تاریخ نگارش:07.09.2023
قصاص و بُنمایه کیفرداد در فرهنگ ایرانیان
مسئله «قصاص»، یکی از هولناکترین و فاجعه بارترین پدیده هائیست که از ایّام کهن تا امروز در جوامع بشری اجرا شده است و همچنان اجرا میشود. از میان ادیان ابراهیمی، «یهودیّت و اسلامیّت» هنوز بر مسئله «قصاص»، تاکید و پافشاری میکنند با این تفاوت که شدّت عمل و اجرای قصاص در اسلامیّت به ابعاد بسیار شنیع و چندش آور و خونریزیهای هول افکن و قطع اعضاء بدن و جنایتهای هرگز جبران ناپذیر آلوده است و مسلمانان در اجرای احکام قصاص، نه تنها جلوه های «عدالت الهی» را میبینند؛ بلکه در دوام و تداوم آن نیز، ایمان خود را در تحت سیطره آمریّتهای جبّار السّماوات و الارض به حیث عبادت و امتیاز میشمارند. اینکه «قصاص» به طور کلّی در هر شیوه و چهره ای که پدیدار شود، نشانگر توحّش و سبعیّت و درّنده خویی مُجریان را اثبات میکند، هیچ جای شک و تردیدی نیست. «قصاص دادن» و «قصاصگیری» از ابزارهای اجرایی و جزایی آنانیست که به هیچ وجه من الوجوه به اندیشیدن در باره مُعضلات اجتماعی و کشورداری توانمند نیستند و تنها راه حلّ مسائل و چیره شدن بر بُغرنجهای اجتماعی و کشوری را در گرو «قصاص و حدّ زدن» میدانند. برغم اینکه واقعیّتها و پیامدهای فاجعه آمیز «قصاص و حدّ زدن» به کرّات، عواقب «بیحاصلی و بی نتیجه و بی تاثیر» بودن آن را در مناسبات اجتماعی و کشوری به محکّ زده اند، معذالک حکومتگران ناحقّ و خاصم جان و زندگی در راه استقرار و دوام و حفظ سیطره و سلطه قدرتپرست خود از «قصاص و حدّ زدن» به حیث امکانهای تضمین کننده «قدرت و اقتدار» تا جایی که میتوانند استفاده های مطلوب میکنند.
نگاهی گذرا به محتویات کتاب: «حدود و قصاص و دیات – تالیف: علّامه محمّد باقر مجلسی – ناشر: موسسه نشر آثار اسلامی – تهران – سال انتشار [؟]» کفایت میکند تا بتوان عمق فجایع دلخراش و توحّش سرسام آور متولّیان شرایع اسلامیّت را در خصوص «تازیانه زدن، گردن زدن، قتل و جانستانی، سنگسار کردن، بُریدن اعضاء بدن و دیگر حدود و تعزیرات را در مقابله با رفتارها و جرایم بشری» متصوّر شد. هنوز که هنوز است در میان اینهمه مدافعان و رتوشگران و متولّیان اسلامیّت در هیچ دوره ای از تاریخ ایران و اسلامیّت نمیتوان یک نفر استثناء فهیم و با شعور و آگاه و دانا را پیدا کرد که توانسته باشد تمییز و تشخیص دهد که «انسان» است که «مرتکب جُرم» میشود؛ نه اعضاء بدن آدمی. عضوهای بدن، ابزارهای اجرایی هستند؛ نه مُجرم. کسانی که شعور ندارند، تفاوت «مُجرم را با آلت جُرم» از یکدیگر تشخیص دهند و تفکیک کنند، قرنهاست که مصدر «قضاوت/دادگزاری» شده اند و آلت جُرم را قصاص میدهند تا درس عبرت برای مجرمان احتمالی آینده باشند!. آن که باید مکافات داده شود، آلت جُرم نیست؛ بلکه «مُجری جُرم» است که مسئول رفتار و کنشها و واکنشهای خودش است. قضاوت/دادگزاری باید در باره رفتار انسان اجرا شود؛ نه اعضاء بدن آدمی.
«روح الله خمینی» در کتاب: «ولایت فقیه – ص. 53» به صراحت تاکید کرده است که «حکومت اسلامی، حکومت قانون [احکام/شرایع] الهی بر مردم است». همچنین در قرآن، سوره بقره، آیه 179 آمده است که: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ = ای عقلای مصدر جزا، در قصاص دادن، زندگی را محافظت میکنید!» و همچنین در سوره مائده، آیه 38 آمده است که: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً = دستهای زنان و مردان سارق را به جزای عملشان قطع کنید!».
اندیشیدن در باره «جُرم و کیفرداد» میتواند وضعیّت مناسبات انسانها را در اجتماع رقم بزند. جامعه ای که مُجرم را نه بر پایه «ارتکاب و قصد به عمل مُجرمانه»؛ بلکه بر اساس «کاربست جزاء در حقّ ابزارهای ارتکاب جُرم؛ بویژه اعضاء بدن»، محاکمه و مجازات میکند، جامعه ایست که زمامداران و متصدّیان اجرایی مسائل قضایی اش از دامنه «آدمیگری و انسان بودن» بیرون هستند و در دامچاله سبعیّت و ددّخویی عقیدتی/ایدئولوژیکی میخکوب مانده اند. هیچ انسانی، مادرزاد، مُجرم و خلافکار نیست. مناسبات اجتماعی و آموزش و پرورشی و روشهای کشورداری زمامداران هستند که نقش ساختمایه ای را در رفتارها و کنشها و واکنشهای آدمیان سامانبندی میکنند. فرد انسان با برآورد کردن و سنجش میزانهای تعادلی در ترازوی وجود خودش میتواند با آنچه که سامانبندی و شیرازه اجتماع و مراودات و معاشرات را تلطیف میکند، همپایی و همسویی کند بدون آنکه مجبور و مقیّد و از رفتارهایش اکراه داشته باشد. خلافکاریهای هدفمند و تبهکاریهای اغراضی را، اراده و تصمیم بشری است که امکانپذیر میکند؛ نه اعضاء بدن انسان. آن که اعضاء بدن را در خدمت سوائق و غرائز افسارگسیخته میگمارد، انسان در فردیّتش است. اعضاء بدن انسان بالذّات خودشان، مصدر هیچ تصمیمی نیستند. مومنان به ادیان نوری [بویژه اسلامیّت] که اعضاء بدن آدمی را مسئول جنایت و تبهکاری قلمداد میکنند و در جهت توصیف و توجیه و تفسیر و تبلیغ «قصاص» به هر تخته پاره ای گلاویز میشوند، بی شکّ مُجرمان و تبهکارانی مُغرض هستند که تامین و ترضیه منافع و امتیازها و موقعیّتهای اقتداری خود را در کاربست عمل قصاص، تامین و تضمین شده میدانند. انسانی که بویی از فهم و آدمیگری به مشامش رسیده باشد، نیک میداند که قطع کردن و مُثله کردن اعضاء بدن انسان، عین سبعیّت است و هرگز با مسئله «حقوق ابناء بشر» کوچکترین سنخیّتی ندارد.
پُرسمان «حقوق جزایی»، مسئله فهمیدن و اندیشیدن و بررسی عمیق در باره تار و پود فرهنگ باهمستان مردم اجتماع است. صرف ذکر و استناد کردن و متابعت و عبارتبندی نظریّه های حقوقی که در اقصاء نقاط جهان؛ مخصوصا در کشورهای باختر زمینی از طرف متفکّران و فیلسوفان و اساتید و حقوقدانان تئوریزه شده اند، هرگز نخواهند توانست پاسخگوی معضلات و مشکلات و کلافهای بُغرنجزایی باشند که محصول چفت و بست فرهنگ و تاریخ اجتماع است. «حقوق جزایی و فلسفه حقوق» باید از زهدان تجربیات مایه ای و بیواسطه مردم میهن، ریشه گرفته و عبارتبندی شده باشند، تا در واقعیّت مناسبات اجتماعی و کشوری بتوان کاربست آنها را تامین و تضمین کرد. چیزی که از وجود آدمی زاییده نشده باشد و تنها از سر جبر یا تحمیل یا خُدعه و ریا بر اجتماع مستولی شود، پیامدهایش فقط تخریب و فلاکت و صدمات جبران ناپذیر خواهند بود.
«فرید الدّین عطّار نیشابوری [540 - 618 ه.ق.]» با انتقاد سر راست و بی پروای خودش که نشانگر دلاوری و رادمنشی و فرزانگی اوست در صف آرایی کردن با ذهنیّت غالب و آمری شرایع اسلامیّت شمشیر اقتلویی از طریق حکایتی بس بسیار زیبا و تکاندهنده از یک طرف به تقبیح و شنیع دانستن شرایع اسلامیّت تاخته و از طرف دیگر بر بُنمایه کیفرداد در فرهنگ ایرانیان تاکید مُبرم کرده است. سراسر «فلسفه حقوق ایرانی» را باید دقیقا بر شالوده پیامی و «اصل و پرنسیپی» استوار ساخت که در حکایت «بوذرجمهر و نوشیروان» عبارتبندی شده است:
(حکیمش گفت: «چون، این روی دیدی
که کورم کردی و میلم کشیدی
کنون آن خواهم از تو، ای سرافراز
که بس سرگشته ام، چشمم دهی باز»
شهش گفتا:«که من، این کی توانم؟
تو، خود دانی که من، این می ندانم»
حکیمش گفت: «ای شاه سرافراز
چو نتوانی که چشم من دهی باز
مکن تندی زکس، چیزی ستان تو
که گر خواهی، توانی دادش آن، تو
چرا می بستدی چیزی که از عز
عَوَض نتوانی آن را داد هرگز؟»)
[الهی نامه –عطّار نیشابوری –(هلموت ریتر) – انتشارات توس- تهران – سال 1368 – صص:205/206/207 ]
وقتی که جان انسانی گرفته میشود، بازپس دادنش هرگز شدنی نیست. وقتی عضوی از اعضاء بدن را مقطوع کنند، بازپس دادن آن، هرگز شدنی نیست. وقتی زمامدارانی نتوانند در مسائل حقوقی و کیفرداد به بازپس دادن چیزهایی توانمند باشند که از مُجرمین گرفته اند و میگیرند، چنان زمامدارانی به فرمانروایی بر کشور و متصدّی امور قضایی شدن/داوری کردن، هیچ حقّانیّتی ندارند و چنانچه در مقام حکومتی، عملی مرتکب شوند که هرگز نتوان جبرانش کرد یا گرفته شده را نتوان بازپس داد، باید خاطیان را به حیث تبهکاران و مُجرمان به تقصیر شناخت و از مقامی که دارند، بالفور خلع و عزل و در پشت میز محاکمه از بهر دادگزاری کردن در حقّ اعمالشان نشانید. متصدّیان حکومت فقاهتی از زمانی که بر سراسر حیات و سرنوشت ایرانیان مسلطّ شده اند، تا امروز، افتخار و هنر و اوج بلوغ و کمال ایمانخویی و مسلمانی خودشان میدانند که در مسئله «جزایی» از مُجریان بی نظیر «مُثله کردن مردم» هستند.
1. از زمان فیزیکی و محاسبه ای تا زمان اسطوره ای
مسئله «زمان فیزیکی» و «پُرسمان زمان در بستر تصاویر اسطوره ای» تا امروز اذهان کثیری از انسانها را؛ بویژه تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران ایرانی را به آنچان کژفهمیهای مصیبت زا مبتلا کرده است که امید داشتن برای توضیح و تفهیم «تفاوت دو زمان فیزیکی و اسطوره ای» به صبر ایوب و اوقات طول و دراز منوط است. «زمان فیزیکی» بر حسب قراردادهای محاسبه ایست که شبانه روز را به بیست و چهار ساعت و زمان را به دیروز و امروز و فردا، تقسیم میکند. اینگونه تقسیمبندیهای فیزیکی، قراردادی هستند و به ذات و فی نفسه، وجود ندارند و بی معنا هستند و معنایی را که ما از «تقسیمبندیهای فیزیکی» برداشت میکنیم، نباید در «نامها و مفاهیم» بالذّات خودشان، معتبر دانست.
«در بطن تصاویر اسطوره ای»، چیزی به نام «زمان فیزیکی» وجود ندارد؛ بلکه «اکنونبودگی» است و پیوستگی و بیمیانجی بودن و به هیچ وجه من الوجوه، تقسیم و تفکیک و بریدگی در هیچ نقطه ای از زمان اسطوره ای وجود ندارد. نفهمیدن «تفاوت زمان فیزیکی که قراردادی و محاسبه ای» است با «زمان اسطوره ای» که «پیوسته و تقسیم ناپذیر [در شاهنامه می آید که زمان، درختیست که می بالد و میگسترد بدون هیچ انقطاعی]» است، باعث میشود که ما نتوانیم با مسائل تاریخ و فرهنگ و اجتماع مردم خودمان رویارو شویم و از بهر حلّ و فصل معضلات برآییم. «زمان اسطوره ای»، دامنه انگیزشی و زایشی و پیدایشی است و «گذشته و آینده محاسبه ای و فیزیکی» ندارد؛ زیرا مدام در حالت «اکنونبودگی» است و «زایندگی و خودگستری» و «بی واسطه» با انسانها «همپا و همگام» است به شرطی که انسانها بتوانند متوجّه «همپایی و همگامی زمان اسطوره ای» بشوند؛ وگرنه در چنگالهای «زمان فیزیکی» محبوس میمانند و همچون بار و بُنه ای از خانه های تقسیمشده به «دیروز – امروز – فردا» جابجا میشوند بدون آنکه کوچکترین تحوّلی در سازمایه وجودی خودشان و مناسباتشان ایجاد شود. آنچه که در زمان فیزیکی عارض و حادث میشود، ظواهر گذرا و جایگزینی و تصنّعی و آویختنی و مضمحلی هستند؛ ولی آنچه که از زهدان زمان اسطوره ای، زاییده و پروریده و بالیده میشود، «اصالت آفرینشی و بدیع» دارد که دوام می آورد و کارگذار و راهگشاست.
آنانی که نتوانند و نخواهند و نکوشند که تفاوت «زمان فیزیکی» را از «زمان اسطوره ای» تمییز و تشخیص دهند، در هر گامی که برای دگرگشت متاسبات اجتماعی و کشوری و امثالهم برمیدارند، نه تنها هیچ سنگی را نخواهند توانست از پیش پای خودشان و مردم بردارند؛ بلکه تشنّج و پاشیدگی و اضطراب و فروپاشی مناسبات مردم را نیز شدّت عمل خواهند داد.
2. خالی از فلسفه و هنر کشور آرایی؛ امّا مملوّ از شعار و نفرت و بیشعوری محض
در آیین و شرط پادشاهی:« ..... پس اگر پادشاه باشی، پاک شلوار باش. هر کاری که بخواهی کردن، نخست با خرد، مشورت کن که وزیرالوزراء پادشاه، خرد است. هر کاری که به مدارا بر آید، جز مُدارا پیش مبر و بیدادپسند مباش. به اقربا و پیوستگان وزیر، عمل مفرما که وی به هیچ حال، حساب پیوستگان خویش، به حقّ نکند و از بهر مال تو، خویشان خویش را نیازارد و نیز کسان وزیر، صد بیداد بکنند بر خلقان که بیگانه از آن صد یکی نیارد کردن و وزیر از کسان خویش در گذرد و از بیگانه در نگذرد. سپاهی را بر رعیّت، مسلّط مکن که مملکت، آبادان نگردد. بیداد را در دل خویش، راه مده که خانه ملکان دادگر دیر بماند و قدیمی گردد و خانه بیدادگران، زود، پَست شود؛ زیرا که داد، آبادانی بُوَد و بیداد، ویرانی.»
[از کتاب: قابوسنامه – عنصرالمعالی کیکاووس – انتشارات علمی و فرهنگی – تهران – 1368 – صص. 227/239]
مناسبات زمامداران و مردم جامعه، پیوندیست که محصول «گزینش و مسئولیّت» است. مردمی که زمامداران را انتخاب میکنند، منظورشان از انتخاب، این نیست که زمامداران بر جان و زندگی و آرزوها و خواسته ها و رویاها و نیازهای مردم، لجام بزنند و هستی و نیستی مردم را، ملک طلق خودشان محسوب کنند و در برابر هر گونه اعتراضی فقط «حاکم و مصدر گیوتین» باشند؛ بلکه منظور از «آیین کشورداری»، پایبندی به مسئولیّتهای وجدانی و اجتماعیست که کرد و کار مردم را در چند و چون تصمیمها و کنشها و واکنشهای زمامداران سمت و سو میدهد. بالطّبع، زمامدارانی که نتوانند پاسخگوی مسائل و معضلات و آرمانها و آرزوها و انتظارات مردم در جامعیّت وجودی بدون هیچ تبعیض و تمایزی باشند، بلافاصله مردم نیز از آنها رو برمیگردانند و تا جایی که در امکانهای مدارایی و انتقادی و خیزشی و اعتراضاتی باشد، میکوشند که از راههای مسالمت آمیز به زمامداران تفهیم کنند که در کنشها و واکنشهای خود باید تجدید نظر اصولی کنند؛ چنانچه مایلند همچنان شانس انتخاب شدن برای مقامهای کشوری را صاحب شوند.
از لحظه ای که زمامداران در تقابل و جنگ با مردم جامعه برآیند و نتوانند مسائل و معضلات مردم را حلّ و فصل کنند و فقط به کندوی ارگانهای تابع و وابسته به دایره قدرت و اقتدار متکّی شوند، دقیقا از همان لحظه به مردم اعلام خصومت و ستیز داده اند و در صدد نابودی مخالفان و منتقدان خود بر می آیند. مسئله غامض مناسبات «زمامداران و مردم مستاصل» باعث میشود که «شیرازه جامعه» در پروسه کشمکشهای اجتماعی و کشوری، مضمحل و فرسوده و پوسیده و به مرور ایّام از همدیگر بگسلد و جامعه به شکافهای هلاکتبار و ناامنیهای دلهره آور و قهقرائیهای جبران ناپذیر درغلتد و زمینه های بروز و دوام خشونت و آزار و اذیّت و دردهای عمیق و روانپریشی و ناامیدی و اختلالت روانی و روحی آحادّ مردم، روز به روز وسیع تر شود. وقتی که مابین «زمامداران و مردم»، پلهای ارتباطی و همبستگی و همکاری و همعزمی و باهماندیشی فرو ریزند، آنگاه جامعه، مستعد هر گونه دگرگونگیهای غافلگیرانه خواهد شد و کوچکترین تکانه ای میتواند جامعه را در یک چشم بر هم زدن زیر و رو کند.
برای آنکه بتوان جامعه و زمامداران را به گستره ای فرا خواند که درمانگر دردهای عاجل اجتماع باشند، راهی نیست سوای اینکه زمامداران وقت با درایت و هوشیاری و مسئولیّت از مقامها و مصادری که در اختیار گرفته اند با رادمنشی و پوزشخواهی از مردم واپس نشینند و استعفا کنند تا مردم در تلاش برای تغییرات مسالمت آمیز به خشونت و هرج و مرج، متوسّل نشوند. کشورداری در جامعه ایرانیان و مناسبات با مردم از دوران اقتدار و قدرت ولایت فقاهتی که تقریبا نیم قرن از آن سپری میشود، تا کنون بر مدار «شعار و نفرت و خونریزی و کشتار و تجاوز و غارت و چپاول و شکنجه و ویرانگری» چرخیده است؛ زیرا زمامداران حاکم بر کشور، کوچکترین سررشته ای از «فلسفه و آیین کشورداری» اصلا و ابدا نداشته اند و هنوزم ندارند. جامعه ای که زمامدارانش از تار و پود کشورداری، کوچکترین شناخت اکابری نیز نداشته باشند، فقط با تکیه به «گیوتین خونریز» می توانند اقتدار و قدرت ناحقّ خود را تامین کنند؛ ولی هیچ ضمانتی برای دوام و بقاء حکومتشان وجود ندارد و هر لحظه که میگذرد، جامعه میتواند آتشفشانی شود و پیامدهای محاسبه ناپذیر را مستوجب شود.
3. ناگهانیهای آذرخشی
انسانها را نمیتوان از راه نصایح و اندرزها و نکوهشها و امریّات و مُنهیات و بگو مگوها و مصاحبه ها و مناظره ها و امثالهم به «رفتار بهمنشی و استقلال اندیشیدن» وادار و مجبور کرد. هر انسانی در موقعیّتها و مکانها و زمانهای غافلگیرانه است که با تاثیر پذیرفتن از «چیزی» به طور ناگهانی، «متحوّل» میشود و راه و روش دیگری را در زندگی شخصی و اجتماعی خودش رقم میزند. آنچه که گوهر وجودی آدمیان را تخمیر میکند و باعث میشود که انسانها به راههای دیگری سوای راه و روشهای عادتی و رایج متمایل شوند، «تلنگری» است که رویدادش و مکانش و هنگامش نامعلوم است و آذرخشی. بوسه ای که در یک آن گریزپا به سراسر وجود آدمی اصابت و تا اعماق گوهر آدمی را به لرزه اندازد، رانه ایست که تمام وجود آدمی را تخمیر میکند و سراسر ذهنیّت غالب شده بر آدمی را درهم میپاشد.
گاهی تک بیتی، تک مصرعی، ضرب المثلی، لبخندی، نگاهی، رویدادی، واقعه ای، تصادف و تصادمی، خطایی، کتابی، تصویری، عکسی، ابزاری، ظرفی، پاره اندیشه ای،فیلمی، تئاتری،آهنگی، ترانه ای، قطعه شعری، داستانی، قصّه ای، حکایتی، شخصیّتی، هنرمندی، بازیگری، کودکی، پیرزنی، پیرمردی، حیوانی، پرنده ای، درختی، حال و هوایی، منظره ای، اشکهایی، فریادهایی، رودخانه ای، مُجرمی و کثیری چیزهای کوچک و بزرگ و شاید پیش پاافتاده میتوانند به وجود آدمی «تلنگری انگیزشی» بزنند و ذهنیّت و قلب و روح و روان آدمی را منقلب کنند؛ طوری که آدم دیروزی، شخصیّت دیگری در امروز از آب در آید.
متفکّر ژرف اندیش به انسانهایی میگویند که افکار و ایده هایشان در تمام دورانهای تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین بسان «اخگرهای انگیزشی»، کاربُرد و تاثیر منقلب کننده داشته باشند و انسانها را به آفرینش راه فردی و استقلال اندیشیدن و پرورش شخصیّت منحصر به فرد خودشان بیانگیزانند. آنانی که مقلّدین و متابعین بیشمار دارند، همه بدون استثناء در زُمره «رسولان و انبیاء» محسوب میشوند که انسانها را در جمود روحی و ماسیدگی مغز و روان، میخکوب و محکوم و ذلیل و اسیر میکنند. نیاکان ایرانیان همواره آرزو میکردند که با «انگیزندگان» رویارو شوند تا از «تلنگر آتش افروزی آنها» به «تخمیر و زایش هنرها و استعدادها و توانمندیهای شخصی»، باردار و آفریننده شوند. آنانی که می انگیزانند و بلافاصله ناپدید میشوند، ناگهانیهای گریزپا در لحظات آذرخشی هستند. آفرینش در هر عرصه ای که اتّفاق افتد، محصول بسودنها و مرزیدنهای ناگهانی است.
4. کژفهمیهای مُنتقدین قرآن و اسلامیّت
شیوه های انتقادی در خصوص « قرآن و اسلامیّت» تا امروز بر این محور چرخیده اند که منتقدین – چه بیگانگان، چه ایرانیان- کوشش کرده اند که «تناقضات و تضادها و درهمریختگی ترتیب و جمع آوری آیات و اقتباسها و مشابهتها و علل ابلاغ آیات و دیگر زمینه های ظاهری آنها» را از چشم انداز «ذهنیّت متحوّل شده مدرن و امروزی» برانداز و نقد و تعبیر و تفسیر کنند. خطای کلیدی تمام منتقدین که نمیتوانند برغم اینهمه قلمفرسودنها و بحثها و جدالهای لفظی، راهگشاینده معضلات و مسائل ریشه ای در جوامع اسلامی باشند، در این است که اصل و پایه متون اسلامی و قرآنی را به کناری میدهند و اصلا به چند و چون محتویات و پسزمینه های تجربی آنها، نه تنها هیچ توجّهی نمیکنند؛ بلکه آنها را یا ضرس قاطع، بی اهمیّت و در حدّ «تشبیهات و خرافات و هجویات» فرو میکاهند و بی اعتبار میشمارند؛ یعنی در حقیقت، چیزهایی را که «اصیل» هستند به دور می اندازند و خس و خاشاک را به عنوان اصیل و صحیح!!، انتخاب و نقد و توجیه و تفسیر میکنند.
محتویات قرآن و تاریخ اسلامیّت را نباید هرگز از «چشم انداز» وضعیّت امروزی مناسبات بشری و فرهنگ کشورهای مدرن، سنجشگری کرد؛ زیرا به هیچ دهکوره متروکه راه نمیبرد و بر پیچیدگی و استتار و تاریکی امکانهای شناخت متّقن و مستدل نیز می افزاید. در پروسه سنجشگری محتویات قرآنی – و این موضوع فقط به قرآن مختوم نمیشود؛ بلکه عهد عتیق و اناجیل و گاتا و اوستا و مهابارت و تمام متون ادیان جهانی را شامل میشود – باید هنر تفکیک کردن را به کار بست تا در مواقع اندیشیدن به خلط مباحث و موضوعات و همچنین کژفهمیهای مضحک و بی نتیجه و بی بهره در نغلتیم. نخستین گام در این است که باید «تصاویر اسطوره ای» را استخراج و علیحده از یکدیگر منفک کرد. سپس «حکایات و رویدادها» را در رده دیگر گذاشت. همچنین «مناسبات رسول را با مردم» در ابلاغ آیات از یکدیگر مجزّا کرد. دیگر اینکه «امثله و تمثیلات و قصص» را دسته بندی کرد. باید مدام در نظر داشت که عملکرد «لسان و اعتقادات و رسوم و آداب و قصّه های مردم» در تاروپود مناسبات آدمها، چگونه بوده است.
پروسه اندیشیدن جویشی/شناختی-انگیزشی در باره تصاویر اسطوره ای و قصص و حکایتها و امثله باید بتواند تصاویر اسطوره ای را در تمام ابعاد متفاوت و ضدّ و نقیض و بسیار چهره داشتن و تنوّع نامها بفهمد و بشناسد و ردّیابی کند و سپس پیوند جوانب گوناگون را در بستر امثله و قصص و حکایتها و تمثیلات پیگیری کند تا بتوان از این طریق، برآیندهای مختلف نقشگزاری آنها را در مناسبات آدمیان، کشف و بررسی و سنجشگری کرد. برای مثال: وقتی که «محمّد ابن عبدالله» در طول و تفصیل ادّعای نبوّت کردن و تبلیغ برای اعتقادات خودش در «مکّه» از طرف قبایل عرب یا به قول مورّخین اسلامی، «مُشرکین مکّه»، تحت تعقیب قرار گرفت و برای حفظ جانش به «غار ثور [= گاو = سیمرغ] در نزدیکی شهر مکّه» پناه برد و سپس آنانی که در پیگرد «محمّد» با غار روبرو میشوند و می بینند که تار عنکبوت بر در غار بسته است و بر فراز آن نیز، کبوتری آشیانه کرده است، از تعقیب کردن «محمّد» دست برمیدارند و بالفور بازمیگردند. چنین رویدادی و حکایتی باید بتواند هر جوینده بیدارفهم و پُرسنده و دلباخته شناخت را بلافاصله به پرسش بیانگیزد و از خود بپرسد که «عنکبوت» در ذهنیّت و فرهنگ مردم عرب، چه تصوّری را ایجاد میکرده است؟. همینطور مسئله «غار» در ذهنیّت اقوام عرب به چه معنایی بوده است؟ و دیگر اینکه وجود «آشیانه کبوتر» بر فراز غار، چه معنایی را در ذهنیّت مردم عرب، تداعی میکرده است؟. اندیشیدن دقیق و ظریف و عمیق در باره مناسبات «غار و تار عنکبوت و آشیانه کبوتر»، راهیست به سوی کشف و شناخت «تجربیات بیواسطه و اصیل نیاکان ایرانیان به طور کلّی در گستره امپراطوری ایران».
در میان اینهمه محقّقین و پژوهشگرانی که در باره «تاریخ اسلام و قرآن و سیره محمّد ابن عبدالله»، قلمها فرسوده اند و سخنها بر زبان رانده اند تا کنون، یک نفر از خودش نپرسیده است که «غار و عنکبوت و کبوتر»، چه چیزی را تبلور میدهند و منظور از ذکر آنها در قرآن و تاریخ اسلامیّت چیست؟ و چرا در باره این موضوعات، اینهمه جرّ و بحثهای ضدّ و نقیض و مضحک و بی سر و ته از طرف منتقدان و مدافعان «اسلامیّت و قرآن و سیره محمّد» از قدیم الایّام تا امروز رواج داشته است.
حقیقت این است که «غار و عنکبوت و کبوتر» با تصویر «سیمرغ گسترده پر» اینهمانی دارند. «غار» که بسان «زهدان تاریک» است، نه تنها جنین را از هر گونه صدمه و آزار محافظت میکند؛ بلکه پرورنده جنین نیز هست. «سیمرغ»، زهدان زاینده و پرورنده و محافظ و خاک رستاخیزنده است. «عنکبوت» نیز به دلیل آنکه از شیره وجودش به تنیدن تارهای لانه سازی همّت میکند با «سیمرغ»که گوهرش افشانندگی بذرهای زندگی و نثارگری است، اینهمانی وجودی دارد. «کبوتر آشیانه نشین» نیز به دلیل آنکه به «پرواز و بادپایی و آزادی و عشق و سرفرازی» مشهور است و هیچگاه اسیر و در قفس و بند نیست، با سیمرغ، اینهمانی دارد. مقدّس بودن کبوتر و شوم بودن کُشتن آن به دلیل اینست که با سیمرغ، اینهمانی دارد. آشیانه، مکانیست که هیچگونه درب و دالان و دیواری ندارد؛ بلکه رو باز است و امکانهای آزادی پرواز را در پیرامون خودش آشکارا دارد. رفتار و واکنش آنانی که در روبرو شدن با «غار و تار عنکبوت و کبوتر آشیانه نشین»، مردّد شدند و بالفور از تعقیب کردن «محمّد ابن عبدالله» واپس نشستند، حکایت از ارجگزاری به سبقه «قداست جان و زندگی» میکند که برای اعراب مکّه، امری بدیهی و مسلّم بود؛ زیرا در بستر «فرهنگ ایرانی» میزیستند. تعقیب کنندگان میدانستند که «محمّد» به دامن «سیمرغ» که نگهبان جان و زندگیست، پناه آورده و هیچکس مُجاز و محقّ نیست که آزاری به او بزند. حتّا نام شهر «مکّه» و «مکّی» با تصویر سیمرغ، اینهمانی دارند. «مکّی» به معنای، «نوشندگان شیرابه سیمرغ». اینکه مردم ایران برای رفتن به «مکّه»، اشتیاق دارند، تمایل شوق آمیز و آرزومندی در ناخودآگاهبود ایرانیان، ریشه های عمیق و ضخیم دارد؛ زیرا «کعبه»، نیایشگاه «سیمرغ» بود. بسیاری از مراسم کعبه، منشاء ایرانی دارند و قدمت آنها در جامعه اعراب، قبل از ادّعای نبوّت کردن «محمّد ابن عبدالله» شیوع داشته اند.
به دلیل آنکه پژوهشگران بیگانه و ایرانی، خردلی شناخت پیش پافته از ساز و کار و تجربیات نهفته در «اساطیر و بُندهشهای» ایرانی ندارند و زحمت آموختن و آشنایی و شناخت پیشزمینه های تجربی و فرهنگی مردم ایران را به خود نیز راه نمیدهند و ذهنیّت خود را در چارچوب تابع و دنباله رو بودن پژوهندگان باختری میخکوب و معتکف عبادی کرده اند، تمام تفاسیر و نظرات و بحثها و قیل و قالهایی که تا کنون در باره ماجرای گریختن و پناه بردن «محمّد ابن عبدالله» به «غار» نوشته و منتشر و اظهار کرده اند به آنچنان قصّه بافیهای بی اصل و پایه و چرندیات مضحک و مُغرض آلوده است که راه را بر شناخت اصیل داشتن از واقعه، همچنان تا امروز مسدود کرده اند.
سنجشگری محتویات قرآن و تاریخ اسلامیّت را فقط از راه شناخت عمیق و ژرفارو در باره تاریخ اساطیری و تحوّلات اجتماعی و کشوری و فرهنگی ایران است که میتوان بررسی و بازشکافی کرد؛ زیرا «اسلامیّت» در حقیقت، همان آیینهای «میترائیان و مزدائیان» است که همچون تّف سر بالا بر جامعه و ذهنیّت ایرانیان، افتاده و مسلّط شده است. تلقین رایج و حاکم بر ذهنیّت ایرانیان که «اعراب» به ایران در عصر ساسانیان، حمله کردند و موجب بدبختی مردم ایران شدند، اتّهامیست بی پایه و فاقد استدلال منطقی و کاوشی. آنچه که ایران را به خاک سیاه نشانید، «الاهیات میترائی و مزدائی» بود که قبل از چیره شدن اسلامیّت، به جنگ با مردم ایران و لت و پار کردن بُنمایه های فرهنگ باهمستانشان در سمت و سوی اقتدار و قدرت و امتیاز سلاطین بی فرّ و نفوذ موبدان مطیع و تابع آنها بود که مردم را به ذلّت افکنده و آزارها داده و شرایط فروپاشی سلسه ساسانیان را مهیّا کرده بودند و فقط وزیدن نسیمی گذرا کفایت میکرد تا تمام آنهمه جبروت و جلال در یک چشم بر هم زدن فرو پاشد [سلسله خلفای الله؛ یعنی حکومت فقاهتی نیز دقیقا در تمام ابعاد آشکار شده و تصوّر شدنی اش با سلسله ساسانیان، اینهمانی دارد]. آنچه به نام بی مسما و اتّهامی «حمله اعراب» تا امروز مشهور شده است، در حقیقت، «حمله ارتشتاران و سپهسالاران ایرانی به کمک ابزار کردن اقوام عرب» علیه شاهنشاهی ساسانیان بود که مردم ایران نیز هیچ واکنشی برای نجات حکومت ناحق ساسانیان از خودشان نشان ندادند؛ زیرا سلسله ساسانیان، خاصم «جان و زندگی» و در تضاد با «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» بود. شیب دادن فلاکتها و مصائب تاریخ و اجتماع ایرانیان از عهد ساسانیان تا امروز به کفش و زمین اعراب به معنای گریز ایرانیان از مسئولیّت و دلاور و رادمنش نبودن برای دیدن خویشتن در آیینه صدق و صفای بُنمایه های تاریخ و فرهنگ خود است. چه بخواهیم چه نخواهیم، هر گونه گریز از روبرو شدن با حقیقتهای تلخ و تاسّف انگیز که مسئولیّت کلیدی و اساسی آن متوجّه خود ما ایرانیان است، به معنای تداوم و استمرار فلاکتها خواهد بود. دنبال مقصّر گشتن و بیگانگان را مسئول ذلالتها دانستن، فقط جنبه توجیهی و فرار کردن از روبرو شدن با خویشتن است. قبل از آنکه بیگانگان بتوانند بر ما چیره شوند و دار و ندارمان را در بازار غارتگریها بفروشند و به تاراج ببرند، خودیهای نالایق و بی فرّ، عزّت و ارجمندی و آبرو و شرافت ما را «بی سیرت» کرده و زمینه های خیر مقدمگویی بیگانگان را برای اسارت و ذلّت ما، مهیّا و هموار کرده بودند.
علّت دوام و توسعه اسلامیّت در ایران از نتایج و عواقب جنگ خصمانه موبدان میترائی و مزدایی بوده است که ارثیه آنها به متولیّان اسلامیّت رسید. کشمکش و گلاویزی تاریخی و فرهنگی ایرانیان در جامعیّت وجودی در طول هزاره ها تا همین امروز با حکومتگران و ایدئولوژیهای الهی آنها در واقعیّت اجتماعی و مناسبات ملموس و محسوس، همانا پیکار مردم ایران با الاهیات «میترائی و مزدائی» است که همچنان ادامه دارد. ادیان نوری «میترائی و مزدائی» با فروپاشی سلسله ساسانیان در چارچوب ادیان ابراهیمی مثل «یهودیّت -مسیحیّت – اسلامیّت» توانستند تجدید حیات کنند و از نو، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان نیز گسترش پیدا کنند. به همین دلیل ، انتقاد از ادیان نوری و ابراهیمی، زمانی بهره آور و نتیجه بخش خواهند بود که ریشه های شکلگیری آنها شناخته و سنجشگری شوند تا بتوان در دوران معاصر بر ابعاد زُمخت و خشونتبار و هلاک کننده و خونریزانه رفتارهای مومنان به آنها کامیاب شد. منظور از سنجشگری، بر خلاف کژفهمیها و بلاهتهای رایج و حاکم بر ذهنیّت کثیری از آدمها، هرگز معنای «ستیز و قلع و قمع مومنان به ادیان نوری» نیست؛ بلکه «غربالگری ناخالصیها از بهر پر و بال دادن به خالصیها» است؛ طوری که امکانهای باهمزیستی انسانها را در کنار یکدیگر بدون هیچ اجحاف و ستم و خونریزی و حقّنه عقاید و اعتقادات یکدیگر مهیّا و شکوفا کند.
متاسفانه به دلیل آنکه کثیری از منتقدین اسلامیّت و قرآن؛ بویژه ایرانیان، آگاهی عمیق و شایسته و انتقادی و ژرف از تاریخ اساطیری ایران و همچنین ادیان نوری «میترائیسم و زرتشتیگری» ندارند، در رفتار و گفتار و کردار، علل ذلالتهای خود را فقط در «لسان عربی و محتویات قرآن و اسلامیّت» میدانند بدون هیچ دلیل متّقن و مستدلی. منتقدینی که به جای «روشن اندیشی» به تولید نفرت و خصومت متمایل هستند، ثابت می کنند که هیچگونه سر رشته ای از هنر تاریخپژوهی و اندیشیدن در باره معضلات و مسائل ندارند و بیشتر از هر چیز دیگر به جنگاوران زره پوش می مانند که پرچم صلح را بر پیشانی خود آویخته اند!؛ ولی تا بُن دندان به سلاحهای تهاجمی آویخته اند. نباید از یاد برد که تا قبل از اعلام «نبوّت محمّد این عبدالله»، تمام قسمتهای عرب نشین خاور میانه در گستره امپراطوری ایران محسوب میشدند و در دریای فرهنگ ایرانی تنفّس میکردند و میزیستند و هنوز که هنوز است بسیاری از ردّ پاها و ابعاد و دامنه های فرهنگ ایرانی را حفظ کرده اند. «خصومت با لسان عربی و اقوام عرب» به معنای آن است که منتقدین اسلامیّت و قرآن با تمام خیرخواهیهای ادّعایی خودشان، سُرنا را با تمام نیرویی که دارند از سر گشادش می نوازند. آنها متوجّه نیستند که اقوام عربی به همان اندازه از قربانیان فجایع تاریخی و فرهنگی محسوب میشوند که ایرانیان در بستر تحوّلات تاریخی و فرهنگی و کشورداری خودشان تا امروز قربانی بوده اند.
«لسان عربی»، یکی از بزرگترین شاهراههای خجسته به سوی کشف و شناخت گستره مدفون شده «اساطیر» ایرانیست که تجربیات نیاکان ایرانیان را در زهدان معانی کلماتش حفظ کرده اند. بلاها و تحریفها و تحذیفها و اضافه گوییها و تخریبهایی را که موبدان «میترائی و مخصوصا موبدان مزدائی و دیانت زرتشتی» در خصوص متون و زبان رسمی اجرا کرده اند و موجب بسیاری از کژفهمیها و فلاکتها و ذلالتها و خوار و زاریهای مردم در طول تاریخ ایران شدند، «زبان عربی» خوشبختانه از دسترس تیغ بُرّنده و کُشنده موبدان میترائی و مزدائی مصون بوده و جان سالم به در برده است و گنج شایگان بی نظیریست که میتواند رستاخیز فرهنگی ایران و خاورمیانه را امکانپذیر کند.
نگاهی عمیق به تاریخ جنبشهای اجتماعی ایرانیان در مصاف با حکومتگران نالایق و بی فرّ اثبات میکند و نشان میدهد که پسزمینه تاریخی و فرهنگی و پُتانسیلهای رانشی قیامها و خیزشهای مردم ایران بر شالوده کدامین «پرنسیپهای باهمستان مردم ایران» شکل گرفته اند و برغم سرکوب شدنهای خونبار و توام با سبعیّتهای توصیف ناپذیر، همچنان در طول تاریخ ایران تا امروز در چهره های دیگر، دوام آورده و کارگذار بوده اند. برای نمونه: «جنبش بابک خرّمدین» که کنشگران آن بر شالوده «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» رفتار میکردند و سلاله آنها به خانواده «سام و زال و رستم» میرسید در پیکار با اقتدار و قدرت ناحقّ و خونریز «خلافت عبّاسیان» از دست خودیهای حاسد و مفسده جو و متمایل به قدرت و امتیاز، شکست خورد؛ نه از رجزخوانیها و قلدریهای خلافت عبّاسیان. آن که «بابک خرّمدین» را شکست داد، سردار ایرانی «افشین زرتشتی» بود که برای به قدرت رسانیدن موبدان زرتشتی و حاکم کردن ایدئولوژی مزدائی به همکاری با «خلیفه عبّاسی» و تحریک کردن «مازیار» برای همدستی کردن و تبانی مشترک در جهت سرنگونی حکومت طاهریان در خراسان به نقشه کشی و خُدعه اقدام کرد . عواقب «رشک و حسادت افشین و مقلوب و ابزار اجرایی متولیّان ایدئولوژی اقتدارگرایان و ادیان نوری شدن» باعث شد که «افشین زرتشتی» در پایان تبهکاریهای خود، نه تنها «بابک و مازیار» را قربانی سیطره خلافت و دستگاه عبّاسیان کند؛ بلکه خودش نیز سرانجام غم انگیز و فاجعه باری داشت. چنین واقعه ای در تاریخ جنبشهای ایرانی نشان میدهد که شکست و فلاکت و خفّت و ذلّت مردم جامعه و مناسبات اجتماعی و کشورداری در ایران همچنان بر محور داستان «نبرد رستم سیمرغی با اسفندیار زرتشتی» میچرخد و به میدان کشمکش «پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران با ایدئولوژی حکومتگران» تبدیل شده است و تا زمانی که حکومتگران – چه برخاسته از خاک میهن باشند، چه غالب شده بر میهن- بر حسب پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران رفتار نکنند، پروسه نبردهای اجتماعی و کشمکشکهای مردم با حکومتگران به قوّت خودشان در چهره های گوناگون پدیدار خواهند شد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
ردّیابی سنجشی
دروووود!
اندکی صحبتهای دم دست.
این چند کلامی که مینویسم بویژه امثله ای که می آورم، فقط برای تفهیم مسئله و فهمیدن موضوع بحث است و به جزئیات اصلا نمیپردازم؛ زیرا از دامنه عمومی به گستره تخصّصی میره و بسیار پیچیده میشه.
نه تنها هوش مصنوعی؛ بلکه هر ابزار و سیستم و برنامه و غیره و ذالکی که به دست بشر، ساخته شد، تولیدی محصول ابتکارات و تجربیات بشری بود و هست. تکیه مطلق به ابزارهای ساخته و پرداخته بشر و ترخیص کردن نیروی فهم و شعور و تمییز و تشخیص خود یا به عبارت دیگر، نیروی اندیشنده و هوشیار خود به معنای فاجعه آفرینی برای خود و دیگران است. مرزهای کاربردی ابزارها و وسایل و برنامه ها را باید پیشاپیش شناخت تا به فلاکت و بدبختی در موقع کاربست آنها مبتلا نشویم. مثلا «ناویگاسیون»، وسیله ای عالیست برای رفتن و رسیدن به مقصد بدون آنکه آدم بخواهد از احدی نشانه های جاده ها و راهها را بپرسد یا نقشه ای در دست داشته باشد. امّا همین ناویگاسیون در جایی به شما میگوید، به طرف راست بپیچ. اگر شما حواستان نباشد و به سمت راست بپیچید، بلافاصله یا به اعماق درّه می افتید یا به اعماق رودخانه و غرق میشوید. همچنین ابزاری وجود دارد که شما میتوانید صحبت کنید و کامپیوتر تایپ کنه. در انتها اگر بخواهید به کامپیوتر اعتماد صد در صد داشته باشید، خواهید دید که مطلب تایپ شده به اغلاط مضحک و گاه خلاف حرفهای شما آلوده است.
بنابر این فقط باید به نیروی فهم و شعور و تمییز و تشخیص فردی اعتماد کرد؛ ولو به خطا آلوده باشد یا موجب خطا شود. در هر صورت، انسان است که میتواند در باره عواقب اقدامهای خودش بیندیشد و در صدد اصلاحگری برآید. ابزارها به چنین کاری توانمند نیستند. حتّا ابزارهای خودترمیمی مثل فیلم «ترمیناتور»، باز به برنامه ریزیهای بشری منوط هستند و از خودشان هیچ ابتکاری ندارند.
وقتی که میخواهیم در دامنه «تاریخ و فرهنگ» ملت خودمان یا ملل دیگر کند و کاو کنیم، میتوان از انواع و اقسام «ملاطهای دم دست» استفاده کرد برای کشف و شناخت ریشه های بسیاری از معضلات و فلاکتها و همچنین یافتن چاره درمانگر آنها. اینکه ما از کدام دامنه به بررسی «تاریخ و فرهنگ» خودمان میپردازیم، بحث ثانویست. اصل کلیدی در این است که محصول بررسیهای پژوهشگران و جویندگان به کدامین «تصاویر و اصول و پرنسیپها» مختوم میشوند. زبانشناسی، مبحثیست که بیشتر به شکلگیری و آفرینش لغتها و سبک و سیاق دستور زبانی و آواها و اشتقاق کلمات از ریشه افعال و ترکیبات مختلف و امثالهم توجّه دارد. همینطور «لکسیکولوژی و اتیمولوژی» که به ریشه شناسی و تحوّلات معنایی کلمات اختصاص دارند.
برای متفکّر و فیلسوفی که به اندیشیدن در باره تاریخ و فرهنگ جامعه ای همّت میکند، تمام اینها به حیث «ملاطهای دم دست» محسوب میشوند. به این معنا که متفکّر تلاش میکند با اندیشیدن در باره کلمات و پیوندهای آنها، راهی بیایبد به کشف اصل «تصویر» و سپس تجربه/تجربیات نهفته در «تصویر» از بهر فهمیدن تاروپود فرهنگ باهمستان یک ملّت. فرض کنید «تصویر مجهول»، چیزی شبیه «ماشین سواری» باشد. در جایی شما میخوانید. «میل لنگ»، «کاربراتور»، «تسمه پروانه»، «گریبوکس»، «یاتاقان»، «باک»، «طایر»، «بلبرینگ» و امثالهم. تک تک این کلمات، معنای خاصّ خود را دارند و به تنهایی، چیزی را تفهیم میکنند که به ذات خودشان هستند و انعکاس دهنده نامشان هستند. اگر برای یک نفر مکانیک، همین کلمات را پشت سر همدیگر ردیف کنید، بلافاصله به شما خواهد گفت که اینها «قطعات ماشین» هستند. ولی شما هیچ ماشینی را به عین نمیبینید؛ بلکه فقط از زبان «مکانیک» میشنوید که اینها، قطعات یک وسیله ای هستند که اصلا عینیّت ملموس و ماتریالیستی در برابر دیدگان شما ندارند تا زمانی که «ماشین سواری » در مقابل شما قرار گیرد و سپس مکانیک به شما، یکی یکی قطعات و نحوه کاربرد آنها را نشان و توضیح دهد.
فیلسوف و متفکّر با پرداختن به «خوشه معانی کلمات» تلاش میکند که به آفرینش «تصویر» دست یابد تا بتواند سپس با یافتن «تصویر» به نقش و تاثیر و تقلیب و تحریف و دگردیسه شدن آن در طول تاریخ تحوّلات اجتماعی و کشوری و فرهنگی مردم کامیاب شود. بالطّبع در پروسه کاوشگری به سنجشگری و غربالگری و پردازش و اخذ اصالت تصویر کوششهای میکند. اینکه «تصویری/مفهومی/کلمه ای»، زادگاهش کجا بوده است، یک بحث مُجزّاست که مختص همان جامعه ایست که «تصویر/ مفهوم / کلمه»، زاییده و ساخته و پرداخته شده است، اینکه تاثیرات تصویر/مفهوم/کلمه در جوامع و ملتهای دیگر، چه بوده است، بحث ثانویست و اتّفاقا از طریق پرداختن دقیق و مته به خشخاش گذاشتهای سختگیرانه نسبت به تحوّلات مختلف تصاویر/مفاهیم/کلمات در جامعه خودی و جوامع دیگر میتوان نم نم به «اصل و اصالت تصاویر» راه یافت. مثلا «تصویر و کلمه میترا»، در دنیای مردم هندوستان و مردم ایران و مردم روم باستان و دنیای مسیحیّت و یهودیّت و اسلامیّت، پروسه ای معنایی و تاثیری را ایفا کرده است که شناخت «دقیق آنها» به کنکاویهای ظریف و اساسی منوط است که خواهی نخواهی به سنجشگری و غربالگری بدون امتیاز دادن به آئوتوریته ها و مقدّس پنداشته شده ها و مسلّم انگاشته ها مختوم میشود. و همین مسئله، باعث دشواری پژوهیدن و ایجاد موانع دست و پاگیر دار میشود؛ زیرا پروسه بررسی «تحولات معنایی و تقلیب تصاویر» با «قدرت و امتیاز» حُکام و زمامداران از گذشته تا امروز گره خورده است. به همین دلیلم است که سنجشگری «تاریخ و فرهنگ و ادیان نوری» در نظر تمام قدرتمداران و ارگانهای تابع آنها از «خطرناکترین» معضلات برای «قدرت و اقتدار» محسوب میشود. آنها تا میتوانند به «ایزوله و بدنام کردن و بی اعتبار جلوه دادن و تخریب و لجنمال کردن» تلاشهای متفکّران و فیلسوفانی بر میآیند که در سمت و سوی «سنجشگری تاریخ و فرهنگ او اعتقادات جتماع» به کهنترین ریشه ها و تاریکیها تمایل مشتاق و سرسخت دارند. قدرتمداران اگر نتوانند، متفکّر و فیلسوف را سر به نیست کنند و از انتشار افکار و ایده ها و سنجشگریهایش جلوگیری کنند، خواه ناخواه میکوشند از در دیگر وارد شوند. به این طریق که متفکّر و فیلسوف را، تابعی از ایدئولوژی حکومتی خودشان جاسازی کنند و از تاثیر افکار و ایده هایش بر ذهنیّت مردم، ممانعت کنند. مثلا وقتی که «نیچه» جان داد. روزنامه های محلّی نوشتند که «شاعر دیوانه ای به نام نیچه مُرد». مسیحیّت و متولیانش تا امروز با افکار نیچه به شدّت درگیرند و نمیدانند چه خاکی به سر خودشان بریزند. تا جایی که میتوانستند و هنوزم میتوانند، به نقد و استهزا و غیره و ذالک او تلاش کردند و میکنند. امّا در جایی نیز مجبور شدند که او را جزو متفکّران مسیحی جاسازی کنند. اگر به دایرة المعارفهای مسیحی توجه کنید، نام نیچه نیز ثبت شده است. در جامعه خودمان، «خیّام» در «رباعیاتش»، سراسر اسلامیّت را متلاشی کرده است رفته. تا امروز نیز سعی میکنند با رباعیات او، مبارزه خصمانه ای را به پیش ببرند؛ زیرا هر رباعی او، در یک چشم به هم زدن، تمام هجویات اسلامی را دود میکنه و میفرسته به هوا. آخوندها و متولیّان اسلامیّت، راهی ندیدند سوای اینکه خیّام را به حیث «متفکّر اسلامی!!؟» به خورد مردم ایران و دیگر جوامع بشری دهند. ولی هر کسی که فقط یک رباعی از خیّام را بخواند یا بشنود، میداند که نه تنها اسلامیّت؛ بلکه تمام ادیان نوری را لت و پار و متلاشی کرده است.
منظور من از این صحبتها این است که «فلسفیدن» به معنای کپیه برداری و متابعت و دنباله روی از دیگران نیست؛ بلکه فلسفیدن به معنای اندیشیدن در بستر تجربیات تاریخی و فرهنگ مردم خود از راه زبانهای رایج و رسمی مردم خود است برای یافتن ریشه های هویّتی مردم میهن خود از بهر گلاویز شدن با معضلات و مسائل و مشکلات خود مردم به همّت خود مردم.
تا همین جا فعلا بسه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
.مسخ فرقه ای.
در لینک زیر: فرقه گرایان، باستان گرایان، و دین مداران، در چهارچوب اطاق فکر آخوندها، به فساد و توهمات واقعیت گریز نسل جوان ،دامن میزنند.
http://iranglobal.info/fa/node/192226
مدعی خواست که گوید همه چیز…
مدعی خواست که گوید همه چیز از او بود
ناگهان برق دگر شعله به این خر-من زد
بردم این راز به درگاه فر هوش نوین
دامن مهر شد و نه جهتش گلشن زد
گفتم این تخنه ی هوشت ز کجاست گفتا
داده ی اختر خوارزم مرا بربن زد
گفتم این ال که پسوند خوارزم شد است؟
گفت آن محتسب شیخ الی بر فن زد
گاو پروین کجاست دختر هفت پیکر کو
خیام شد و خنده زد و گاه به نوشیدن زد
گفتمش قصه ی غمگین ره سند به گنگ
این پران بود پلی ساخت و آن دامن زد
چتر طاووس که آراسته بوده در هند
بر سر قله آن فسق براهیمن زد
این همه ورد و طمع کاری و تزویر و آز؟
گفت اهل برهوت بود و لاف جن زد
گو "هه" ی گند و گنه زآخور "پردیس" افتاد؟
جامه ی انگ بدوخت گفت عبا بر تن زد
دست اخاذ درازید سراسر همه سو
تخمه ی واهمه از شر به دل سوسن زد
کفتر و تور و غار و سخن تار چه بود
وعده ی امن و امان داد ولی گردن زد
از کتاب کهن و باور مرگ اندیشان
افسار حماقت به سر کودن زد
بهر چیست این همه لفاظی بطلان سخنان
مرداب کویری جهان را قن زد
سیمرغ که بر ارکه ی قافی لانید
گفت هی بگو کاپ* و جامش هم زد
----------------------
*گناه فارسی همان ترم عبرانی گناه "גִנָה" هست و به همین گناه فارسی هم تلفظ میشود که یهودیان آن را "باغ" و "بهشت" تفسیر میکنند. این ترم در عربی حرف جیم است. جنه. (مصریان برای پرهیز از "انگ" محمد حرف جیم را ممنوع کرده اند که مصری نمیتواند جیم را تلفظ کند.)
**کاپ از ترم نیا هندواروپایست که در بستر شعر شاهنامه به قاف نوشته شده است. قاف سامیان از حرف "CAP" یونانی است که در رفرم زبانی یا انقلاب معروف به لینیر بی در مایسن تمام حروف "ک" را به "C" تبدیل کرده بودند. در اکثر زبان های هندواروپایی مفهوم "درک کردن میدهد", کسی که در ضمیر (زمره) رشد میکند. قاپیدن (کاپتیو - Captive), حواستان به کاپ (CAPtive) هست؟ قاف قاپیدن هم مستعربه شده است و کاپیدن درست است.
- محمد با زبلی مفهوم چند گناه از ترم گناه, به این یه چیزی میگفت و آن چیزی دیگر. به ایرانی های مزدکی و افسران فارسی از جنگ ها با روم میگفت, گندم شما را رومیان میدزدند و میخورند آنان گناه میکنند. به خاطر شباهت گن (دم) با ترم گن عبرانی که گن به عبرانی میشه باغ. گندم سمبول امپراتوری روم بوده است. از دم شیر گندم روییده که این درفش هم سمبول رومیان بوده است. اما همین محمد وقتی به رومیان میرسید میگفت ایرانیان گندم خورده و گناه میکنند!
این همان روان شناسی خمینی است که به ایرانیان گوسفند باور میگفت آمریکا شیطان بزرگ است کانادا شیطان است اما امروز نوه ها نبیره ها نتیجه هایش همه لخت و پتی در آمریکا و کانادا حال میکنند و به "فلان لق فاطی کماندو و شوهرفاسقش میخندند" (در گوگل به تصویر جستجو کنید خود به چشم ببینید فک و فامیل خمینی را در کانادا و آمریکا و برخی اروپا و انگلستان)
مهاجرانی که از ما تحت خمینی میخورد و برای ایرانیان فرهنگ استفراغ میکرد در بی بی سی از همین روش محمدی چند پهلو گویی استفاده میکند. میگوید گناه فارسی از "جونا"ی هندی به ایران آمده است. که به در میگه دیوار بشنوه. به پاکستانی میگه این "آر جونا" بوده که گناه میکند در هند. و به هندی میگه این محمد علی جناح است که در پاکستان گناه میکند! نام جناح به هندی با زمه بر حرف جیم نوشته میشه. آر جونا هم جوان ترین ۵ برادر ماها بهاراتا بوده است که هندوستان را تاسیس میکنند. آر جونا در سانسکریت بهاراتایی یعنی "جان آریا", که جان در زبان های هند و ایران مفهوم روح بوده است اما در کانتکست فرق زمین تا آسمان با مولفه ی "روح" عربی دارد. جاندار , جانور , فلانی جان, جان در محتوا به ایرانی با زندگی پیوند میخورد حتی جان جانوران و جانداران عزیز و هم مورد احترام بوده است.
ابراهیم که سر خرمن میرفت ایران و هند مفت خوری میکرد در هند تخم حشره پاشید که نظام برهمایی را مثل مار بر طبقات هندی چمبره زده درست مثل آخوندهای ایران امروزی فساد میکردند. هند هنوز در منجلاب فساد برهمن ها دست و پا میزند. بودا تنها کسی بود که علیه بربریت آخوند های برهمن قیام کرده بود. از ستوای* بچه بازی برهمن ها گرفته تا ذهن هرز اندیش که کم ترین سواد ودایی هم نداشتند اما مدعی بودند چون ائمه ی اطهار هستند خدایان به آنان موهبت فهم و درک متون ودا را هدیه کرده است.
*ستوا یعنی روشنگری, همان فتوا است که مسلمانان آن را مستعربه کرده اند.
همین ابراهیم که در شمال هند صنعت بت سازی آموخته بود و بت ها را به عراقی های جنوب میفروخت وقتی به سامره شهر نمرودیان میرسید چون میدید که نمرودیان پت پرستی ی جنوبی ها را مسخره میکنند به آنان میگفت من بت شکنی کردم. مثل محمد که هی به اورشلیم سرک میکشید آمد کنعان به جوجه کنعانیان میگفت همش گناه نمرودیان است! چون فدراسیون کنعانی همه بت پرست بودند. به اسرائیلی ها که در فدراسیون اقلیت بودند میگفت این کنعانیان کین, شما ملیت هستید جدا شید از کنعانیان!
درست مثل سید جعفر پیشه وری که ایران آمد همه را زیر چتر الله اتحاد اتحاد کند, اما به آذری ها میگفت این فارس کین از آنان جدا شوید و به استالین هم نامه میداد!
درست مثل مار سید زاده بچه ی آیت الله امام جماعت شیراز سید ابراهیم تقوی به دربار میآمد از سیده فرح دیبا جایزه و پول میگرفت اما پیش فروغ فرخزاد میگفت این درباریان کین تو سمبول ایرانیت هستی. دون پاشید فروغ را کشاند به مرز جنون و مذهب. این سید فاحشه زاده هم که تخم نجاسات ائمه اطهار است با توده لاس میزد چون توده در محافل هنری دست دراز داشت. پول هدایای شاه و دزدی های پدر آخوندشو آورد لندن قصر خرید و در اینترنت به بچه (کودکان) بسیجی های ایرانی میگفت شما قهرمان هستید با صدام جنگیدید!
سید عطاالله مهاجرانی که ۵ سال متمادی کتاب گند نامه اش پر فروش ترین بود وقتی رسید لندن گفت آدم خودش گندم خورد اما گناهشو انداخت گردن هوا. حتما همسر خودش هواست که چپ و راست میگفت ما فقه پویا داریم مگه نه؟ نه خانوم اون فقه پویا نیست. اون دماغ کردن در توالت محمد است و "ذهن بویا"!
- نیچه در باب کتاب انجیل میگوید این گه نامه را اگر دستتان گرفتید دستکش دستتان کنید که مبادا شما را نجاساتش آلوده کند!
- من هم میگویم این گه نامه ی قران را هر چقدر تکان بدهید بوی گندش بیشتر میشود!
In reply to مدعی خواست که گوید همه چیز… by هوش مصنوعی
هوش مصنوعی یک اشتباه در بیت …
هوش مصنوعی
یک اشتباه در بیت "گفتم این ال که پسوند خوارزم شد است؟"
درستش این است: "گفتم این "ال" که پیشوند خوارزم شده است؟"
- در پروسه ی لاتینیزاسیون تبارشناسی ها گاهی فاحشه ی واتیکان به قول نیچه, معروف به "هولی سی" (Holy See), که بهتر بود نامشو میگذاشتند اقدس چهار چش کور!....در اتیمولوژی های لغات یا تبار شناسی ی واژگان دست میبرد, هر کسی پول میداد با چزوندن وصله ای از عبارت اینجا یا آنجا ریشه ی لغات را بیجا و بی ربط میدوخت و آسمان ریسمان میکرد.
خوارزمی پارسی را با ترم "ال" وصله میزدند "ال گوریتموس" که هم از عرب ها پول دریافت کنند هم از "آقا سید فلان موسوی تاجر ایرانی" که مجاز به سفر به کافرستان بودند که هدیه "جام جم" از زیر خاکروبه ی ایرانیان میاورد بلاسند. و هم در ذهن جوجه انگلیسی دنیا نادیده آن زمان موزلیوم ساینتیست بکارند (Muslim scientist).
*هنوز هم تجار و سید زاده های ایرانی در لندن , در پاریس, در واشنگتن, در دوبی ذره ذره قطعات آثار باستانی ایرانی را حراج کرده به حساب مفت میفروشند.
به قجر زاده های بو گندو در لندن نگاه کنید. آثار باستانی ایرانی را حراج میکنند و در بی بی سی میگویند مصدق هرگز پیشنهاد پنجاه پنجاه از نخست وزیر انگلیس دریافت نکرد. یکیشان را در باری دیدم با لب لوچه ی شتری عشوه ی "ای ام پرژن" میآمد.
بدبخت هنوز نمیدانست که انگلیسی چرا به نیچه هشدار میداد, که پشت سر نزاکت رفتاری دلپذیر این پرژن (?) یک گرگ خوابیده است آلمانی بی خبر هشدار.
البته نیچه هم "مار" زرتشت را از سوراخ بیرون کشید که این در فلسفه ی زیست شناسی و تاثیر توتمیک آن بر ذهن و زندگی انسان یک امر پیچیده و برای درک "خردمندان" و دانشمندان است.
شناسنامه هویّتی داشتن
درووود!
اندکی انرژی هدر دادن!
فلسفیدن به جامعه و ملّت خاصّی تعلّق ندارد. هر جامعه ای که بر آن است، مناسبات اجتماعی و کشوری اش پویا و کارساز باشند، به متفکّران و دانشمندان و فیلسوفان و نظریه پردازان سرزمین خودش محتاج و ملزوم است. هر جامعه ای نیز بر شالوده تجربیات نیاکان و نسلهای متعدّد خودشان به بینشی از جهان و زندگی و غیره و ذالک انگیخته شده اند که خاصّ خودشان است و با جوامع دیگرT اینهمانی صد در صدی ندارند. ابناء بشر در زمینه فرهنگی نسبت به یکدیگر تفاوتها و تمایزات دارند. جوامع بشری اگر در دامنه امور فیزیکی و تسهیلات و ابزارها و صنایع و امثالهم، تشابهات داشته باشند، در دامنه فرهنگ به ندرت میتوان شباهتهایی قیراطی را پیدا کرد. کشورهای اروپایی و کشورهایی که کلا به نحوی در فضای مسیحیّت میزییند و شکل گرفته اند، فلسفیدنهایشان از یکدیگر متفاوت هستند؛ ولی در دامنه فلسفیدن، متاثّر از همدیگر.
داد و ستدهای فرهنگی متفکّران و فیلسوفان اروپایی مثل فرانسویها، آلمانیها، انگلیسیها، هلندیها و ایتالیاییها و سپس آمریکائیها، بر پایه تابعیّت یکی از دیگری یا بعضی از یکی نیست؛ بلکه متفکّران و فیلسوفان هر کشوری حسب موضوعات مشابه به اندیشیدن از یک طرف در باره معضلات میهنی خودشان در سمت و سوی ابعاد جهانی تلاشهای فردی میکنند و از این طریق نه تنها به کارگشایی مسائل ملّی خودشان مدد میکنند؛ بلکه تلنگرهای انگیزشی و فکری را به متفکّران و فیلسوفان جوامع دیگر سرایت میدهند تا در یک هارمونی «اندیشیدن و سنجشگری و تبادلات فرهنگی» به مردم جوامع یکدیگر مددکار باشند. کار «روشنگری و روشنفکری» به معنای نقش محلّل را ایفا کردن نیست که طیف تحصیل کرده و آکادمیکر و کنشگر ایرانی به آن از دیر باز تا امروز مبتلاست؛ بلکه کار «روشنفکری و روشنگری» به معنای اندیشیدن در باره تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خود است از بهر همپا شدن و هماهنگی با سیر تفکّر و اندیشیدن در کنار دیگر جوامع بشری.
یک نمونه ساده و سر راستش و سپس کاستن از طول و تفصیلها.
متفکّری آمریکایی به نام «جان راولز» در باره «دادورزی/عدالت» کتابی مینویسد. دیگر متفکّران اروپایی در باره کتاب او، حسب تجربیات فرهنگی و تاریخی مردم میهن خود، نظراتی را تقریر میکنند. سپس متفکّر با مطالعه دیدگاههای دیگران، به اندیشیدن و بررسی دیدگاههای آنها حسب تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خودش در صدد پاسخ بر می آید. کانال ارتباطی متفکّران مختلف، زبان است و مفاهیم رایج و شناخته شده فلسفی که هر کدامشان تاریخی کهنسال دارند با بار انواع و اقسام معانی. از طریق بده و بستانهای فرهنگی، روند تحوّلات مختلف کشوری و جهانی نم نم امکانپذیر میشود. پرسش و انتقادهای شدید و بی رحمانه من از مواضع نظری و ادّعایی طیف کنشگران و آکادمیکرها و تحصیل کردگان ایرانی همواره این بوده و هنوزم است که سهم ما ایرانیان در پروسه اندیشیدن و فلسفیدن در کجای این معادله مناسبات فرهنگی کشورهای اروپایی و آمریکایی و دیگر نقاط جهان است؟. شما نمیتوانید در سراسر کره زمین، یک نفر ایرانی را پیدا کنید که بتواند توضیح دهد، «خرد و خردورزی» یعنی چه؟. چرا نمیتواند؟. زیرا هیچوقت در باره «خرد و خردورزی» نیندیشیده و جستجو و تامّلات پیگیر نکرده است. همه تصوّر میکنند که خرد و خردورزی با عقلانیّت/راسیونالیستی اندیشیدن و امثالهم اینهمانی معنایی دارد. به اینگونه ساده لوحی میگویند، بلاهت معصومانه برای گریز از اندیشیدن و تمام عُمر مقلّد ماندن. «خرد و خردورزی» نه تنها هیچگونه همترازی معنایی با عقلانیّت و راسیونالیستی اندیشیدن ندارد؛ بلکه دقیقا در سمت و سوی سنجشگری آنها نیز هست. هر گاه مای ایرانی مدّعو توانستیم معضل «خرد و خردورزی» را از لحاظ فلسفی بیندیشیم، آنگاه میتوانیم به سهم خودمان در داد و ستدهای فرهنگی با دیگر متفکّران و فیلسوفان و اساتید سرزمینهای دیگر؛ بویژه اروپائیان و آمریکائیان وارد بحث و گفتگوهای انگیزشی شویم. به آنها نشان دهیم که ما نیز حرفی برای گفتن داریم. نشان دهیم که تجربیات نیاکان ما از «فلسفه زندگی و جهانداری» چه بوده است. نشان دهیم به همان میزان که روزی روزگاری نخستین آفرینشگر امپراطوری جهان بودیم و متفکّران و فیلسوفان برجسته ای را به جهان هدیه کردیم، هنوز آن مایه ها را داریم که بتوانیم پا به پای دیگران بیندیشیم و رایزنی کنیم و مبادلات فکری و ایده ای خود را با گشوده فکری استقبال کنیم.
کار روشنگری و روشنفکری، غرغره کردن محصولات قلمی و فکری دایره متفکّران و فیلسوفان و اساتید باخترزمینی نیست؛ بلکه هنر سهیم شدن در دایره گفتگوست که امکانهای باهماندیشی و تحوّلات فکری و فرهنگی جامعه خود را امکانپذیر میکند. تمام عمر، حمّال محصولات فکری و اندیشیدن دیگران شدن؛ آنهم در زبانی الکن و بی معنی و پرت و خارج از بستر تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خود به معنای هدر دادن تمام استعداد و هنر و توش و توان خود است برای توجیه کردن عمری بردگی فکری و صغارت و حقارت متابعتی و دائم توسری خور نالایقان وطنی ماندن. تمام عُمر، مترجم آثار دیگر شدن، - آنهم تازه به شرطی که چیزی بفهمیم- هیچکس را متفکّر و فیلسوف نمیکند و اتقاقا ترجمه میتواند افکار متفکّر و فیلسوف را در زبان مقصد، تحریف و تقلیب و مزخرف و بی معنی و بی تاثیر نیز از آب در آورد. یک نمونه ساده اش نگاهی به کتاب «سنجش خرد ناب»، ترجمه زنده یاد «میر شمس الدّین ادیب سلطانی» به ما میگوید که فاجعه چقدر وسعت و عمق هولناکی میتواند داشته باشد. نمونه دومش زنده یاد «باقر پرهام» با کتاب «پدیده شناخت روح» اثر هگل. یا چهره معروف و شناخته شده ای به نام آقای «داریوش آشوری» که عمرش دراز باد. وی در ترجمه آثار نیچه، خبط و خطاهای برداشتی دارد؛ زیرا فلسفیدن نیچه را عمیق نمیشناسد و فقط در همان چارچوب زباندانی ترجمه ای میخکوب مانده است. حتّا عنوان کتاب «تبار شناسی اخلاق»، برگردانی غلط است. عنوان صحیحش در حقیقت باید «بنمایه اخلاق/منش» ترجمه میشد. زیرا Genealogie در تفکّر نیچه با «تبار شناسی» هیچ سنخیّتی ندارد. نیچه در سنجشگری اخلاق مسیحیّت و یهودیّت، ریشه و منشا اخلاق را به فردیّت اندیشنده و جوینده انسان منوط میدانست که بیشتر از هر چیزی با «Ursprung» همترازی و سنخیّت دارد. اینها فقط اشاره های گذرا هستند جهت تفهیم صحبت من.
همچنان تاکید مبرم میکنم تا زمانی که طیف تحصیل کرده و آکادمیکر و کنشگر ایرانی نیاموزد و نخواهد و تلاش نکند که بر پاهای مغز اندیشنده خودش در بستر تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خودش استوار بایستد و قائم به ذات شود، نه تنها سگدو زدنهایشان هیچگونه تاثیری بر رویدادهای تراژیک و هولناک دم و دستگاه کشورداری در ایران نخواهد داشت، بلکه تمام عمر نیز مقهور و مطیع و تابع سیر تفکّرات باختر زمینان محکوم و ذلیل خواهند ماند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
دلیل مخالفت آیات عظام شیعه و…
دلیل مخالفت آیات عظام شیعه و ................... با علم و دانش فلسفه چیست؟ چرا انسان خردمند غربی از 3 هزار سال پیش مدام پله های رشد تفکر فلسفی را پشت سر گذاشته و از دورههای:خرافات سحر و جادو و اسطوره سازی گذشته تا به فلسفه پست مدرن و میم-لام و هوش مصنوعی برسد؟
هیچ انسانی در طول تاریخ هستی بشر بدون فلسفه نبوده و نخواهد بود چون انسان موجودی عقلگرا و آینده نگر است.فلسفه چه میگوید،چه میخواهد،چه میتواند ؟ یکی از جذابیت های مطالعه و تحصیل فلسفه در دانشگاههای غرب،ادعای" توضیح معنا و تفسیر متون" است. از جمله انگیزههای تفکر فلسفی، میتواند کنجکاوری، علائق و منافع شخصی، ویا دسترسی به پروسه و مقوله شناخت باشد. رشته فلسفه را از زمان کانت به دو بخش فلسفه نظری و فلسفه عملی تقسیم نموده اند. فلسفه نظری شامل رشته های متافیزیک، علم منطق، و تئوری شاخت است. و حوزههای فلسفه عملی شامل-علم اخلاق، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوق، فلسفه تاریخ، انسانشناسی فلسفی، و رشته استتیک و زیبایی شناسی است.
از حمله مکاتب و شاخه های تفکرفلسفی در دانشگاههای غرب، ایده آلیسم، پدیده شناسی، ترانسندنس(یعنی ایده آلیسم کانتی) یا تعالی گرایی، هرمنوتیک یا تفسیرگرایی، تئوری انتقادی، پسامدرنیسم، عقلگرایی انتقادی،و تجزیه و تحلیل زبانی، است.
در بحث فلسفه و تاریخ آن، فلسفه سیستماتیک و فلسفه تاریخی، روشهای تاریخ فلسفه، و برخورد و مطالعه متون فلسفی، معرفی میشوند.
در مبحث تفکر و پرسش، به فرهنگ پرسش و سئوالات فلسفی کانت اشاره میگردد.
در مبحث فلسفه وعلوم، جدایی علوم از فلسفه، و به معرفی فلسفه بعنوان یک علم ساختاری، پرداخته میگردد.
در مبحث رابطه فلسفه با هنر و دین، به انواع اشکال هنری فلسفه، و در بحث فلسفه و دین، به متفکرانی مانند هایدگر، نیچه، و ویتگنشتاین، اشاره میگردد.
و در مبحث تحول فلسفه در هزاره سوم میلادی، به دورههای تاریخ اندیشه در غرب، و به موضوع تقدم عقل عملی اشاره میگردد.
برای خیلی از علاقمندان، فلسفه نوعی شناخت است که ورای دانش معمولی قرار دادرد. هومانیست ها میگفتد فلسفه باید نقد واقعیات اجتماعی باشد.در حالیکه تنها موضوع و مشکل فلسفه لیبرال و بورژوایی، خود فلسفه و ادامه بحث های صوری و سفسطه گری های زبانی است. در کتاب راهنمای تحصیل فلسفه در دانشگاههای غرب، آمده که پیش از شروع، باید به محتوا،متد و روشهای رشته فلسفه آشنا بود.
یک قرن پیش استوارت میل میگفت در عصر بوروکراتی،مغزشویی، دستکاری، و دیکتاتوری، فرهنگ عمومی نیاز به فیلسوفانی معترض و شورشی و خیابانی دارد. فلسفه گری غیرازشغل میتواند یک رسالت و مسئولیت و پیام آوری باشد یا نوعی "فرم زندگی" است که در آن عمل و تئوری فیلسوف را نمی توان از هم جدا کرد. جذابیت و جالبی فلسفه آنست که میکوشد به توضیح و شرح معنی و معنا و هدف بپردازد. خیلی ها از فلسفه انتقاد دارند که به پرسش "از کجا به کجا ؟" پاسخ نمیدهد. هاملت در یکی از نمایشنامه های شکسپیر میگفت چیزهای زیادی در آسمان و زمین است که آموزش دبیرستانی به آنان پاسخ نمیدهد. لیبرالها میک.یند فلسفه برای اینکه نشان دهد چه میخواهد و چه میتواند، باید به بحث "مفهوم معنی و معنا" بپردازد. معنی یعنی تصاویری که انسان با کمک انان جهت یابی کند. ویتگنشتاین میگفت هدف فلسفه، توضیح منطقی افکار و توصیف معنی است.
در میانه قرن 19 که نیچه مرک خدا را اعلان نمود، نیهلیست ها به بحث "معنی" روی آوردند. دلتای نیز بعد از نیچه یکی از اینکونه فیلسوفان بود. روبرت موسیل، ادیب اتریشی مانند آلبر کامو میگفت برای واقعیت یاید یک معنی یافت و نه اینکه در جستجوی یک معنی برای آن بود. سیسیفوس کامو در غلطاندن سنگ میکوشد برای آن جادثه تراژدیک یک معنا بیابد.
فلسفه میتواند چه چیزی باشد که الهیات میخواهد آن باشد ؟ گوته میگفت مقوله معنی مهمتر از موضوع سعادت است چون انسان با خود در افکار و اندیشه اش ملاقات میکند. در مورد تعریف انسان در یئنان باستان گفته شد که انسان موحودی است اندیشمند. در قرن 20 یاسپارس گفت انسان موجودیست سنبلیک و نمادین. دکارت؛ پدر فلسفه عصر جدید، میگفت من می اندیشم، پس هستم. هایدگر هم یکی از کتابهایش را "معنا و هستی" نام نهاد. گادامر،شاگرد هایدگر میگفت تفسیر و هرمنوتیک در فلسفه باید نوعی شناخت جهانی گردد. کانت میگفت چراغ راهنمای زندگی انسان مجموعه ای از آسمان پرستاره بالای سر و قانون اخلاقی درون او باشد.
در یونان باستان تعجت و پرسش عامل فلسفه گری انسان شد. آنها میگفتن تئوری یعنی نگاه و نظر و توجه به ایدهها، و تئوری و نظریه پردازی یک وظیفه و خواسته اخلاقی است. کانت بعدها این تعریف را ادامه داد و تکمیل نمود. امروزه ولی اندیشه و افکار انسان اسیر محدوده ساختارهای اقتصادی و سیاسی است که خود ساخته انسانهای دیگر اند.
فلسفه آکادمیک و دانشگاهی امروزه خود را رهرو سقراط میداند که منتقد دولت آنزمان بود. داستان طنز به چاه افتادن تالس هنگام توجه به ستارگان و تمسخر او از طرف یک دختر رهگذر جوان نشان میدهد که متفکر نباید فقط متمرکز و اسیر تمرکز روی تئوری در آسمان باشد بلکه به چاه جلو پایش یعنی به واقعیت نیز توجه کند.
در قرون وسطی جردانو برونو بدلیل دفاع از فلسفه طبیعی و مخالفت با فلسفه اسکولاستیک ارسطویی اعدام گردید. سرانجام در دوره روشنگری،فلسفه از الهیات استقلال یافت. نمونه روشنفکر انتقادی آن،ولتیر بود که افتخار فلسفه فرانسوی نیز است. نیچه نمونه تراژدیک میان فلسفه دانشگاهی و فلسفه خیابانی، و تضاد میان شغل و رسالت فلسفی و پیام آوری است. او با پشت نمودن به شعل دانشگاهی، مبلغ فلسفه میدانی شد. اینگونه فیلسوف دیگر نمی خواست فقط جهان را تفسیرکند بلکه میخواست خود را تغییر دهد. در ادامه آن، سارتر در فرانسه فیلسوف مسئول نام گرفت. نیچه، سارتر، ارسطو را میتوان فیلسوفان خیابانی و متفکران میدانی و عامیانه و مخالف فلسفه آکادمیک و دانشگاهی نامید. افلاتون و ارسطو فلسفه میدانی سقراط را بشکل دانشگاهی نیز وارد مجامع آموزشی نمودند. کانت و هگل کرچه برای دانشگاههای دولت پروس کارمیکردند ولی اندیشه هایشان وارد مجامع مردمی و حتی کارگری شدند. با این وجود بدون فلسفه دانشگاهی و آکادمیک تولد فیلسوف میدانی و خیابانی غیرممکن بود. مثلا هوسرل گرچه فیلسوفی دانشگاهی است ولی موجب رشد فلسفه خیابانی و کافه ای گردید.
گوته میگفت فقط خود فلسفه است که میتواند گمراهی های فلسفه گرایی را بی خطر کند. شیلی مدعی بود که اگر زنان در دوره پیش از عصر جدید مذکر بودند محبور نبودند تمام گمراهی های متافیزیک و خرافات را دنبال کنند. امروزه ولی یکی از نشانه های معمولی و نرمال شدن رشته فلسفه اینست که زنان هم بندریج وارد آموزش و تحصیل رشته فلسفه در دانشگاه و مدارس شده اند.گروهی هم توصیه میکنند رشته فلسفه بعنوان یک ارزش فکری باید امروزه در شلوغی جهان طبقاتی گلوبال مبلغ آهستگی و صبر و آرامش باشد.
در دانشگاهها فلسفه میکوشد متکی به علم ئ تحقیق باشد بدون اینکه حوزههای مضر آن نادیده و فراموش شوند و زیر عنوان کنجکاوی تئوریک در مقابل ممنوعیت های فکری الهیات قد علم کند. فلسفه و علوم زمان حال به انسانهای کنجکاو استناد میکند. هابرماس در سال 1968 پیرامون راهنمایی تحصیل فلسفه از نیاز به "شناخت و منافع" در رابطه با انگیزه دانشجویان میکفت.
فلسفه را از زمان کانت به دو شاخه نظری و عملی تقسیم نموده اند. فلسفه نظری شامل سه زشته بزرگ و مهم- منطق، متافیزیک، و تئوری شناخت، است. از جمله وظایف منطق، توضیح مفاهیم پیچیده و مشکل و آزمایش اعتبار دلایل و علل است. در یونان باستان ، منطق به سخن و اندیشه سنجیده و علم قوائد درست اندیشیدن و درست سخن گفتن بود.
مطالعه فلسفه متافیزیک در دانشگاههای غرب خلاف رشته منطق،اکنون غالبا بر اساس تفسیر متون تاریخی است و خیچ نوآوری در نظریه پردازی آن دیده نمیشود. ارسطو متافیزیک را فلسفه اولی نامید که معمولا آنرا متافیزیک ذات و ماهیت هم مینامند. با اینهمه متافیزیک او مترقی تر از متافیزیک افلاتون بود. ارسطو خلاف افلاتون ایده را دوباره به واقعیت برگرداند و بعنوان وحدتی از فرم و ماهیت تعریف نمود.متافیزیک مفهومی آبستراکت و صوری است. به این دلیل ارسطو را در قرون وسطا بعنوان یک ر.حانی و خداشناس معرفی کردند. فلسفه قرون وسطای مسیحی که همزمان الهیات نیز بود میکوشید غالبا به متافیزیک ارسطو و تعریف و تفسیر آن باشد.متافیزیک مسیحی غیرازارسطو متکی به نظرات افلاتون و نوافلاتونی نیز بود.به ادعای چپها ،پیروان فلسفه متافیزیک دهها سال مدعی بودند که نظام سرمایه داری سیستمی ابدی،طبیعی، و خدا خواسته است.
در فلسفه نظری غیر از موضوع متافیزیک و هستی شناسی، تئوری شناخت اهمیت خاصی دارد. پروسه شناخت میان واقعیت،آگاهی، و هستی است. در نظریه شناخت، نئوکانتیسم نقش مهمی دارد چون آن ادامه و تکامل نظرات کانت است. علم هرمنوتیک یعنی تفسیرگرایی گادامر ادامه این مکتب است که میگوید جهان از واقعیات تشکیل نشده بلکه از تفسیر و تاویل واقعیات؛ که خود را "فلسفه اندیشه و روان" نیز مینامید. پرسشهای تئوری شناخت شامل رشته های منطق و فلسفه زبان هم میشود.
رشد و صعود تئوری شناخت در قرن 19 میلادی همراه بود با فرود و نزول فلسفه متافیزیک. گرچه نظریه شناخت از زمان افلاتون وارد بحثهای فلسفی گردید.
تقسیم فلسفه به نظری و عملی از زمان کانت مطرح شد. در این مورد ادعا شد که تنها عمل فلسفه،نظریه پردازی آنست. مهمترین لنتقادی که امروزه به فلسفه میشود اینست که تئوری هایش قابل عمل نیستند.
در مرکز فلسفه عملی، امروزه علم اخلاق یا اتیک قرار دارد که خلاف کتب عامیانه و شبه علمی،"هنر زندگی کردن" نیست بلکه ارزشهای رفتار و عمل را معرفی میکند. علم اخلاق در چهار دوره به اشکال گوناگون وجود داشته- در زمان باستان، در طول سدههای میانه، در دوره فرمالیسم کانتی، و در دوره اخلاق ارزشی ماتریالیستی مدرن؛ که شامل "اخلاق کفتمانی" کانت بود و اکنون در دانشگاههای غرب بازار داغی دارد.نگاه به فلسفه اخلاق در اینگونه دانشگاهها بیشتر با عینک کانتی است.
فلسفه سیاسی نیز یکی از رشته های فلسفه عملی است.با گلوبال شدن و انحلال دولتهای ملی،فلسفه سیاسی خود را غالبا با پرسشهای ساختاری مشغول کرده. کتاب قراردادهای اجتماعی روسو در دمکراتیک نمودن روابط سیاسی نقش مهمی داشت. کانت و هگل زیر تاثیر اندیشه های روسو به طرح افکار سیاسی خود پرداختند. ارنست بلوخ مارکسیسم را بشکل غیردمکراتیک آن معرفی نمود. در حال حاضر فلسفه سیاسی در دانشگاههای غرب میدان جدل میان لیبرالها و کمون گرایان است.
فلسفه حقوق نیز یکی از شاخه های فلسفه عملی است. در فلسفه تاریخ اشاره میشود که انسان خالق "جهان تاریخی" است و نه خدا. علت ضعف و به حاشیه رفتن بحث فلسفه تاریخ در دانشگاهها غیر از شکست استالینیسم؛متکی به فلسفه تاریخ،تئوریهای کلوبالیسم است که تاریخ را به پایان رسیده می پندارد.
انسانشناسی فلسفی؛بخش پایانی فلسفه عملی است که جانشینی برای فلسفه تاریخ شده. در بجث استتیک و زیباشناسی، چپها از "استتیک کالا" میگفتند تا انتقادی از سودگرایی هنر در جوامع سرمایه داری را نشان دهند. پسامدرنها امروزه فرقی میان هنر مبتذل و هنر متعالی و مسئول نمی گذارند. شیلر از تربیت استتیک انسان میکفت که امروزه در استتیک کالا دیده میشود و فاکتور مهم آن مد است. تاریخ استتیک در قرن 18 میلادی شروع شد و هنر را نوعی شناخت معنوی میدانست. یکی از نظریه پردازان مهم آن "باومگارتن" نام داشت. کانت میگفت زیبایی صفت عینی واقعیات نیست بلکه کیفیت و قضاوت تماشاگر است.
استقلال فکر و قائم به ذات شدن
دروووود!
مختصر و موجز.
مهم نیست شما در کجای نقطه زمین، ساکن باشید. وقتی بخواهید به هر دلیلی از بانکی وام بگیرید. متصدّی رسیدگی به تقاضانامه شما از شما مدارک و توضیحاتی را درخواست میکند. مثلا میخواهد بداند که میزان درآمد شما و مخارج و دیگر اقساط شما چقدر هستند تا سپس در باره مقدار وام درخواستی شما بتواند تصمیم بگیرد. فرص کنید شما مبلغ یکصد هزار دلار را تقاضا کرده باشید. متصدّی ذیربط بعد از بررسی مدارک و اسناد شما، اگر شرایط لازم را داشته باشید، مقدار وام درخواستی را به شما خواهند داد. اگر نداشته باشید که هیچی. اگر فرض کنیم پنجاه درصد شرایط لازم را داشته باشید، آنگاه مسئول ذیربط به شما خواهد گفت که ما فقط میتوانیم به شما چهل هزار دلار وام بدهیم. اگر مایلید تا قرارداد را ببندیم، اگر نه که تصمیم شخص شماست.
کسانی که اسم بی مسمای خودشان را گذاشته اند: «روشنفکر و روشنگر و کنشگر و امثالهم» اگر به اندازه یک ارزن، شعور و فهم و درایت و آگاهی داشته باشند، باید پیشاپیش بدانند که برای کاشتن عالی ترین بذرها و تخمه ها، بی چون و چرا باید خاکی وجود داشته باشد که آن را از قبل، شخم زده و آماده بذرافشانی کرده باشیم و سپس آبیاری و مراقبت و در انتظار بالیدن و محصول دادن باشیم. کسانی که میخواهند برای مردم خودشان بذر تحفه هایی مثل «سکولاریسم، دمکراسی، مدرنیته، لائیسیته و خزعبلات تقلیدی دیگر را از غرب به وطن بیاورند» آیا هیچگاه تا کنون در این باره اندیشیده اند که در کدام خاک شخم نازده میخواهند چنین بذارهایی را بکارند؟. اگر واقعا به اندازه یک پاپاسی درک و فهم داشته باشند، آیا در این باره اندیشیده اند که «وام بی پشتوانه» به معنای کلاهبرداری و جُرم محسوب میشود و خاطی باید مستوجب کیفرداد شود؟. چطور میتوان مردم و ملّت خود را شبانه روز به «هیچی نداشتن» متهم کرد، و مدام گفت که ما هیچی نداریم. هیچی نداریم. هیچی نداریم. هر چی در دنیا وجود دارد فقط و فقط محصول «اروپائیان» از ازل بوده و هست و خواهد بود و ما باید بی چون و چرا آنچه را که اروپائیان دارند، وارد کنیم و ادای آنها را آروریم تا به آرزوهای دور و دراز خود برسیم؟. سوال این است که کدام بانک در این جهان پهناور حاضر است به انسانی که یه ده هشاهی نیز کف جیبش نیست، وام یک ریالی بدهد؟.
آدم باید چقدر جاهل و احمق باشه که نتواند تمییز و تشخیص دهد، برای بار آوردن هر محصولی؛ ولو بذر و تخمه، بی چون و چرا، دست آورد دیگران باشد، باید حتما زمین شخم زده ای داشت و آبی برای آبیاری تا بتوان به بارآمدن و بار دادن بذر و تخمه امیدوار بود.
مسئله فلسفیدن به گرداگرد این محور میچرخد که متفکّران و فیلسوفان در باره «تجربیات مردم میهن خود» میاندیشند و تلاش میکنند که تجربیات مردم را در مفاهیم فلسفی بازاندیشند از بهر رتق و فتق کردن مسائل خود مردم. در این پروسه اندیشیدن نیز میتوانند به قدر احتیاج خود از تجربیات دیگران، وام بگیرند و به بارآوری محصولات فکری خودشان بیفزایند و سپس وام قرض گرفته را با سودش بازپس دهند. مراودات فلسفی در عرصه کشورهای اروپایی دقیقا «بگیر و بداد متقابل» است؛ نه اینکه یکی بیندیشد و دیگران لاجرعه سر کشند و فضولات خود را حتّا به جامعه اندیشنده ندهند!. افتخار «ایمانوئل کانت» به این بود که به شاگردانش؛ «فلسفیدن» را بیاموزد؛ نه آویزان شدن به تخم خودش یا دیگر فلاسفه را. او تاکید مبرم میکرد که در به کار بستن نیروی فهم و شعور خودت، دلیر و خایه دار باشد. به همین سبب، فلسفیدن به معنای آویزان شدن به تخم افلاطون و ارسطو نیست. به معنای آویزان شدن به تخم دیوید هیوم و جان لاک و توماس هابز نیست. به معنای آویزان شدن به تخم کانت و هگل و شوپنهائور و نیچه نست. به معنای آویزان شدن به تخم خاخامی به نام کارل مارکس نیست. به معنای آویزان شدن به تخم سارتر و فوکو و دریدا و امثالهم نیست. به معنای آویزان شدن به تخم رورتی و ژیژاک و امثالهم نیست. به معنای آویزان شدن به این کتاب و آن کتاب نصّی نیست. فلسفیدن؛ یعنی تلاش برای زایش و پروریدن استقلال اندیشیدن و قائم به ذات شدن خود در بستر تجربیات فرهنگی و تاریخی مردم میهن خود و کشف و شناخت مایه های استعداد زایشی-پیدایشی خویشتن از بهر آیده و افکار آفرینی برای مبادلات فرهنگی با متفکّران و فیلسوفان اجتماعات مردم سرزمینهای دیگر.
تا زمانی که تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران ایرانی نکوشند و بر این نباشند که در بستر تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خود در زبان مردم خود بیندیشند و راه استقلال فکر و قائم به ذات شدن خودشان را با دلاوری و رادمنشی واقعیّت ملموس دهند، محال ممکن است که بتوان بر اهرمهای سیطره جویانه حکومت فقاهتی چیره شد و اخانید معمّم و بی عمّامه را از حکومت کردن خلع و عزل و به همانجایی نشانید که لیاقتش را دارند. هر کشوری که تحولی در مناسبات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و غیره و ذالکش ایجاد شد، سعادتش محصول اندیشیدنهای متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان همان جامعه در باره «تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خودشان» بود. با آویزان شدن به محصولات فکری دیگران، هیچکس اصالت اندیشیدن خودش را تجربه نخواهد کرد؛ بلکه تا عمر دارد، مطیع و مقلّد و خوار و زار و ذلیل و دنباله رو خواهد ماند و مدام در چنگال انواع و اقسام مستبدین و دیکتاتورها، دست به دست خواهد شد.
در خانه اگر شنوندگان بیدار مغز وجود داشته باشند، یک سطر نیز بس است.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
جامعه بیمار اسلامی.
........................
انسان ستیزی،غرب ستیزی، دیگراندیش ستیزی، نشان از وجود توحش ماقبل تاریخ بجا مانده از عقدههای ارضاء نشده ضد بشری و غیرانسانی است.
زندگی شورنگیز فیلسوف اجتماعی. راسل نیز میتوانست خود را اسیر دین و فرقه و ایده آلیسم و متافیزیک و خرافات و توهم و خودشیفتگی کند، ولی بجای آن، دنبال منطق و ریاضیات و روشنگری و انسانیت و حقوق بشر و نوزایی و رنسانس را گرفت !
سه موضوع مهم خلاقیت نظری راسل، متفکر،فیلسوف،و ریاضی دان انگلیسی، عبارتند از تاریخ فلسفه،تئوری شناخت،و درسهای اخلاق. او ریاضی دانی بود که سپس فیلسوف،فعال ومصلح اجتماعی گردید.ازجمله تقاضاهای اخلاقی وی در طول عمر 98ساله اش؛ صلح بجای جنگ،همکاری بجای رقابت، و عشق بجای تنفر بود.وی اعتراف کرد که علاقه شورانگیزش به زندگی براساس سه شوق همدردی با دیگران،علاقه به شناخت،و نیاز به عشق و محبت، بود.
راسل فلسفه را وسیله ای برای اعتراض اجتماعی سیاسی، دفاع از شرف و حیثیت زحمتکشان،ودفاع از صلح میدانست و میگفت فلسفه استفاده روزمره وعملی ندارد بلکه هدف آن شناخت خود وجهان است. او کوشید تا فلسفه را به علم منطق،دستور زبان، و جمله بندی صحیح، تقسیم کند و میگفت با کمک یک زبان ریاضی،سمبولیک وهنری باید از سوء تفاهم،چند معنی بودن، و تضاد منطقی زبان عامیانه با زبان محاوره ای ،جلوگیری کرد.
برتراند راسل تا پایان عمرشکاک ماند چون او ایمانی به مقوله های متافیزیک مانند آزادی و روح ابدی و خدا و غیره نداشت گرچه پرسشهای متافیزیکی را موجب پویایی وزنده ماندن رشته فلسفه میدانست. او فلسفه خودرا اتم گرایی منطقی نامید ومیگفت شناخت بر اساس جزء گرایی بوجود می آید.وی یکی از مشهورترین فیلسوفان تجزیه و تحلیلی وجزء گرایی است ومیگفت راه شناخت از پل ریاضیات وعلم منطق میگذرد چون فلسفه غرب بعد از 2700 سال شکست در راه تشکیل بهشت زمینی واین جهانی، سراغ ریاضیات و علم منطق رفت.
راسل پایه گذار منطق مدرن ریاضی بود که در آغاز قرن 20 بخشی ازتاریخ ریاضیات ورشته فلسفه گردید. چپ ها او را نماینده یک نوع نظریه شناخت شکاکانه، تجزیه و تخلیل گرایی منطقی پوزیویستی و متفکر لیبرال بورژوا با ایدههای انساندوستانه آبستراکت میدانند که ایدههای صلحجویانه و سوسیالیستی را تبلیغ میکرد ومخالف با ساختن بمب اتم و جانبدار خلع سلاح جهانی و دشمن جنایات جنگی امریکا در ویتنام بود. وی پایه گذار فلسفه آنالیزی منطقی نیز است که امروزه درکشورهای انگلیسی زبان مرسوم و متداول میباشد.
راسل مدعی بود که دستورزبان راباید با کمک علم منطق ازنوساخت تا ساختارجهان را دقیقتربیان کند. وی اشاره نمود که ریاضیات برای او محلی است جهت آرامش روان تا انسان دچار تنهایی وافسردگی نگردد چون انسان در حین اشتغال به ریاضیات احساساتش را باید کناربگذارد.
ازجمله کوشهای راسل دفاع از ازادی وحقوق زنان و تبلیغ ایدههای سوسیالیسم غربی ومبارزه علیه خشونتهای استالینیستی و مبارزه با غرض ورزی های ضد کمونیستی و مبارزه علیه فاشیسم و علیه سوء استفاده از مالکیت خصوصی بود.اوخودرا تحت تاثیر فلسفه لایبنیتس و فرجه و آویکله؛ ریاضی دان یونان باستان میدانست.
راسل در کنار برگسن و سارتر و کامو از جمله فیلسوفان قرن 20 بود که در سال 1950 به دریافت جایزه نوبل ادبیات نائل آمد. او این جایزه را بخاطر کتاب "ازدواج واخلاق" که مبلغ روابط آزاد عشق و زناشویی بود از آن خودساخت. در این کتاب راسل عمل ازدواج را باقیمانده آداب و رسوم ارتجاعی مسیحیت نامید وخواهان رابطه وزناشویی بدون ازدواج شد.
برتراند راسل بین سالهای 1970-1872 درانگلیس زندگی نمود.درآنجا یکبار به دلیل مخالفت با جنگ جهانی اول به 6 ماه حبس محکوم گردید ودر امریکا به سبب اعتراض به جنگ ویتنام ازدانشگاه اخراج شد. در انگلیس تودههای سنتی و ناسیونالیست و راست گرا با کاندید شدن او برای مجلس عوام مخالفت کردند.
از جمله آثار راسل - اصول منطقی ریاضیات- تاریخ فلسفه درغرب- ازدواج واخلاق- متفکرین فلسفه غرب- فلسفه ماده- الفبای نظریه نسبیت- تسخیرخوشبختی- آزادی وسازمان گرایی- و اتوبیوگرافی من- هستند. او مقالاتی نیزپیرامون آنارشیسم، بلشویسم، سوسیال دموکراسی آلمان، و انتقاد از مسیحیت و ادیان سازمانی، منتشر کرد.
خشونت سرسام آور علیه خویشتن
دروووود!
اندکی زمزمه های زیرلبی برای عبور از کوچه های تاریک.
«خوارخویشتنی» وقتی به اوج تنفّر از خود برسد به ابزار خشونت علیه خود تبدیل میشود. یعنی اینکه هر چقدر انسانی از حقارت وجودی خودش، اطمینان داشته و مومن به حقارت وجودی خودش شده باشد، به همان میزان بر نفرت و گریز از خودش بیشتر تاکید و تبلیغ و سماجت میکند. از زمانی که حزب توده و دیگر گرایشهای ایدئولوژیکی در اینران پا گرفتند تا امروز که تفاله های فسیل شده آنها در اقصاء نقاط جهان پراکنده اند و همچنان مصدر پرت و پلاگوییهای مزمن هستند، پروسه «خوارخویشتنی» حضرات تابع و مطیع و دنباله رو و جنگ خصمانه و سرسام آور آنها علیه «تاریخ و فرهنگ ایرانیان» به دلیل تسلیم و تکریم و تایید و تصدیق حقارت مسلّم شده در وجودشان باعث شد که به هر تبهکاری علیه مردم ایران و تاریخ و فرهنگ آنها اقدام کنند. مسئله «خوارخویشتنی»، یک موضوع روانشناختی و مرض غالب شده بر روح و روان و مغز است که به دوره درمانگری طول و دراز محتاج است.
کسانی که هنوز نمیتوانند تفاوت «خودشان» را با دیگر انسانهای پیرامون خودشان از یکدیگر تمییز و تشخیص دهند، خواه ناخواه در هر چیزی، ابزاری و بهانه ای برای توجیه و تفسیر «خوارخویشتنی» خودشان میبینند و آن را به عنوان سند و مدرک برای اثبات بی چون و چرای «خوارخویشتنی/حقارت» خودشان در بوق و کرّنا و بلندگوهای مختلف ابراز میکنند و نشان میدهند. اینکه سرزمینهای کهن بر شالوده تجربیات مردم خودشان به کدامین «تصاویر و افکار و اندیشه ها و ایده ها» انگیخته شده اند، به گستره «تجربیات بی واسطه مردم همان سرزمین» مربوط میشود و ربطی به مردم سرزمینهای دیگر ندارد. هندیها، تجربیات خاصّ خودشان را داشته اند. چینیها، تجربیات خاصّ خودشان را داشته اند. ایرانیان، تجربیات خاصّ خودشان را داشته اند. مصریها، تجربیات خاصّ خودشان را داشته اند. یونانیان، تجربیات خاصّ خودشان را داشته اند الی آخر. اینکه در پروسه مناسبات همجواری، مردم کشورهای مختلف تا چه اندازه ای از فرهنگهای یکدیگر، تاثیر پذیرغته اند، بحث ثانویست. اصل ومطلب اینست که مردم هر کشوری، «تجربیات بی واسطه خود را» از معنا و مفهوم زندگی و کیهان و کهکشانها و غیره و ذالک داشته اند که تلاش کرده اند حسب تجربیات خودشان به امورات باهمزیستی در چارچوب محیط جغرافیایی خودشان زندگی کنند. بنابر این، مسائل مردم ایران از عصر اساطیری تا امروز، مسائلی نیستند که کسانی بخواهند با آویزان شدن به «محصولات علوم دقیقه و فرهنگی» به طور کلّی به قضاوت کردن در باره «تاریخ و فرهنگ» مردم خودشان، زر مفت زیادی بزنند بدون آنکه کوچکترین گامی برای شناخت ذرّه ای از چیستی «تاریخ و فرهنگ» مردم خودشان تا کنون برداشته باشند.
اینگونه زر مفت زنان که آمارشان بس بسیارگان هستند و هنرشان و استعدادشان فقط تابع بودن و توسری خوری و دنباله روی و غرغره و نشخوار کردن زحمات پژوهشی باخترزمینیان در زبانی مزخرف و الکن و ترجمه ای است، باعث شده اند که معضلات و مسائل ایرانیان در تحت سیطره حکومت فقاهتی همانطور که ولی فقیه – خامنه ای – آرزومند است، قرنهای قرن دوام آورند. اشخاصی که هنوز شهامت و شعور و فهم و درایت و دانش و رادمنشی و مغز سنجشگر ندارند که شخصا در برابر آخرین رسول قوم بنی اسرائیل که خاخام متقلّبی به نام «کارل مارکس» بود، صف آرایی فکری کنند، نیک است به جای اظهار لحیه در باره تاریخ و فرهنگ ایران؛ بر حقارت و ذلالت و خوار و زاری مقلّدی خودشان بگریند که تا امروز نتوانسته اند یک جمله بر تمام آنچیزهایی اضافه کنند که «کارل مارکس» از آثار متفکّران اقتصادی، کش رفته و رونویسی کرده و به نام خودش تحریر کرده است. آدمهایی که به فقر فکری و سترونی مبتلایند، بسان بیماران مبتلا به قانقاریا هستند که اگر دریاها را نیز بنوشد، هرگز تشنگیشان رفع نمیشود و مدام دنبال قاپیدن تولیدات فکری دیگرانند؛ زیرا خودشان به اندیشیدن توانمند نیستند. تا زمانی که آکادمیکرها و کنشگران و تحصیل کردگان تابع و دنباله رو و مطیع و مقلّد وجود دارند، دوام حکومت آخوندی تضمین شده است.
نکته دانان و هوشیاران را همین چند کلام بس است.
شادر زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
مقایسه دو ادعا.
لوح قانون همورایی در بین النهرین و عراق امروز، حداقل 5 قرن کهن تر از زردشت و سیمرغ و مزدک و اوستا و گاتها و اوراد ایرانی است.
انسان نوین قرن 21 امروزی نیاز به داستان قصاص خونریز و حیوانی قرون ماقبل تاریخ ایران آرشائی عهد حجر ندارد ؛باید بجای خرافات و ایمان شخصی و فرقه گرایی به نقد پیامبران گذشته پزداخت و هدف انسانیت را ، آینده نگری تعریف نمود.
در نوشته زیر به زندگینامه یکی از این پیامبران و مرشد های گذشته اشاره میشود تا انسان امروزی احساس ضعف نفس نکند و خود را در مقابل چرندیات باستان نبازد:
باید از پیامبران و فرقه سازان ساختگی تقدس زدایی نمود .کنفسیوس (479 - 551 پیش از میلاد ) ، نه پیامبر بود و نه فیلسوف ، بلکه یک مصلح اجتماعی یا معلم دینی در چین باستان . ادعای تئوریسین های لیبرال غرب مبنی بر خویشاوندی مائوئیسم و اندیشه های کنفسیوس موجب نوشتن این مقاله کوتاه پیرامون زندگی و افکار او شد .
در بعضی از دائرت المعارف های چپ آمده که او نخستین پایه گذار تفکر سیستماتیک فلسفی در چین باستان بود . کنفسیوس گرایی در حین پروسه زوال روابط تولید آسیایی بعنوان جهانبینی اشرافیت خرد کوشید تا با کمک اصول ونرم های اخلاقی موجب اصلاحاتی گردد و ساختار جامعه کهن رو بزوال را بصورت کامل حفظ کند . این هدف حفظ دولت از دو قرن پیش از میلاد تا سال 1912 میلادی، با دولتی نمودن دین کنفسیوسی با موفقیت روبرو شد ، گرچه دارای خصوصیات شدیدا ارتجاعی بود .
کنفسیوس زمانی بدنیا آمد که لائوتسه ؛ فیلسوف دیگر چینی ، 50 ساله بود . او 73 سال عمر نمود . کنفسیوس از خانواده ای برخاست که اشرافی فقیر شده بودند . در زمان حیات به او استاد کونگ میگفتند . آنزمان دولتهای کوچک و شهر- دولت های چین اکثرا با هم در حال جدال و رقابت بودند . کنفسیوس برای جلوگیری از انحلال چین ، خلاف لائوتسه میگفت که نباید منفعل ماند، بلکه باید کاری کرد .
او به نیکوسرشتی انسان باور داشت . انسان ایده آل کنفسیوس ، نجیب زاده و از قشر برگزیدگان بود . او دلیل هرج و مرج سیاسی و اجتماعی در امپراتوری چین را به سبب زوال اخلاقی مردم آندوره میدید . گرچه از او دست نوشته و اثری بجای نمانده ولی هوادارانش میگفتند که هدف شناخت باید درک واقعیت باشد .
کنفسیوس کوشید تا با سفرهای خود به شهر- دولت های مختلف آنزمان چین ، روی حاکمان تعثیر بگذارد و هوادارانی بیابد . نظرات منتسب به او اساس تحول جامعه چین تا میانه قرن بیست بودند . وی قصد داشت تا به اصلاح جامعه و دولت چین بپردازد . برای اینکار او نیاز به یک نوگرایی اخلاقی در جامعه چین داشت .
در نظر او اخلاق یعنی اخلاق فکری و رفتار اخلاقی . ایندو می بایستی مهمترین اساس نظم دولتی شوند . سیستم سنتی قدرت و دولت در آندوره چین ساختاری هرمی و هیرارشی داشت . از جمله صفات و تقوا های انسان ایده آل کنفسیوس ، عقلگرایی ، شهامت ، نیکو اراده گی ، اعتدال ، قانع بودن ، انسان دوستی ، صداقت ، روشن بیانی ، حقیقتگویی ، با شخصیت بودن ، با وفا بودن ، پاک و منزه بودن هستند .
او اطاعت و رعایت اخلاق در مقابل حاکمان و والدین را نیز توصیه میکرد . چون کنفسیوس میگفت که ما از آن دنیا خبری نداریم ، او را پیرو فلسفه لا ادری و یا آگنوستیک گرا بشمار می آورند . به نقل از کارل یاسپرس ، فیلسوف آلمانی ، او تسلط بر خود برای احترام به قانون ، اخلاق و سنت در جامعه را توصیه میکرد .
وی میگفت که ارزشهای خانوادگی باید اساس ارزشهای دولتی و سیاسی قرار گیرند . کنفسیوس 5 سال از عمر خود را صرف آموزش هنر شعر و فلسفه آنزمان نمود و به نشر آثار کلاسیک در چین پرداخت .او میگفت که راه ، هدف است و دانایی موجب یقین و غیرشکاکی میشود .
فلسفه او فلسفه عملی زندگی و حکومت عقلگرایان است . وی بجای الله اکبر مسلمانان امروزی میگفت که آسمان کبیرو عظیم است . در نظر او مرگ و زندگی انسان ، سرنوشت او است یعنی از پیش تعیین شده اند .
محققی بنام فیرلی مینویسد که جهان شناسی چینی تاکید روی این جهان زمینی دارد و نه به زندگی بعد از مرگ میپردازد . هدف از این دین آسیایی هماهنگی فرد با جهان است . کنفسیوس خواهان رعایت احترام اخلاقی رعیت نسبت به ارباب و حاکم ، و پسر نسبت به پدر ، زن نسبت به شوهر ، جوان نسبت به پیر ، و دوست نسبت به دوست ، بود . در هر کدام از این روابط ،دوطرف نسبت به هم نیز دارای وظایفی هستند .
در نظر او تقوا و نیکی،اساس اخلاق است . مهمترین تقوا ، انسانیت است ، سپس با وفایی ، حق خواهی ، دانایی ، توانایی و صداقت . برای کنفسیوس ، خانواده در جامعه نقش مهمی دارد و ساختارش باید مثال نمونه ای برای تشکیل جامعه و نظم دولتی باشد . قدرت مطلقه حاکم و قیصر نیز باید رعایت گردد .
کنفسیوس غیر از اندیشه های اخلاقی و فلسفه سیاسی دولت ، دارای تفکراتی پیرامون فلسفه طبیعی نیز است . در نظر او نه خدا بلکه آسمان دارای بالاترین اصل است که حوادث جهان و اخلاق جامعه را هدایت میکند . او چون پیرامون ادیان موضعی ندارد ، پیامبر بشمارش نمی آورند . وی ولی اهمیت خاصی به قربانی نمودن حیوانات میداد .
امروزه اشاره میشود که هیچکس چون او زندگی فکری و عملی جامعه چین را تغییر نداد . بیش از 2200 سال کنفسیوس گرایی در چین دکترین دولتی بود . او میگفت که نه تنها زندگان بلکه مردگان نیز اعضای خانواده بشمار می آیند و باید مورد احترام قرار گیرند .
کنفسیوس گرایی را میتوان بخشی از فلسفه کلاسیک چین در جامعه طبقاتی آن بشمار آورد . امروزه پیروان کنفسیوس در چین را حدود 1،3 میلیارد نفر تخمین میزنند و در کشورهای دیگری مانند کره ، ویتنام ، تایوان ، و لائوس ، تعداد آنان به حدود 175 میلیون میرسد .
Konfuzius 551- 479در پیش از میلاد/.همزمان داریوش و کورش و سیروس!
بیابانگردان دربدر
ذهنیّت اسیر و دربند!
صحبتهای دم دست.
تاسف رنج آور و درد جانسوز، وقتی آدم را کلافه میکنه که نکبتها و ذلالتها و بلاهتها و حماقتها، مدام در برابرت عرض وجود کنند و بر مصیبتها و مشقتها بیفزایند. بس بسیارانی که فقط شناسنامه ایرانی دارند و هرگز نمیدانند ایران کجاست و مردمش کیانند و تاریخ و فرهنگشان چه بوده است، امّا مدّعی «همه چیز دانی» هستند، وقتی از آنها بپرسید که «بلوچستان» کجاست و مردمش به چه زبانی حرف میزنند و آداب و رسوم و اعتقادات و غیره و ذالک آنها چگونه است، در جواب خواهید شنید که «بلوچستان» دیگه کدام سیاره ایه؟. در منظومه شمسی است یا کهکشان شیری؟. این اسم را از کجا آورده ای؟. اصلا همچین مکانی و مردمی نیز وجود دارند؟.
اما اگر بلافاصله از آنها بپرسید که «پاریس» کجاست؟. و هیچ چیزز دیگری نپرسید و سکوت کنید و احتمالا یک نفر فرانسوی که زبان فارسی را خوب بلد باشه نیز در نزدیک شما باشد و حریف «همه چیز دان» بخواهد مثلا جواب سئوال شما را بدهد، یکدفعه میبینی آنچنان بلبل زبانی برایتان میکند که شخص فرانسوی از شنیدن اینهمه معلومات صفحه گرامافونی و دایرةالمعارفی و کپیه برداری از سایتهای اینترنتی حریف مدّعو، شاخ در می آورد و از زمین تا ثریا قد میکشد؛ زیرا با خودش خواهد گفت که من خودم در پاریس به دنیا آمده و بزرگ شده و بچّه ناف پاریسم و حتّا نمیدونم «برج ایفل» را کی ساخته و چه زمانی، آن را نصب کرده اند، ولی حضرت مدعو طوری حرف میزنه انگار که پاریس را زاییده باشه!
فقر ریشه سوز بسی بسیارگان طیف تحصیل کردگان و کنشگران و آکادمیکرهای ایرانی از تقریبا هشتاد سال پیش تا امروز در این است که هیچگاه نیاموختند از «خودشان» بپرسند و دور و بر خودشان را مطالعه و بررسی و سنجشگری کنند. آنها به عادت تقلید هزار ساله و ذوب شده در شرایع اسلامیّت، فقط به دهن دیگران چشم دوختند و همان لقلقه های لفظی و حرکاتی را انجام دادند که «مرجع تقلید و امام پیشنماز» انجام میداد و هیوقتم از خودشان نپرسیدند که اینهمه اداهای میمونموار ما یعنی چه؟. کسی که سلول به سلول وجودش در باتلاق تقلید فروچلیده باشد، به تقلید، عادت دیرینه دارد و ترک عادت برایش، موجب مرگه! و افتخار خودش میدونه که همچنان مقلّد و دنباله رو بماند. برایش نیز مهم نیست که مرجع تقلیدش کی باشد. «روح الله خمینی» یا خاخام یهودی با ذهنیّت به شدّت تلمودی به نام «کارل مارکس».
من وقتی که در جایی میشنوم یا میخوانم که حضرات به دلیل سترونی فکری و نداشتن خردلی ایده و فکر و نظریّه از خودشان به هر لحاف پاره ای آویزون میشوند و برای مثلا روبرو شدن با اژدهای چندین سر مسائل هزاره ای ایران و مردمش، در شبکه های اجتماعی و مطبوعات مختلف، زرهای مفت زیادی میزنند، ناخودآگاه یاد داستان آن «عرب بدوی و هارون الرّشید» می افتم. نقل به مضمونش این است که:
»یه روزی، یه عرب بدوی خبردار میشه که پسر همسایشون، هارون الرِشید در بغداد به کیا و بیایی رسیده و برای خودش ولی مسلمین شده. به سرش میزنه که جهت تجدید رسم همسایه داری به عیادت او برود و احوالی ازش بپرسد. با خودش فکر میکنه که چه هدیه با ارزش و بی نظیری را برای هارون الرّشید ببره. بالاخره میگه در این بیابونی که من هستم، بزرگترین هدیه میتونه آب باشه. سپس یک خیگی را پر از آب می کنه و به طرف بغداد به راه می افتد. وقتی میرسه به دربار هارون الرّشید، قراولان از او میپرسند که اینجا چه میخواهی؟. عرب بدوی، ماجرای بچّه همسایه بودن و خاطرات عهد بچّه محل بودن را به قراولان میگوید و نیّتش را از دیدار هارون الرّشید بر زبان می آورد. قراولان به نزد هارون میروند و حکایت عرب بدوی را میکنند. هارون به قراولان میگوید، اجازه بدهید وارد شود، ببینم کیه؟. وقتی عرب بدوی وارد بارگاه هارون میشه و خوش و بش و احوالپرسی و امثالهم. هارون استقبال خوب از او میکنه و مینوازد او را و هدایای بسیار به او میدهد. مخصوصا از خیگ آبی که آورده است، تشکرات صمیمانه میکند. بعد از چند ساعتی گپ و مییهمان نوازی، مهلت رخصت میدهد و به قراولان یواشکی گوشزد میکنه که این عرب همسایه قدیم ما را به طرف بیایان، طوری بدرقه کنید که به هیچ وجه نتواند «دجله و فرات» را ببیند».
من وقتی زرت و پرتها و نسخه پیچیهای کنشگران و آکادمیکرها و تحصیل کردگان ایرانی را در مصاف با ولایت سلسله خلفای الله؛ یعنی ولایت فقیه آخوندی میبینم، همش یاد عرب بدوی و هارون الرّشید می افتم. کنشگرانی که نمیدانند مردم میهن خودشان «دجله ها و فراتها» دارند و حضرات فقط با خیگ آبهای عاریتی میخواهند مثلا مردم خود را خوشبخت و مدرن و مدرنیته ای و یک شبه، مصدر پیشرفت و صنعتی شدن و اله و بله کنند بدون آنکه ثانیه ای از عمر خودشان را در باره نتایج تحوّلات باخترزمینیان اندیشیده باشند یا اصلا بدانند که معضلات جوامع بیگانه چه چیزهایی هستند. سرگردانی و فقر اندیشیدن و نداشتن دلاوری و فقدان راستمنشی برای «استقلال اندیشیدن و جستجو کردن و زاینده فکر و ایده شدن» باعث شده است که شیّادی به نام «خامنه ای» جرات کند بر صغارت ملّت ایران با بی شرمی تمام اذعان کند و دوام ولایت فقاهتی را «قرنهای قرن» به تابعین گیوتینی وعده دهد.
در خانه اگر جنبنده ای وجود داشته باشد که نکته دان و فهیم باشد، همین اشاره ها کافی هستن.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
.قصاص حماقت و جهالت!
فرهنگ ارتجاعی خونین انتقام گیر عهد کهن و عصر اسطوره، و انتقام و نبرد گلادیاتورها و داستان نبرد قهرمانان و پهلوانان و دیوها را باید به تاریخ سپرد ،و اکنون در قرن 21 وارد دوره قانون و دوستی و انسانیت و عدالت و زیبایی و منطق گردید، و لجاجت و اندیشه ستیزی و غرب ستیزی و دگراندیش ستیزی و حسادت و جهالت را کنار گذاشت .
انسان نوین نیاز به فرقه گرایی و سیمرغ پرستی و دین خویی و باستان گرایی ندارد ؛ بلکه اکنون ارزشهای نوینی مانند: هومانیسم و رنسانس و سکولاریسم و لیبرالیسم و سوسیالیسم و گلوبالیسم و فمنیسم و منطق حرف نخست را میزنند. ونه افتخار و غرور کاذب چخوان های گذشته گرایی تاریک و مخوف عصر نبرد دیو و غول و ابلیس با سیمرغ و ملائک و پری های دریایی و غیره !
انسان مدرن قرن 21 نیاز به ارزشهای نوزایی رنسانس و انسان دوستی هوامانیستی دارد. چگونه غرب غرب شد و ما شرق هم نشدیم ؟،رنسانس: آغاز هومانیسم،روشنگری، رفرماسیون، سکولاریسم. دوره رنسانس یا عصر نوزایی، حدود 6 قرن پیش در اروپا علیه کلیسا و نظام فئودالی آغاز شد. آن واژه ای است فرانسوی و به معنی بیداری و رستاخیز نیروهای خلاق و فرهنگی؛ مفهومی است تاریخی فرهنگی میان قرون 16-13 میلادی؛ که شامل تحول و پیشرفت در: هنر، ادبیات، فلسفه، علوم طبیعی، آموزش، تکنیک، موسیقی،تئاتر، مد، و سیاست میباشد. محتوای فکری ایدئولوژی رنسانس، هومانیسم سکولار مادی این جهانی ضد کلیسایی ضد فئودالی بود. فلسفه رنسانس علیه: مسیحیت اسکولاستیک، روحانیون، عرفان مسیحی، و کوشش برای آزادی از زنجیر الهیات، و زمینه ساز جنبش رفرماسیون مذهبی بود.
هنر و ادبیات رنسانس مانند دوره یونان و روم باستان: خلقی، رئالیستی، و استتیک بود. فرهنگ رنسانس جنبشی غالبا شهری؛ در راستای منافع بورژوازی نوظهور و علیه نظام فئودالی و خرافات دینی بود. در مرکز این جهانبینی، مقوله انسان و تفکر مادی این جهانی سکولار قرار داشت. اندیشه رنسانس انسان را موجودی عقلگرا، خلاق، و نوع دوست میدانست. لحظه مهم این جنبش رجوع به فرهنگ یونان و روم باستان بود، نگاه جدید به آن فرهنگ و تمدن، دلیل عنوان "نوزایی" برای جنبش رنسانس گردید. در زمان رنسانس، شناخت متکی به قوانین و علوم طبیعی و به آزمایش و تجربه و به عقل بود. این جنبش زمینه انقلاب بورژوازی را آماده نمود که با آغاز رفرماسیون دینی نیز در اروپا همراه شد.
هومانیسم جنبش رنسانس فقط تئوری نبود بلکه در مقابل انسان ستیزی نظام فئودالی و ارتجاع کلیسای مسیحی؛از طریق منطق علوم تجربی ایستادگی کرد. مهمترین نمایندگان رنسانس هومانیستی: رابله، اراسموس، توماس مورس، فالا، میراندولا، ریشلین، و فرانک بودند؛ که خواهان آزادی، احترام، و استقلال انسان شدند. منطق جهانبینی رنسانس، از طریق عقل و شناخت و احساس مسئولیت، و مخالف دگم های کور قرون وسطایی بود. پیشگامان ادبیات و تفکر جدید رئالیستی هومانیسم رنسانس: دانته نویسنده کتاب کمدی الهی، بوکاسیو نویسنده رمان دکابرون، و پترارکای شاعر بودند. جنبش رنسانس در پایان سدههای میانه موجب رشد اقتصاد تجاری-تولیدی، طبقه و فرهنگ بورژوازی نوخاسته گردید.
جنبش و جهانبینی رنسانس بخشی از فرهنگ عصرنو در اروپا بود که بیاد و تقلید از فرهنگ یونان و روم باستان خواهان بازگشت از نظام اتوریته قرون وسطایی و توجه به هومانیسم نوین بود. آن هم زمان بود با آغاز نظام سرمایه داری از میانه قرن 14 تا میانه قرن 17 میلادی. رنسانس در زمینه ایدئولوژیک بتدریج از جهانبینی دینی و تفکر آن جهانی سدههای میانه؛ با روش شک و پرسش فاصله گرفت. پروسه رنسانس موجب جریان دمکراتیک شدن تدریجی جوامع اروپایی شد. در قرون 15 و 16 میلادی آثار هنری و ادبی تصویری از واقعیت شدند. از جمله نوابغ هنری آن دوره: داوینچی، میکل آنژ، و رافائل بودند.
رنسانس فرانسوی و ایتالیایی در قرن 15 میلادی شروع شد که همزمان بود با طرح آزادی سیاسی و فردگرایی لیبرال. در آلمان جنبش رنسانس منجر شد به رفرماسیون دین مسیح. تحولات فکری فرهنگی ماتریالیستی در اکثر کشورهای اروپای میان قرون 16-14 میلادی باعث شکوفایی ادبی هنری و علمی در آغاز نظام سرمایه داری شد. اوج دوره رنسانس را در ایتالیای قرون 14-13 میلادی یعنی در پیشرفته ترین کشور اروپایی آنزمان میدانند. پایان عصر رنسانس در نیمه دوم قرن 16 میلادی؛ بدلیل مقاومت مجدد ارتجاع فئودالی-کاتولیکی بود. در آلمان رنسانس موجب: انقلاب بورژوازی، رفرماسیون، جنگ داخلی کاتولیک-پروتستان ها، شکوفایی هومانیسم در فرهنگ، هنر، و ادبیات شد. رفرماسیون دینی در آلمان توسط اصلاحگرایانی مانند کالوین و لوتر، ابزاری شد علیه نظام فئودالی. انقلاب دهقانی منتهی شد به انقلاب بورژوازی در قرون 16-15 میلادی. در هلند بدلیل جنبش رنسانس و رشد آگاهی سیاسی، نخستین جمهوری در سال 1581 تشکیل شد. رشد بورژوازی تجاری و سنت فرهنگ یونان و روم باستان موجب شد که گهواره این جنبش در شهر-دولت های آنزمان ایتالیا آماده گردد.
در زمینه علوم تجربی: نشانه مشخص دوره رنسانس استفاده از روش های علوم طبیعی، تجربه و آزمایش بود. مهمترین دستاورد آن پایه گذاری سیستم جهانی ستاره شناسی کوپرنیکی، قانون جاذبه و سقوط و دینامیک، رشد علوم ریاضی و جبر و مکانیک برای محاسبه مرکز ثقل اشیاء بود. گالیله در آغاز قرن 17 میلادی قوانین افق دید در کائنات را با کمک تلسکوپ کشف نمود. تجارت دریایی موجب کشف هند و قاره امریکا و راههای دریایی شد. نخستین سفر به دور جهان با کشتی های بادی و اثبات کره ای بودن سیاره زمین انجام گرفت. در زمینه فن و صنعت: در پایان قرن 14 و اغاز قرن 15 میلادی، باروت، سلاح گرم، صنعت چاپ، وسایل استخراج از معدن، صنعت بافندگی، رشته متالوژی، کانل و سد و بندرسازی، ساعت سازی، رنگ رزی، شیشه سازی برای عینک و میکروسکوپ و تلسکوگ و دوربین سازی، کشف و اختراع شد یا پیشرفت نمود.
در زمینه فلسفه: فیلسوفان موثر یا جان برکفی مانند: جردانو برونو، گالیله، و کوئس، فلسفه طبیعت خدایی، بی نهایت بودن جهان و کائنات، و قوانین درونی حرکت ماده را خلاف خرافات کلیسایی مطرح نمودند. در تئوری دولت و جامعه، متفکرانی مانند: ماکیاولی و بودین، به این دو مقوله خصوصیات این جهانی و انسانی دادند. رشد اتوپی های اجتماعی، جهانبینی ها، ایده آلهای اجتماعی بدون طبقه بر اساس مالکیت اشتراکی؛ توسط: توماس مور، کامپانلا، و مونسر، مطرح شدند.
در زمینه آموزش: نشانه هنر رنسانس، آزادی از قوانین و سنبل های قرون وسطایی؛ با تمایل به انسان و محیط طبیعی او، طرح مناظر و فضا و مکان؛ بشکل موضوعاتی مهم و رئالیستی توسط نوابغ هنری مانند داوینچی بود. طرح و معرفی زندگی همراه با تحقیقات علمی و علوم تجربی، رعایت اصول هنر یونان و روم باستان، رشد هنر نقاشی، مجسمه سازی، معماری، هنر استتیک رئالیستی، تاکید روی صفات و نیروی انسانی، طرح انسان لخت، طبیعی و بی حجاب، نقاشی صورت انسان و موی زنان در قرون 16-15 میلادی انجام گرفت. مقوله های زنذگی وارد موضوعات و هنر مذهبی شدند. طرح تصویر رئالیستی از انسان، و اسطوره شناسی عهد باستان دوباره وارد هنر شدند.
در زمینه موسیقی و تئاتر: تحولات و نوگرایی موسیقی در دوره رنسانس بین قرون 16-13 میلادی رخ داد. در زمینه تئاتر، هنر نمایشی رئالیستی اروپا متکی به شکوفایی و آزادی حقوق فرد، تصویر انسانی و آزادی فرد، متکی به شکوفایی شخصیت اساس هنر تئاتر رئالیستی در اروپا شدند و محتوای مذهبی عقب رانده شد. بازی های نمایشی جنبه مردمی، خلقی و زنده یافتند، و وارد هنر نمایشی شدند. موضوع تئاتر ملی مورد توجه فرهنگسازان قرار گرفت. هنر بازی گری حرفه ای، ساختمان خاص تئاتر و صحنه تئاتر، شروع به رشد و تحول نمود. آغاز هنر مجسمه سازی از سال 1420 میلادی با تقلید از مجسمه سازی دوره باستان در شهر فلورانس آغاز شد، قوانین آزادی نمایش جسم و بدن انسان و تقلید از طبیعت شروع گردید.
ادبیات: هنر و ادبیات دوره رنسانس حتی امروزه بشکل رئالیستی در غرب به زندگی انسان میپردازد. نمایندگان آن عیر از: رافائل، داوینچی، دورر و هولبین آلمانی بودند. بعدها در زمینه ادبیات: بوکاسیو، رابله، و شکسپیر ابدی شدند. هنر و ادبیات رنسانس همزمان شد با آغاز رشد بورژوازی سرمایه داری. اندیشه های نو در جهانبینی رنسانس موجب معیارهای جدید در تولید هنر و ادبیات گردید و دست آورد های علمی تازه ای بوجود آورد. ادبیات رنسانس در قرن 14 میلادی در ایتالیا در رابطه با فرهنگ بورژوازی نوخاسته، در شهر-دولت های این کشور بوجود آمد. اوج آن نیمه اول قرن 16 میلادی بود. نمایندگان ادبیات هومانیستی و رئالیستی دوره رنسانس: دانته، پترارکا، و بوکاسیو بودند. در پایان قرن 15 میلادی رمانهای شوالیه ای، عیاری، چوپانی( نماینده آن سانازارو) و گوارینی( نویسنده رمان چوپان باوفا) بودند.
در آلمان مبارزه بورژوازی ترقی خواه با نیروهای ارتجاعی فئودالی و مسیحی کاتولیک انجام شد. در ادبیات، طنز، دیالوگ، علیه روحانیون کاتولیک، علیه حرص و طمع تروتمندان، علیه خودسری حاکمان، و علیه پاپ های کاتولیک، بشکل انقلابی، روشنگری میشد. در انگلیس شکسپیر و مارلو ، و در فرانسه رابله و مارت، محصول ادبیات رنسانس هستند. در اسپانیا ادبیات: عیاری، شوالیه ای، و چوپانی، خوانندگان بیشماری یافت.
تمام عُمر، مقلّد ماندن و تابع ذلیل شدن
درووود!
مختصر و موجز.
همانطور که بارها گفته و تاکید کرده ام، با کسانی که «دست چپ و راست خودشان» را از همدیگر تمییز و تشخیص نمیدهند؛ ولی ادّعای «علّامگی و همه چیز دانی» جیک و بُک تاریخ تحوّلات فرهنگی و تاریخ و اجتماعی باختر زمینیان را از عصر یونان باستان تا امروز، فوت آبند؛ آنهم در زبانی ترجمه جاتی و مزخرف و بی اصل و پایه، هیچ بحثی ندارم و برایشان آرزوی شادکامی میکنم. وضعیّت رقّت انگیز اینگونه خودباختگانی که رنج حقارت و پاباختگی، عذاب شبانه روزی آنها شده است و درمان دردهای خود را نه در هنر اندیشیدن با مغز خود و کنکاوی در تاریکیهای تجربیات مردم میهن خود؛ بلکه در متابعت و دنباله روی و مقلّدی مادام العمر میدانند. بر حقارت اینگونه افراد فقط باید تاسف خورد و راه خود را از آنها جدا و به جستجو همّت کرد.
همانطور که بارها گفته ام و نوشته ام، من برای خواندن دیوان شاعران ایرانی، واقعا کلافه ام و دهها فرهنگ لغات مختلف را دم دستم میگذارم تا بتوانم ابیات آنها را دُرُست بخوانم. حالا تا فهمیدن و گواریدن آنها که کاری دیفرانسیل شکن استعداد و نیروی فهم و درک شخصی است آنهم با شک و تردید و دودلی و احتمالی و شاید و بایدی. در خواندن آثار متفکبران و فیلسوفان باختر زمینی؛ آنهم به زبال «اوریژینال»، آنقدر در رنج و زحمت و شکّاکیّت و عوضی فهمی احتمالی و اصلا نفهمیدن و شاید و بایدهای ممتد هستم که از توصیفش جدا عاجزم؛ چه رسد به آنکه بخواهم مثل «از ما بهتران»، در باره یکی از هزاران متفکّر بیگانه، اظهار لحیه و گنده گوزیهای آنچنانی کنم. من در خواندن متون و آثار متفکران بیگانه از حلزون و لاک پشت نیز، آهسته تر حرکت میکنم و چه بسها هفته ها میگذرد تا بتوانم یک پاراگراف بیست خطی را دسرُست بخوانم و به اندازه سر سوزن، از آن سر درآورم. تمام بدبختی ایران و مردمش از پیامدهای ادّعاهای بر ما مگوزید آنانی ریشه گرفت که ادّعا کردند و هنوزم با بیشرمی تمام، ادّعا میکنند که مثلا میدانند و میفهمند که فلان متفکّر اروپای یا یونانی، چه گفته است و چه میگوید. به این میگویند، اعتراف رقّت بار ابلهان به تقصیر که نتیجه بلاهتهایشان به سیطره و دوام حکومت نیم قرنه فقاهتی با کاربست گیوتین اقتلویی مختوم شد.
وقتی ما آیینه را میشکنیم؛ زیرا چهره خودمان را خیلی زشت و کریه و چندش آور میبینم، درد و غمی جانسوز، وجودمان را شعله ور میکند و به نفرتی خانه برافکن درمیغلتیم و میخواهیم به دورترین مکان کائنات بگریزیم شاید که هیچکس زشتی ما را نبیند!. ما از دیدن چهره کریه خود در آیینه به این فکر نمی افتیم که از خود بپرسیم، آیا آنچه من میبینم، واقعا چهره اصیل من است یا اینکه انواع و اقسام لجنها و کثافتهاست که به چهره ام مالیده شده اند و مرا اینقدر زشت و تهوع آور نمایش میدهند؟. پُرسش، زمانی به مغز آدمی خطور و وجود آدمی را تخمیر میکند که مغزی برای اندیشیدن و کاویدن داشته باشیم و زخمی که سراپای وجود آدمی را به درد عمیق «من کیستم و چیستم»، مبتلا کرده باشد. آدمهای بی درد و جاهل، کارشان فقط شبانه روز، تقلید و دنباله روی است. آدمهای مقلّد که توانمند به نوشتن و گفتن یک جمله ساده و پیش پا افتاده از خودشان نبودند و هنوزم نیستند، هشتاد و پنج سال تمام به دنبال «ایدئولوژی» دویدند و تمام استعداد و هنر و توش و توان مالی و حتّا خون خود را در پای اراجیفی هدر دادند که نه تنها «به اندازه خردلی» بر محتویات آن ایدئولوژی مخرّب نیندوختند؛ بلکه در نابود کردن و قهقرائی و واپسروی مناسبات فرهنگی و تاریخی مردم خود، نقش بسیار هولناک و فاجعه باری را ایفا کردند و هرگز از اینهمه بلاهتهای به تقصیر خود، کوچکترین دری نیز نگرفتند و مسئله «مقلّدی» را همچنان در لباس و شکل دیگر، پیگیری کردند. فقر فکری و سترونی و حقارت تسلیمی را نمیتوان به تنهایی با استدلال و منطق و برهان، درمان کرد. چیزی باید در وجود آدمیان باشد که «ارجمندی انسان» را در یک آن گریزپا در برابر دیدگان تک تک خودباختگان پدیدار کند و آنها را به خود آورد.
همین چند کلام برای بیدارمغزان کافیه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
.فرهنگ موازی.
باید فرهنگ ارتجاعی آرکائیک و آرشایی و دوران توحش و انتقام را فراموش کرد و به فرهنگ هومانیستی و انساندوستانه غرب قانونمند اشهد ! گفت.
در تمام فرهنگهای کهن و در تمام ادیان ابراهیمی چون قانون و منطق و انسانمداری نبود، عدالت را با انتقام جبران میکردند. چشم بجای چشم، دست به جای دست، خون بجای خون.
غرب در راه هومانیسم و عدالت ، مجاهدین وفدائیانی مانند سقراط و عیسی مسیح و جردانو برونو و صدها شهید و فدایی دیگر را داد، تا علیه شاه و پدر روحانی و برده دار و فئودال و بورژوا و دیکتاتور ،مردم بتوانند دستگاههای عدالت و قانون برقرار کنند.
اکنون گذشته های توحش باستانی و اسطوره ای و تراژدیک را باید فراموش کرد.
یونان باستان جنایتهای خود و شرق و بین النهرین را بشکل نمایشنامه کمدی و تراژدی در آورد تا بیننده گان به گذشته خود بخندند یا بگریند، و بتوانند وارد دوران انسان دوستی و قانونمندی گردند.
-- گذشته ها گذشته ! ای دختر کولی ، امشب بر تو مهمان ام، تا ........
بهتر است با فرهنگ غربی آشنا شد که مهد دمکراسی، عدالت اجتماعی، سکولاریسم، سوسیالیسم، انترناسیونالیسم، فمنیسم، فدرالیسم، و حقوق بشر، است.هومانیسم،انساندوستی،انسانگرایی،انسان محوری. هومانیسم،- از یونان باستان تا هومانیسم سوسیالیستی.هومانیسم جنبشی است فکری اجتماعی که ریشه در فرهنگ یونان باستان دارد و کوششی بود برای نوزایی ایدههای انسانی. اغلب آن با مقوله رنسانس تعویض میشود گرچه بخش و زیرمجموعه ای از آنست. رنسانس جنبشی عمومی و هومانیسم حرکتی فکری علمی بود. خصوصیت آن مبارزه و مخالفت با سلطه کلیسا و فرهنگ اسکولاستیک، و مذهب کاتولیک، و مخالفت با امتیازات و سلطه نظام فئودالی بود. هومانیسم مرسوم امروزی در قرون 16-14 میلادی در ایتالیا شروع شد و جنبشی فرهنگی فکری، در آغاز رشد بورژوازی و در زمان رنسانس که متکی بود بر اقتصاد و روابط اجتماعی آغاز سرمایه داری در اروپا.
از جمله اهداف اندیشه و جنبش هومانیسم، دفاع از آزادی و حمایت از شرف و حیثیت انسان و تشویق تکامل و شکوفایی نیروهای خلاق او. هومانیسم واژه ای است لاتین و در مرکز توجه آن- عدالت اجتماعی، مخالفت با استثمار انسان، ضدیت با جنگ، تشویق خوشبینی و امید، علاقه به این جهانی بودن، و عقلگرایی قرار داشت. هومانیسم مرسوم، عصر و دوره ایست میان قرون 16-14 میلادی که موچب جنبشی فلسفی فرهنگی علمی در تاریخ سیر اندیشه اروپایی بود. در ایتالیا آن از سال 1350 میلادی از طریق شاعرانی مانند پترارکا و بوکاسیو، و متکی به فرهنگ روم باستان، و علیه دگم های کلیسایی به پا خواست.
هومانیسم برابری طلب ضد فئودالی، موجب تولد پیشگامان عصر روشنگری مانند هگل، هردر، فویرباخ، هومبولت، مارکس و انگلس شد، ولی نزد مارکس و انگلس، هومانیسم دیگر فقط اعتراض و جدل نظری نبود بلکه از طریق شناخت علمی و طرح تضادهای طبقاتی در جامعه بورژوایی موجب زایش تئوری هومانیسم سوسیالیستی شد که ماهیتا مردمی و انقلابی بود.
هومانیسم اصلی میان قرون 16-14 میلادی، خواهان نوزایی انسان گرایی از فرهنگ یونان و روم باستان و خواهان کوشش در راه انسانیت وتشکیل ساختارهای انساندوستانه در تمام هستی بود. طبق آثار مهم هومانیستی سیسرو، آن نتیجه آشنایی رومیان با فرهنگ پایانی یونان بود. تعریف دیگری مدعی است که هومانیسم جنبشی فکری-ادبی، ضد مکتب اسکولاستیک مسیحی، از آغاز قرن 14 میلادی بود که در زمان جنبش رنسانس ایتالیا شروع شد و خواهان توجه به زبانهای باستان، ادبیات، هنر، فرهنگ، عقل و دانش گردید و مدعی بود که انسان موجودیست خوشبین، این جهانی، لایق آزادی و احترام و پیشرفت و ترقی.
از نظر تاریخی هومانیسم، رنسانس فکری فرهنگی سکولار یونان و روم باستان بود که مخالف درونگرای مذهبی عرفانی، انفعال و گوشه گیری در مقابل سئوالات و مبارزات سیاسی طبقاتی بود. جنبش هومانیستی خلاف تبلیغات بورژوازی خاص اروپا نبود بلکه مخالف شونیسم و سیستم حکومتی نخبه گان بود. در تاریخ اندیشه بشر زمان آغاز اندیشه هومانیسم در 2700 سال پیش با خودشناسی انسان شروع شد و برایش معنی و هدف هستی مهم بود. اوج و پایان آنرا مارکس در هومانیسم سوسیالیستی پیش بینی نمود.
نوستالژی هومانیسم از آغاز خوهان عدالت، همبستگی، برابری، صلح، عشق، سعادت، زیبایی، رفاه، و بشاشیت در زندگی بود. هومانیسم خاص اروپای مسیحی نبود بلکه در رابطه با تاریخ کار و مبارزات اجتماعی طبقاتی زحمتکشان تمام خلقهای فرهنگساز کره زمین مانند مصر، هند، چین، ایران، بابل، یهود، یونان، رم، و غیره بوجود آمد و در اسطورههای این ملتها مطرح شد. چون در جوامع اولیه عهد باستان زندگی بسیار سخت بود، تمام خلقهای کهن خالق اسطورههای بهشت باوری، عصر و دوران های طلایی، و هومانیسم های تخیلی بودند، به این دلیل مقوله هومانیسم در آثار ادبی و فلسفی رواقیون، کلبیون، سوفیست ها، و در نوشته های افلاتون و ارسطو مشاهدی میشود. نمایندگان نظریات هومانیستی در عصر برده داری یونان باستان عبادت بودند از بقراط پزشک، اوریپیدوس، و شاعرانی مانند سوفوکلس. پروتاگوراس از جنبش سوفیسطی میگفت انسان میزان همه چیز است.
ایده آل آموزش یونانیان باستان واژه پارسی "پیدا" بود. منابع تاریخی غرب امروزه ابوعلی سینا را از جمله هومانیست های مهم شرق بشمار می آورند. نمایندگان هومانیسم در زمان رنسانس و عصر جدید عبارتند از دانته، اراسموس، میراندولا، رابله، هوتن، رویشلین، فرانک، آگری کولا، و غیره. ایدئولوژی بورژوایی میکوشد تا جریان هومانیسم را یک جنبش صرفا نظری معرفی کند و نه جنبشی انقلابی و مبارز ضد کلیسای کاتولیک و ضد فئودالیسم. هومانیسم رنسانسی در غرب موجب زایش عصر روشنگری، جنبش سوسیالیسم تخیلی، و تشکیل ادبیات و فلسفه هومانیستی کلاسیک آلمان شد. نمایندگانش عبارتند از جان لاک، اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، ولتر، دیدرو، هولباخ، لسینگ، هردر، گوته، شیلر، کانت، فیشته، هگل، فویرباخ، و هومبولت. مارکس میگفت تنها هومانیسم واقعی، کمونیسم است.
سوسیالیست ها مدعی هستند که هومانیسم امروزه فقط در مبارزه با امپریالیسم و نظام سرمایه داری عملی است، یعنی هومانیسم، سوسیالیسم زمان حال است. متفکران هومانیسم پیش از مارکس، مانند کانت و هگل بدلیل ناتوانی علمی نتوانستند آنرا عملی سازند. هومانیسم سوسیالیستی از نظر کیفی با دیگر انواع هومانیسم صوری و آبستراکت پیشین فرق دارد. هومانیسم سوسیالیستی نحستین بار توسط مارکس بشکل علمی تئوریزه شد. جامعه و نظام بورژوایی بدلیل وچود مالکیت خصوصی، استثمار و سلطه بر زحمتکشان، جهت اجرای ایدههای هومانیستی ناتوان است. بیان نظری هومانیسم سوسیالیستی در مارکسیسم-لنینیسم و عملش در مبارزات انقلابی طبقه کارگر، کنار زدن نظام سرمایه داری، و تشکیل جامعه سوسیالیستی، و احترام به سنت های گذشته هومانیستی است. امپریالیسم همیشه مشوق جنگ، ارزشهای ضد هومانیستی، و خشونت عریان بوده و خواهد بود.
بخشی از لیبرالها هومانیسم را جنبشی فرهنگی ادبی هنری زبانی تعریف میکنند که هدفش اشاعه ادبیات،زبان، علوم کلاسیک، زبانهای باستان یونان و روم است، و نه حرکتی انسانی انقلابی طبقاتی. هومانیسم از آغاز قرن 19 میلادی بشکل آموزش و تربیت انسانها تبلیغ میشد. هدف اینگونه هومانیسم عملی نمودن ایده آلهای ادبی فرهنگی فلسفی دوران باستان، مخصوصا فرهنگ یونانی رومی بود. تخریب قسطنطنیه در سال 1453 میلادی باعث شد که اندشمندان بیزانسی آثار فرهنگی یونانی مخصوصا ادبیات را به اروپای جنوبی بیاورند و موجب رونق افکار هومانیستی شوند. در مرکز تفکر هومانیستی غیر از خود انسان، تحقیق و تحصیل تاریخ و زبان های باستان قرار داشت. از قرن 16 میلادی نمایندگان این جنبش را با القابی مانند فیلسوف، شاعر، پزشک، دانشمند، و سیاستمدار نیز مزین نودند. در هومانیسم رنسانسی قرون 16-14 میلادی غیر از شناخت حقیقت، خوشبینی و امید در مقابل تاریکی سدههای میانه مهم بود.
بازخوانی مجدد اندیشه های هومانیستی در قرون 19-18 میلادی در آلمان از طرف ادیبانی مانند وینکلمن، هردر، لسینگ، گوته، و شیلر مطرح شد. هومانیسم رنسانسی اروپایی محدود به افراد خاصی از طبقه متوسط و قشر روشنفکر مانند- دانته، رابله، میراندولا، پترارکا، بوکاسیو، هوتن، رویشلین، مور، اراسموس، و فرانک بود. در قرون 18-17 میلادی هومانیسم بدلیل رشد روابط اقتصادی سیاسی فرهنگی بورژوایی، در جنبش های روشنگری، سوسیالیسم تخیلی، فلسفه کلاسیک آلمان، و در هنر و ادبیات، نمایندگانی مانند لاک، اسپینوزا، لایبنیتس، ولتر، دیدرو، هولباخ، وینکلمن، کانت، فیشته، هگل، فویرباخ، لسینگ، هردر، گوته، شیلر، و هومبولت داشت.
مورخین جنبشهای اجتماعی حدود 4 گونه هومانیسم را در فرهنگ غرب تشخیص داده اند- هومانیسم رنسانسی قرون 15-14 میلادی، نئوهومانیسم یا هومانیسم ثانی قرون 19-18، هومانیسم ثالث از آغاز قرن 20، و هومانیسم سوسیالیستی در مقابل هومانیسم بورژوایی. نئوهومانیسم قرون 19-18 توسط اندیشمندانی مانند شلگل، گوته، شیلر، هومبولت، وینکلمن، مطرح گردید. "هردر" آلمانی ریشه هومانیسم در انسان را قوانین طبیعی میدید. هومانیسم رنسانسی ایتالیا در قرون 15-14 میلادی متکی به آثار پترارکا و سیسرو بود که شامل زبان، ادبیات، هنر، و فرهنگ میباشد. نئوهومانیسم در آلمان از طریق هلدرلین شاعر، در آغاز قرن 20 و علیه الهیات جزم گرا مطرح شد. نمایندگان هومانیسم ثالث یا نئوهومانیسم، نمایندگان "فلسفه زندگی" اندیشمندانی مانند نیچه، هایدگر، و فوکو، که اروپا مرکز بودند، و جریان "پوزیویتیسم" که متکی به علوم تجربی بود، شروع شد. هومانیسم در آلمان ادامه ادبیات و فلسفه بورژوایی کلاسیک آلمان بود. هومانیسم سوم توسط "و. یگر" در آغاز قرن 20 خواهان مجدد نوزایی آموزشهای کلاسیک یونان و روم باستان شد. از زمان مارکس جوان به مقوله هومانیسم بشکل انتقادی نگریسته میشد. او میگفت اسای هومانیسم باید بر پایه انسانشناسی مدرن باشد. سارتر اگزیستنسیالیسم را نیز نوعی هومانیسم میدانست چون انسان در آن قانونگذار برای خود و جامعه است.
افزودن دیدگاه جدید