او در حال حاضر معرف حالوهوا یا احساسات اکثریت آمریکاییها است. اما مسئله مهم هدایت کشور در مسیر اداره این حالوهوا در خدمت سازندگی است. حزب جمهوریخواه نیز نیازمند تولدی دیگر است.
انتخابات نوامبر به یک معنا رفراندمی بود درباره ترامپ. در این انتخابات هیچ بحث جدی سیاسی و اقتصادی صورت نگرفت. هیچیک از دو طرف برنامه خاصی ارائه ندادند یا اگر ارائه دادند، بهسرعت آن را کنار گذاشتند.
نبرد انتخاباتی ترامپ مانند بسیار نبردهای مشابه در انتخابات در ایالات متحده در یک شعار خلاصه میشدــ در دور اول: «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم!» و در دوره امسال: «ترامپ درستش خواهد کرد!»
گردهمایی دور یک شعار، غالبا برای پوشاندن برهنگی سیاسی در سطح برنامهها، تاریخی طولانی دارد. ویلیام مککینلی با شعار «پیش به سوی رفاه» به ریاستجمهوری رسید. شعار فرانکلین روزولت «معامله نو» بود. جان کندی در ترومپت «مرز نو» میدمید. لیندون جانسون «جامعه بزرگ» را شعار خود قرار داد.
جرالد فورد شعار «با هم، آغازی نو» را مطرح کرد، اما آغازی ندید. رونالد ریگان کلمه «نو» را کنار گذاشت و از «بامداد در آمریکا» سخن گفت. بیل کلینتون کلمه نو را با شعار «پیمان نوین» احیا کرد.
مرحوم راجر ایلز، دوستی که یکی از بااستعدادترین طراحان انتخابات در آمریکا بودــ از جمله طراح «بامداد در آمریکا» برای ریگانــ عقیده داشت که انتخابات ریاستجمهوری در ایالات متحده همواره مربوط به شخصیت نامزدهاست. در نتیجه با انتخابات دموکراسیهای اروپایی که حزبمحور و برنامهمحورند، فرق دارد.
او در ارزیابی پیروزی اوباما در نخستین دور ریاستجمهوریاش با شعار «آری میتوانیم!»، معتقد بود که نامزد دموکرات این پیروزی را مدیون ناشناس بودن خویش استــ کسیکه هم سیاه است، هم سفید. کسی که هیچ «رزومه» شغلی ندارد، ولی برنده جایزه صلح نوبل شده است و مثل مشت بستهای است که هر رایدهنده امیدوار است که وقتی باز شد، آنچه را که دلخواه اوست، عرضه خواهد کرد.
ترامپ برعکس اوباما، پیروزی خود را بهویژه در دور جدید، مدیون زیاد شناخته شدن خویش است. هشت سال فحاشی، اتهام، محاکمه، روزنامهنگاری بهاصطلاح پژوهشی، افشاگریهای مربوط به اتاق خواب، گزارشهای درزشده از پلیس نیویورک و جورجیا، بیش از ۵۰ کتاب و دهها مستند تلویزیونی و یوتیوبی همه زوایای زندگی دونالد جی را زیر نورافکن قرار دادهاند، آن هم تقریبا همیشه با نیت سیاهنمایی او، فرستادن او به زندان یا همانطور که اخیرا دیدیم، کشتن فیزیکی او.
آنچه شگفتیآور است، نتیجه معکوس این سیاهنماییها است. در ۵ نوامبر ترامپ در بسیار حوزهها رای دور اول خود را بیش از ۳۰ درصد به بالا راند.
از یک سو این سرمایه سیاسی کمنظیر در تاریخ دموکراسی جمهوری آمریکا میتواند بنیانگذار فصل درخشان در ایالات متحده باشد. فصلی که مفهوم هویت مشترک، ساختارهای ملتــدولت، تقدم منافع ملی بر منافع طبقاتی و خارجی و کشاندن آونگ جهانگرایی (گلوبالیسم) به سوی مناسبات متعادل ملل را تایید میکند. اما از سوی دیگر، این سرمایه سیاسی میتواند مولد انتظارات فوقالعادهای باشد که هیچ سیاستمداری، نهتنها ترامپ، که فاقد تجربه و دانش حکمرانی است، نمیتواند بهسرعت و تماما برآورده کند. شاید بتوان گفت که اداره انتظارات برانگیخته شاید بزرگترین چالش دونالد ترامپ شماره ۲ باشد.
در بریتانیا، بوریس جانسون، رهبر حزب محافظهکار، با یک شعار تفکیکشده از آمریکاییانــ یعنی «بیایید برگزیت کنیم» (Let's Brexit Done) بزرگترین پیروزی حزب خود را در یک قرن رقم زد، اما دو سال بعد با یک لگد به حاشیه پرتاب شد، زیرا انتظاراتی که در پرتو آن شعار برانگیخته بود، برآورده نشد.
در حال حاضر به سه دلیل میشود انتظار داشت که ترامپ دوم موفقیت بیشتری داشته باشد. نخست، او نهتنها معرف حالوهوای سیاسی آمریکاییان است، بلکه در مسیر اصلی افکار عمومی جهان یعنی فاصلهگیری از جهانگرایی و شتاب به سوی منافع ملی قرار دارد. دوم، ترامپ در حال حاضر هیچ رقیب یا رقیبان جدی در حزب جمهوریخواه ندارد و بدین ترتیب برخلاف جانسون، ناچار نیست که نیمی از انرژی خود را برای حفظ پایگاه سیاسی خود به کار ببرد. دلیل سوم، شاید مهمترین، امکان تشکیل یک دولت منسجمتر، با تجربهتر و با دیسیپلینتر نسبت به دولت اول ترامپ است. در این زمینه، انتخاب هوشمندانه دی جی ونس بهعنوان نایب رئیسجمهوری امیدبخش است. ونس برخلاف همکاران دور اول ترامپ، یک بعد متفکرانه به تیم میافزاید.
خلاصه کنیم: در ۵ نوامبر «زبالهها» (به قول بایدن)، «حمام نرفتهها» (به قول هیلاری کلینتون) و «تاسفآوران» (به قول کماله هریس)، پیروز شدند و نشان دادند که دموکراسی آمریکایی با همه نقایص و معایب خود هنوز بهترین یا لااقل کمبدترین الگوی حکومتی را در کشورهای پیشرفته عرضه میکند.
دموکراسی آمریکایی جمعکننده است، نه حذفکننده.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
مومنت مومنت
کامالا هریس برای من چیزی جز یک مسافر خوب برای رفتن به سانفرانسیسکو نیست. من واقعا نمیتونم تحمل کنم نگاهش کنم یا به مزخرفاتش گوش کنم( با همه زنها میشود خوابید ولی با همه نمیشود بیدار ماند)
شخصیتی جعلی با ضریب هوشی بسیار پایین او توانایی این را دارد که بزم را به راحتی بگیرد. خنده های احمقانه اش و طرز حرف زدن اش بدون هیچ تلاشی زیر پوستم میرود. نمیفهمم چطور بعضی ها می تونن بهش رای بدن. اگر خدا نکنه برنده شده بود من سیاست آمریکا رو دنبال نمیکردم چون میزان تحریکات فراتر از حرف خواهد بود.
کامالا هریس اولیویا چاو را خوب جلوه می دهد.
افزودن دیدگاه جدید