
گل ها را پایانی نیست
دیر زمانی بود که حکومت خودکامه ی جور و فساد و ستم بر آستانه ی تحمل مردم می کوفت و تصور می کرد انقیاد جهنمی خود را تحمیل کرده و هر حرکت دلخواهی را بر آنان جاری و ساری خواهد کرد.
سال ها بود که تنفس در فضای شهرمان دشوار می نمود، هر روز حس می کردیم که محدود و محدودتر شده ای و با چشمانی مضطرب و نگران پیرامونت را نظاره می کردی، احساس ناامنی تا مرز استخوان ها پیش رفته و جز نکبت ناشی از فقر روزافزون و فضای ارعاب را نمی دیدی.
ناگاه شرری ، بارقه ی امیدی آفرید. شور و شعف رخت بر بسته دوباره جان گرفت و جوانان به تنگ آمده، پا به میدانی نهادند که در آن ضیافتی بزرگ را وعده می داد. صداها به هم پیوست و فریادی بزرگ را تجلی بخش شد که دگرگونی را خواستار بود.
دیر زمانی نپائید که دیوان با لشگریان تدارک شده، بر این خیل خروشان و فریاد سال ها فرو خورده تاختند و گل ها یکی یکی یا پرپر شدند و بر بستر گرم خیابان ها نقش بستند و یا محاط به دامن خارها در بیغوله ها اسیر گردیدند.
دیوان پنداشتند زمین دگر باره خشکید و رنگ سبزی که گل های سرخ بر تارک آن می درخشید را شخم کرده و آرامشی بر پهن دشت بر قرار کرده اند.
غافل از آنکه این خاک هر روز سبز و سبزتر خواهد شد و گل های بیشماری فضای آن را عطرآگین خواهد ساخت
بهرام پرتوی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید