ویدیوی وایرال شده در شبکه های اجتماعی درباره نسل زد
صبح تا شب واسه این بچه ها کلاس قران بذارید، شب تا صبح تو گوششون تاریخ اعراب و امامت بخونید ، شبانه روز با سیستم فاسدتون ایدئولوژی کثیفتونو به سمتشون بمباران کنین ،اما نمیتونید ریشه ایرانی بودن و عشق به تاریخش رو از قلب این بچه ها پاک کنید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
کیانوش توکلی
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
.نارسیس پر مدعا.
ایکاش روشنفکر لفاظ حراف باستانگرای طیورباز بجای طویل نویسی های تکراری، مانند دکتر مصطفی رحیمی، به نقد آخوند و ارتجاع دینی و ابتذال سلطنتی می پرداخت.
لینک زیر فرق میان 2 نوع روشنفکر متعهد و روسنفکر بازیگوش و دگراندیش ستیز را نشان میدهد.
https://www.youtube.com/watch?v=n6sCVSTIujA
.افشای ارتجاع آرکائیک.
نیهلیسم و پوچگرایی؛ در لیاس فرهنگ ارتجاعی گذشته های دور ، مهمترین انگیزه فرقه گرایی و فرقه سازی، و دین خویی است، تا خلق الله را به وعده عصر شکوهمند ماقبل تاریخ، یا وعده بهشت و دیدار با حوریان، فریب دهند ،و برای خود در قرن 21 دکانی مرگ آور، و تریبونی مجازی، و امکانات نارسیسمی بیمار ، و شارلاتانیسمی مجازی و ساده لوحانه،تهیه کنند.
اطاق فکر فرقه سازان فسیل، و آخوندهای فریبکار و هپروتی در چهارچوب منافع :استثمارگرایان، دلالان، جنگ طلبان، امپریالیسم و کاپیتالیسم ،و بازگشت به ارتجاع گذشته باستانی، و یا رمانتیسم قرون وسطایی ادیان ابراهیمی است.
فلسفه انسان مدار، پوچگرایی ، نیهلیسم، حرافی ، سفسطه و شارلاتانیسم روشنفکری نیست .
فلسفه هومانیستی وانقلابی -، انسانی ، نوگرا ، انتقادی ، علمی ، بشردوستانه و پیشگویانه است ، گرچه شعاری و تیلیفاتی و ساده گرایانه نیز ممکن است باشد . کتاب " ماتریالیسم و نقد تجربی " ، شاهکار فلسفی لنین نامیده میشود . اهمیت تاریخی آن کوشش در راه وسعت دادن به فلسفه مارکسیستی است . او در آنجا اشاراتی انتقادی به یک فلسفه ارتجاعی میکند . در هر اثر لنین از دیالکتیک ماتریالیستی استفاده شده . لنین در این کتاب به انتقادی همه جانبه از فلسفه ایده آلیستی و ارتجاعی بورژوایی و رویزونیسم فلسفی می نماید . محتوای این اثر بر پایه روح انقلابی بنا شده است . آنطور که انگلس میگفت ماتریالیسم باید با هر کشف دورانساز در حوزه علوم ، فرم و محتوای خود را تغییر دهد . در آنزمان در محافل بورژوایی مخصوصا میان روشنفکران لیبرال بحث خداجویی رونقی قوی داشت . در آن دوره ارتجاعی فرهنگی ، دفاع از فلسفه ملرکسیستی برای لنین وظیفه ای مهم بود .
در پایان قرن 19 و آغاز قرن 20 در اروپا فلسفه " تجربه انتقادی " یعنی امپیریوکریتیسم که نوعی پوزیویتیسم بود طرفداران مشهوری یافت . این طرز تفکر ادعای منحصربفردی در فلسفه علمی داشت و مدعی بود که ماتریالیسم و ایده آلیسم را پشت سر گذاشته در حالیکه ماهیتی ذهنی و ایده آلیستی و ارتجاعی داشت . از جمله دانشمندان مشهور طرفدار این فلسفه ، اینشتین ، کائوتسکی ، بوگدانف ، لوناچارسکی ، بارازف و ردیف دیگری از سوسیال دمکراتهای مشهور بودند . آنها در این فلسفه، آخرین پیام علم را تصور میکردند . گروهی از آنان مثلا لوناچارسکی کوشیدند تا سوسیالیسم را تبدیل به نوعی دین کنند .
لنین با حمایت پلخانف علیه بوگدانف اعلان مبارزه ایدئولوژیک نمود . اینگونه رویزیونیستها مدعی بودند که آدم میتواند مارکسیست باشد بدون اینکه فلسفه اش ماتریالیسم دیالکتیکی گردد . فیلسوفان بورژوایی کوشیدند با ادعای کهنه شدن مفهوم ماده، غیرممکن بودن شناخت را از نظر تئوریک غیرممکن معرفی کنند . لنین اینگونه ادعای آنان را تکرار جهانبینی ذهنی و ایده آلیستی برکلی و هیوم میدانست . لنین با اشاره به ماهیت ایده آلیستی و ضد مارکسیستی بوگدانف آنرا کوششی برای تجدید نظر در مارکسیسم میدانست .
لنین میگفت که ماده یک مقوله فلسفی برای نشان دادن واقعیت عینی است . در کتاب " ماتریالیسم و انتقاد تجربی " به جمله انگلس در باره پرسش اساسی فلسفه یعنی رابطه ماده و آگاهی پرداخته شده است . در آنجا لنین به افشای پیچیدگی پروسه دیالکتیکی شناخت پرداخت و نشان داد که دیالکتیک ، تئوری شناخت مارکسیسم است . فلسفه مارکسیسم ، ماتریالیسم دیالکتیکی است . این کتاب یک اثر مهم اینگونه فلسفه است . در آنجا لنین به مبارزه علیه فلسفه و جامعه شناسی ارتجاعی بورژوای ، رویزیونیسم و دگماتیسم میپردازد . لنین تاریخ فلسفه را مبارزه میان دو خط و تمایل افلاتون و دمکریت میدانست . او میگفت که فلسفه مانند 2500 سال مبارزه سیاسی انسان ، بی طرفانه ، خنثی و غیرطبقاتی نیست . او در باره دولت میگغت که آن ماشینی است برای تداوم تسلط یک طبقه بر طبقه دیگر و تا زمانیکه نه طبقه ای بود و نه استثمارگر و نه استثمارشده ، نیازی به دولت نیز نبود .
لنین ، فلسفه آلمان ، اقتصاد سیاسی انگلیس و سوسیالیسم فرانسوی را سه منبع مهم مارکسیسم میدانست . فلسفه مارکسیسم ماتریالیسم است که نسبت به آموزشهای علوم طبیعی با وفا است و مخالف خرافات و عرفان میباشد وآنان را دشمنان آزادی میداند . نبوغ مارکس در آن بود که آموزش هایش را در رابطه مستقیم با ادامه نظرات نمایندگان بزرگ اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم است .
دانش بورژوایی چه رسمی و چه لیبرال ، در مارکسیسم یک فرقه مضر میدید چون خود مدافع برده داری مزدی است . مارکسیسم علیه اینگونه دانش بوسیله مارکس ، انگلس و لنین دست به مبارزه زد . لنین میگفت که یک علم اجتماعی بی طرف و خنثی در جامعه طبقاتی دور از انتظار است . آموزشهای مارکس از آنجایی قوی است چون به انسان یک جهانبینی متحد و کامل میدهد .
مارکس نخستین بار ماتریالیسم قرن 18 را بخدمت فلسفه زحمتکشان در آورد . کشفیات جدید علوم طبیعی ، ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را تایید کرد . ماتریالیسم تاریخی مارکس خلاقیت عظیم تفکر علمی بود . تئوری علمی به هرج و مرج و خودسری فکری که در تاریخ و سیاست حاکم بود غالب شد . ماتریالیسم فلسفی تکمیل شده مارکس به بشریت مخصوصا به پرولتاریا وسایل شناخت عظیمی را اهدا نمود .جایی که اقتصاد بورژوایی روابط اشیاء مانند مبادله کالا را میدید مارکس حضور و وجود انسانها را کشف کرد . ما امروزه می بینیم که چگونه اشکال مختلف سیاسی دولتهای امروزی اروپا در خدمت تسلط بورژوازی بر پرولتاریا هستند . مانیفست کمونیسم کتاب دستی هر کارگر آگاه به مبارزه طبقاتی بود . دو اثر فلسفی انگلس کتابهای فویرباخ و آنتی دورینگ بودند . آموزش ارزش اضافی بخش مهم تئوری اقتصاد سیاسی مارکس گردید .
مارکس اهمیت تاریخی دوران ساز ماتریالیسم فویرباخ را در رابطه آن با قطع رابطه ایده آلیسم هگل میدید . ماتریالیسم پیشین و قدیمی، غیر دیالکتیکی و غیر تاریخی بود . حتی سوسیالیسم ابتدایی پیشین میکوشید تا غیراخلاقی بودن استثمار را به ثروتمندان نشان داد . ماتریالیسم فلسفی مارکس بود که راه نجات از برده داری فکری را به پرولتاریا نشان داد و تئوری اقتصادی مارکس بود که جای واقعی پرولتارا را در تمام سیستم کاپیتالیسم توضیح داد . انگلس در کتاب آنتی دورینگ میگفت که آزادی ، درک و تفاهم با ضرورت است و انسان خود یک محصول طبیعی است . اگرچه تاکنون کاپیتالیسم در غالب نقاط جهان پیروز شده ولی این پیروزی سکوی پیروزی سوسیالیسم و پیروزی کار بر سرمایه خواهد شد .
طبق نظر مارکس ، دیالکتیک ، علم قوانین تمام حرکات درونی و بیرونی تفکر بشری است . این جنبه انقلابی تفکر فلسفی هگل یعنی دیالکتیک را مارکس گرفت و تکامل داد . نظریه مبارزه طبقاتی میگوید که جهانبینی تاریخی ماتریالیستی ، ماتریالیسم راهنمای ما در هزار توی تفکر، یک قانونمندی شد . هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است . انگلس میگفت که کاپیتالیسم خود خالق و سبب یک نیروی غریزی اخلاقی و روشنفکری و اجرا کننده این اتوپی است یعنی آموزش طبقه کارگر برای انقلاب و پیروزی است.
شیر حماقت خوردن از گهواره تا لب گور
درووود بر کیانوش عزیز!
اندکی پس گردنیهای آبدار به ابلهانی که از کودکی تا لب گور، فقط شیر بلاهت و حماقت نوشیده اند و همچنان مینوشند!
یه شخص که لودگی و بی مزگی را به حدّ سرسام آور در این سایت، ارتقا داده و در پای مقاله من، مثل همیشه، زر مفت زده و لینک مطلب کیانوش عزیز را گذاشته اس،. لازم دیدم که پاسخ موجزی را در اینجا بنویسم به جای در پای مقاله خودم.
بحث پیشرفت، مسئله تحوّل فکری و روحی و روانی در ذهنیّت آحادّ مردم یک سرزمین است که واقعیّت ملموس در مناسبات و رفتار مردم نسبت به همدیگر پیدا میکند. برای متحوّل شدن و پیشرفت باید «انسانی قائم به ذات» بود که بتوان تصمیم گرفت به کدام سو و به چه دلیل به طرف سوی انتخابی گام برداشتن. معنا و مفهوم پیشرفت نیز از ریشه و ارداده مصمّم و مایه های شعور و فهم و درک و آگاهی ماست که متعیّن میشود؛ نه از آویزان شدن به الگوهای تقلیدی و متابعتی و دنباله روی. کسی که از پیشرفت، بُت میسازد از گذشته وحشت دارد. کسی که از گذشته، بت می سازد، راه را به سوی آینده مسدود میکند. جامعه ایرانیان در کشاکش ابلهان به تقصیرش که مابین بت سازی از پیشرفت و بت سازی از گذشته، گرفتار شده اند و تا امروز نتوانسته اند از باتلاقهای غالب شده بر جامعه، آزاد و رها شوند. پیشرفت به معنای عقب و دنباله دیگران افتادن نیست. آن که به دنبال و عقب کون دیگری می افتد، هرگز شخصیّت و هویّتی ندارد و همچون دنبالچه ایست که به ماشینی آویخته باشد.
کسانی شبانه روز در بوق و کرّنای پیشرفت میدمند و هوار میکشند که خودشان از بزرگترین موانع پیشرفت بوده اند و هنوزم هستند؛ زیرا هیچ اصالت فردی و شخصیّتی و اندیشیدنی ندارند. برای اینکه بتوان حتّا ادا و اطوار دیگران را در آورد، باید کسی بود برای خود. وقتی جامعه ای هنوز نمیداند که هویّت اصیلش چیست و کدام است و همچون ملانصرالدّین به گردنش کدویی آویخته اند و به او میگویند که تو همین کدویی و بیشتر نیستی، چگونه میتواند سمت و سوی پیشرفت و پسرفت و عقبگرد و در جا زدن را بفهمد؟. اول باید خود را پیدا کرد و شناخت و اصالتی و شخصیّتی داشت تا بتوان سپس به کاری اقدام کرد؛ ولو نامش پیشرفت باشد. پیشرفت، پروسه جستجوست و کنکاوی. انسان با ایستادن بر پاهای مغز اندیشنده و کاونده و جوینده و قائم به ذات خودش است که میتواند تاریخ و فرهنگش را بشناسد و زمینه های پیشرفت و ترّقی خودش را امکانپذیر کند. دنبال کون «خاخام یهودی» که ذهنیّتش تا توی گور به «احکام تلمودی» مبتلا بود؛ یعنی «کارل مارکس»، پیشرفت نیست، بلکه پسرفت ذلالت آمیز و حقارت آلود است. پیشرفت به معنای دنبال کون اساتید باختری افتادن و متابعت از نظریه های رایج در باختر زمین نیست. پیشرفت به معنای دنبال کون هایدگر و پوپر و ویتگنشتاین و روسو و راسل و صدها متفکّر و فیلسوف دیگر نیست؛ بلکه پیشرفت این است که خود را پیدا کنی و اصالت خودت را تا از دامنه «تاریخ و فرهنگ مردمت»، اگر نه صدها، حدّاقل دهها راسل و ارسطو و هایدگر و نیچه و شوپنهائور و امثالهم زاییده و بالیده و پرویده شوند و در ضیافت متفکّران جهانی با افتخار و سربلندی بتوانند سهیم شوند. دنبال کون دیگران اقتادن و شبانه روز قُدقُد کردن، حقارت محض است و ذلالت مداوم.
در خانه اگر تنابنده ای باشه، به تمام کائنات سوگند؛ یک حرف نیز زیاد است.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید