.افشای ارتجاع آرکائیک.
نیهلیسم و پوچگرایی؛ در لیاس فرهنگ ارتجاعی گذشته های دور ، مهمترین انگیزه فرقه گرایی و فرقه سازی، و دین خویی است، تا خلق الله را به وعده عصر شکوهمند ماقبل تاریخ، یا وعده بهشت و دیدار با حوریان، فریب دهند ،و برای خود در قرن 21 دکانی مرگ آور، و تریبونی مجازی، و امکانات نارسیسمی بیمار ، و شارلاتانیسمی مجازی و ساده لوحانه،تهیه کنند.
اطاق فکر فرقه سازان فسیل، و آخوندهای فریبکار و هپروتی در چهارچوب منافع :استثمارگرایان، دلالان، جنگ طلبان، امپریالیسم و کاپیتالیسم ،و بازگشت به ارتجاع گذشته باستانی، و یا رمانتیسم قرون وسطایی ادیان ابراهیمی است.
فلسفه انسان مدار، پوچگرایی ، نیهلیسم، حرافی ، سفسطه و شارلاتانیسم روشنفکری نیست .
فلسفه هومانیستی وانقلابی -، انسانی ، نوگرا ، انتقادی ، علمی ، بشردوستانه و پیشگویانه است ، گرچه شعاری و تیلیفاتی و ساده گرایانه نیز ممکن است باشد . کتاب " ماتریالیسم و نقد تجربی " ، شاهکار فلسفی لنین نامیده میشود . اهمیت تاریخی آن کوشش در راه وسعت دادن به فلسفه مارکسیستی است . او در آنجا اشاراتی انتقادی به یک فلسفه ارتجاعی میکند . در هر اثر لنین از دیالکتیک ماتریالیستی استفاده شده . لنین در این کتاب به انتقادی همه جانبه از فلسفه ایده آلیستی و ارتجاعی بورژوایی و رویزونیسم فلسفی می نماید . محتوای این اثر بر پایه روح انقلابی بنا شده است . آنطور که انگلس میگفت ماتریالیسم باید با هر کشف دورانساز در حوزه علوم ، فرم و محتوای خود را تغییر دهد . در آنزمان در محافل بورژوایی مخصوصا میان روشنفکران لیبرال بحث خداجویی رونقی قوی داشت . در آن دوره ارتجاعی فرهنگی ، دفاع از فلسفه ملرکسیستی برای لنین وظیفه ای مهم بود .
در پایان قرن 19 و آغاز قرن 20 در اروپا فلسفه " تجربه انتقادی " یعنی امپیریوکریتیسم که نوعی پوزیویتیسم بود طرفداران مشهوری یافت . این طرز تفکر ادعای منحصربفردی در فلسفه علمی داشت و مدعی بود که ماتریالیسم و ایده آلیسم را پشت سر گذاشته در حالیکه ماهیتی ذهنی و ایده آلیستی و ارتجاعی داشت . از جمله دانشمندان مشهور طرفدار این فلسفه ، اینشتین ، کائوتسکی ، بوگدانف ، لوناچارسکی ، بارازف و ردیف دیگری از سوسیال دمکراتهای مشهور بودند . آنها در این فلسفه، آخرین پیام علم را تصور میکردند . گروهی از آنان مثلا لوناچارسکی کوشیدند تا سوسیالیسم را تبدیل به نوعی دین کنند .
لنین با حمایت پلخانف علیه بوگدانف اعلان مبارزه ایدئولوژیک نمود . اینگونه رویزیونیستها مدعی بودند که آدم میتواند مارکسیست باشد بدون اینکه فلسفه اش ماتریالیسم دیالکتیکی گردد . فیلسوفان بورژوایی کوشیدند با ادعای کهنه شدن مفهوم ماده، غیرممکن بودن شناخت را از نظر تئوریک غیرممکن معرفی کنند . لنین اینگونه ادعای آنان را تکرار جهانبینی ذهنی و ایده آلیستی برکلی و هیوم میدانست . لنین با اشاره به ماهیت ایده آلیستی و ضد مارکسیستی بوگدانف آنرا کوششی برای تجدید نظر در مارکسیسم میدانست .
لنین میگفت که ماده یک مقوله فلسفی برای نشان دادن واقعیت عینی است . در کتاب " ماتریالیسم و انتقاد تجربی " به جمله انگلس در باره پرسش اساسی فلسفه یعنی رابطه ماده و آگاهی پرداخته شده است . در آنجا لنین به افشای پیچیدگی پروسه دیالکتیکی شناخت پرداخت و نشان داد که دیالکتیک ، تئوری شناخت مارکسیسم است . فلسفه مارکسیسم ، ماتریالیسم دیالکتیکی است . این کتاب یک اثر مهم اینگونه فلسفه است . در آنجا لنین به مبارزه علیه فلسفه و جامعه شناسی ارتجاعی بورژوای ، رویزیونیسم و دگماتیسم میپردازد . لنین تاریخ فلسفه را مبارزه میان دو خط و تمایل افلاتون و دمکریت میدانست . او میگفت که فلسفه مانند 2500 سال مبارزه سیاسی انسان ، بی طرفانه ، خنثی و غیرطبقاتی نیست . او در باره دولت میگغت که آن ماشینی است برای تداوم تسلط یک طبقه بر طبقه دیگر و تا زمانیکه نه طبقه ای بود و نه استثمارگر و نه استثمارشده ، نیازی به دولت نیز نبود .
لنین ، فلسفه آلمان ، اقتصاد سیاسی انگلیس و سوسیالیسم فرانسوی را سه منبع مهم مارکسیسم میدانست . فلسفه مارکسیسم ماتریالیسم است که نسبت به آموزشهای علوم طبیعی با وفا است و مخالف خرافات و عرفان میباشد وآنان را دشمنان آزادی میداند . نبوغ مارکس در آن بود که آموزش هایش را در رابطه مستقیم با ادامه نظرات نمایندگان بزرگ اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم است .
دانش بورژوایی چه رسمی و چه لیبرال ، در مارکسیسم یک فرقه مضر میدید چون خود مدافع برده داری مزدی است . مارکسیسم علیه اینگونه دانش بوسیله مارکس ، انگلس و لنین دست به مبارزه زد . لنین میگفت که یک علم اجتماعی بی طرف و خنثی در جامعه طبقاتی دور از انتظار است . آموزشهای مارکس از آنجایی قوی است چون به انسان یک جهانبینی متحد و کامل میدهد .
مارکس نخستین بار ماتریالیسم قرن 18 را بخدمت فلسفه زحمتکشان در آورد . کشفیات جدید علوم طبیعی ، ماتریالیسم دیالکتیک مارکس را تایید کرد . ماتریالیسم تاریخی مارکس خلاقیت عظیم تفکر علمی بود . تئوری علمی به هرج و مرج و خودسری فکری که در تاریخ و سیاست حاکم بود غالب شد . ماتریالیسم فلسفی تکمیل شده مارکس به بشریت مخصوصا به پرولتاریا وسایل شناخت عظیمی را اهدا نمود .جایی که اقتصاد بورژوایی روابط اشیاء مانند مبادله کالا را میدید مارکس حضور و وجود انسانها را کشف کرد . ما امروزه می بینیم که چگونه اشکال مختلف سیاسی دولتهای امروزی اروپا در خدمت تسلط بورژوازی بر پرولتاریا هستند . مانیفست کمونیسم کتاب دستی هر کارگر آگاه به مبارزه طبقاتی بود . دو اثر فلسفی انگلس کتابهای فویرباخ و آنتی دورینگ بودند . آموزش ارزش اضافی بخش مهم تئوری اقتصاد سیاسی مارکس گردید .
مارکس اهمیت تاریخی دوران ساز ماتریالیسم فویرباخ را در رابطه آن با قطع رابطه ایده آلیسم هگل میدید . ماتریالیسم پیشین و قدیمی، غیر دیالکتیکی و غیر تاریخی بود . حتی سوسیالیسم ابتدایی پیشین میکوشید تا غیراخلاقی بودن استثمار را به ثروتمندان نشان داد . ماتریالیسم فلسفی مارکس بود که راه نجات از برده داری فکری را به پرولتاریا نشان داد و تئوری اقتصادی مارکس بود که جای واقعی پرولتارا را در تمام سیستم کاپیتالیسم توضیح داد . انگلس در کتاب آنتی دورینگ میگفت که آزادی ، درک و تفاهم با ضرورت است و انسان خود یک محصول طبیعی است . اگرچه تاکنون کاپیتالیسم در غالب نقاط جهان پیروز شده ولی این پیروزی سکوی پیروزی سوسیالیسم و پیروزی کار بر سرمایه خواهد شد .
طبق نظر مارکس ، دیالکتیک ، علم قوانین تمام حرکات درونی و بیرونی تفکر بشری است . این جنبه انقلابی تفکر فلسفی هگل یعنی دیالکتیک را مارکس گرفت و تکامل داد . نظریه مبارزه طبقاتی میگوید که جهانبینی تاریخی ماتریالیستی ، ماتریالیسم راهنمای ما در هزار توی تفکر، یک قانونمندی شد . هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است . انگلس میگفت که کاپیتالیسم خود خالق و سبب یک نیروی غریزی اخلاقی و روشنفکری و اجرا کننده این اتوپی است یعنی آموزش طبقه کارگر برای انقلاب و پیروزی است.