در تبیین تاریخی «فدایی خلق»، ملاک همانا پایبندی است بر حقیقت با تاکید بر بیان همهی حقیقت.
بهرام قبادی گرامی در مصاحبهای که چندی پیش با روزنامهی «شرق» داشت، امکان یافت تا بعضی باورها و پندارهای دیرینهی خویش پیرامون زایش و هستی جنبش فدایی خلق را با بینندگان رسانهی مزبور در میان نهد و در جایی هم از این گفتگو اشارهوار به امر سیاست در پسا انقلاب بپردازد. مصاحبهای که، برآمد تاریخی فدایی خلق را در شمایی به تصویر میکشد که میتواند تصور ناقص و قسماً خطایی از آن در اذهانی خالی الذهن بنشیند. انگیزهی نوشتار حاضر، با حفظ احترام و علاقه به بهرام عزیز، درنگی بر پاره کژیها در این مصاحبه و توضیحاتی در این باره است.
بهرام قبادی عضو رسمی «گروه»ی بود که بعداً به چریک فدایی شهرت یافت؛ اما با این افزوده که متاثر از برادر بزرگش زنده یاد چنگیز و ناشی از زیست با افراد حلقهای از بنیانگزاران فدایی خلق، از همان آغاز شکل گیری «گروه» کمابیش در مباحث آن قرار داشت. با اینهمه، آنچه که وی در این مصاحبه از برآمد تاریخی چریک فدایی و سیر تطورات فکری آن به دست میدهد، متاسفانه انطباق لازم با سیر تکوینی این برآمد در هر مورد ندارد و همخوانی ضرور با پدیدهای که جوهرهاش و اگرچه نه همه جزئیاتش به بیانهای مختلف و از سوی بسیارانی تشریح شده است نشان نمیدهد.
بهرام میگوید که «گروه» خود را «حزب طراز نوین طبقه کارگر» نامید، بی آنکه کمترین برگهی مدللی برای چنین ادعایی ارایه دهد و یا هیچ رفیق زنده مانده از اعضای آن «گروه» این داعیه را تایید کند. واقعیت اما اینست که رفقای آغازگر مبارزهی چریکی، حرکت خود را در خدمت شکلگیری چنین حزبی میدانستند نه که خود را هستهی اولیهی آن تلقی کنند. بر اساس مجموعه شواهد و مبتنی بر فهم شرایط آن سالها، این «گروه» همانند مشابههایش طی دههی چهل، مسیر تشکیل «گروههای همجوار» برای رسیدن به حزب طبقه کارگر در آینده را میپیمود. درونمایهی مطالعاتش هم طی سالهای 46 تا 48، در اصل متوجه ارتقای شناخت پیرامون تحولات اقتصادی و سیاسی کشور بود تا بتواند به استراتژی انقلابی پاسخگوی وضعیت ایران دست یابد. (*)
در ادامهی مباحث درون گروهی هم بود که امیر پرویز پویان اوایل سال 49 در جزوهی موسوم به «بهار» با جمعبستی از واقعیت شکار گروهها توسط ساواک، به ایدهی تعرض بخاطر بقا و رشد رسید و ضمن « رد تئوری بقا»، بر «ضرورت مبارزهی مسلحانه» انگشت گذاشت. نوشتاری که تجمیع گروههای موازی بمنظور تشکیل حزب طبقه کارگر را در گرو بکارگیری سلاح چونان وسیلهی کارآ تبیین میکرد. نقش پیشاهنگی این «گروه» میان گروههای آن زمان نیز دقیقاً به همین ایده تبیینی و عمل به آن بود که پدیدایی و قد برافراشتن چریکهای فدائی خلق ایران به دنبال آورد.
بهرام اما بر اینست که مرکزیت «گروه» در دام «حزب طراز نوین» شدن افتاد و چون قادر به جواب دادن به ایرادهای وی در مورد این نامگذاری نشد، انتقاداتش در این زمینه بی پاسخ ماند. وی البته پویان را ستوده و همچنان هم میستاید منتهی به سبک خود و فقط هم از دریچهی تز غلبه بر دو مطلق « قدرت دیکتاتوری» و «ترس توده» و خروج از این سیکل باطل که پویان پیش کشیده بود. تصادفی هم نیست که بهرام بعد از 55 سال با ماندن نظری در آن تبیین که از نظر ابداع کنندهاش خصلت تحلیل مقطعی داشت، پایان دادن به هر دیکتاتوری را برای هر زمانی مبارزه مسلحانه میداند.
هم از اینرو لازم میآید از بهرام پرسید که او هیچ آیا خواسته است که درنگی بر تجارب متنوع در این پنج دههی جهانی مملو از انواع و اقسام گذار از استبداد و دیکتاتوری چه به دمکراسی و چه دیکتاتوری نوع جایگزین بورزد تا دریابد که براندازی دیکتاتوری لزوماً در گرو مبارزهی مسلحانه نیست؟ آیا نباید از او سئوال کرد که قاب کردن پویان - آن اندیشمند خلاق - در قالب تناقضات ذهنی خود و با نگاهی دگماتیک، نه ستایش از پویان بلکه عملاً انجماد اوست؟
در مورد مسعود احمد زاده هم گرچه خطاهایی از این دست به مسعود وارد است که در جزوهی «پائیز»ی درون «گروه»ی به رژی دبره باز گشت، سلاح را از وسیلهی مبارزه به محوری بودن فرارویاند، «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» را شروع انقلاب دانست و بر پایان تئوری و فرارسیدن زمانهی عمل انگشت نهاد؛ اما تصویری که بهرام از این متفکر مبتکر و نیز از کل «مرکزیت گروه» به دست میدهد، آیا چیز دیگری جز نمایش مواجههی شخصی همهدان با مسعود و «مرکزیت» است؟
نکتهی بدآموز و بسی گمراه کننده در مصاحبهی بهرام اما اینست که او برآمد سیاسی مهم در تاریخ معاصر ایران به نام فدایی خلق را عملاً با عنصر عاطفه به تعریف برآمده است. آنجایی که میگوید به انگیزهی علاقه به چنگیز بود که با مبارزهی مسلحانه در آمیخت وگرنه از همان اول مشکل فلسفی و سیاسی با نگاههای «گروه» داشت. آیا گویندهی این سخن متوجه است که با برجسته کردن چنین چیزی ولو حاوی حقایقی در حق خود بهرام قبادی و تا حدودی معتبر برای شخص خودش، چه برداشتی را از پیدایش چریک فدایی به مخاطب القاء میکند؟
آیا آن مشی متخذه، جدا از هر قضاوتی که نسبت به آن بوده یا هنوز هم مطرح است، حاصل به صرافت افتادنهای این یا آن عاطفه بوده است یا که مقدمتاً ناشی از تحمیل نظام دیکتاتوری وقت بر جوانان تغییرخواه؟ جنبشی که اگر هم غلط و درست بودن تن در دادنش به تحمیل رژیم شاه جای گفتگو دارد، اما هیچکس با هر نظری هم که داشته باشد نمیتواند نقشی که این جنبش در فضای سیاسی کشور ایفاء کرد را به پس پرده براند. بهرام هم که خود منطقاً بر همین باور است، چرا باید چنین سهل انگارانه آن انتخاب سیاسی را به انگیزهی صرفاً عاطفی فروبکاهد و بنمایاند؟
اینکه رگههای جدی از طرز نگاه و نحوه عمل آنارشیک در «مبارزه مسلحانه چریک فدائی» وجود داشته و نقدهای جدی در این زمینه اندک هم نبوده است، جای کمترین شک ندارد. واقعیتی که، هنوز هم میتوان سایهی آن را در انواع تجلیات انارشیستی و گاه آلوده به نیهلیسم همچنان باقی سراغ گرفت و از جمله در همین مصاحبهی بهرام عزیز. درست همین هم است که آدمی را در داوری در بارهی این مصاحبه با «شرق» به این باور میرساند که بهرام در این گفتگو بیشتر خود را به تصویر کشیده است تا عامیت هستی فدایی را.
بهرام قبادی مبتنی بر همین رویهی پوچ انگاری است که در عین برکنار بودن از فعالیت سیاسی در طول همهی 45 سال گذشته، امر مبارزهی سیاسی طیف چپ ایران در پسا انقلاب را با ریختن در قالبی مطایبهآمیز عملاً به هیچ میگیرد. او را با شناخت فلسفهی مبارزات طیف چپ در پس از انقلاب و بررسی کم و کیف و نیز درست و غلط در عملکردهای آن کاری نیست، فقط دلخوش به صدور حکم کنایهآمیزی است بمنظور واریز همهی هستی مبارزاتی نیروی چپ به حساب این یا آن شخص. آخر کجای چنین برخوردی با جنبش چپ ایران، آنهم در فضای تحت سلطهی رژیمی که صدها تن از مبارزان زمانی همدوش با بهرام را کشته و همچنان هم به کشتارهایش علیه اپوزیسیون ادامه میدهد، مسئولانه است؟
بر بهرام نمیتوان ایراد گرفت که چرا از همان زندان شیراز تحرک سیاسی را ترک گفت، زیرا این تصمیم و گزینهای بود اختیاری که حق طبیعی هر فرد به شمار میرود. اما دردمندانه و با همهی تاسف، ناگزیر از ناگفته نگذاشتن این نکته هستیم که تحقیر مبارزه از پنجرهی خودستایی از سوی هر کس هم که باشد، کاری نارواست. بازخوانی روزگار گذشته اگر به شمار مشارکت کنندگان در آن متفاوت و متکثر است و لذا مجاز، اما حس مسئولیت کافی در قبال هر کلمه حین روایت واقعیتها، وظیفهای است که نباید از قلم بیفتد و برعکس باید که با حساسیت تمام رعایت هم بشود. از بهرام قبادی گرامی به حرمت همان عاطفه، انتظار رعایت دقت در بیان تاریخ دور و انصاف در حق تاریخ کمتر دور میرود.
بهزاد کریمی 10 آذر ماه 1403 برابر با 30 نوامبر 2024
______________
(*) از جمله مستندات در این باره، کتاب «بر بالهای آرزو» از رفیق نقی حمیدیان است که در آن شکل گیری و فعل و انفعالات «گروه» چریک فدائی خلق به تفصیل تشریح شده است. مخصوصاً هم پینوشتهای جلد دوم این اثر که سیر تکوینی «گروه» و موضوع نام «گروه» را برمیرسد، جزئیات روشنگرانهی بیشتری در این زمینه به دست میدهد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
مهدی اصلانی چه ادعاهای…
مهدی اصلانی چه ادعاهای امنیتی در باره فدائیان اکثریت میکند ؟
https://www.youtube.com/watch?v=FcdcObRtrKQ
In reply to مهدی اصلانی چه ادعاهای… by ناشناس
سخنی با نواندیشان دینی
بهروز ورزنده
آیا تلفیق دو مفهوم اندیشیدن و اعتقاد جزم دینی با یکدیگر شرعا و عرفا میتواند مجاز باشد؟
واژه « نواندیشی دینی» در نگاه نخست بسیار جذاب مینماید، زیرا که هم از کلمه «نو» بهرهمند است و هم مفهوم اندیشیدن را در ذهن تداعی میکند، که هردو دارای باری مثبت و مردم پسند هستند. اما آیا تلفیق این دو با یکدیگر شرعا و عرفا میتواند مجاز باشد؟
تفاوت بین امر مجاز و غیر مجاز را چگونه میتوان تشخیص داد و تفاوت میان این دو مقوله در کجا است؟ آیا میتوان دو واژه اندیشیدن و نو بودن را تعریف علمی کرد، اگر آری، این تعاریف چیستند و چه خصوصیاتی دارند؟
در معنا شناسی علمی اندیشه را، از جمله، چنین تعریف کرده اند: اندیشه و تفکر عبارت است از شروع یک فرایند و فعالیت ذهنی از راه طرح پرسش، بررسی و تحلیل داده های مفروض و تعریف راهکارهای ملزوم جهت نیل به مقصود. اندیشیدن فرایندی است که از راه آن یک بازنمایی ذهنی نوین به وسیله تبدیل اطلاعات و تعامل بین خصوصیات ذهنی، قضاوت، انتزاع، استدلال و حل مسئله ایجاد می شود. اندیشیدن فرایندی رمزی و درونی است که منجر به یک حوزه شناختی میگردد که نظام شناختی شخصِ به اندیشه نشسته را تغییر میدهد.
به دیگر سخن، اطلاق دلبخواهی صفات «اندیشه" و «نو» برای مقولاتی که نه با اندیشیدن سر و کار دارند و نه نو هستند، نمیتواند مجاز باشد.
برگردم به موضوع سخن، یعنی نواندیشی دینی. نخست باید پرسید که آیا اصولا امکان اندیشیدن در درون ساختار یا نظامی بسته که سراسر بر بنیان اعتقاد راسخ و خدشه ناپذیر بر حقانیت مطلق آن ایده استوار است، ممکن هست؟
هنگامی که از فکر و اندیشه سخن می گوییم، به این معنا است که در طی یک فرایند و فعالیت ذهنی، نخست موضوع مورد مطالعه را زیر ذرهبین
هنگامی که از فکر و اندیشه سخن می گوییم، به این معنا است که در طی یک فرایند و فعالیت ذهنی، نخست موضوع مورد مطالعه را زیر ذرهبین بصیرت قرار می دهیم و با طرح پرسش های ضروری آنچه را که موجود است بررسی و تحلیل می کنیم، جوانب متفاوت آن را در نظر می گیریم، رابطه آن با دیگر دادهها و پدیدهها را مشخص می کنیم و بر اساس آنها به دنبال پاسخ و سنتزی نوین می رویم. روشن است که این پاسخ میتواند در تایید یا رد فرضیه ما باشد. بهعلاوه، علم و تجربه نشان می دهند که این پاسخ نوین می تواند هنوز پاسخ نهائی نباشد، زیرا هر پاسخ جدیدی می تواند پرسشهای جدیدتر دیگری را در پی داشته باشد.
پس، میتوان گفت که «حقیقت» هیچگاه دستیافتنی نیست و چیزی بنام حقیقت یا حقانیت مطلق وجود ندارد. این نوع برخورد با پدیدهها همان روشی است که در علم و دانش به کار میرود. اگر چنین نبود، دانش بشر نمیتوانست کوچکترین گامی به پیش بردارد و همواره به دستآوردهای جدیدتری برسد. پذیرشِ دست نایافتنی بودن حقیقت، در واقع موتور محرک دانش در تمامی دوران تاریخ بوده است و اگر تاریخ بشر همواره رو به پیش بوده ، ناشی از همین نحوه برخورد با مسائل و پدیده ها است.
حال اگر پدیدهای به نام دین و ایمان را، که از نگر ما و نیز خود آنها، اساس و بنیان اش از همان ابتدا ثابت و غیرقابل تغییر است، و هیچگونه تردید و پرسشی درباره درستی و موجودیت ثابت آن مجاز نیست، و آن را حقیقت مطلقی فرض می کنیم که یک بار و برای همیشه نازل شده است، مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم، آیا می توانیم نام چنین کاری را «اندیشیدن» بخوانیم؟ و آیا می توان کوشش برای توجیه و قابل پذیرش کردن بیشتر امری غیرعلمی و متضاد با خرد را تحت عنوان تعمق و تعقل درباره اجزاء آن در چهارچوب آنچه که هست را به صفت نو ملقب ساخت و بر آن نام «خردگرائی» داد؟
آیا این به اصطلاح «اندیشیدن» در چهارچوب آنچه که هست، و در ماهیت خود ثابت و غیر قابل تغییر میباشد، وجه مشترکی با تعریف اندیشیدن در میدان باز و نامحدود علمی دارد؟ آیا معادل و مساوی قرار دادن نفس دانش با ماهیت ایمان و اعتقاد جمع اضداد نیست؟ و اگر این امر هیچ ربطی با اندیشیدن به معنای علمی آن ندارد، پس، آیا ملقب کردن آن با لفظ دیگری به نام «نو» بر ارزش و اعتبار این ادعای واهی و بی هوده می افزاید؟ آیا منظور از تعقل و تعمق که «نواندیشان دینی» خود را با آن معرفی می کنند، همان تعقل و خردگرائی یاد شده در بالا نیست؟ آیا این «جدال» نظری درباره هسته سخت اسلام که اخیرا میان شاخه های گوناگون «نواندیشان» درگرفته است، در اساس خود، کوششی برای تدقیق و تحکیم بیشتر همان بنیان های سخت و ثابت هزار و اندی ساله نیست؟
آیا این نزاع بین «اسلام ناب» و «اسلام رحمانی» تلاش و واکاوی دیگری برای ترمیم یا بازسازی ساختمان دین و بسته بندی و ارائه آن در قالب جدیدی نیست؟
پرسش این است: چرا اطلاق واژه «نواندیشان دینی» به مدافعان و محافظان دین ناقض اندیشیدن و اندیشمندی به معنای علمی و مدرن است. برای پاسخ به این پرسش، لازم است از یکسو بنیانهای فکری و نظری آنان و تعقل ها و تعمق هایشان برای توجیه و تدقیق آنچه که موجود است را مورد بررسی قرار داده، و از سوی دیگر، بنیانهای علم و دانش و پیشرفتهای بزرگ آن را واکاوی کرده و سپس این دو را در برابر هم قرار داد، با هم مقایسه کرد و از این راه نشان داد که اندیشیدن در میدان باز دانش با تعقل در چهارچوب بسته دین هیچ وجه مشترکی با هم ندارند. در واقع، ما در نظر و عملِ «نو اندیشان دینی» مشاهده می کنیم که پندار و کردار آنها چیزی جز تلاش بیشتر در جهت تثبیت جزمیت دینی در برابر خلاقیت علمی نیست.
کوشش کرده ام تا توضیح جامع، مستدل و مستند این چهارچوب بسته دینی- ایمانی در برابر میدان باز اندیشه علمی را در کتابی به نام «آیا اثبات وجود یا عدم وجود خدا برپایه علم ممکن است؟» داده باشم.
کتابی است در ۴۲۰ برگ که چندی پیش منتشر شده است.
این نوشته در سایتهای آزادی بیان، ندای آزادی، میهن تی وی، کار، بالاترین، انقلاب اسلامی و پژواک هم منتشر شده است.
بهروز ورزنده
Behrouz101@yahoo.de
مومنت مومنت
مرگ بر شاه یکی از شعاریهای انقلاب شکوهمند اسلامی سال ۵۷ بود که در تظاهرات و راهپیمایی مخالفان علیه محمدرضا پهلوی استفاده میشد....به گفته فرخ نگهدار، از رهبران گروههای چپگرای مخالف پهلوی و مهمترین شعار مخالفان که در آن متحد بودند شعار مرگ بر شاه بود که محقق شد تکبیر
فرهنگ سلطنتی.
این پارازیت با اسم قاجاری شازده الدنگ! هدفش فقط لوث و لوس کردن مقاله ها و کمنت هاست. نباید به او امکان تخریب داد!
وظیفه توکلی است که نگذارد این انگل بیاید و وسط جلسه روده اش را خالی کند! و کون یا باسن اش را مثل گوریل ها نشان دیگر ان بدهد.
دشمنی این سلطنت طلب با دگراندیشان آشکار است چون کثیف ترین وسیله تخریب برای تبادل نظر را انتخاب کرده مانند برادر هارون الرشید که برای مشهوریت داخل آب چاه زمزم شاشید.
بقول بهبهانی ها با اینگونه مزاحمان باید گوشتی برخورد کرد و نه از طریق شلیک هوایی .
مومنت مومنت
................یه نشونه هستند تا ما مقصد رو گم نکنیم نسل z مبدانند ..و البته شازده اسدالله
میرزا...و استاد گرامی کردستانی و الفضل جان... همه با هم .مجسمه ها شاه و رضا شاه را پایین آوردن حالا با شهبانو فرح پهلوی چه میکنی
تاریخ و واقعیت ها ماندنی...
چه ساده دل و نادان بودن نسل ۵۷ تی ها...! پیش به سوی نصب مجسمه شاه و رضاشاه پاینده..ایران زنده باد پادشاه
آهنگ من فدایی ام.
--من تاکنون نشنیده بودم کسی بخاطر علاقه به برادرش وارد مرگ و زندگی 6 ماهه شود! البته برادرش نیز نمی بایست همچون تقاضایی از وی می نمود. یا میگوید یکی از افراد گروه 13 سال سن داشت !
-بهرام قبادی گاهی نظراتی میدهد که انگار اینهمه سال در زندان و در فضای روشنفکری ایران نبوده مثلا میگوید کارگران ایران حاضر به مبارزه و تشکیل حزب نبودند چون همه دارای: ماشین و خانه و قایق و باغچه تابستانی داشا،و مرخصی هالیدی و زن بچه و سهام کارخانه و .... بودند !
ایشان انگار فقط شهر شمالی و خانواده مرفه خود را در نظر دارند و نه کل ایران را. آدم بیاد حرف انگلس در باره کارگران صنعتی یقه سفید می افتد ،و یا بیاد کارگران سندیکاهای I.G. متال آلمان که روز اول ماه مه به ماهیگیری و آبجو خوری در داچاهای باغچه هایشان میروند ،و فقط بعضی خارجیها در مراسم اول ماه مه شرکت میکنند. زنان کرد نان می پزند و ساندویج میفروشند و ایرانیها کباب ترکی دونرکباب به نسل زد و به آنارشیستها عرضه میکنند.
-- حرفهایش در باره نظر مارکس در باره هگل ! اینهمه تئوریسین و انقلابی اروپایی حدود 2 قرن است که هگل را نقد میکنند، بهرام قبادی مدعی است که او اشتباه و نظر مارکس در باره انگلس را متوجه شده فقط !
-- به نظر من وی آدم متناقضی است در افکار و سخنانش. ایکاش میگفت این 40 سال در جمهوری اسلامی چه کار میکرده؟
-- امیدوارم آنجا برای زندانیان زمان شاه کمک هزینه زندگی و سوسیال وجود داشته باشد. در آلمان به اعضای جداشده و کهنسال سازمان چریکی ارتش سرخRAF، حقوق ناچیزی میدهند برای سیگار و کالباس و آبجو. در ایرلند نیز نمی گذارند چریکهای سابق به بانک زنی پناه ببرند، و پول سوسیال یا تامین اجتماعی میگیرند
-- خلاصه چشم کاپیتالیسم کور و دنده اش نرم باید
انقلابیون و مبارزان سابق حق سکوت و انفعال و پیری و مستمندی بدهد!
افزودن دیدگاه جدید