بیابانگردان دربدر
ذهنیّت اسیر و دربند!
صحبتهای دم دست.
تاسف رنج آور و درد جانسوز، وقتی آدم را کلافه میکنه که نکبتها و ذلالتها و بلاهتها و حماقتها، مدام در برابرت عرض وجود کنند و بر مصیبتها و مشقتها بیفزایند. بس بسیارانی که فقط شناسنامه ایرانی دارند و هرگز نمیدانند ایران کجاست و مردمش کیانند و تاریخ و فرهنگشان چه بوده است، امّا مدّعی «همه چیز دانی» هستند، وقتی از آنها بپرسید که «بلوچستان» کجاست و مردمش به چه زبانی حرف میزنند و آداب و رسوم و اعتقادات و غیره و ذالک آنها چگونه است، در جواب خواهید شنید که «بلوچستان» دیگه کدام سیاره ایه؟. در منظومه شمسی است یا کهکشان شیری؟. این اسم را از کجا آورده ای؟. اصلا همچین مکانی و مردمی نیز وجود دارند؟.
اما اگر بلافاصله از آنها بپرسید که «پاریس» کجاست؟. و هیچ چیزز دیگری نپرسید و سکوت کنید و احتمالا یک نفر فرانسوی که زبان فارسی را خوب بلد باشه نیز در نزدیک شما باشد و حریف «همه چیز دان» بخواهد مثلا جواب سئوال شما را بدهد، یکدفعه میبینی آنچنان بلبل زبانی برایتان میکند که شخص فرانسوی از شنیدن اینهمه معلومات صفحه گرامافونی و دایرةالمعارفی و کپیه برداری از سایتهای اینترنتی حریف مدّعو، شاخ در می آورد و از زمین تا ثریا قد میکشد؛ زیرا با خودش خواهد گفت که من خودم در پاریس به دنیا آمده و بزرگ شده و بچّه ناف پاریسم و حتّا نمیدونم «برج ایفل» را کی ساخته و چه زمانی، آن را نصب کرده اند، ولی حضرت مدعو طوری حرف میزنه انگار که پاریس را زاییده باشه!
فقر ریشه سوز بسی بسیارگان طیف تحصیل کردگان و کنشگران و آکادمیکرهای ایرانی از تقریبا هشتاد سال پیش تا امروز در این است که هیچگاه نیاموختند از «خودشان» بپرسند و دور و بر خودشان را مطالعه و بررسی و سنجشگری کنند. آنها به عادت تقلید هزار ساله و ذوب شده در شرایع اسلامیّت، فقط به دهن دیگران چشم دوختند و همان لقلقه های لفظی و حرکاتی را انجام دادند که «مرجع تقلید و امام پیشنماز» انجام میداد و هیوقتم از خودشان نپرسیدند که اینهمه اداهای میمونموار ما یعنی چه؟. کسی که سلول به سلول وجودش در باتلاق تقلید فروچلیده باشد، به تقلید، عادت دیرینه دارد و ترک عادت برایش، موجب مرگه! و افتخار خودش میدونه که همچنان مقلّد و دنباله رو بماند. برایش نیز مهم نیست که مرجع تقلیدش کی باشد. «روح الله خمینی» یا خاخام یهودی با ذهنیّت به شدّت تلمودی به نام «کارل مارکس».
من وقتی که در جایی میشنوم یا میخوانم که حضرات به دلیل سترونی فکری و نداشتن خردلی ایده و فکر و نظریّه از خودشان به هر لحاف پاره ای آویزون میشوند و برای مثلا روبرو شدن با اژدهای چندین سر مسائل هزاره ای ایران و مردمش، در شبکه های اجتماعی و مطبوعات مختلف، زرهای مفت زیادی میزنند، ناخودآگاه یاد داستان آن «عرب بدوی و هارون الرّشید» می افتم. نقل به مضمونش این است که:
»یه روزی، یه عرب بدوی خبردار میشه که پسر همسایشون، هارون الرِشید در بغداد به کیا و بیایی رسیده و برای خودش ولی مسلمین شده. به سرش میزنه که جهت تجدید رسم همسایه داری به عیادت او برود و احوالی ازش بپرسد. با خودش فکر میکنه که چه هدیه با ارزش و بی نظیری را برای هارون الرّشید ببره. بالاخره میگه در این بیابونی که من هستم، بزرگترین هدیه میتونه آب باشه. سپس یک خیگی را پر از آب می کنه و به طرف بغداد به راه می افتد. وقتی میرسه به دربار هارون الرّشید، قراولان از او میپرسند که اینجا چه میخواهی؟. عرب بدوی، ماجرای بچّه همسایه بودن و خاطرات عهد بچّه محل بودن را به قراولان میگوید و نیّتش را از دیدار هارون الرّشید بر زبان می آورد. قراولان به نزد هارون میروند و حکایت عرب بدوی را میکنند. هارون به قراولان میگوید، اجازه بدهید وارد شود، ببینم کیه؟. وقتی عرب بدوی وارد بارگاه هارون میشه و خوش و بش و احوالپرسی و امثالهم. هارون استقبال خوب از او میکنه و مینوازد او را و هدایای بسیار به او میدهد. مخصوصا از خیگ آبی که آورده است، تشکرات صمیمانه میکند. بعد از چند ساعتی گپ و مییهمان نوازی، مهلت رخصت میدهد و به قراولان یواشکی گوشزد میکنه که این عرب همسایه قدیم ما را به طرف بیایان، طوری بدرقه کنید که به هیچ وجه نتواند «دجله و فرات» را ببیند».
من وقتی زرت و پرتها و نسخه پیچیهای کنشگران و آکادمیکرها و تحصیل کردگان ایرانی را در مصاف با ولایت سلسله خلفای الله؛ یعنی ولایت فقیه آخوندی میبینم، همش یاد عرب بدوی و هارون الرّشید می افتم. کنشگرانی که نمیدانند مردم میهن خودشان «دجله ها و فراتها» دارند و حضرات فقط با خیگ آبهای عاریتی میخواهند مثلا مردم خود را خوشبخت و مدرن و مدرنیته ای و یک شبه، مصدر پیشرفت و صنعتی شدن و اله و بله کنند بدون آنکه ثانیه ای از عمر خودشان را در باره نتایج تحوّلات باخترزمینیان اندیشیده باشند یا اصلا بدانند که معضلات جوامع بیگانه چه چیزهایی هستند. سرگردانی و فقر اندیشیدن و نداشتن دلاوری و فقدان راستمنشی برای «استقلال اندیشیدن و جستجو کردن و زاینده فکر و ایده شدن» باعث شده است که شیّادی به نام «خامنه ای» جرات کند بر صغارت ملّت ایران با بی شرمی تمام اذعان کند و دوام ولایت فقاهتی را «قرنهای قرن» به تابعین گیوتینی وعده دهد.
در خانه اگر جنبنده ای وجود داشته باشد که نکته دان و فهیم باشد، همین اشاره ها کافی هستن.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان