تاریخ نگارش:03.09.2023
استمرار ولایت فقیه و سرگیجه های مخالفانش
هر گاه از ضمیر «ما» در گفتارهایم سخن میگویم، منظورم «ما ایرانیان در معنای وسیع آن بدون تمایزات قومی و نژادی و اعتقاداتی و تحصیلاتی و نقشگزاری و غیره» است. منظورم مخرج مشترک «بیشینه شمار کسانی» است که در تحوّلات و رویدادهای کشوری به سهم خود از ابعاد متنوّع، سهیم و دخیل و موثّر هستند. خواه تاثیرات و نقش آنها، پیامدهای ستودنی داشته باشند، خواه تخریبگر و آسیب رسان و بی بهره.
در اینکه سیستم حاکم بر ایران، سالیان سال است که حسب روشها و گفتارها و اقدامهای زمامداران و مجلس و متصدّیان مقامها و روئسای سازمانها و ارگانها و موسسه ها و ادارات و آموزشگاهها و غیره و ذالکش تا امروز نتوانسته است کوچکترین مشکل پیش پا افتاده را در سراسر ایران برطرف کنند؛ بلکه حتّا بر انبوه مشکلات کمرشکن و ویرانیها و بر باد دادن تمام امکانهای مادّی و معنوی و بیشتر و مهم تر از همه، نیروهای انسانی، شدّت عمل استبدادی داشته اند، واقعیّت دلخراشیست که جای چون و چرا ندارد. در سیطره وضعیّت هولناک و دلهره آور کاست آخوندها و تابعین وابسته به آنها، مسئله ای که کثیری از کنشگران و ناظران و شخصیّتهای نگران و میهندوستان و مسئولین را در فکر فرو برده است، اینست که چرا سیستم فقاهتی برغم چهار دهه کشمکشهای خونین اجتماعی و لت و پار شدن تار و پود باهمستان ایرانیان و خسارتهای زیرساختی و فروپاشی تمام گوشه و کنار چفت و بست شالوده های اجتماعی و آسیبهای تاسّف بار فرهنگی و تنشها و خسارات عظیم زدن به محیط زیستبوم و درگیریهای داخلی و منطقه ای و همسایه ای و جهانی، هنوز که هنوز است بر پا مانده است؟. چرا و بر پایه کدام دلایل مُتّقن و مستدل؟.
اندیشیدن در باره چرایی دوام و استمرار حکومت فقاهتی را نباید از نتایج اقدامهای سخیف و بی مغز و برنامه های تهی مایه آنها استنتاج و حلّاجی و تجزیه و تحلیل کرد؛ بلکه از بُنپارهای ذهنیّت آنها و منشاء حقانیّت تراشی برای کنشها و واکنشهای آنها. تمرکز پژوهشی و تدقیق شدن به مویرگهای اعتقاداتی و نحوه چارچوب ذهنیّت عقیدتی کاست آخوندها و ارگانهای تابع آنها از یک طرف راهیست به سوی شناخت «سرچشمه قدرت و اقتدار کاست آخوندها» و از طرف دیگر، تشخیص میزان تاثیر و نفوذ اراده و نقش آنها در ذهنیّت و اعتقادات و آداب و رسوم مردم در کلیّت وجودی و نحوه های زیگزالی و به میخ و به نعل زدن و گریختن و تن در دادن و طغیان و بی اعتنایی و خیزش مردم علیه آنها.
محال است زمامدارانی را که در دامنه کلیدی ترین «پُرسمانهای بشری مثل خدا، خلقت، رسالت، تولّد، حیات، مرگ، قیامت و امثالهم»، دامگذاری کرده اند و صیّادانی خُبره شده و مردم را به دام انداخته اند و در طول قرنهای قرن با سیّاسیگریهای رفتاری و نظری و روضه ای و توجیهی و ساختگی به دوام اقتدار خودشان کوششها کرده اند، در کشمکشهایی که ناشی از تحوّلات اجتماعی و جهانی و تضادهای داخلی ایجاد میشود، به آسانی از اریکه قدرت مطلق، خلع و عزل کرد؛ زیرا انعطاف پذیری اعتقادات دگمی و نصوصی در مواقع خطر نابود و نیست شدن همچون موم به حالت نرم در میایند تا خطر را از سر بگذرانند و مجدّدا در فرصت مناسب به همان زمختی و سنگ خارا سانی واگردانده شوند. این از صفات اعتقادات آکبندیست که دوام آن را در موقعیّتهای خطرخیز تامین و تضمین میکند. لشگر مغول، بارها به ایران، تاخت و تازها کرد و مردم را قلع و قمع؛ ولی تنها کسانی که در اینهمه هجومها، یک تار مو نیز از سرشان کاسته نشد، کاست آخوندها بود.
«پُرسمانهای کلیدی بشر» از زمانی به دامگاههای بشری تبدیل میشوند که طیف تحصیل کردگان و پژوهندگان و ژرفاندیشان مایه دار به آنها اهمیّت نمیدهند و آنها را به حیث موهومات بشری برچسب میزنند و به گوشه ای پرت میکنند. دقیقا مسائلی که به رگ و ریشه انسانها عجین هستند و به آنها اعتباری داده نمیشود، بلافاصله در دست شیّادانی که خود را متخصّص چند و چون آنها معرفی میکنند به پیچیده ترین اسارتگاههای آدمیان تبدیل میشوند. هر گاه مسائل کلیدی بشر به اهم موضوعات فکری در جوامع بشری؛ بویژه ایران، واگردانده شوند، میتوان گفت در رقابتی که مابین حاکمین فقاهتی و «روشن اندیشان قدرتگریز» ایجاد میشود، مردم، رفته رفته در وضعیّتی قرار خواهند گرفت که تمایزها و تفاوتها و دگرسانیها و اصالتها را از همدیگر تمییز و تشخیص میدهند و خود به خود با گسستن از هجویّات تلقینی و تحمیلی و بی منطق و پایه، بدون هیچ خونریزی و خصومتی، ریشه های تاثیرات قدرت و اقتدار آخوندها را در ذهنیّت و روان و مغز خودشان میخشکانند. با خشکیدن ریشه های قدرت و اقتدار در مغز و روان، پیوند مردم با مدّعیانی که دم از تخصّص در «پُرسمانهای بشری» میزنند، قطع و خنثا و بی بو و خاصیّت میشود و طیف آخوند جماعت بسان غبار در روشنایی افکار فرزانگان خویشاندیش و دلاوران سنجشگر و با فکر ناپدید میشود.
علّت دوام و استقرار ولایت فقیه نشانگر اینست که «پُرسمانهای بشری مثل خدا، خلقت، رسالت، تولّد، حیات، مرگ، قیامت و امثالهم» هنوز از مسائل حادّ و موثر در روح و روان و مغز ایرانیان هستند که پاسخهای درخور و شایسته خود را هنوز نتوانسته اند به طور مستدل و متّقن از طرف آنانی که ادّعای خدمتگزاری به آب و خاک و مردم را سر میدهند، دریافت کنند. حتّا اگر روزی روزگاری نه چندان دور، اقتدار و قدرت آخوندها با ضرب و زور خشونت و سرکوب، واپس رانده شود، نفوذ و دوام آنها از راههای دیگر با ماسکهای خوشنما و فریبنده، امکانپذیر خواهد بود؛ زیرا رقابت آخوندها و روشن اندیشان قدرتگریز، رقابتیست به قدمت تاریخ زندگی بشر بر روی کرده زمین و از لحظات شکلگیری تمدّنها و جوامع بشری وجود داشته است که در آینده ها نیز ادامه خواهد داشت. راهی را که متفکّران و فیلسوفان و هنرمندان و کنشگران جوامع غربی در کشمکش و صف آراییهای فکری با متولّیان مسیحیّت و اصحاب کلیسا از دوران رنسانس تا عصر روشن اندیشی در فاصله تقریبا سه قرن متمادی طی کردند تا به نتایج دلخواه و موثر رسیدند، ما باید با توجّه به امکانهای وسایل ارتباط جمعی و شبکه های اجتماعی و ذهنیّت آماده و شخم زده شده مردم ایران و جوانان در کمتر از دو دهه طی کنیم؛ زیرا به قول «کلیم همدانی»: «کاروان در ره ناامن، شتابان گذرد».
1_باهماندیشی یعنی چه؟
(...... در پروسه تحوّلات کشوری و اجتماعی، مُعضل معتبر یا بی اعتبار بودن لژیتیماتسیون حاکمان میتواند به دامنه ای سوق داده شود که لایه ای از آئوتوریته را در پرده تاریکی پنهان میکند. در این حیص و بیص، مردم به اندازه سر مویی از برهانهای مُعتبر یا بی اعتبار بودن لژیتیماتسون حاکمان فاصله دارند و علّتی که برای ایجاد فاصله، غالبا تراشیده و توجیه میشود، این است که توده مردم یا احمقند یا نا آگاه و نمیتوانند مسائل سیاسی را بشناسند و بفهمند؛ در نتیجه، طیفی از خُبرگان و زمامداران یا دیکتاتورها مجبور میشوند با استناد به دلیل توجیهی از مردم، مسئله اندیشیدن و عمل کردن را سلب و غارت کنند. محتوای تاثیر غیرمستقیم چنین دلیلی در باره گوهر فلسفه سیاست و کشورداری، نشانگر قضاوتی خودمحورانه است که موجب مشاجرات و کشمکشهای عقیدتی و ایجاد پُرسشهای کلیدی میشود. تنها پاسخ درخور و ممکن که چنان گرایشهایی میتوانند در مشاجرات و بگو مگوهای خود برای دلیل توجیهی بر زبان برانند، اینست که مردم، علاقه ای به مسائل سیاسی ندارند و در نتیجه، ناآگاهند یا احمق.
امّا حقیقت اینست که باید بُرهانها را برای دلیل تراشی توجیهی باژگون کرد و قضیه را از بُعد دیگری برکاویید و بررسی کرد. فرض بگیریم که مردم به طور کُلّی به مسائل سیاسی علاقه ای ندارند؛ چونکه تمییز و تشخیص داده اند که قدرت را از آنها سلب کرده و دست و پای تصمیمگیری آنها را بسته اند یا اینکه مُشکلات سیاسی در نظر آحادّ مردم، آنقدر که باید و شاید، اهمیّتی ندارند. در حالت نخست باعث میشود که ما به حاکمان و کنشگران عرصه کشورداری، قدرت را واگذار کنیم و بیش از حدّ، آنها را قدرتمند کنیم؛ زیرا به آنها اعتماد میکنیم تا به جای ما تصمیم بگیرند و جهت حلّ و فصل مسائل سیاسی اقدام کنند. در حالت دوم باعث میشود که ما حاکمان و زمامداران را از اریکه قدرت، خلع و عزل کنیم؛ زیرا آنها آشکارا اثبات کرده اند که نماینده تمام عیار و تامین و تضمین کننده جامعیّت اراده ها و خواستها و آرزوها و آرمانهای مردم نیستند.)
[Beliefs in Society, Nigel Harris (1935 – ), C.A.Watts, London, 1968, P. 75]
کسانی که هم عقیده و هم مسلک و هم مذهب هستند از «هماندیشی» سخن میگویند که با «اندیشیدن و استقلال فکر فردی»، هیچ سنخیّتی ندارد؛ بلکه تکرار و تایید و تصدیق عقاید و مبانی اصول اعتقاداتی و ایدئولوژیکی فرقه و سازمان و گروه و تشکیلات خود است. امّا «باهماندیشی»، گردهمایی شخصیّتها و نمایندگان حزبها و سازمانها و گروهها و گرایشهاست که متفاوت از همدیگر میاندیشند و دیدگاههایی خلاف تجربیات یکدیگر دارند و برآنند که از طریق رایزنی و گفت و شنودهای انگیزنده به فکر در باره رفع تنشها و تعارضها و کژفهمیها و خطاها و همچنین «مسائل باهمستان انسانها» با مسئولیّت و آگاهی و وجدان حقیقت جو و رادمنشی بیندیشند و مشاوره کنند بدون آنکه بخواهند ذهنیّت دیگری را متعیّن و ملزوم و مجبور کنند. اصل و پرنسیپ «باهماندیشی» بر گرداگرد، نیوشیدن سخنان دیگری با گشوده فکری و هوشیاری و بیداری حواس و مهمتر از همه، وجدان مسئولیّت پذیر توام است.
مُعضلات و مشکلات اجتماعی و کشوری ایران در طول بیش از یک قرن آزگار است که به بغرنجهای فرسایشی و هدر دادن تمام ثروتها و استعدادها و هنرها و امکانها و فرصتهای گرانقدر مختوم شده اند؛ زیرا تمام گرایشها و سازمانها و گروهها و احزاب و نحله ها به دلیل قدرتگرایی انحصاری و خود حقیقت پنداری اعتقاداتشان به هیچ وجه من الوجوه حاضر نیستند به گستره «باهماندیشی» با دیگران همّت کنند؛ بلکه تمام سعی خود را از گذشته های دور تا امروز بر این پایه گذاشته اند و هنوزم مصرّانه پیگیر خیره سریهای خود هستند که با همعقیدگان و هم مذهبان و هم مرامان و هم مسلکان و همراهان خود فقط «هماندیشی» کنند با تظاهر به اینکه مثلا در حال نشست و برخاستهای «باهماندیشی!؟» هستند تا خودشان و مردم را فریب دهند. نکته ای که هیچکدام از گرایشهای مدّعو هنوز به ژرف آن پی نبرده اند یا عمدا بر آنند که پی نبرند، این است که اگر ادّعاهای «باهماندیشی» آنها، واقعا نتیجه بخش بود، چرا و بر شالوده کدامین دلایل ناشناخته و ناپژوهیده و ناپرسیده، معضلات و مشکلات اجتماعی و کشورداری ایران، همچنان بر همان محور فلاکتها و ذلالتها میچرخند که قرنهاست سر در گریبان چرخش گردابی هستند؟. چرا؟.
کسانی میتوانند به گستره «هماندیشی» ملحق شوند که آموخته باشند با مغز خود در باره مسائل و پرسشها بیندیشند و رفته رفته در استقلال رای، پرتوانتر و قائم به ذات بشوند. هدف از «باهماندیشی» فقط حضور در مجامع و نشستها و میزگردها و تریبونها و امثالهم برای عرض وجود کردن نیست؛ بلکه مقصود و هدف از «باهماندیشی»، کسب شناخت متّقن و مستدل و راهگشا در پروسه گفت و شنود با دیگر اندیشان است از بهر گرفتن تصمیم مشترک و اجرای آن و سپس در باره پیامدهای تصمیم مشترک، از نو، باهماندیشی کردن و تصمیمهای نو به نو گرفتن الی آخر.
آنانی که شب و روز «شعارهایشان را نو نوار» میکنند؛ ولی همچنان همان افرادی میمانند که اعتقادات آکبندی و نصوصی خودشان را پدافند و تبلیغ و تشریح میکنند، نه تنها هیچگاه نخواهند توانست گره ای از مسائل و مُعضلات اجتماعی و کشوری را بازگشایند و بر روند فسیل شدن خودشان بیفزایند؛ بلکه حتّا بر کلاف پیچیده و تباه کننده مغز و روح و روان آدمیان نیز شدّت خواهند داد. گلاویز شدن با مسائل باهمستان و کشورداری ایران به انسانهایی محتاجند که «هنر باهماندیشی» را بدانند و از بهر واقعیّت پذیر شدنش تلاشهای بایسته و شایسته آفرینها کنند.
2_نیازهای عاجل آدمی و وعده های فردایی
نیازهای حیاتی امروز مرا نمیتوان با وعده های طلایی فردا و پس فردا تامین و ترضیه کرد. من در اکنون و تحت شرایط روزمره ام مجبورم که حدّاقل نیازهای لازم خودم و خانواده ام را تهیّه کنم. کوشش برای تامین حدّاقلها باعث میشود که من حدّاکثر وقت و توان و استعداد و انرژی و امکانهای خودم را مصرف کنم تا بتوانم امیدوار باشم که مایحتاج امروزم را تامین خواهم کرد و فردا را هیچکس ندیده است. شاید اوضاع اجتماعی دگرسان شود و من برای تامین حدّاقل مایحتاجم مجبور نشوم که بیشترین وقت را هزینه تامین مایحتاجم کنم. جامعه ای که در طول بیست و چهار ساعت از زندگی روزانه اش مدام در فکر تامین حدّاقل مایحتاج حیاتی باشد، فرصت آن را ندارد تا در باره فرداهایی بیندیشد که برآورده کردن احتیاجات حیاتی به حیث پیش پا افتاده ترین مسائل روزمره به حساب آیند؛ زیرا چرخه امروز بی فردا، فرصت فکر کردن را از هر انسانی میرباید و او را به جبریّاتی محکوم میکند که مسئله حیاتی اش محسوب میشوند.
حکومتگران ولایت فقاهتی از روز اول سیطره یافتن بر سرنوشت و ارگانهای کلیدی جامعه، با درگیر کردن مردم به معضلات و مسائلی که برای تامین حدّاقل مایحتاجشان باشد، بر آن بودند و هنوزم هستند که هر گونه امکان اندیشیدن و فرصت فکر کردن در باره «فردا» را از مردم برُبایند و جامعه را در حالت «آونگوار» بین امروز عاجل و فردای تاریک محکوم محتاجی کنند تا بتوانند بدون هیچ دغدغه ای به آنچه که مدّ نظرشان است، جامه عمل بپوشانند و به اهداف خود برسند. آنچه در سگدو زدنهای مردم برای تامین نیازهای عاجل و حیاتی، دلیلی در راه بقاء و مقاومت در برابر سختیها به شمار می آید، امید داشتن به فردای غافلگیر کننده است که در فضای افق آرزوها و رویاها و خیالات انسانها سبزگونه میدرخشد؛ ولی در واقعیّت اجتماعی، هیچ ردّ پایی از خود ندارد. حکومتگران فقاهتی با دانستن و اطّلاع مکفی داشتن از نیازهای عاجل مردم و فرداهای احتمالی در هر موقعیّت و مکان و زمان و فرصتی که دست دهد از دادن وعده و وعیدهای طلایی غفلت نخواهند کرد؛ زیرا میدانند که رنگ آمیزی کردن فرداهای طلایی در فرا راه افق آرزوهای انسانها، راهیست برای کاستن از تنشهای اجتماعی و سیاسی و کشوری به منظور سفت و سخت کردن پایه های اقتدار و قدرت حاکمین.
تا زمانی که مردم ایران به طور کلّی برای تامین نیازهای عاجل و ضروری و حیاتی به فرداهای غافلگیر کننده امیدوار هستند، دیگ رنگرزی حاکمین فقاهتی در وعده های پُر نقش و نگار از فراز تمام منابر به گوش مردم، تلقین و تزریق خواهد شد بدون آنکه روزی روزگاری به واقعیّت ملموس و عینی واگردانده شوند.
حکومتگرانی که نتوانند حیاتی ترین نیازهای انسان را در «اکنون و اینجا» برآورده و تامین و تضمین کنند، هیچگاه نخواهند توانست در فردایی که آبستن صدها حادثه است، حدّاقل نیازهای حیاتی انسانها را تامین و بر آورده کنند. تامین نیاز عاجل باید به اندازه ای حیاتی بودنش برای تک تک انسانها ارجحیّت داشته باشد که هیچ حکومتگری نتواند لحظه ای فرصت آن را به دست آورد که با سر به نیست کردن امروز، فرداها را از انسانها به غارت ببرد. چرا ایرانیان برغم اینهمه هوش سرشاری که دارند، هنوز نفهمیده اند که تامین فوری و خواستنی نیاز عاجل در اکنون و امروز، ضامن دوام حیات آدمی در فرداهاست؟. چرا؟.
3_مطلق العنانی الله و سیطره خواهی آخوندها
(...... مفهوم خدای مطلق العنان [= الله]، خدای مجموعه اضداد است که متاسفانه ما مسلمانها نیز خدا [= الله] را چنین میشناسیم. این مفهوم که نتیجه قهری درجه بندی اختیار عمل بر اساس درجه قدرت است؛ ویژه جامعه هایی است که در آنها، آزادی عمل هر کس، بسته به موقعیّت سیاسی و اقتصادی وی در سلسله مراتب اجتماعی است و قدرتش، مطلقه است. هر کار به دلخواه میتواند بکند. بدینسان بر پایه مطلق العنانی، خدا [= الله] به مثابه بالا دست ترین قدرتها است؛ امّا تنها به یک کار می آید و آنهم، توجیه مطلق العنانیست. خود خدا [= الله] نیست که محضِ توجیه قدرت حاکمه مطلقه، آن را مطلق العنان میکنند؛ بلکه اصل، خود قدرت است. خدا [= الله]، اعتبار قدرت مطلقه و کور خداست. اصل این است که قدرت به خودی خود و بالذّات، مطلق گرا و کور است. برای هر قدرتگرا، هدف، قدرتمند شدن است و خوب و بد، تنها از لحاظ قدرتمند تر شدن معنی دارد. اعمال قدرت، ضابطه ای جز قدرتمند تر شدن مطلق العنان ندارد. به کارهای قدرتگرا، صفت خوب یا بد دادن، نفهمیدن قدرت است. بنابر این، خدا [= الله]، قادر مطلق است و هر کار که بخواهد از ظلم و عدل میکند.)
[کتاب: اصول پایه و ضابطه های حکومت اسلامی – تالیف: ابوالحسن بنی صدر – انتشارات [؟] – محلّ نشر [؟] – 1350 – صص. 30/31]
قدرت به ذات خودش، هیچگونه صفتی را واتاب نمیدهد و فقط مفهومیست در باره توضیح کنشها و واکنشهای بشری در دامنه هایی که با موضوعهای مطرح شده در پیوند تنگاتنگ هستند. فقط نحوه کاربرد «قدرت» بر شالوده اراده ابناء بشر است که در واقعیّت پدیدار شدنش و عواقب ناشی از آن به صفاتی متعدّد آمیخته میشود. قدرتگرایانی که از مذموم شدن سیاستهای اجرایی خود در مقابل مردم، هراس دارند برای توجیه اعمال خود و تبرئه کنشها و واکنشهای گفتاری و رفتاری خود، پیوسته میکوشند که منشاء قدرت را از دایره مناسبات انسانی به فراسوی کنشها و واکنشهای افراد، فرا افکنند و سپس بیرون از چارچوب مناسبات اجتماعی انسانها، «قدرت» را به نفع خود، مصادره کنند. قدرتگرایانی که منشاء قدرت را به الاهی، خدایی، نیرویی ماوراء الطبیعه انتصاب میکنند و هر گونه گریز از تقبّل مسئولیّت را در قبال گفتارها و رفتارهای خود از سر خود باز میکنند و آن را به منشاء قدرت، حواله میدهند، قدرتگرایانی هستند که قدرت را به طور انحصاری بدون هیچ رقیبی و شریکی طالبند و حاضر نیستند سر سوزنی از آن را با دیگران قسمت کنند. دقیقا در همین سمت و سوست که قدرتگرایان، منشاء قدرت انحصاری را «واحد» میدانند و کثرت را در وجود آن، «شرک»، قلمداد میکنند و شبانه روز در مذموم بودن «قدرت» روضه ها میخوانند تا آنچه را که منفور همگان شده است، همیشه در انحصار خودشان نگه دارند و محفوظ کنند.
برای آنکه بتوان از انحصاری شدن قدرت در دست گرایشهای مذهبی و ایدئولوژیکی و مختلف المرامی آحادّ جامعه ممانعت کرد، راهی نیست سوای اینکه منشاء قدرت را در چارچوب مناسبات اجتماعی مقیّد و کرانمند و محدود کرد تا بتوان از میزان کاربرد آن در دست کنشگران مختلف، محاسبه های پاسخوری و چون و چرایی کرد. قدرتی که فراسوی دامنه نظارت نمایندگان انتخابی مردم و عینیّت مناسبات اجتماعی اتراق کرده باشد، بلافاصله به قدرتی انحصاری تبدیل میشود که مطلق العنان بودن آن در دست فعّالین و ارگانهای هر طیف و سازمان و حزب و گروه و تشکیلاتی با نامهای گوناگون ماوراء الطبیعه ای و حتّا علمی! بر ذهنیّت و سرنوشت و هستی و نیستی انسانها حاکم جبّار میشود.
قدرت، نیروئیست که در مناسبات انسانی، معنا دارد و فراسوی معاشرات و مراودات و کنشها و واکنشهای انسانها، هیچ ما به ازائی ندارد. آنانی که میخواهند در «قدرت اجرایی مسائل کشوری و اجتماعی» سهیم شوند، باید یاد بگیرند که چگونه میتوان «قدرت ماوراء الطبیعه شده» را از آسمانهای گم و گور شده در ذهنیّت انحصار طلبان بر روی کره خاکی آورد و به آن جایی نشانید و محدود و کرانمند و بهره آور کرد که شایستگی کاربردهای حیاتبخش برای انسانها داشته باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید