گریختن از میدان کشمکشهای عقیدتی/ایدئولوژیکی
دروود بر ابوالفضل عزیز!
خطبه ای نامتعارف در بیابان سرگردانی!
این صحبتهایی که میکنم، شاید ضرورت داشت که به صورت مقاله ای علیحده در سنجشگری صحبتهای آقای «نیکفر» نوشته و منتشر میشد. ولی من ترجیح دادم که مختصر و مفید در پای مقاله شما، نکاتی را تذکّر دهم؛ نه برای اینکه حرفی زده باشم؛ بلکه برای اینکه دیگرانی که مطلب شما و صحبتهای آقای «نیکفر» را میخوانند، اندکی به اصل موضوع، عنایت داشته باشند و متوجّه شوند که بحث بر سر اختلاف عقاید نیست؛ بلکه مسئله بر سر «سطحی نگریهای چندش آور و فقر خانمانسوز نیندیشیدن مستقل در باره پرنسیپها و اصول و شالوده ها و چفت و بستها و خمیرمایه ها» است.
آقای نیکفر تنها نیست. امثال ایشون، بسیارگانند که تحصیلات آکادمیکی دارند؛ ولی دانشجویانی جوینده و پرسنده و کاونده و زاینده و پرورنده ایده ها و افکار خویشاندیشیده نبوده و نیستند؛ بلکه خیلی که تا امروز هنر و همّت کرده اند، به قول خودشان آمده اند و «تجربیات دیگران را» خواسته اند که در «بافتار ایرانی»، به کار ببندند و مونتاژ کنند و به همان نتایجی برسند که مثلا دیگران رسیده اند. تصوّری خام که تاریخ یکصد سال اخیر ایران را به میدان فجایع هولناک و نابودی منابع انسانی و مادّی استحاله داد و سپس ایران را به سلّاخ خانه ای وحشتناک تبدیل کرد. مشکل کلیدی آقای نیکفر و امثال او در این است که خیال میکند، هر کس سبیل داشت، بابای «کریم آقا گل» است!. ایشون و اشخاص همچون مشارالیه به جای آنکه بیایند در باره سوخت و ساز و فراز و نشیب تاریخ و فرهنگ ایرانیان بیندیشند و از زهدان «تجربیات و بافتار فرهنگی - تاریخی» مردم میهن خود به زایش ایده ها و افکاری در باره هنر کشورداری و میهن آرایی تلاش فردی کنند، آمده اند با کپیه برداری و میخکوب کردن ذهنیّت خودشان در شابلونها و الگوها و چارچوبهای باختر زمینیان به سراغ مسائل و معضلات مردم میهن خود رفته اند. تجربه یک قرن اخیر، نتایج فاجعه بار چنین گرایشهایی را به بدترین فرم ممکن در واقعیّتها تلخ میهنی با حقارت و ذلالت و خفّت توصیف ناپذیر به محک زد و اثبات کرد.
آقای نیکفر و امثال ایشون، مستحق نکوش و شماتت و توبیخ هستند؛ زیرا به جای آنکه خویشتن را از دایره کشمکشهای سخیف عقیدتی-ایدئولوژیکی و فرقه ای و سازمانی و گروهی و تشکیلاتی به در آورند و در مقام انسانی که مثلا تحصیل کرده است؛ آنهم در «رشته فلسفه»- بیاید و در باره موضوعات فلسفه سیاست و آیین کشورداری سخن بگوید، عزم خویش را جزم کرده است که فقط در نقش شیپورچی و موذّن تشکیلات سیاسی، قلمفرسایی کند. اینکه آقای نیکفر همچون هر انسانی دیگر میتواند عقایدی شخصی داشته باشد و به هر چیزی که دوست میدارد، ایمان و دلبستگی داشته باشد، بحث ثانویست و به اصل موضوع «مشاجره ای»، هیچ ربطی ندارد. ایشان اگر به راستی چیزی از فلسفه و تاریخ تفکّر اروپایی و مهمتر از همه، تاریخ و فرهنگ ایران، آموخته بودند، آنگاه به جای اینکه بر کلیّاتی تمرکز کنند که محلّ دهها تفسیر و برداشت است، سعی بایسته میکردند که به مقوله های بنیادی «فلسفه کشورداری و فرمانروایی» همّت کنند بدون آنکه بخواهند به نفع فرقه ای، سازمانی، حزبی، تشکیلاتی و امثالهم موضع بگیرند. کسی که ادّعای روشنفکری میکند، باید قبل از هر چیز از خودش بپرسد که «فکر» چیست که من ادّعای «روشنی» آن را میخواهم داشته باشم؛ مخصوصا اگر آدمی که رساله دکترای خودش را در باره «مارتین هایدگر» نوشته باشد و درس ابتدایی کتاب استاد را به نام «اندیشیدن به چه معناست؟» - اگر خوانده باشد-، اصلا در باره محتویات دروس استاد، نیندیشیده و چیزی نیز نیاموخته باشد.
اینکه آقای نیکفر کیست و چیست، مسئله ایست که به خودش مربوط است و هر انسان بالغی نیز مسئول زندگی و سرنوشت خودش است. امّا وقتی که قرار است در باره مردمی در کشوری به نام ایران، بحث کند و نظراتی را عبارتبندی کند، آنگاه شایسته و بایسته است که ایرانیان را در جامعیّت وجودی در نظر آورد. ایرانیانی که اجتماعی از لُر و کرد و بلوچ و ترک و فارس و گیلکی و مازندرانی و عرب و یهود و مسیحی و بهایی و مسلمان و بابی و شیعه و سنی و علوی و غیره و ذالک است. سعی کند بینش خودش را در بستری و از چشم اندازی به وسعت ایران بگذارد؛ نه از چشم انداز ایدئولوژی و تا نوک دماغ. کسی که ادّعای روشنفکری میکند، حدّاقل باید اثبات کند که کدام «فکر و ایده» را به تن خویش کاویده و اندیشیده است؟. اینکه هر کسی بیاید با ادّعای تحصیلات آکادمیکی داشتن به این توهم مبتلا باشد و چراغ روشنفکری و روشنگری را همچون مهندسان معدن به پیشانی اش بیاوزد و برای خودش این حقّ را قائل باشد که «روشنفکرم»، دلیل مجاب کننده و متّقنی نیست؛ زیرا فکری و ایده ای که از زهدان سوختنهای فردی در هیزم تجربیات شخصی و جمعی برنخاسته و در زبان فردی عبارتبندی نشده باشد و دستمایه ای برای راهگشایی در باتلاق مسائل و مصیبتها نباشد، فکر نیست؛ بلکه روضه خوانی و سیاه مشق نویسی است.
چگونه میتوان ادّعای «اندیشه انتقادی» کرد؛ ولی هر گونه انتقادی را در خصوص ذهنیّت و دیدگاههای خود، ناحقّ و ناوارد به حساب آورد؟. آنانی که در غرب از «تئوری انتقادی» بحث کردند، قبل از هر چیز، هنر گسستن از ذهنیّتهای آکبندی خود را و صف آرایی فکری در برابر تاریخ و فرهنگ مردم خود را به محک زده بودند و سپس ادّعاهایی را بروز دادند. آقای نیکفر در کجا و کی از ذهنیّت اسلامی، گام به گام گسستند و سپس به ایدئولوژی مارکسیسم ایمان آوردند و دست آخر نیز مابین دو بدیل اسلام-مارکسیسم، تا امروز اتراق کردند بدون آنکه کوچکترین روشنگری کلیدی و انتقادی در باره این بدیلهای معضل ساز در تاریخ ایران از خودشان بروز داده باشند. ایراد گرفتن به ظواهر و نتایج آشکار شده اسلامیّت و مارکسیسم در واقعیّتهای اجتماعی، هرگز به معنای اندیشیدن در باره تار و پود اسلامیّت و مارکسیسم نیست. روش و تئوری انتقادی، هیچگاه به معنای ابزار زرّادخانه ای محسوب نمیشود که انسانی بخواهد با مراجعه به زاغه مهمات «تاریخ ایده ها و نظریّه ها»، چنان اسلحه ای را تهیه کند و به جنگ با واقعیّتها برود؛ بلکه روش و تئوری انتقادی؛ یعنی اندیشیدن در باره محتویات تلنبار شده تاریخی-فرهنگی در وجود خود و تلاش برای صف آرایی رادمنشانه بدون هیچ تعارف و امتیاز و ارفاقی با آگاهبود فردی از بهر زایش ذهنیّتی که محصول تفکّرات و سنجشگریها و تامّلات و کاوشهای فردی در مقام عنصری از یک درخت کهنسال اجتماعی به نام ایران باشد. کی و کجا، آقای نیکفر و امثال ایشون، به چنین کاری اقدام کرده اند؟.
من، حوصله پرداختن به صحبتهای آقای نیکفر را ندارم؛ زیرا کلمه به کلمه صحبتهای ایشون، هیچ سنخیّتی با اندیشیدن ندارند؛ بلکه همچون دستوری صبحگاهی در پادگان نظامی هستند که راه به هیچ دهکوره ای نمیبرند. حتّا تعریف ایشون از «دمکراسی»، فاجعه بار است و بی ربط به ایده دمکراسی. کلا مقوله های قدرت و اقتدار و حاکمیّت و مردم و غیره و ذالک را درهمریخته است. من جدا متاسف هستم برای آقای نیکفر و امثال ایشون؛ زیرا بعد از تقریبا نیم قرن فاجعه حکومت گیوتین الهی، هنوز متوجّه نشده اند که از میدان جنگ و دعوای گرایشهای متخاصم باید سریع بیرون جست و در باره «اصل موضوعات» به تن خویش اندیشید و جستجو کرد و نتایج تامّلات و تفکّرات فردی خود را بر زبان راند. کار انسانی که ادّعای روشنفکری کند، نسخه پیچیدن نیست؛ بلکه اندیشیدن در باره موضوع برای انگیزاندن کنشگران در سمت و سوی گلاویزی با معضلات و مسائل است. هیچ متفکّر و فیلسوف و انسان فرهیخته آکادمیکر در طول تاریخ تفکّر از زمان نوشتن کتاب «جمهوری افلاطون» تا «تئوریهای مدرن امروزی» به حیث نسخه نویس و رهنمود دهنده پا به میدان نگذاشته است؛ بلکه اندیشه ها و ایده های خودش را در اختیار دیگران گذاشته است تا چند و چون آنها در واقعیّتهای اجرایی به محک زده شوند. آقای نیکفر به جای آنکه بکوشد دیدگاههایی بدیع و ارزشمند را در باره هنر و آیین کشورآرایی و شالوده ریزی سیستمهای گزینشی بر زبان براند، امده است خودش را تا سطح یک ناصح و اندرزگو و طلبه موعظه گر فرو کاسته است. تاسّف من برای آقای نیکفر و امثال ایشون در این است که «رسالت روشنفکری» را نه به معنای «خویشاندیشی و پرسشگری و هنر زاینده بودن فکر و ایده»؛ بلکه به معنای تبلیغ و ترویج ایدئولوژی میدانند. باعث تاسف است.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان