رفتن به محتوای اصلی

انقلاب ایران و تاسیس «حزب‌الله» که حسن نصرالله لبنان را در مشتش گرفته بود

انقلاب ایران و تاسیس «حزب‌الله» که حسن نصرالله لبنان را در مشتش گرفته بود

کیوان حسینی

ارتش اسرائیل اعلام کرده است حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان کشته شده است و حزب‌الله در بیانیه‌ای، کشته شدن دبیر کل خود به دست ارتش اسرائیل را تایید کرده است.

اسرائیل می‌گوید در یک «حمله هدفمند» به مقر مرکزی حزب‌الله که «زیر ساختمان‌های مسکونی در منطقه ضاحیه بیروت جاسازی شده بود» حسن نصرالله را به همراه شمار دیگری از چهره‌های ارشد این گروه، از جمله فرمانده جبهه جنوبی آن، کشته است.

در بیانیه حزب‌الله آمده است که این گروه به «جهاد علیه دشمن، حمایت از غزه و فلسطین و دفاع از لبنان و مردم سرافراز آن» ادامه خواهد داد. این بیانیه با ستایش حسن نصرالله خطاب به «مجاهدین» گفته است که آنها تعهد خود به «مقاومت و ایثار تا پیروزی» را حفظ می‌کنند.

حسن نصرالله، یک روحانی شیعه بود که از بهمن ماه سال ۱۳۷۰، رهبری گروه «حزب‌الله» در لبنان را برعهده داشت. این گروه در حال حاضر یکی از مهم‌ترین احزاب سیاسی لبنان محسوب می‌شود که در کنار ارتش ملی لبنان، نیروی مسلح خود را دارد.

نصرالله که هم در لبنان و هم در دیگر کشورهای عربی از محبوبیت برخوردار بود، چهره اصلی «حزب‌الله» بود و در چرخش تاریخی این گروه برای ورود به عرصه سیاست و دست‌یابی به قدرت در ساختار حکومتی لبنان، نقشی کلیدی بازی کرد.

او رابطه بسیار نزدیک و ویژه‌ای با جمهوری اسلامی ایران و شخص علی خامنه‌ای داشت. به رغم این‌که گروه «حزب‌الله» در سال ۱۳۷۶ از سوی ایالات متحده در فهرست سازمان‌های تروریستی قرار گرفت، اما نه سران ایران و نه نصرالله هرگز رابطه نزدیکشان را پنهان نکردند.

حسن نصرالله همانقدر که هوادارانی پرشور داشت، دشمنانی سرسخت نیز داشت. به همین دلیل او سال‌ها از ترس ترور شدن توسط اسرائیل، در انظار عمومی حاضر نشد. اما پنهان شدن او موجب نشد تا هوادارانش، تقریبا هر هفته از سخنرانی‌هایش محروم شوند. این سخنرانی‌ها در واقع ابزار مهم نصرالله برای اعمال قدرت محسوب می‌شد و او از همین طریق، درباره مسایل مختلف لبنان و جهان اظهارنظر می‌کرد و تلاش می‌کرد بر رقبایش فشار بیاورد.
سال‌های کودکی و نوجوانی

حسن نصرالله در شهریور ۱۳۳۹ در یکی از محلات فقیرنشین شرق بیروت به دنیا آمده است. پدرش صاحب یک بقالی کوچک بود و او فرزند ارشد خانواده‌ای ۱۱ نفره.

او پنج‌ ساله بود که در لبنان جنگ داخلی آغاز شد؛ نبردی ویرانگر که به مدت ۱۵ سال، این کشور کوچک حاشیه دریای مدیترانه را اسیر خود کرد و در جریان آن، شهروندان لبنانی بر اساس دین و قومیت‌شان با هم مرزبندی کردند و جنگیدند.

آغاز جنگ موجب شد تا پدر حسن نصرالله تصمیم بگیرد بیروت را ترک کند و به روستای آبا و اجدادی خود در جنوب لبنان بازگردد: روستایی به نام «البازوریه» که ساکنانش مانند بسیاری از روستاهای شهرستان «صور» در استان «الجنوب» شیعه بودند.

او سال‌هایی مهم از دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه خود را در جنوب لبنان و در میان شیعیانی گذراند که اعتقاد داشتند چه در دوران استعمار قدرت‌های بزرگ مانند عثمانی و فرانسه و چه در دوران استقلال و قدرت گرفتن نخبگان مسیحی و سنی، همواره با تبعیض و نابرابری روبه‌رو بوده‌اند.

در این دوران، گروه‌های شبه‌نظامی مسیحی و سنی متهم بودند که از کمک‌های کشورهای خارجی برخوردارند و با همین کمک‌ها به موفقیت‌های نظامی نیز دست پیدا می‌کنند.

همزمان جمعیت شیعیان که علاوه بر دره بقاع در شمال شرق لبنان، در جنوب لبنان نیز اکثریت هستند، در کنار گروه کوچکی از مسیحیان مارونی و ارتدوکس، خط مقدم جنگ‌های اسرائیل در سال‌های طولانی تثبیت حاکمیت یهودیان در فلسطین نیز محسوب می‌شدند.

حسن نصرالله در چنین فضایی، نه تنها به هویت شیعی و ریشه‌های قومیتی خود روی آورد، بلکه در سن ۱۵ سالگی به عضویت مهم‌ترین گروه سیاسی-‍نظامی شیعه لبنان در آن دوران درآمد: جنبش امل؛ یک گروه پرنفوذ و فعال که توسط یک آخوند ایرانی به نام موسی صدر تاسیس شده بود.

نصرالله در این دوران، مطالعات دینی خود را نیز آغاز کرد و به دلیل علاقه بسیار به جزییات مذهب شیعه، نظر روحانیونی را که در مساجد «صور» فعالیت می‌کردند، جلب کرد. پیشنهاد یکی از معلمان نصرالله این بود که او نیز راه آخوندشدن را انتخاب کند و برای آموزش به شهر نجف مهاجرت کند.

حسن نصرالله این پیشنهاد را پذیرفت و در ۱۶ سالگی به نجف مهاجرت کرد.

بازگشت به لبنان و مبارزه مسلحانه
 

کودتاهای خونبار و کشتارهای سیاسی را تجربه می‌کرد. در این دوران اگرچه هنوز حسن البکر به شکل رسمی قدرت را در دست داشت، اما صدام حسین، معاون ریاست جمهوری وقت عراق، نفوذ قابل توجهی پیدا کرده بود.

تنها دو سال بعد از حضور حسن نصرالله در نجف، سران حزب بعث و به ویژه صدام به این نتیجه رسیدند که باید برای تضعیف شیعیان گام‌های بیشتری بردارند. یکی از تصمیمات آن‌ها، اخراج تمامی طلبه‌های شیعه لبنان از حوزه‌های علمیه عراق بود.

اگرچه حسن نصرالله تنها دو سال در نجف درس خواند و ناچار شد این کشور را ترک کند، اما حضور در نجف، تاثیری بسیار عمیق بر زندگی این جوان لبنانی گذاشت: او در نجف با روحانی دیگری به نام عباس موسوی آشنا شد.

موسوی که خود زمانی از شاگردان موسی صدر در لبنان محسوب می‌شد و در دوران حضورش در نجف، شدیدا تحت تاثیر ایده‌های سیاسی روح‌الله خمینی قرار گرفته بود، هشت سالی از نصرالله بزرگتر بود و خیلی سریع، نقش معلمی سخت‌گیر و مرشدی بانفوذ را در زندگی حسن نصرالله به عهده گرفت.

این دو بعد از بازگشت به لبنان به مبارزه در جنگ داخلی پیوستند. اما نصرالله این‌‌بار به جای استان «الجنوبی» به زادگاه عباس موسوی در «دره بقاع» رفت؛ یک منطقه جغرافیایی بزرگ و حاصل‌خیز در شمال شرقی لبنان که اکثریت جمعیتش، شیعه هستند.

نصرالله در این دوران به عنوان یکی از اعضای جنبش امل، در مبارزه به شدت جدی بود و در حوزه علمیه‌ای که عباس موسوی تاسیس کرده بود، تحصیل می‌کرد.

انقلاب ایران و تاسیس «حزب‌الله»

یک‌ سال بعد از بازگشت حسن نصرالله به لبنان، در ایران انقلاب شد و روح‌الله خمینی که ستایش آخوندهایی مانند عباس موسوی و حسن نصرالله را برانگیخته بود، قدرت را در تهران قبضه کرد. از این‌جا نه فقط رابطه شیعیان لبنان با ایران به کلی متحول شد، بلکه زندگی سیاسی و مبارزه مسلحانه شیعیان این کشور نیز به شکلی جدی تحت تاثیر وقایع ایران و ایدئولوژی اسلامگرایی شیعه قرار گرفت.

برای حسن نصرالله، این تحول عمیق بیش از هر چیز با حکمی از سوی روح‌الله خمینی رقم خورد. او در سال ۱۳۶۰ در تهران با رهبر وقت جمهوری اسلامی ایران ملاقات کرد و خمینی او را به عنوان نماینده خود در لبنان برای «تصدی امور حسبیه و اخذ وجوه شرعیه» منصوب کرد.

از این‌جا سفرهای گاه و بیگاه نصرالله به ایران آغاز شد و روابط او با عالی‌ترین سطوح تصمیم‌گیری و قدرت در ساختار حکومت ایران شکل گرفت.

اسلامگرایان شیعه در ایران، نه تنها به سابقه تاریخی و پیوندهای دینی با شیعیان لبنانی بسیار اهمیت می‌دادند، بلکه مانند دیگر انقلابیون در جهان، در چارچوب گفتمان «صدور انقلاب» به دنبال بازتولید تحولی مشابه در دیگر کشورهای مسلمان بودند.

غرب‌ستیزی، یکی از بنیان‌های نسخه ایرانی اسلامگرایی شیعه بود که از سوی روح‌الله خمینی تبلیغ می‌شد؛ سیاستی کلیدی که در خاورمیانه به شکل اسرائیل‌ستیزی، نمودی عینی پیدا کرده بود و به همین دلیل «آرمان فلسطین» به یکی از مهم‌ترین اولویت‌های سیاست خارجی ایران انقلابی تبدیل شد.

در این دوران، لبنان که خود اسیر جنگ داخلی و ناآرامی بود به پایگاهی مهم برای مبارزان فلسطینی تبدیل شده بود و آن‌ها طبیعتا علاوه بر بیروت در جنوب لبنان نیز حضوری پررنگ داشتند.

با بالا گرفتن بی‌ثباتی در لبنان، اسرائیل در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان حمله کرد و به سرعت بخش‌هایی مهم از این کشور را به اشغال درآورد. اسرائیل مدعی بود که برای مقابله با حملات فلسطینیان به لبنان حمله کرده است.

در فاصله کوتاهی بعد از حمله اسرائیل بود که فرماندهان نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران (که حالا دو سالی بود به دلیل حمله عراق به ایران، از تجربه جنگ کلاسیک هم برخوردار شده بودند) تصمیم گرفتند در لبنان یک گروه شبه‌نظامی کاملا وابسته به ایران تاسیس کنند. آن‌ها لقبی را که در ایران به آن معروف شده بودند به عنوان نام این گروه انتخاب کردند: «حزب‌الله».

حسن نصرالله و عباس موسوی از جمله کسانی بودند که به همراه برخی دیگر اعضای جنبش امل، به این گروه تازه تاسیس پیوستند که آخوندی دیگر به نام صبحی طفیلی رهبری آن را به دست داشت. این گروه به سرعت با دست زدن به اقدامات مسلحانه علیه نیروهای آمریکایی در لبنان، نام خود را در سیاست منطقه جا انداخت.

در مسیر رهبری

وقتی نصرالله به گروه «حزب‌الله» پیوست، تنها ۲۲ سال سن داشت و حتی از نظر سلسله مراتب آخوندهای شیعه نیز، یک طلبه تازه‌کار محسوب می‌شد. ضمن این‌که در این دوران در سطح شورای رهبری «حزب‌الله» هنوز چشم‌انداز روشنی از چگونگی رابطه این گروه و ایران وجود نداشت.

در سال ۱۳۶۶ و در حالی که ارتباط نصرالله و ایران، روز به روز عمیق‌تر می‌شد، او تصمیم گرفت که برای ادامه دادن تحصیلات دینی به شهر قم مهاجرت کند. نصرالله به مدت دو سال در حوزه علمیه قم درس خواند. او در این دوران فارسی را به خوبی یاد گرفت و دوستان نزدیک بسیاری در میان نخبگان سیاسی-نظامی ایران پیدا کرد.

در سال ۶۸ او به لبنان بازگشت. اما به سرعت اختلاف نظری مهم بین او و عباس موسوی شکل گرفت. موسوی در این زمان هوادار افزایش فعالیت و نفوذ سوریه به رهبری حافظ اسد در لبنان بود. اما نصرالله اصرار داشت که این گروه بر روی حملات به نظامیان آمریکایی و اسرائیلی متمرکز باشد.

نصرالله در «حزب‌الله» در اقلیت قرار گرفت و کمی بعد به عنوان «نماینده حزب‌الله در ایران» منصوب شد؛ سمتی که موجب شد تا او بار دیگر به ایران بازگردد و در عین حال، از نگاه برخی از اعمال نظر در ارتباط با استراتژی‌های کلان «حزب‌الله» دور نگه داشته شود.

در ظاهر این‌گونه به نظر می‌رسید که از میزان نفوذ ایران بر «حزب‌الله» روز به روز کمتر می‌شود و به رغم حمایت‌های همه جانبه تهران، اعمال نظر بر روی تصمیمات «حزب‌الله» با دشواری روبه‌رو شده است. این تنش به حدی بالا گرفت که در سال ۱۳۷۰، صبحی طفیلی به عنوان مخالف وابستگی «حزب‌الله» به ایران از دبیرکلی حزب‌الله کنار گذاشته شد و جایش را به عباس موسوی داد.

بعد از برکناری طفیلی، حسن نصرالله که ظاهرا دیدگاه‌هایش در ارتباط با نقش سوریه در لبنان تعدیل شده بود، به کشورش بازگشت و عملا به نفر دوم گروه حزب‌الله تبدیل شد.

رهبری حزب‌الله لبنان
عباس موسوی در کمتر از یک سال بعد از این‌که به عنوان دبیر کل «حزب‌الله» انتخاب شد، توسط ماموران اسرائیلی ترور شد و در همان سال ۱۳۷۰، رهبری این گروه به دست حسن نصرالله افتاد. او در این زمان، ۳۲ سال سن داشت و بسیاری انتخابش را به ارتباطات ویژه‌اش با ایران مرتبط می‌دانستند. او حتی از نگاه بسیاری از روحانیون شیعه، از تحصیلات دینی کافی نیز برخوردار نبود و به همین دلیل، در همان زمان تحصیلاتش را از سرگرفت.

ابتکار عمل مهم حسن نصرالله در این زمان، نامزد شدن برخی وابستگان و اعضای «حزب‌الله» در انتخابات لبنان بود. در این زمان یک سال از میانجیگری عربستان در جنگ داخلی لبنان و پایان این جنگ گذشته بود و نصرالله تصمیم گرفت تا شاخه سیاسی «حزب‌الله» همراستا با شاخه نظامی آن به یک بازیگر جدی در این کشور تبدیل شود.

در نتیجه این استراتژی، گروه «حزب‌الله» موفق شد هشت کرسی در پارلمان لبنان به دست بیاورد.

همزمان، گروه «حزب‌الله» همچنان به طراحی و اجرای عملیات «تروریستی» متهم می‌شد. بمب‌گذاری در مرکز یهودیان آمیا در آرژانتین یا حمله به سفارت اسرائیل در آرژانتین از جمله اقداماتی بودند که در همین دوران اتفاق افتادند.

ضمن این‌که بر اساس توافق طائف که به جنگ داخلی لبنان پایان داد، گروه «حزب‌الله» اجازه پیدا کرد که همچنان اسلحه خود را نگاه دارد. اسرائیل در این زمان جنوب لبنان را اشغال کرده بود و «حزب‌الله» به عنوان سازمانی که در مبارزه با نیروی اشغالگر به سر می‌برد، همچنان مسلح باقی ماند و عملا این تسلیحات، جنبه مشروع و قانونی نیز پیدا کرد.

حمایت مالی ایران از گروه حزب‌الله لبنان نیز موجب شد تا نصرالله بتواند با شکل دادن یک شبکه در‌هم‌تنیده و پیچیده از مدارس، بیمارستان‌ها و انجمن‌های خیریه، به بسیاری از شیعیان لبنان خدمات رفاهی و اجتماعی برساند. این سیاست که تا امروز ادامه داشته، به یکی از جنبه‌های مهم هویت جنبش سیاسی-اجتماعی شیعیان در لبنان تبدیل شد.

خروج اسرائیل و محبوبیت نصرالله

در سال ۱۳۷۹ اسرائیل اعلام کرد که خاک لبنان را به کلی ترک می‌کند و به اشغال مناطق جنوبی این کشور پایان می‌دهد. گروه «حزب‌الله» این اتفاق را به عنوان یک پیروزی بزرگ جشن گرفت و اعتبار این پیروزی به نام نصرالله نوشته شد.

این نخستین بار بود که اسرائیل، بدون توافق صلح و به شکل یک طرفه، خاک یک کشور عربی را ترک می‌کرد و این مساله در نگاه بسیاری از شهروندان عرب منطقه، یک دستاورد مهم معرفی شد.

با این حال از همین زمان، مساله تسلیحات لبنان به یکی از پرسش‌های مهم در ارتباط با ثبات و امنیت لبنان تبدیل شد. خروج اسرائیل از لبنان موجب شد تا مشروعیت مسلح ماندن گروه «حزب‌الله» زیر سوال برود و چه گروه‌های سیاسی رقیب و چه قدرت‌های خارجی، درخواست خلع سلاح این گروه را مطرح کنند؛ درخواستی که نصرالله هرگز به آن تن نداد.

نصرالله در سال ۱۳۸۲ در جریان مذاکرات با واسطه با اسرائیل، به توافقی برای تبادل زندانی دست یافت که در جریان آن بیش از ۴۰۰ زندانی فلسطینی، لبنانی و شهروندان کشورهای دیگر عربی آزاد شدند.

در این زمان نصرالله از همیشه قدرتمندتر و بانفوذتر به نظر می‌رسید و رقبایش در سیاست لبنان برای مقابله با او و جلوگیری از گسترش نفوذ و قدرتش، با چالشی جدی روبه‌رو بودند.

ترور حریری و خروج سوریه

اما در سال ۸۳ و بعد از ترور رفیق حریری، نخست‌وزیر وقت لبنان، ورق افکار عمومی برای مدتی کوتاه برگشت. رفیق حریری یکی از مهم‌ترین سیاستمداران نزدیک به عربستان سعودی محسوب می‌شد که برای جلوگیری از افزایش قدرت «حزب‌الله» به تلاش گسترده‌ای دست زده بود.

خشم افکار عمومی متوجه گروه «حزب‌الله» و حامی نظامی شماره یک این گروه در داخل لبنان یعنی سوریه بود که متهم بودند در ترور حریری دست داشتند. در نتیجه تظاهرات گسترده مخالفان در بیروت، سوریه اعلام کرد که نیروهایش را از این کشور خارج می‌کند.

اما وقتی در همان سال انتخابات پارلمانی برگزار شد، نه تنها بر آرای «حزب‌الله» افزوده شد بلکه این گروه موفق شد با تکیه بر کرسی‌های پارلمانی، دو عضو خود را به هیات دولت نیز بفرستد و کنترل دو وزارتخانه را نیز در دست بگیرد.

از این‌جا، نصرالله خود و گروهش را به عنوان یک گروه ملی‌گرای وفادار به لبنان معرفی کرد که آماده است برای کشور «شهید» بدهد و زیر سلطه قدرت‌های دیگر سر خم نمی‌کند.

در تابستان ۱۳۸۵، شبه‌نظامیان «حزب‌الله» وارد خاک اسرائیل شدند و یک سرباز این کشور را کشتند و دو سرباز را به گروگان گرفتند. پاسخ اسرائیل، حمله سهمگینی بود که ۳۳ یا ۳۴ روز به طول انجامید و در جریانش نزدیک به هزار و ۲۰۰ لبنانی کشته شدند.

نتیجه این جنگ نیز افزایش محبوبیت نصرالله بود که در کشورهای عربی، به عنوان آخرین نفری که در مقابل اسرائیل مقاومت می‌کند، معرفی شد.

در پایان جنگ، حزب‌الله همچنان حاضر نشد سلاحش را زمین بگذارد. ضمن این‌که این گروه در بازسازی ویرانی‌های به جا مانده از جنگ نیز نقشی کلیدی بر عهده گرفت؛ نقشی که از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی در ایران در نتیجه حمایت مالی سخاوتمندانه تهران، شکل گرفته بود.

افزایش قدرت و تثبیت جایگاه نصرالله

با افزایش قدرت حزب‌الله، گروه‌های رقیب به ویژه سیاستمداران سنی لبنان اصرار داشتند که این گروه، دولت در دولت تشکیل داده و عملکردش به تضعیف امنیت و اقتصاد کشور می‌انجامد.

در سال ۱۳۸۷ بعد از ماه‌ها کشمکش سیاسی، دولت لبنان تصویب کرد که سیستم مخابراتی تحت کنترل «حزب‌الله» برچیده شود و امور مخابراتی تنها در کنترل حکومت باشد. نصرالله نه تنها این تصمیم را نپذیرفت، بلکه در فاصله کوتاهی، شبه‌نظامیان او کنترل بیروت را به شکل کامل در دست گرفتند.

این اقدام نصرالله با انتقاد گسترده کشورهای غربی روبه‌رو شد. اما او موفق شد بعد از مذاکرات سیاسی، قدرت گروهش را در کابینه لبنان افزایش دهد و از آن مهم‌تر، به حق وتو در تصمیمات کابینه دست پیدا کند.

در سال ۸۸ نیز به رغم اینکه از تعداد کرسی‌های «حزب‌الله» در پارلمان لبنان کاسته شد، اما نصرالله موفق شد تا حق وتوو را کماکان در اختیار خود نگاه دارد. در همان سال، کابینه لبنان تصویب کرد که «حزب‌الله» اجازه دارد تسلیحات خود را نگاه دارد.

از اینجا دیگر حسن نصرالله به شخصیتی تبدیل شد که کمابیش هیچ یک از نخبگان سیاسی لبنان موفق نشدند او را از میدان به در کنند یا حتی از میزان قدرتش بکاهند.

نه استعفای نخست‌وزیرانی که مخالفش بودند و نه حتی مداخله بی‌سابقه محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان هم نتوانست او را به عقب براند. برعکس، نصرالله در تمامی این سال‌ها به پشتوانه حمایت بی‌چون و چرای جمهوری اسلامی ایران توانست از پس بحران‌هایی تاریخی مانند بهار عربی، جنگ داخلی سوریه و بحران اقتصادی دنباله‌دار لبنان بر بیاید.

او در ۶۳ سالگی، نه فقط به عنوان یک رهبر سیاسی-نظامی منحصربه‌فرد در لبنان محسوب می‌شد، بلکه از اعتبار دهه‌ها مبارزه در کارنامه‌اش، برای خواباندن مچ رقبای سیاسی‌اش و تبلیغ مبانی ایدئولوژیک اسلامگرایی شیعه بهره برد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید