رفتن به محتوای اصلی

چالش‌های پیش‌روی احزاب چپ در اروپا

چالش‌های پیش‌روی احزاب چپ در اروپا

چالش‌های پیش‌روی احزاب چپ در اروپا: از موفقیت در انتخابات تا مدیریت بحران‌های اقتصادی و اجتماعی

موفقیت‌های اخیر حزب کارگر در انگلیس و چپ در فرانسه، بسیاری از افراد را خوشحال کرده است، چرا که به نظر می‌رسد راست‌گرایان به عقب رانده شده‌اند. اما با نگاهی دقیق‌تر به وضعیت اقتصادی و اجتماعی اروپا، متوجه می‌شویم که چپ ممکن است با چالش‌های جدی مواجه شود.

اروپا در حال حاضر با بحران‌های اقتصادی و اجتماعی متعددی دست و پنجه نرم می‌کند، از جمله افزایش بیکاری، کاهش رفاه اجتماعی، مشکلات مهاجرت، و نارضایتی عمومی از وضعیت اقتصادی. در این شرایط، انتظارات از احزاب چپ برای حل این مشکلات بالا خواهد بود. با این حال، توانایی چپ در کنترل و مدیریت این بحران‌ها ممکن است محدود باشد، به‌ویژه اگر در کوتاه‌مدت نتوانند بهبودی قابل‌توجهی ایجاد کنند. این ناتوانی می‌تواند به کاهش حمایت عمومی از چپ منجر شود و زمینه را برای رشد و تقویت راست افراطی فراهم کند.

راست افراطی معمولاً در مواقع بحران با استفاده از نارضایتی‌ها و ترس‌های عمومی، به جذب حمایت می‌پردازد. اگر چپ نتواند پاسخ‌گوی نیازها و انتظارات مردم باشد، راست افراطی می‌تواند با ارائه راه‌حل‌های ساده و گاهی پوپولیستی، بخش عمده‌ای از حمایت مردمی را به خود جلب کند.

محافظه‌کاران و لیبرال‌ها نیز ممکن است عمداً خود را در موضع اپوزیسیون قرار دهند تا از فشارهای مستقیم ناشی از مدیریت بحران‌ها دور بمانند و خود را برای دوران پس از بحران آماده کنند. این استراتژی می‌تواند به آن‌ها کمک کند تا در زمان مناسب، با برنامه‌های جامع‌تر و متناسب‌تر با شرایط جدید، دوباره به قدرت بازگردند.

در شرایط کنونی، شاید بهترین استراتژی برای چپ این باشد که به‌عنوان یک اپوزیسیون قوی و فعال در کنار مردم بایستد و با ارائه نقدهای سازنده و پیشنهادهای عملی، به تقویت پایه‌های خود بپردازد. به این ترتیب، چپ می‌تواند خود را برای دوران پس از بحران آماده کند و در زمانی که محافظه‌کاران و لیبرال‌ها در معرض انتقاد و نارضایتی عمومی قرار دارند، خود را به عنوان یک جایگزین قابل‌اتکا معرفی کند.

در مجموع، چپ اروپا باید با دقت و هوشمندی عمل کند. به‌عنوان اپوزیسیون قوی می‌تواند نقش مؤثری در شکل‌دهی به آینده اروپا ایفا کند و از این فرصت برای تقویت و بازسازی خود استفاده کند. با این حال، اگر چپ بخواهد به قدرت برسد، باید برنامه‌های جدی و عملی برای مقابله با بحران‌های موجود داشته باشد و توانایی اجرای آن‌ها را نیز نشان دهد.
اسماعیل مرادی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

ناشناس

سلطنت طلبان به گلوبالیست ها و به حزب دمکرات امریکا میگویند چپ. به بارک اوباما بدلیل پیشنهاد صندوق بیمه درمانی برای عموم ،میگفتند کمونیست !وقتی به حزب محیط سبز میگویند چپ، منظور چپ کمونیست است و یا چپ سوسیال دمکرات و یا چپ خواهان حمایت مالی از آزمندان؟.
قبلا استالینیست ها از چپ اروپایی و چپ امریکایی و چپ مائوئیستی و چپ مکتب فرانکفورت و چپ طرفدار شوروی و چپ ملی و غیره نام میبردند.
چپ میتران در فرانسه تا چه حد چپ بود؟ اکنون ژیژاک، فیلسوف یوگسلاوی سابق را یک چپی میدانند که گاهی مواضع جانبدارانه از رژیم ایران داشت. آیا اصطلاح چپ به چه جریاناتی گفته میشود؟ اکنون بعد از نتیجه دیروز انتخابات، سعادت یا خطر کمونیسم و سوسیالیسم ،فرانسه را تهدید میکند؟

بیسوادی سلطنت طلبان و حزب اللهی ها باعث شده که تصور آنان از چپ چیز دیگری باشد تا شناخت 150 ساله پیشین از چپ .ژیژاک ، فیلسوف یوگسلاوی در کتاب " انقلاب در پیش است " در فرمول لنینی سوسیالیسم ، بجای الکتریکی نمودن جامعه و اقتصاد ، اکنون در قرن 21 واژه اینترنتی نمودن را قرار داده است . او در آنجا میپرسد از نظر لنینیستی ، جامعه امروزی چگونه دیده میشود ؟ و از لنین بیاموزیم ، منظور باز گشت به تئوریهای لنین است یا اینکه انتقاد از لنین ، بازگشت به مارکس میباشد ؟
ژیژاک مدعی است که اساس استالینیسم متکی به هسته لنینی آنست و لنینیسم مفهومی است کاملا استالینیستی . امروزه غیر از اصطلاحاتی مانند طبقه کارگر و انقلاب کارگری ، از لنین چه چیزی بجا مانده ؟ آیا لنین همچون نصیحت مسیح عشق به همنوع را قبول داشت یا اینکه فقط او متفکری شوبرتی بود ؟
ژیژاک میخواهد با کمک تضاد عقلگرایی پست مدرن به نقد لنین بپردازد . او اشاره میکند که در زمان انقلاب اکتبر، روسیه تزاری دمکرات ترین کشور اروپایی آنزمان بود و بعد از پیروزی بلشویکها شعار " سوسیالیسم یا توحش " روزا لوکزامبورگ سرانجام به وحشت سوسیالیسم واقعا موجود ختم گردید .
اقتصاد ، صنعت گلوبال ، و بت شدن کالا در زمان حال تایید نظرات مارکس است . انگلس میگفت در آینده حکومت بر انسانها باید یکروز تبدیل به اداره و مدیریت بر اشیاء بشود ، یعنی در عصر کمونیسم دولت از بین میرود . اکنون سیاستمداران گلوبال میکوشند تا اقتصاد را مشمول مبارزه سیاسی نکنند . این کار ما را بیاد لنین می اندازد که میگفت آن مبارزه اقتصادی است که سرنوشت نهایی مبارزه را تعیین کند .
مارکس میگفت مرزهای سرمایه داری خود سرمایه است و تضاد اساسی سرمایه داری تضاد میان مصرف و تبادل ارزش است که ریشه اصلی بحران میشود و ارزش مبادله مستقل از نیاز واقعی انسانها ، منطق و رقص جنون خود را دارد . انتقاد کاپیتالیستی مارکس و پروژه انقلاب جامعه کمونیستی او کوشش در راه آزادی و عدالت اجتماعی بود .
گسترش و توسعه مداوم کاپیتالیسم بخاطر اینست که مدام از آینده و نسلهای آن وام میگیرد . کینز در کتاب " نقد ایده " میگفت زمانی واقعیات بر سودجویی کاپیتالیستی غالب میشوند که همه ما مرده باشیم . ژیژاک مدعی است که کاپیتالیسم بدون استکاک وجود ندارد چون آن مدام دچار شارتی ایدئولوژیک است . کاپیتالیسم واقعا موجود امروزه بشکل گلوبال و به فرم دیجیتال پسا صنعتی است یعنی کارگران و زحمتکشان در هزارتوی کاپیتالیسم پسامدرن پسا صنعتی گلوبال سرگردان شده اند . کاپیتالیسم نه تنها یک دوره تاریخی است در کنار دورههای دیگر بلکه آنطور که فرانس فوکویاما پیش بینی میکرد ، کاپیتالیسم گلوبال پایان تاریخ است ، گرچه خروشچف در دیدار خود از آمریکا حدود 40 سال پیش خطاب به مقامات کشور میزبان گفته بود که نوه هایتان در آینده ای نه چندان دور همه کمونیست خواهند بود !.
هابرماس میگوید ما در عصر هرج و مرج سیاسی و گنگی تئوریک زندگی میکنیم . اساسی ترین فرم خشونت نمادین ،انتخابات اجباری است . دمکراسی یعنی حاکمیت و شرکت منتقدین ، روشنفکران و اهل بحث و جدل . دیکتاتورها شعار میدهند که دشمن قانونی را باید از دشمن غیرقانونی جدا نمود و دمکراسی استاندارد لیبرالی مدعی دو دشمن است - راست فاشیستی رادیکال و چپ کمونیست یا چپ تروریست .
ژیژاک میگوید تنها مکان آزادی ، شرکت در انتخابات محلی و از طریق شوراهاست و مرزهای دمکراسی تعیین و تشکیل دولت است . اساس دمکراسی سیاسی ، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است . دمکراسی لیبرال آنطور که هگل میگفت بدون مالکیت خصوصی و سرمایه داری، دوام نخواهد آورد . سقوط استالینیسم در سال 1999 بعلت تضاد دمکراسی و مالکیت دولتی بر وسایل تولید بود . امروزه خیلی ها خود را ضد کاپیتالیسم میدانند ، حتی فیلمهای انتقادی اجتماعی هالیوودی که معمولا مبلغ تئوری توطئه هستند .
ژیژاک با اشاره به انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه مدعی است که معمولا انقلاب بدلایل درونی اش دو بار پیاپی رخ میدهد . او مینویسد که در عصر نسبیت گرایی پست مدرن ،حقیقت عینی یک تصویر واقعیت است . تمدن فقط در جوامع هرمی و هیرارشی امکان پذیر است مگر اینکه طبقه حاکم خود یک پارازیت باشد که آن جامعه را نابود کند . ژیژاک در قرن حاضر از سه دلیل برای رابطه زن و مرد نام میبرد - برای تولید مثل ، بخاطر عشق ، یا برای سکس . او سکس را سرگرمی اوقات فراغت میداند ، عشق ارضاء احساسات انسانی است ، و کار تولید مثل را بزودی بانکهای کودک زایی بعهده خواهند گرفت .
ژیژاک با تمسخر از عظمت درونی استالینیسم یاد میکند و مدعی است که برشت یک هنرمند استالینیستی بود ، ولی لوکاچ خلاف برشت هیچگاه عظمت حقیقی استالینیسم را متوجه نشد . اریستو کراتی کبیر بلشویکی کادرهای حزبی بود که بعد از لنین در رقابت با مخالفین استالین ، موفق شد او را بقدرت برساند چون اینکار در زمان لنین غیرممکن بود . هایدگر از نظر ایدئولوژیک منحرف شد چون او افسون شخصیت رهبر یعنی هیتلر شده بود . انسان گاهی میتواند فقط یک طرف گلدان روی میز را ببیند .
بادیوس از تاکتیک ترور در زمان انقلاب فرانسه دفاع میکرد . گیوتین میگفت که انقلاب نیازی به دانشمندان ندارد . انقلاب فرهنگی مائو مبارزه خود را در مبارزه سیاسی خلاصه کرده بود . ژیژاک میپرسد در عصر پست مدرن گلوبال چه طبقه ای صلاحیت بعهده گرفتن هژمونی جامعه را دارد ؟
منقدین لیبرال میگویند اگر مارکسیسم ارزش تجزیه و تحلیلی برای تئوری سیاسی میداشت، مولد استالینیسم نمیشد .پوپولیسم نئوفاشیستی در عصر شرکتهای چند ملیتی، دشمن طبقه کارگر صادق است . زندگی روزمره ما در دوره پایان سرمایه داری مثالی است برای انکار تجربیات روزمره دیگران .
کوشش آنتی کاپیتالیستی بدون عمده کردن فرم سیاسی کاپیتالیسم یعنی دمکراتی یا پارلمانی لیبرالی کافی نیست ، هرچند هم آن رادیکال باشد . اگر توانایی کاپیتالیسم در آنست که هر پدیده ای را برای خود سود آور کند چرا نتواند از فاجعه محیط زیست نیر در خدمت منافع خود استفاده کند ؟. آیا همچون ادیان ابراهیمی باید گفت که رفع اختلاف طبقاتی فقط در آن دنیا میسر است ؟
بنیامین میگفت نه تنها باید همیشه پرسید یک تئوری یا یک هنر در مبارزه طبقاتی چه موضعی دارد بلکه باید پرسید در درون آن مبارزه چگونه عمل میکند ؟ ریچارد روتی مینویسد که انسان حیوانی است نمادین و سنبلیک . نیچه میگفت حقیقت دروغی است که اراده بقدرت رسیدن ما را بطور کامل بیان میکند . کیرکگارد مسیحیت را عشق به همنوع میدانست . ویرجینیا وولف در سال 1912 نوشت که طبیعت و شخصیت انسان چنان تغییر کرده که دیگران مرز جدایی میان زندگی خصوصی و اجتماعی را نمی شناسند .

س., 09.07.2024 - 00:10 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید