بعد از برگشتنمان لوگینف استاد مدرسه حزبی را همراه غفور مترجممان دیدم .با خنده گفت"راضی بودی "؟گفتم "عالی بود ! بخصوص ارمیتاژ"!پرسید "چه دیدی "؟گفتم "عظمت انسان در آفرینش کار های عظیم هنری و نا پایداری قدرت .گفت "همین"؟گفتم "در لابلای آن همه ثروت وقدرت صدای خوردن تبر بر درختان باغ آلبالو را هم شنیدم "!
درصندلیش عقب کشید با همان چشمان تنگ شده مغولی در من خیره شد."یعنی تو صدای تبر را شنیدی؟ چند صدا بود"؟
گفتم یک صدا بیشتر نبود "صدای فرو ریزی اشرافیت روسیه تزاری ."
خنده ای کردوگفت :"پس هنوز قادر نیستی صدا ها را تفکیک کنی. قدرت چخوف شنیدن صدائی بود که دیگران سالها بعد شنیدند. حال هم صدای تبری درباغ بگوش می رسد .صدائی تبری که می خواهد بسیاری از درختان باغی را که خشک شده،مریضی گرفته قطع کند.باغی که در این هفتاد ساله متاسفانه خشگ تر و در هم ریخته تر از باغ خانواده رانوسکی شده است.
دلم می خواهد این صدا ی تبردوم را هم می شنیدی!صدائی که در اوج دیکتاتوری استالین بسیاری از هنر مندان ما شنیدندو کسانی که می دانستند هیچ بهشت ومدینه فاضله ای حتی اگر اسمش اردوگاه سوسیالیسم هم باشد وحود ندارد.بهشتی که در آن هیچ صدای مخالفی شنیده نشود و صدائی جز صدای خود خدا نباشد!بهشت نیست !
بخنده می گوید در بهشت هم اگرخدا بخواهد همان بلائی که سر حوای بیچاره وآدم آورد سر من بیاورد و خوردن میوه دانائی را ممنوع نماید من جهنم را ترجیح می دهم.
ترس خدا از خوردن میوه دانائی ترس از برابر شدن انسان با خود بود.ترسی که همه قدرت مندان دارند.
بله امروز در این باغ صدای تبر پروستاریکا و گلاسنوست را باید خوب بشنوید ودرکش کنید.تا کی می توان سنگ تکفیر بر آنا اخماتوا زد واز سولژینستین بعنوان خائن یاد کرد؟ اگر لنینگراد را بدون آنا آخماتوا تنها با اسمولنی وارمیتاژ ببینی ارزشی نخواهد داشت.
تاریخ لنینگراد با سنگ ،خون ،صدای اعتراض به بهای تبعید وزندان بسیار نویسندگان وشاعران وانقلابیون نوشته شده است. تاریخی که یک سویه نمی توا ن نوشت! تاریخ شامل همه است چه دوره تزاری چه استالینی وچه برژنفی.
بیاد آنا آخماتوا،حصر وعزلتی که دو دهه بر او تحمیل شد همراه هراس دائم زندگی پسرش که بخاطر او زندان وتبعید به سیبری گردید بود می افتم . بیاد تصویر نقاشی شده او و شعرهای که کفر بودند.
مانیز اورا خائن به اردوگاه سوسیالیسم می دانستیم! مائی که تا آخرین روزفرو پاشی اردوگاه سوسیالیسم صدای تبر دوم را نشنیدیم. هر چه گفتند تکرار کردیم ونزدیک شدن به میوه های باغ ممنوعه سوسیالیسم واقعا موجود را گناه کبیره!
"در این اندوه کوهها سر خم میکنند
رود پهناور از رفتن میایستد...
آن روزها تنها مردگان لبخند بر لب داشتند
خشنود از آرامش.
و لنینگراد به ولنگاری
زندانهایش را به پوزه گرفته بود
و ستون محکومان میگذشتند
درهم شکسته از شکنجه
و کوتاه بود سوت قطارها.
ستارههای مرده بالای سرمان
و زیر پا خاک معصوم روسیه
که له میشد زیر چکمههای خونین
و زیر چرخ گشتیها"....
"اينجا گويي صداي انسان
هرگز به گوش نميرسد
اينجا گويي در زير اين آسمان
تنها من زنده ماندهام
زيرا نخستين انساني بودم
که تمناي شوکران کردم" آنا آخماتوا
ما سازمان چپی که هرگز شهامت نزدیک شدن حتی بحصار باغ های ممنوعه اردوگاه سوسیالیسم را در خود نیافتیم وبسیارانی از ما کسی بنام آنا آخماتوا را نشناختیم .اگر هم شناختم با وی همان برخورد را کردیم که" برادر بزرگ کرد" ابوالفضل محققی
و
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
ابوالفضل محققی:
ابوالفضل محققی:
مصطفی گرامی فکر می کنم شما اشتباه می کنید من سال 86 در مدرسه حزبی بودم وخاطرات مربوط به این سال است که من نخستین بار در سال2020 بصورت یاداشت های پراکنده منتشر کردم شما می توانید به آرشیو نویسندگان سایت ایران گلوبال مراجعه وآن را در بخش 7 به تاریخ 20 11 25 پیدا کنید .....".در جای جای ارمیتاژ این نخوت وفاصله عمیق مردم را با حکومت می توانستم ببینم .در سقف های پوشیده از لایه های نازک طلا تا نقاشی های "رپین".اگربه دقت گوش می کردیم می توانستم در آن تالارهای مجلل صدای وهم انگیزی که از دور بگوش می رسید همراه صدای خوردن تبر به درختان باغ در پرده آخر نمایشنامه "باغ آلبالو"را بشنویم!
صدائی که سال ها قبل چخوف می شنید و چرنیفشکی با آن هم نوا می شد.می شد در صدای زدن تبر صدای سرود خوانی تبر زنندگان راهم شنید که در فاصله یورش از کاخ اسمولنی تا ارمیتاژ می خواندند.
"ازديوار تيرباران كموناردها در پاريس
تاسنگفرشهاي خونين پطرزبورگ
راهی است
که پرولتاریای جهانی با آتش و خون نوشته است".
صدائی که در فاصله نه چندان دور تمامی این اطاق ها را در نوردید.
بیاد حافظ می افتم
"آیینه سکندر جام جم است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا"حافظ
*میان بری کوتاه قبل از ترک لنینگراد.
چند روز بعد از برگشتنمان لوگینف را همراه غفور مترجممان دیدم .با خنده گفت"راضی بودی "؟گفتم "عالی بود ! بخصوص ارمیتاژ"!پرسید "چه دیدی "؟گفتم "عظمت انسان در آفرینش کار های عظیم هنری و نا پایداری قدرت مندان !"گفت "همین"؟گفتم در لابلای آن همه ثروت وقدرت صدای خوردن تبر بر درختان باغ آلبالو را هم شنیدم "!
درصندلیش عقب کشید با همان چشمان تنگ شده مغولی در من خیره شد."یعنی تو صدای تبر را شنیدی؟ چند صدا بود"؟
گفتم "صدای فرو ریزی اشرافیت روسیه تزاری ."
خنده ای کردوگفت :"پس هنوز قادر نیستی صدا ها را تفکیک کنی .قدرت چخوف شنیدن صدائی بود که دیگران سالها بعد شنیدند. حال هم صدای تبری درباغ بگوش می رسد .صدائی تبری که می خواهد بسیاری از درختان باغی را که خشک شده،مریضی گرفته قطع کند.باغی که در این هفتاد ساله متاسفانه خشگ تر و در هم ریخته تر از باغ خانواده رانوسکی شد.
دلم می خواهد این صدا ی تبردوم را هم می شنیدی!صدائی که در اوج دیکتاتوری استالین بسیاری از هنر مندان ما شنیدندو کسانی که می دانستند هیچ بهشت ومدینه فاضله ای حتی اگر اسمش اردوگاه سوسیالیسم هم
افزودن دیدگاه جدید