گاهی نزدیکیهای نهار خانم…
گاهی نزدیکیهای نهار خانم متوجه میشود که ساعت دوازده شده و هنوز خوارکی نپخته. بچه ها از دبستان و دبیرستان برمیگردند و همسر هم تاکسی را در کوچه پارک کرده و توی ده دقیفه سرو کله اش پیدا خواهد شد. همسر دست و پا زده و هراسان هر جه در یخچال باقی مانده از پیاز و گوجه گرفته تا سبزی و چنتا تکه گوشت و چربی، لیمو و یکه تیکه کدو، چغندر و یک بادمجان و یک تخم مرغ را در ماهیتابه میاندازد و میپزد. ده دقیقه بعد بوی غیر معمولی آشپزخانه را گرفتار میکند. همه که سر سفره مینشینند متوجه میشوند که این غذا نه فسنجونه نه قرمه سبزی نه خورش بادمجانه و نه میرزاقاسمی. بچه ها که خیلی به بوی غذا حساسند کمی از غذا مزه مزه کردن کنار میکشند. پدر اما درد و تلخی دوران را چشیده به هر معجونی راضی است. بچه ها میپرسند مامان این چیه امروز پختی؟ مادر که نمیتونه نام معینی به غذاش بده پاسخ میده که اسمش باباکرمه!