امروزبمادری درسلولی تنگ ،دور مانده از کاشانه خود، به پدری غمگین او نیز گرفتارو شکنجه شده در سلول خود می اندیشم .به پدر ومادری که امروز سالروز تولد پسر زیباشان است.
پسری که چون قرص خورشید چهره ای درخشان داشت. قلبی بفراخنای جهان که می توانست تمام زیبائی های حیات را در خود جای دهد. به زنی ،به معلمه ای می اندیشم که دست در دست پسر به خیابان آمد اندکی بعد جنازه فرزند او بود برروی دست جوانهای معترض. "آه این پسر من است. پویای من که روی دست ها حمل می شود."
در یک شب بخشی از موهایش سپید شد. در کوتاه زمانی دست ازکار کشید.بخیابان آمدفریاد زد. وجدانهای بیدار را به حمایت طلبید. پدر در قامت یک بختیاری پرچم مبارزه برافراشت.شکنجه شد و نهایت چون مادر به گوشه زندان رفت.
حال هر دو در زندان به خانه ای می اندیشندکه درآن بسته شد.اطاق پسرشان خاموش از نوای موسیقی درسکوتی سنگین فرورفت. لباسهای آویخته بررخت آویز.کفش های بی صاحب .ساعت شماطه دار کنار تخت که صبح هنگام خبر از بر خاستن دردانه شان می داد.اما دیگر کوک کننده ای نیست. دیگر زنگ بیدار باشی نمیزند.
دیگرچشمانی که به زیبائی یک رویا بود. گشوده نمی شوند. از ورای پنجره به درخت روبروی اطاق با دو کبوترهمیشه ساکن آن که نوک بر نوک هم می سابیدند وبغبغو می کردند نگاه نمی کند.
دیگرآبدانی از بلور شب هنگام از آب پرنمی شود. با عشق در کنار بستری که دیگرجگر گوشه شان بر آن نمی خوابد!قرار نمی گیرد.
رختخوابی با ملافه های سفید با عطر خوش تن فرزند همچنان خالی خواهد ماند
دیگرپسری صبح آرام پا ورچین،پاورچین ، وارد اطاق مادر نخواهد شد.بازوان گرم وجوانش را به آرامی از پشت بدور گردنش نخواهد انداخت ودر آغوشش نخواهد کشید .در گوشش نجوا نخواهد کرد "مادر صبح بخیر." تا روزش با زیبائی وشکوه آغاز شود نه ،نه او دیگرهرگز وارد نخواهد شد.
دیگر آن گرما وشادی زندگی را در کام او نخواهدریخت. جهان در اطاق کوچکش متولد نخواهد شد. نه ، نه، دیگرپسرش شمعی راکه با عشق بر روی کیکی که برای سالروز تولدش روش کرده بود خاموش نخواهد کرد امروز صدای های شاد آمیخته شده با موسیقی در فضای خانه طنین نخواهد افکند .دوستان وآشنایان بر در خانه جهت شادباش نخواهند کوبید چرا که دیگر زاده شده دیر گاهیست که رفته است.
زمانه تلخ ،حکومتی جانی !مهر باطل بر رویا های آنها زد .رویا هائی که در وجود پسرشان متبلور می شدند.
داستان یک زندگی پایان یافت .داستان یک مادریک پدر. یک فرزند. در سرزمینی بنام ایران در حکومتی فاسد وخونریزبنام جمهوری اسلامی.
چه بسیارند از این مادران وپدران با داغ جگر گوشه گانی بردل که در خلوت خود می گریند و آرام نمی گیرند چرا که اندوهی عمیق را دردل دارند. چرا که فرزندانشان کشته شده اند
مادربا موهای سفید با چشمانی غمگین پدر با بدنی خرد شده از شکنجه های وحشتناک تکیه به دیوار سیمانی سرد زندان داده اند.به سرنوشتی می اندیشند که قاتلان نشسته بر قدرت برای آنها ومیلیون ها ایرانی دیگر رقم زده اند. دیگر خدا را فریاد نمی زنند. آنها تنها به امید دیدن سرنگونی این حکومت سختی ها را دوام می آورند. چرا که هیچ نیروئی قوی تر ازعشق و قوی تر ازخون خواهی خون فرزند نیست.
عشق این شعله جاوید بر آمده از جان . عشق به پسری که رفته است .اما روحش همیشه با آنهاست ودر کنار آنها قوی تر ازهر حکومتی است.
روحی زیبا که در تنهائی زندان، در این فصل دهشت آور حکومت اسلامی در کنارشان می نشیند دلداریشان می دهد. "مادر،پدرمن در وجود میلیون هاجوان که امروزبا شعار "زن، زندگی، آزادی " بمیدان آمده اند زنده شده ام .اندکی طاقت بیاورید که پیروزی نزدیک است و سرنگونی حکومت ظلم قطعی.
صدایتان را از لابلای این میله های زندان بصدای جوانان خیابان گره بزنید. مادر!تو "شیر بیشه ای " گرفتار در بند.پدر تو بختیاری شجاع وغیوری!زمانی که فریادتان با فریاد جوانان در هم می آمیزد. سقف شب را می شکند.شب غرق درنور می گردد.نگاه کنید!
ترک خورده است سقف شب
که شب در نور می سوزد
مادردر کنجی از زندان در شهری وپدردر کنج زندانی بشهری دیگر لبخند می زنند."تولدت مبارک پسرم آری ترک خورده است سقف شب." مردمی بر سر خاک پسری که نامش "پویا بختیاری "است دسته های گل می نهند .تولدت مبارک پسرزیبای ایران زمین. ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید