تاریخ نگارش نوشته زیر به 20 سال پیش بر می گرد:
چه بايد كرد؟/نجات ما در اتحاد ماست
مقدمه
اگر بخواهم مختصر و در عين حال شفاف، در باره اوضاع كنوني جهان سخن بگويم، اوضاع چنين است كه گلوباليزاسيون، مرحله نويني از تحول تاريخي سرمايه داري بوده كه از دو دهه پيش آغاز شده است. اين مرحله از رشد سرمايه داري، بر خلاف تئوري ماركس موجب فقر، بدبختي و فلاكت در كشورهاي سرمايه داري پيشرفته نشده و در عين حال موجب رشد حيرت انگيز نيروهاي توليدي شده است. در حال حاضر ميليون ها انسان از سراسرجهان آرزوي چنين زندگي اي را در سر مي پرورانند و با تمام وجود سعي مي كنند كه خود را به غرب برسانند!
از سوي ديگر واقعيت اين است كه منافع ملي كشورهاي در حال توسعه نه درجهت مقابله وخلع يد از شركتهاي چند مليتي بلكه در اشتراك منافع آنان است كه مي توانيم بسرعت به عقب ماندگي تاريخي اين كشورها خاتمه داد.
واقعيت اين است كه جهان در حال پوست اندازي است و ما با دنيايي مواجه هستيم كه در آن نقش سنتي دولت ـ ملت هر روز كم رنگ تر مي شود و شركت هاي چند مليتي كه پايه اصلي اقتصاد جهاني را بنا نهاده اند، دنيا را يك پارچه مي بينند و نوع جديدي از سياست را ارائه كرده اند. بنابراين معني و مفهوم استقلال دگرگون شده است. و درك امروزين از استقلال كشورها چندان سنخيتي با درك ”مصدقي“ از مقوله استقلال ندارد.
واقعيت اين است كه، جهان درست در ميانه يك تحول اساسي قرار گرفته است. امروز پيش ازهر زمان ديگر بويژه در منطقه خاورميانه، گلوباليزاسيون با سكولاريسم پيوند خورده است. امريكا كه در راس جهاني شدن قرار دارد، بعد از 11 سپتامبر به عنوان تنها ابرقدرت جهان، دشمن اصلي خود را بنيادگرايي اسلامي ناميده است و قصد تغيير فضاي سياسي منطقه را بسود جريان سكولارـ دمكرات دارد. خلاصه درك شرايط كنوني جهان شاه كليد حل مسايل ايران امروز است.
اما در باره اوضاع ايران مي توان گفت كه: پايگاه رژيم اسلامي در كليت اش بو يژه جناح فاشيستي ـ مذهبي آن به حداقل كاهش يافته، بيش از 90% از مردم ايران خواهان تغيير ساختار سياسي كشور هستند. مجموعه رژيم دچار بحران نا كارآمدي شده است. رژيم مشروعيت داخلي و بين الملي اش را از دست داده است و قادر به دفاع از منافع ملي ايران نيست و در منازعات منطقه اي و بين المللي همواره بازنده اصلي است. از اين رو خسارات جبران ناپذيري به منافع سوق الجيشي كشور وارد ساخته است.
چه بايدكرد؟
قبل از چيز بايستي بدانيم اساسي ترين خواست مردم در شرايط كنوني چيست؟ در كجا جهان ايستاده ايم؟ آيا نجات ملت ايران از ستم حكومت اسلامي و همينطور رهايي از مشكلات اقتصادي و سياسي بدون كمك جامعه جهاني امكان پذير است؟ آيا جهان دنباله انقلاب فرانسه است يا انقلاب اكتبر، بعبارتي دمكراسي با سرمايه داري پيوند دارد يا با نابودي آن امكان وقوع مي يابد؟
براستي چرا تلاش تاكنوني اپوزيسيون ايراني براي گرد آوري مردم به دور يك جبهه يا اتئلاف با شكست مواجه شده است؟ دلايل اين همه انشعبات دراپوزيسيون ايراني چيست؟ چرا به جاي رقابت سالم سياسي، اين همه حسادت و كينه در بين اپوزيسين نسبت بهم وجود دارد و دهها سئوال ديگر....
مهم اين است كه از كلي گويي دست برداريم، شفاف و روشن بي رو در بايستي حرف دلمان را بزنيم و نترسيم از اينكه فكر امروزمان با ديروز، آرمان ها و خيالات ديروزمان با واقعيت كنوني متفاوت است. بطور مثال نگاه كنيد به مانيفست اكبر گنجي(1) كه ايشان بر خلاف سكوت جبهه جمهوريخواهان چپ، ملي و مذهبي آشكارا اعلام كرده است كه دمكراسي بدون بازار آزاد و اقتصاد سرمايه داري محال است و يا در رابطه با پيوستن ايران به سازمان تجارت جهاني و صندوق بين الملي پول و پذيرش مقررات آنان از جانب ايران بطور شفاف سخن گفته است در حالي كه مبهم گويان حرفه اي در جبهه چپ دمكرات عليرغم تائيد و تشويق آقاي گنجي در همان فورمول هاي كلي جمهوري خواهي باقي مانده اند.
من البته ادعا ندارم كه پاسخ همه ي سئوالات را در جيب دارم اما به اندازه بضاعتم و بدور از فضاي سياسي اطرافم آنچه راكه فكر مي كنم، به زبان آورده و نمي ترسم از اينكه ديگران چه قضاوتي نسبت به من خواهند داشت. مهم اين است كه فكرو زبان هر كسي يكي باشد! آنوقت انسانها مجدا همديگررا باز خواهند يافت! بنابراين از انقلاب مي آغازم:
در باره انقلاب اسلامي ايران!
كاملا روشن است كه بدون پرداختن اساسي به گذشته و بطور مشخص بدون نقد انقلاب نمي توان به آينده پرداخت، يعني گذشته چراغ راه آينده است!در واقع هم، هيج چيزي خلق الساعه ايجاد نمي شود و آينده در اشكال و حالات كيفي مختلف مي تواند ادامه گذشته باشد. بنابراين به قول آقاي مارك فررو نويسنده كتاب شوك اسلام: ” ايراني ها بيش از هر زماني به تاريخ خودشان و خصوصا تاريخ انقلاب خودشان توجه كنند. آن وقت مي فهمند كه در جايي مي لنگند و بايد در مواردي تجديد نظر اساسي كرد.“
اكنون پس از يك ربع قرن، از گذشت انقلاب اسلامي، بخش بزرگي از انقلابيون چپ و چپ هاي اسلامي ـ كه اكنون اصلاح طلب شده اند ـ ديگر بر جنبه ضد امپرياليستي و خلقي انقلاب تاكيد نمي كنند اما همچنان آنرا شكوهمند مي خوانند و هنوز گرفتار روحيه ضد امريكايي اند و اعتقاد دارند كه انقلاب اجتناب پذ يربود!
اما من برخلاف تحليل گران چپ، ملي و مذهبي ها كه دلايل انقلاب را در بحران اقتصادي، شكاف طبقاتي در زمان شاه مي دانند، اعتقادم بر اين است كه وضعيت اقتصادي ايران در سالهاي 56 و 57 در حالت شكوفايي قرار داشت و وضع اقتصادي اقشار و طبقات زحمتكش به مراتب بهتر از امروز بود و عليرغم استبداد سياسي، يك نظام سكولار مقتدر كه آزادي اجتماعي را پاس مي داشت، بر سر كار بود. علت العلل انقلاب را بايستي در جنبه هاي ذهني انقلاب، بطور مشخص نقش اليت جامعه، روشنفكران و سياسيون چپ، ملي، مذهبي دانست كه خلايق را گمراه ساخته و آنان را به دنبال انقلابي كه رهبرش يك ملاى بنيادگرا اسلامي بود، كشاندند. بهرحال براي اين انقلاب هر دليلي كه بتراشيم از آنجا كه حكومت ديني ـ استبدادي را از دل خود بيرون داد يك خطاي ملي شمرده مي شود. اما دلايل بروز انقلاب اسلامي را چنين مي دانم:
ـ انقلاب اسلامي از آنجا نطفه بست كه رژيم شاه در مسير مدرن كردن ايران به سركوب نهادهاي سنتي روحانيت پرداخت و موجب تولد اسلام سياسي شد و فعاليت 70 ساله روشنفكران ديني و حمايت آنان از خميني، زمينه ساز تئوريك پيدايش جمهوري اسلامي شد!
ـ استبداد سياسي نظام سلطنتي كه در واقع هيچ مخالفتي را حتي از درون هم تحمل نمي كرد.
ـ از سوي ديگر كودتاي 28 مرداد كه با حمايت آمريكا صورت گرفت موجب بهره برداري كمونيستهاي طرفدار شوروي شد نظريه پردازان حزب توده نقش بنيادي در زمينه انقلاب و خشنونت را در فرهنگ سياسي چند نسل سياسي ايران ايفا نمودند. آنان فرمول هايي درباره دوره بندي يك خطي تاريخ، رابطه يك جانبه ميان زيربنا و روبنا، ماترياليسم در برابر ايده آليسم، ماركسيسم در برابر ليبراليسم تاثير مخربي بر سه نسل سياسيون ايران بر جا گذاشته اند.
ـ عدم وجود روشنفكران سكولار ـ دمكرات و درك ايدئولوژيك از دمكراسي در هر دو بخش روشنفكران چپ و مذهبي كه دمكراسي را با پسوند خلقي، توده اي و ديني مي فهميدند.
ـ جنبش دانشجويي ايران تحت تاثير انقلاب جهاني و مبارزه مسلحانه و نيز تحت تاثير بنيانهاي نظري حزب توده پرچم دار عملي خشنونت و انقلاب گرديد و جنبش چريكي، جامعه روشنفكري را بشدت تحت تاثير خود قرار داد.
ـ در چنين شرايطي حقوق بشر كارتر و شكاف در هيئت حاكمه رژيم پهلوي مورد بهره برداري خميني قرار مي گيرد و متاسفانه تقريبا مجموعه جنبش روشنفكري و چپ ايران، نه تنها خودشان بلكه موجب فريب توده هاي مردم ايران مي شوند و خلق را به دنبال روي از خميني مي كشانند و در اين قطار انقلاب هر زماني كه از آن پرتاب مي شوند، آن نقطه را زمان شكست انقلاب مي نامند.
چنين بود كه براي اولين بار در تاريخ جهان روشنفكران چپ ولائيك در مبارزه با رژيم مستبد اما سكولار شاه، دست اتحاد به ارتجاع سياه مذهبي دهد!
برخي ملاحظات درباره انقلاب و اصلاحات!
واقعيت اين است كه امروز فقط رژيم اسلامي نيست كه به بن بست رسيده است، بلكه اپوزيسيون هم بطور جداگانه و هم در ارتباط با هم به بن بست رسيده اند. ييجيدگي مسايل ايران بگونه اي است كه هر گروه، دسته، حزب و سازماني فقط خودش و حداكثر رفيق سمت چپي خود را به رسميت مي شناسد. چشم را بر سمت راست و راست تر از خودشان بسته اند. اشتباهات گذشته را بشكل ديگري تكرار مي كنند. هنوز بعد از 23 سال در مسايل كلي جامعه معلق مي زنند. از كمونيست و سوسياليستم به سوسيال دمكراسي رسيده و جا و بي جا از دمكراسي آنهم از شكل نابش حرف مي زنند. به قول گنجي فكر مي كند كه دمكراسي را مي توان بدون زير ساخت سرمايه داري و بدون احزاب بورژوايي و احزاب راست و راست ميانه، به منصه ظهور رساند. هنوز نخبگان سياسي، فرهنگي، گرفتار تراژدي 28 مردادند و درك شان از استقلال قديمي بوده و مبتني بر خودكفايي و حمايت از بورژوازي ملي استوار است . استقلال در جهان عميقا بهم وابسته كنوني، معني و مفهوم ديگري دارد كه بايستي آنرا بازيافت.
احزاب چپ و جمهوريخواه اصلاح طلب تا چند ماه پيش اصرار مي ورزيدند كه رژيم اصلاح پذير است و از خاتمي چهره اي همچون ماندلا درست كرده بودند وقتي مانيفست جمهوريخواهي اكبر گنجي بيرون آمد، انگار كه فراموش كردند كه تا ديروز همين حرف هاي امروز آقاي گنجي را تندروي و چپ روي ارزيابي مي كردند.
در حالي كه انقلاب 22 بهمن را شكوهمند و سياهكل را حماسه اش مي خوانند و در عين حال به هر چه بوي انقلاب و مبارزه جدي مي دهد، مارك خشنونت مي زنند. اين در حالي است كه روز به روز بر تعداد جوانان كشور كه از اصلاحات خاتمي نااميد مي شوند، افزوده مي شود. از سوي ديگر به تجربه ثابت شده است كه جمهوري اسلامي تنها زباني را كه مي فهمد زبان زور است!
وعليرغم ادعاهاي آنچناني، در ادبيات سياسي نسل انقلاب درجا مي زنند همه چيز را سياه و سفيد مي بيند و آن زمان كه انقلابي دو آتشه بودند هر حركتى كه بوي انتخابات و رفرم داشت، مارك كائوتسكي خائن مي خورد و حالا كه اصلاح طلب شده است هر حركتي كه بوي مبارزه جدي عليه رژيم مي دهد، مارك قهر و خشنونت مي خورد.
اصولا به تجربه هاي 10 ـ 15 سال گذشته اروپاي شرقي توجهي نشان نمي دهند كه اين مفاهيم گاها مي توانند وجوه مشترك داشته باشند و در شرايطي قابل تبديل به يكديگر باشند. گارنر Garner جامعه شناس و متخصص(2) در جنبش هاي اجتماعي در رابطه با نقش بينابيني اين دو مقوله مي نويسد:
”جنبش هاي انقلابي مي توانند با اصلاحات كنار بيايند، جنبش هاي اصلاح گر نيز مي توانند بذر انقلاب را بكارند، بدين ترتيب در هر لحظه معين مشكل است كه ميان جنبش هاي خواهان دگرگوني كيفي و جنبش هايي كه هدف خود را تغييرات محدودتري قرار داده اند فرق گذاشت“
چنين نمونه هايي را مي توان در تحولات اروپاي شرقي دهه 90 به فراواني ديد. بغير از روماني كه به خشنونت گرائيد در بقيه تحولات در اروپاي شرقي انقلابهاي مخملي رخ داد.
يكي ديگر از متخصصين مسايل اروپاي شرقي بنام Garton-Ash مي نويسد:”...آنچه كه در لهستان و مجارستان به وقوع پيوست را به دشواري مي توان انقلاب نام نهاد. در واقع آن تركيبي از اصلاحات و انقلاب بود. درآن هنگام آن را Refolution ناميدم. در اين پديده يك عنصر نيرومند و بنيادين تغيير از بالا وجود داشت كه تحت رهبري اقليتي روشن بين درون احزاب كمونيست عمل مي كرد. اما يك عنصر زنده فشار توده اي از پائين نيز حضور داشت. ... رابطه متقابل ميان اين دو عنصر عمدتا به ميانجي مذاكرات ميان نخبگان حاكم و مخالف صورت گرفت“
بنابراين در اروپاي شرقي ساختارهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي تغيير يافتند ولي در عين حال از خشنونت دوري گزيده شد و بعلاوه مذاكرات با حكومت نقشي مهم در روند گذار ايفا كرد. آنها را مي توان انقلاب آرام و يا ”اصلاحات متداوم“ ساختاري ناميد.
برطبق نظر جامعه شناسان ايراني، سطح خشنونت در بين جوانان ايران بالا رفته است و نسبت به نسل انقلاب خشن ترشده است و كاملا قابل پيش بيني است نسل سوم انقلاب با رژيم درگير جدي پيدا خواهد كرد و آنطور كه ماجراي آغاجري نشان داد، جامعه جهاني دست روي دست نخواهد گذاشت و با كليه اهرم ها وارد عمل خواهد شد و شورش هاي احتمالي را به سمت يك انقلاب سكولار هدايت خواهد و مانع از آن خواهد شد كه منطقه دچار هرج ومرج شود. بنظر من در چنين شرايطي اصلاح طلبان چپ قيام مردم را باور خواهند كرد.
بنابراين اصلاح طلبان و سرنگون طلباني كه خواهان ايجاد يك دولت سكولار ـ دمكرات باشند، طبيعي است كه در يك جبهه قرار گيرند. پس ديوار چيني مابين اصلاحات و انقلاب نيست و اين دو در شرايط ايران هم مي توانند بهم تبديل شوند.
از سوي ديگر عامل بين المللي بويژه وسايل ارتباط جمعي غربي نقش مهمي در انقلابهاي مخملي اروپاي شرقي به عهد داشتند. بگونه اي كساني آن را با طنز، انقلابهاي تلويزيوني ناميدند. امروز خوشبختانه عامل خارجي به ويژه نقش حركت سياسي ـ رسانه اي دولت بوش كه در انطباق با مبارزه دمكراتيك مردم ايران قرار داده است عمدا از سوي اپوزيسيون چپ و جمهوريخواه ناديده گرفته مي شود و يا ترس دارد حتي به آن فكركند. بطور مثال دستگيري آقاجري و تظاهرات دانشجويان و حمايت قاطع وزارت خارجه آمريكا از مبارزات مردم ايران!
واقعيت اين است كه اين امكان عظيم سياسي ـ رسانه اي كه اكنون مورد استفاده طرفداران نظام پادشاهي قرار دارد مي تواند در خدمت همه نيروهاي سكولار ـ دمكرات ايران قرار گيرد. ولي به دليل تعصب انقلابي گري دوران انقلاب و روحيه ضد امريكايي به راحتي از آن صرف نظر مي شود. عدم بكار گيري، اين گونه امكانات ناكارآمدي نيروهاي اپوزيسيون جمهوريخواه و چپ را مي رساند. اين ترس از بكار گيري اين امكانات، ريشه در گذشته انقلابي گري اين اصلاح طلبان دارد. و جمهوري اسلامي بر اساس چنين ترسي است كه تا كنون بر جا مانده است. به ياد داشته باشيم مبارزه با بنيادگرايي مذهبي خوشبختانه جنبه بين المللي بخود گرفته است. وظيفه ماست از اين امكانات عظيم براي تغيير ساختار سياسي ايران، بهره گيريم. ما سكولار ـ دمكرات هاي ايران تنها نيستيم، جهان با ماست!
طرفداران نظام پادشاهي
اين جريان كه در بين مخالفين خود به سلطنت طلب ها، مشهور است به عنوان قديمي ترين آلترناتيو جمهوري اسلامي محسوب مي شود و همزمان با استقرار جمهوري اسلامي شكل گرفت! هدف خود را بازگشت سلطنت به ايران گذاشته است و شامل چندين گروه، سازمان و حزب است. هر چند به لحاظ سازماني بسيار ضعيف عمل مي كند و دچار چند دستگي است، ولي به لحاظ تبليغاتي قوي هستند، داراي چندين فرستنده راديويي، تلويزيوني و نشرياتي كه بدون نام عمل مي كنند، مي باشد. تاكنون اقدامات آنان براي بدست گيري قدرت از راه كودتا به شكست انجاميده است و به لحظ اقامت طولاني هواداران آن در خارج از كشور و به علت ناكامي در وعده هاي بازگشت، بيشتر سر خورده اند ولي بعد از 11 سپتامبر و احتمال حمله نظامي امريكا به رژيم اسلامي، برشدت تبليغاتي آنان افزوده .و اميدي در دل هواداران آن ايجاد شده است. بنا به گزارش هاي داخل كشور برخي گرايش هاي سلطنت طلبي در بين جوانان ايران روبه گسترش بوده است.
تفرقه در بين سلطنت طلبان بشدت ادامه دارد و اكنون بيش از 10 سازمان، گروه و دسته سلطنت طلب موجود است كه همگي خود را منتسب به رضا پهلوي مي دانند. اما آقاي رضا پهلوي از هيچ جريان مشخصي دفاع نكرده است. باوجود دو گرايش افراطي محافظه كارانه و گرايش لبيرال ـ دمكرات در آن اما گرايش راست ميانه انعكاس بيروني چنداني ندارد. حزب مشروطه ايران از گرايش دوم پيروي مي كند و نزديكترين نيرو به احزاب چپ و جمهوريخواه است تئوريسين اين حزب آقاي داريوش همايون است و تاكنون يگانه جريان سلطنت طلبي است كه با گذ شته استبدادي سلطنت محمد رضا شاه وهمچنين وقايع 28 مرداد برخورد صريح و روشني نموده است. اين جريان بشدت زيرضرب جناح افراطي سلطنت مي باشد. متاسفانه اين موضوع از جانب چپ دمكرات و جمهوريخواه ناديده انگاشته مي شود. ولي شخص رضا پهلوي هر چند در غرب بزرگ شده وگفته مي شود، داراي دكتراي علوم سياسي است بنظر مي رسد داراي گرايش ليبرال ـ دمكرات باشد، ولي در اختلافات داخلي سلطنت طلب ها، سياست بيطرفي اختيار كرده است و اين موضوع به جريانات شاه اللهي افراطي امكان ترك تازي مي دهد. سلطنت طلبان به لحاظ سازماني بسيار ضعيف عمل كرده اند. بيشترين نيروي سازماني اين جريان در ارتش بود كه با شكست كودتاي نوژه اساسا قدرت سازماني خود را در ارتش از دست داده اند. بيشترين فعالعيت اين جريان استفاده گسترده از وسايل ارتباط جمعي و فعالعيت بين المللي است.
تلاش پيگير و صميمانه جناح ليبرال ـ دمكرات سلطنت براي اتحاد با جريانات جمهوريخواه و چپ به جايي نرسيده و موفقعيتي در بر نداشته است. اين جريان بدون اتحاد با ديگر نيروهاي چپ و جمهوريخواه شانس چنداني براي مهار گرايش افراطي شاه اللهي ها ندارد. قابل پيش بيني است اگر سناريو افغاني در ارتباط با ايران شكل بگيرد . توازون قواي ملي و بخصوص عامل بين المللي بسود گرايش ليبرال ـ دمكرات عمل خواهد كرد. بعبارتي تاريخ مصرف حكومت هاي افراطي بسر رسيده است. بنابراين جناح شاه اللهي هاى سلطنت، آينده چنداني نخواهند داشت.
لازم به ذكر است كه هواداران سلطنت متشكل ازهمه طبقات اجتماعي و سياسي است، و منتسب كردن اين جريان به بورژوازي كمپرادور و وابستگي به امريكا، از اساس غلط است. اصولا در ايران طبقات به لحاظ سياسي از آنچنان رشدي برخوردار نيستند كه احزاب خود را يافته باشند. بنابراين در طيف سلطنت، از كارگر تا سرمايه دار از گرايش سوسيال دمكرات تا گرايش ليبرال دمكرات و كنسرواتيو و خلاصه افراطي ترين جريانات نژادپرست در آن حضور دارند. بنابراين يك كاسه كردن جريان سلطنت طلبان و منتسب كردن آن به امريكا و جريان استبدادي سابق يكسر خطاست. چپ دمكرات و جمهوريخواهان بايستي تاثيرگذار باشند(3). با حزب مشروطه ايران و با شخص آقاي رضا پهلوي رابطه برقرار كرده و از گرايش ليبرال ـ دمكرات اين جريان حمايت علني نمايند، تا بدين طريق بتوان جناح افراطي سلطنت را ايزوله كرد. اين بسود دمكراتيزه كردن جامعه سياسي ايران است و چه خوب است اين كار به ابتكار چپ دمكرات ايران صورت گيرد.
شوراي ملي مقاومت
ـ عمده نيروهاى اين شورا را مجاهدين تشكيل مى دهند، كه بعد از 30 خرداد 1360 پا گرفت. آنان هدف خود را برپايي جمهوري دمكراتيك اسلامي به رهبري مجاهيدن اعلام كرده اند. مجاهدين كه در انقلاب اسلامي هم پيمان خميني محسوب مي شدند، پس از انقلاب نه تنها سهمي از قدرت در اختيار آنان قرار نگرفت بلكه بيرحمانه زير ضرب قرار گرفتند و متقابلا هم مجاهدين با خشنونت بسيار سازمان يافته به مبارزه تا پاي جان و سرسختانه با رژيم پرداخته اند و براي ادامه حيات خود به عراق و صدام حسين مراجعه نمودند.
در ابتدا شورا متشكل از طيفي از نيروهاي دمكرات و جمهوريخواه بود كه بسرعت حمايت هاي بين المللي زيادي بسود شورا جلب كرد و زماني اين شورا، رژيم اسلامي را به وحشت مي انداخت.
عليرغم مبارزه تا پاي جان هواداران اين سازمان كه همراه با سازماندهي، خط تداركاتي و قدرت مالي بي نظيرهمراه بود و حمايت بي دريغ بين المللي كه از آن صورت گرفت، ولي به دليل دارا بودن ايدئولوژي اسلامي ـ چپ، توسل به تروريسم، عدم پايبندي به دمكراسي، ضديت كينه توزانه با مخالفين سياسي خود، استقرار در عراق، همكاري با صدام حسين و سازمان امنيت آن كشور همه اينها دست به دست هم داد و بعد از 11 سپتامبر اين سازمان در ليست سازمانهاي تروريست قرار گرفت. بنابراين شوراي ملي مقاومت نه تنها جاي مناسبي در تحولات آتي نخواهد داشت بلكه سرنوشت مجاهدين با سرنوشت صدام گره خورده است.
اين سازمان شعار برقراري جمهوري دمكراتيك اسلامي را طرح مي كند! سازمان مجاهدين نه تنها سكولار نيست بلكه سازماني با ايدئولوژي چپ اسلامي است! اكنون اين سازمان و شوراي ملي مقاومت به بن بست رسيده اند، و به همين خاطر اخيرا شوراي ملي مقاومت اطلاعيه اي تحت عنوان جبهه همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي با امضا آقاي رجوي انتشار داده است كه براي اولين بار، استقرار نظامي را كه مبتني بر جدايي دين از دولت باشد را خواستار شده است كه در چهارچوب اين جبهه آماده همكاري با جمهوريخواهان سرنگون طلب هستند. بنظر مي رسد اين جبهه همبستگي نيز، به سرنوشت شوراي ملي مقاومت دچار شود. چرا كه در اساس، كار آنان تغييري نيافته است و برقراري جمهوري دمكراتيك اسلامي، دولت موقت و رئيس جمهور انتصابي آنان بر سر جاي خود قرار دارند. اما فرصت خوبي براي گفتگو با مجاهدين فرا رسيده كه بايستي از آن استقبال نمود.
رهبري مجاهدين خلق تصميم گرفته است كه در صورت سقوط صدام حسين، با تمام قوا بطرف ايران حركت كنند. از قبل معلوم است كه محاسبات آقاي رجوي نادرست بوده و توازون قوا بسود رژيم است و نتيجه اي به مراتب بدتر از فروغ جاويدان در انتظارشان است. شايان ذكر است كه نبايستي زدوبندهاي پشت پرده رژيم با امريكا را ناديده گرفت. اين احتمال است كه امريكا بخواهد مجاهدين را بدست رژيم اسلامي نابود كرده و سپس در جهت براندازي و يا تغيير حكومت اسلامي اقدام نمايد. چرا كه از منظر دولت امريكا، سازمان مجاهدين يك سازمان اسلامي، تروريستي است كه در راه استقرار يك دولت سكولار ـ دمكرات مانع جدي بحساب مي آيد!
حزب كمونيست كارگري
ـاين جريان كوچك ولي جنجالي و پرتحرك كه براستي همه جا حضور دارد، در سال 62 از اتحاد مبارزان كمونيست به رهبري منصور حكمت، كومله و برخي افراد مستقل تشكيل شده است. پايگاه اجتماعي آنرا نيروهاي موسوم به خط 3 و مائوئيستهاى سابق تشكيل مي دهند، و تاكنون دو انشعاب را پشت سر گذرانده است. منصور حكمت كه تئوريسين اصلي اين حزب بود، آثار تئوريك و سياسي زيادي از خود بجا گذاشته است ولي متاسفانه مورد بازبيني و نقد چپ و اپوزيسيون ايراني قرار نگرفته است.
اين حزب تصوير بسيار متفاوت با احزاب و سازمانهاي چپ ماقبل خود به نمايش گذاشته است. اين حزب به لحاظ فرهنگي امروزي و مدرن است و ماركسيسم اين حزب هيج تشابه اي با نوع روسي آن ندارد و هر چند حزب خود را لنينيست مي داند، بنظر مي رسد درك مستقل تري از تفكرات ماركس ارائه نموده است.
به نظر من مي توان گفت اين حزب از آنجا كه با اسلام سياسي خط و مرز روشني داشته مي توان گفت اولين حزب سكولار چپ ايراني است. اين حزب به علينت و فرديت البته در چهارچوب برنامه كمونيستي خود باور دارد و اين حزب يكي از سازمان يافته ترين جريانات خارج از كشور است. داراي كادرهاي حرفه اي متعددي است، در حالي كه ساير جريانات چپ دمكرات با ارزش ترين كادرهاي خود را از حالت حرفه اي خارج ساخته اند.
از جنبه هاي برجسته كار اين حزب مي توان در زمينه دفاع از زنان و حمايت از پناهجويان ايراني نام برد بگونه اي كه اغلب سازمانهاي بين المللي در اين خصوص با آنان در ارتباط هستند. اين حزب ضد اسلامي، ضد دمكراسي، ضد ليبراليسم و ضد ناسيوناليسم ايراني است(4). البته اين حزب در شرايط اروپا كه جو ضد اسلامي و راسيستي حاكم است، از فضاي دمكراسي غربي استفاده كرده و در جهت برنامه خود پيش مي رود. اين حزب برخلاف احزاب سنتي ايراني از گرفتن كمك مالي از كشورهاي خارجي ابايي ندارد. منابع مالي اين حزب مشخص نيست!
در حالي كه ساير جريانات ريشه دار چپ بعد از فروپاشي سوسياليسم مرتب نيرو از دست مي دهند، اين حزب رو به رشد بوده و توانسته عضوگيري از جوانان و افراد غيرسياسي در خارج از كشور داشته باشد. علت موفقيت را جا افتادگي برنامه و سياست، اراده گرايي و مشخصا فعاليت پيگير در كارهاي صنفي و بورژوا ـ رفرميستي اين حزب دانست. ضديت اين حزب با احزاب ديگر چپ اساسا بر مبناي تعصبات و كينه استوار نيست بلكه بر منطق ايدئولوژيك آنان استوار است.
اين حزب به دمكراسي رايج در كشورهاي غربي اعتقاد ندارد و آزاديخواهي را با نابودي سرمايه داري پيوند زده است و كليه احزاب غير از خودش را بورژايي دانسته و دركش از دمكراسي، همان ديكتاتوري پرولتاريا است!
اين سازمان شعار خود را بر سرنگوني رژيم و بر پايي بلافصل جمهوري سوسياليستي به رهبري حزب خود گذاشته است و با هيج جريان ديگري قصد اتحاد و ائتلاف ندارد. اين حزب در جريان كنفرانش برلين نشان داد كه به آزادي بيان باور ندارد، و همگان شاهد بودند كه اعضاي اين حزب به مانند انصار حزب اله رفتار كرده است. كليه احزاب سياسي ايراني اين جريان را بايكوت كرده اند، و در دل به آن كينه مي ورزند بدون اينكه با ايد لوژي ماركسيتي لنينستي آن بر خورد فكري ريشه اي نمايند.
بايستي توجه داشت كه اين حزب توهم بيمارگونه اي از قدرت و نفوذ خود در ايران را تبليغ مي كند و اخيرا حميد تقوايي در انتر ناسيول هفتگي شماره 116 در ستايش از منصور حكمت او را يكي از رهبران ماركسيست جهان نام برده است. گذشته اين جريان نشان مي دهد كه عدم برخورد با مباني فكري ـ ايدولوژيك اين حزب، موجب تاثيرات مخرب در ساير جريانات سياسي مي شود. بطور مثال فعالان سياسي در كردستان شاهد بودند كه به تحريك اين حزب، بيش از 3 سال جنگ مابين كومله و دمكرات ايران انجام گرفت و جنگ با فراخوان منصور حكمت پايان يافت!
جنبش دوم خرداد و اصلاح طلبان حكومتي
پايان جنگ، سركوب مخالفين، كشتار زندانيان سياسي در سال 67، مرگ خميني، تجربه ناخوشايند مردم از انقلاب و عملكردهاى انقلابيون، فروپاشي سوسياليسم، كم رنگ شدن الگوهاي ماركسيستي تحول اجتماعي، رويكرد انديشه ورزان اسلامي به مكتب ليبرال ـ دمكراسي، رواج نوانديشي ديني، مشكلات اجتماعي، اقتصادي و ناكارآمدي نظام اسلامي موجب جنبشي مردمي شد كه در دوم خرداد تجلي يافت.
نيروهاي سابق چپ اسلامي كه اكنون به اصلاح طلبان ديني ارتقا يافته بودند توسط مردم انتخاب و به قدرت دولتي دست يافتند. رهبران دوم خرداد، قانون اساسي را به منزله برنامه سياسي خود برگزيدند و درعمل كاري از پيش نبردند و در حال حاضر پروژه اصلاح طلبي آنان به بن بست رسيده است.
البته كه دستاوردهاي جنبش دوم خرداد انكار ناپذير است. اين جنبش فضاي سياسي و اجتماعي جامعه را باز كرد و پرده ها را بالا زد و تمامي فساد نظام اسلامي را برملا ساخت. از همان ابتدا تلاشي صورت گرفت كه دوم خرداد را با دوران رنسانس و رهبران آنرا با رهبران دوران روشنگري اروپا مقايسه كنند. در دوم خرداد، جوانان و زناني كه از حكومت ديني به جان آمده و طبيعتا خواهان جدايي دين از دولت بودند و از اين منظر مي توان آنرا يك جنبش سكولار دانست.
اما رهبري اين جنبش كه ـ خود را روشنفكران ديني مي نامند ـ خواهان جامعه مدني ديني و مردم سالاري ديني و باحفظ چهارچوب اصلي نظام هستند، و اهداف خود را در اجراي قانون اساسي سراپا متناقص قرار داده، مي باشد. از اين منظر تضاد اساسي بين خواست هاي مردم و خواست رهبران دوم خرداد كاملا مشهود است.
اصلاح طلبان ديني كه از واژه دمكراسي وحشت دارند و به جاي آن از دو كلمه متناقص مردم سالاري ديني استفاده مي كنند خود را هم طراز روشنگران دوران عصر رفرماسيون قلمداد كرده و از اين رو با طرح سكولاريسم اسلامي سعي در جعل تاريخ دارند. اكنون اغلب سردمداران دوم خردادي اعتراف مي كنند كه درمانده شده اند و تا قانون اساسي متناقص است و تا دستگاه ولايت فقيه و شوراي نگهبان عمل مي كند محال است كه كار مهمي صورت گيرد.
در اين باره آقاي اكبر گنجي با انتشار مانيفست در واقع كامل ترين سخن جناح دوم خردادي را ارائه كرده است. او با بررسي قانون اساسي، گفتار و رفتار رهبران و عملكرد نظام و با ارائه آيه هايي از قرآن ثابت كرد كه جمهوري اسلامي مردم سالار نيست و هر توجيهي براي جمع ميان دين و جمهوري نا موفق بوده است و همچنين نظريه مشروطه خواهي آقاي حجاريان را كه خواستار حفظ ولايت فقيه ـ ناظر كردن ولي است نه حكومت كردن ـ يك سر به باد انتقاد مي گيرد. خلاصه گنجي با ارائه دلايل انكارناپذير ثابت مي كند كه با اين قانون اساسي و دستگاه ولايت فقيه و با اين اصلاح طلبان حكومتي راه به جايي نخواهد برد. اكبر گنجي از جمله گفته است:
”نهضت اصلاح طلبي پس از سالها مبارزه هنوز نتوانسته است به مطالبات اساسي و بر حق خود دست يابد. پيروزي در چند انتخابات مهم، در دست گرفتن كنترل قوه مجريه و قوه مقننه، تبديل حاكميت به حاكميت دوگانه، در عمل هيج دستاوردي نداشته و بن بست ناشي از انسداد سياسي، آنچنان بخش اصلاح طلب حاكميت را فلج و ناكارآمد كرده است كه ديگر هيج اميدي به تحقق مطالبات از طريق اصلاح طلبان حاكم نمي توان داشت و لذا بخش وسيعي از جامعه گرفتار ياس، نااميدي، سرخوردگي و وادادگي شده است“.
در نفي قانون اساسي جمهوري اسلامي مي گويد: ” در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي، در بهترين شرايط مي توان به حاكميت دو گانه ناكارآمد دست يافت و در بدترين شرايط يك نظام تماما اقتدارگرا نصيب ما نخواهد شد.
چپ دمكرات ، جمهوريخواهان ملي و موانع فكري آنان بر سر راه دمكراسي!
بخش بزرگ اين مجموعه را چپ دمكرات ـ كه سابقا انقلابي كمونيست بود ـ تشكيل مي دهد. در اين بلوك بندي جمهوريخواهان چپ متشكل از ده ها سازمان و حزب و همين طور افراد مستقل و بي نام تشكيل شده است كه سابقه فعاليعت سياسي آنان به 25 تا 60 سال مي رسد وعليرغم گسترد گي اين جبهه كه اكثر چهرهاي علمي، فرهنگي و سياسي اپوزيسيون در آن حضور فعال دارند، اما بعلت حمايت از اصلاح طلبان ديني، بي چهره است!
اصلي ترين نيروي بلوك چپ دمكرات را فدائيان خلق اكثريت تشكيل مي دهند. آنان نظرات يكساني نداشته و نظرگاههاي متفاوتي دارند و به لحاظ دمكراسي دروني، دمكرات ترين سازمان سياسي ايران محسوب مي شوند. فدائيان اكثريت بر زمينه شكست متحول شده اند.
چپ دمكرات پس از فروپاشي سوسياليسم و تجربه انقلاب، شكست پي در پي، آنان را از انقلابي گري به رفرميسم و از آرمان گرايي به اصلاح طلبي 2 خردادي رسانده است. بدون اينكه به عمق ريشه اي ترين اشتباهات تئوريك خود پي برده باشند و همچنان روحيه ضد آمريكايي و ضد سلطنتي را يدك مي كشند. سياست زده اند وحوادث سياسي آنان را به اين طرف و آن طرف مي كشاند يعني فاقد ديد استراتژيك بوده اند.
بطور مثال در انقلاب شركت كرده و در شكست حكومت سكولارشاه و به قدرت رساندن خميني نقش مهمي داشتند. بعدا به برخي واقعيات پي بردند، با اين وجود از آنجا كه اينان در گذشته تكليف خود را با اسلام سياسي روشن نساخته بودند، وقتي به جاده دوم خرداد رسيدند باز هم بجاي اينكه ازايجاد حكومت سكولار حمايت كند به حمايت از اصلاح طلبان ديني برخواستند. اكنون كه اصلاح طلبي به بن بست رسيده است و مدتهاست كه امكان پيشروي ندارد، جناح واقع بين اين جريان شعار جبهه جمهوري دمكرات را سر مي دهد بگونه اي بر جمهوريخواهي تاكيد مي كنند تو گويي مشكل ايران، فقط انتخاب در شكل حكومت است. چنان روي جمهوري تاكيد مي كنند بگونه اي كه آنرا به نوعي ايدئولوژي براي خود مبدل كرده اند. همانطور كه در گذشته با دمكراسي چنين رفتاري داشته اند. غافل از آن كه دمكراسي شكل حكومت ، جمهوري و يا سلطنت غالب و يا نوع حكومت است كه طبيعتا در يك انتخابات كاملا آزاد، زير نظارت سازمانهاي بين الملي انجام خواهد گرفت. نگاه كنيد به پيشنهاد آقاي علي كشتگر كه مي گويد: ” جمهوري، نه يك كلمه كم، نه يك كلمه پيش“(5) كه ياد آور گفته معروف خميني در سال 58 است.
واقعيت اين است كه چپ دمكرات بر سر خيلي از قضايا با خود تعيين تكليف نكرده است. در حالي كه جمهوريخواهاني امثال آقاي اكبر گنجي بطور شفاف و روشن درباره ساختار اقتصادي ورابطه دمكراسي با اقتصاد آزاد واينكه تولد دمكراسي با پيدايش اقتصاد مبتني بر بازار مربوط است.
گنجي در بيانيه اش مي نويسد: ” بسياري از دمكراسي خواهان ايران با اقتصاد بازار مشكل دارند و لذا از سوسيال دمكراسي دفاع مي كنند.“ او مي نويسيد: دمكراسي اصولا با منشا قدرت سر وكار دارد و ليبراليسم با توزيع قدرت و سوسياليسم با توزيع ثروت. ... منشا سوسيال دمكراسي، ليبرال دمكراسي هر دو يكي است ـ راي مردم و قبول اقتصاد بازار ولي توزيع قدرت، اختيارات شهروندان و حدود دخالت دولت در اين دو نوع دمكراسي تا حدودي تفاوت دارد.“ سپس از كارل پوپر كه زماني سوسياليست و بعدها ليبرال شد نقل قول مي كند: اگر پيوند سوسياليسم و آزادي فردي ممكن بود، هنوز هم سوسياليست بودم. زيرا هيج چيزي بهتر از آن نيست كه انسان زندگي كوچك ساده و آزادي در يك جامعه برابر داشته باشد. زمان لازم بود تا من دريابم كه آنچه مي خواستم روياي زيبايي بيش نيست و آزادي مهمتر از تساوي است و هر نوع كوششي جهت استقرار تساوي، آزادي را به خطر مي افكند و با قرباني كردن آزادي حتي نمي توان آن را در ميان كساني كه خواستار تساوي هستند برقرار كرد.“
اين نقل قول ها را بدين خاطر در اينجا آورده ام كه چپ را به چالش به طلبم، بنظر من موضوع اصلي اختلاف در صفوف اپوزيسيون و يا حتي مردم ايران فراتر از دعواي انتخاب بر سر فرم و غالب حكومت است. سخن من با آن دسته از جريانات چپ ـ كه چنان از مرحله پرت هستند كه دمكراسي را با نفي سرمايه داري گره زده اند، نيست. روي سخنم اما با كساني است كه مي خواهند بين سوسياليسم و دمكراسي غربي آشتي برقرار كنند وآنان بطور تجربي و طي سالها اقامت در اروپا و امريكا با دمكراسي غربي خو گرفته اند و دوست دارند آرمان هاي قديم و تجربه جديشان را براي مردم ايران يك جا عرضه كنند. نيرويي كه خود را چپ دمكرات مي نامند و معتقد است از گذشته درس آموخته و تجربه شوروي و اردوگاه شرق را از نزديك مشاهده كرده است. سئوالم اين است كه آيا مي شود دمكراسي را با اقتصاد دولتي سازگار ساخت! روى صحبتم با كساني است كه سوسياليسم را نه، به عنوان يك نظام اقتصادي، اجتماعي بلكه بعنوان آرمان ارزشي مي دانند!
آيا بشريت دمكراسي سراغ دارد كه مبتني بر اقتصاد بازارنباشد. اين آرزوها و تخيلات البته خوب است ولي نه براي جامعه درمانده ايران كه به علت رهبري بنيادگراهاي اسلامي، سالهاست كه از غافله تمدن بدور مانده اند و جامعه جوان ايران چنان عطشي به سرمايه داري و فرهنگ غرب دارد كه خود را معطل آرزوهاي قشنگ تان نمي كند. اين آرزوها نيك است البته براي جوامع پيشرفته غربي آنهم براي گروههاي معيني از روشنفكران غربي كه جامعه مدرن برايشان خسته كننده شده است!
بنابراين خاك به چشمان خود و ديگران نپاشيم! اختلافات نه بر سر شكل حكومت بلكه دقيقا بر سر مضمون آن يعني اقتصاد و نوع دمكراسي است وگرنه در مورد شكل حكومتي، همه جريانات سياسي ايران حق دارند، نوع حكومت را ـ زير نظارت سازمانهاي بين المللي ـ به راي مردم بگذارند.
امروز بايستي هر نيرويي، خود را باز تعريف كند! كه در كجاي اين جهاني شدن قرار گرفته است. با سرمايه داري و سازمان تجارت جهاني و صندوق بين المللي پول چكار خواهد كرد و...؟ آيا بهتر نيست بجاي شعار جمهوريخواهي و يا سلطنت طلبي به آنچه در بالا مطرح كردم پاسخ گوئيد و با اين وجود آيا براي اتحاد امروزمان جز اتحاد همه اين نيروها در ظرف بزرگ تري از جبهه جمهوريخواهي يعني در جبهه نيروهاي سكولارـ دمكرات مي شناسيم؟
چرا جبهه سكولار ـ دمكرات يگانه راه حل است؟
اگر صادقانه به اوضاع سياسي ايران، به خود و جرياني سياسي كه به آن تعلق داريم بنگريم، متوجه مي شويم كه همه ما در بن بست قرار گرفته ايم. در واقع بن بست با انقلابي آغاز گرديد كه تحت رهبري عقب مانده ترين لايه هاي اجتماعي صورت گرفت، و نظام سكولار مقتدر پهلوي را برانداخت و حكومت ديني را مستقر ساخت! اين تغيير رژيم از سلطنت به جمهوري بهيج وجه نشانه رشد آگاهي مردم ايران نبود! اكثر مردم و بخشى از نخبگان جامعه متفق القول هستند كه انقلاب يك خطاي ملي بود!
امروز احتياجي به چشمان تيزبيني نيست كه اساسي ترين خواسته هاي مردم كه عبارت از ايجاد يك دولت عرفي و يا سكولار و قدري هم دمكراسي! اين دو عنصر سكولار و دمكراسي سالهاست كه در بين نخبگان جامعه شكوفه زده است و جدا از گرايشات سياسي در چهار جريان سياسي سلطنت، جمهوريخواه، چپ و مذهبي ها به نسبت هاي مختلف بوجود آمده است.
من عليرغم اينكه خود را چپ و جمهوريخواه مي دانم، اما طرح جبهه جمهوريخواهي ـ كه سكولاريسم و دمكراسي را با جمهوري پيوند مي زند ـ را يك شعار فراگير ندانسته و آن را سكتاريستي و اختلاف برانگيز كه نهايتا ادامه بن بست كنوني و بسود بقاي دستگاه ولايت فقيه مي دانم. اما دلايلم بقرار زير است:
ـ ايران براي همه ايرانيان است و هر حركت و تفكر حذفي، غير دمكراتيك و محكوم به شكست است.
ـ تاكنون كليه تلاش هايي كه براي تشكيل جبهه شد به اين دليل ساده شكست خورد كه فراگير نبوده و حالت حذفي داشته و بجاي گرد آوري مردم، خود به سيبل اپوزيسيون مبدل شده است.
ـ جمهوريخواهان به لحاظ سياسي، فكري، ايدولوژك و برنامه اي بهيچ وجه همگون نبوده و به جمهوريخواهان دمكرات، جمهوري دمكراتيك اسلامي، جمهوري توده اي و جمهوري سوسياليستي با مضمون ديكتاتوري پرولتاريا تقسيم مي شوند اما با اين وجود احتمال مي رود در يك جبهه فراگير ملي، بلوك بندي جمهوريخواهي خود را حفظ نمايند.
ـ حدودا يك چهارم جمعيت كنوني كشور در انقلاب حضور داشته است و اكثر آنان در آن زمان به نظام سلطنتي نه گفته بودند. اما كسي مي تواند انكار نمايد كه خيلي از انقلابيون نظراتشان عوض شده است.
ـ سه چهارم جمعيت كنوني كشور كه هيج نقشي در انقلاب نداشته و طبيعتا حق مسلم آنان است كه شكل و نوع حكومت را خود تعيين نمايد. و تصميمي متفاوت با نسل انقلاب بگيرند.
ـ 24 سال استبداد مذهبي، موجب رشد انديشه سكولار و دمكراتيك در اقشار و طبقات اجتماعي ايران، جدا از گرايشات سياسي آنان شده است.
ـ هواداران نظام پادشاهي به لحاظ اجتماعي قديمي ترين جريان سكولار ايران است كه فريب خميني را نخورد و در انقلاب اسلامي شركت نكرد و با حكومت اسلامي از ابتدا خط و مرز كاملا روشني داشته اند.
ـ در اردو سلطنت طلبان هم دود ستگي جدي وجود دارد كه آنان نيز در يك جبهه نمي گنجند و گرايش مشروطه ـ ليبرال آن به چپ دمكرات نزديك تر است تا به جناح اقتدارگراي سلطنت!
ـ در يك رفراندوم عمومي، مردم ايران حق دارند كه خود مستقيم نوع و شكل حكومت و قانون اساسي را تعيين نمايند. همه جريانات سياسي كشور حق دارند آلترناتيوهاي خود را به آراي عمومي بگذارند. هرگونه قيم مابي محكوم به شكست است.
ـ اپوزيسيون ايران راه را تنها در جبهه جمهوري مى بيند، كه اين سكتاريستي و به لحاظ سياسي اپوزيسيون رژيم را دو شقه مي كند.
ـ واقعيت موجود جهان نشان مي دهد كه نه جمهوريخواهي نشانه دمكراسي است و نه نظام پادشاهي نشانه استبداد، نگاهي گذرا به جمهوري هاي موروثي سوريه وعراق كه بدترين نظام هاي ديكتاتوري منطقه هستند و همچنين كشورهاي اسكانديناوي و اسپانيا نشان مي دهد كه داراي بهترين نمونه دمكراسي غربي است. كه سلطنت در آن كشورها، سمبل وحدت و ارزش ملي است.
ـ بحران سياسي در ايران بتدريج دارد به يك بحران بين المللي تبديل مي شود. از هم اكنون امريكا و غرب به طور مشخص قصد دارند از جريانات سكولار ـ دمكرات حمايت كنند. واقعيت اين است كه جبهه جمهوريخواهان دمكرات بخش بسيار كوچكي از اپوزيسيون را تشكيل مي دهد و نمي تواند حمايت وكمك هاي جامعه جهاني را به خود جلب نماييد. در حالي كه جبهه سكولار ـ دمكرات، از آنجا كه فراگير است، داراي چنين ظرفيتي مي باشد.
ـ طرح شعار جبهه جمهوريخواهي اين خطر را در بر دارد كه جمهوري اسلامي را بدون ولايت فقيه حفظ نمايد.
البته جمهوريخواهان بهتر است كه بلوك خودشان را در جبهه سكولار ـ دمكرات داشته باشند و اين بلوك متحدا با طرفداران نظام پادشاهي وارد گفتگو شود و در رفراندوم عمومي آلترناتيو جمهوريخواهي، را به آرا عمومي بگذارد.
بنابراين گرد آمدن كليه نيروهايي سكولار ـ دمكرات در يك جبهه، تحت يك منشور سياسي براي نجات مردم و كشور يك ضرورت انكارناپذير است. زمينه هاي عيني و ذهني چنين اتحادي به لحاظ ملي و بين المللي آماده است. به قول هوگو: ”هيج چيز نيرومندتر از انديشه اي نيست كه زمان آن فرا رسيده باشد“. در واقع هم سياست و زمان رابطه خيلي حساسي با هم دارند و هر گونه تاخير در تاريخ عواقب مهلكي براي آن ملت دارد.
در يك نوشته جداگانه، منشور اتحاد نيروهاي سكولار ـ دمكرات ايراني را براي برون رفت از اوضاع كنوني را به نظر خولنندگان مي رسانم. ناگفته پيداست اين نوشته ها تلاشي است براي برون رفت از بحران كنوني كه طبيعتا بايستي مورد قضاوت، نقد و بررسي دوستداران مردم و كشور قرار گيرد.
زیرنویس:
(1) ـ آقاي گنجي در واقع با يك تير دو نشان مي زند و خط مساوي بين دستگاه ولايت فقيه و نظام مشروطه پادشاهي مي گذارد . گنجي با اين كار تضاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان را تشديد كرده است. اصولا ايشان اظهارنظري درباره سلطنت نكرده است و اين نيرو رااصولا به حساب نيآورده است ولي عنوان مانيفست، سئوال برانگيز است براستي گنجي هدف ديگري هم داشته است؟!
(2) ـ اصلاح يا انقلاب! نوشته دكتر مهرداد مشايخي
(3) ـ در چهار دهه گذشته، چپ ايران روي اسلام سياسي سرمايه گذاري كرده است. سعي نكرده است از خود چهره مستقلي بسازد و بر همه احزاب سياسي تاثير بگذارد!
(4) ـ حميد تقوايي در انترناسيونال 116 مي نويسد: ... منصور حكمت منتقد پيگير ناسيوناليسم، مذهب، دمكراسي، ليبراليسم و رفرميسم بود...
(5) ـ آزاديخواهان ايران عليه استبداد ديني متحد شويد! نوشته آقاي علي كشتگر.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
دیدگاهها
هوم..
هوم..
تورک اوغلی خطاب به کیانوش نوشته:
شما انسان وارسته و باسوادی بودی ،.
به کجا رفته اید،درهمه موارد
خطاهای زیادی داشته ایی،
نظرات واقعا حیف است،ازشما باشند.
در پاسخ باید بگویم .. عه عه عه!! اقای تورک اوغلی.. شما که آدم با فرهنگ و باشعور و باسوادی بودید.. شما چطور یک همچه بیسوادی و بی فرهنگی و ... از شما سر میزنه که اعتقاد به فدرالیسم دارید؟ مگر شما هوادار حقوق بشر نیستید؟؟ چطور به فدرالیسم که جهنم حقوق بشر و مایه فنای بشریت است عقیده دارید.. واقعا از شما نا امید شدم! مگر نمیبینید چقدر در نظام های فدرال جنایت رخ میدهد؟ در نظام فدرال آمریکا پسره تیر زد به لاله گوش ترامپ! ینی شما همچه آینده ای برای ایران میخواهید؟ نمی بینید یا در فیلمهای هالیوود ندیده اید که چقدر گانگسترها به بانکها دستبرد میزنند؟ ینی شما همچه ایرانی میخواهید؟ اصلا از شما با آن شعور و فرهنگ و سابقه ی مبارزاتی اصلا انتظار نداشتم واقعا مرا مایوس کردید. لذا برای آنکه مردم ایران شما را دوباره باشعور و با فرهنگ و عاقل و با سواد به حساب بیاورند اول یک بیانیه به هواداری و جان نثاری برای اعلیحضرت رضاشاه دوم بدهید سپس به زیارت امامرضا رفته توبه کنید از این مواضع ضد بشری تان بعد .. فعلا همینا کافیه تا بعد.
حکومت و جبهه
سالام
قبل از تشکیل ایرانگلبوبال،
نظرم را در کارآنلاین،
بعدا در ایرانگلبوبال می نوشتم.متاسفانه اکثرا سانسور،یا حذف میشدند،
که گهگاهی ایرانگلبوبال
چاپش میکرد،،
جناب توکلی این تحلیل شما ،تحلیل نیست،
میشه گفت بقول رشتی ها،
همه جورآجیل بود،
درهم وبرهم،
که نظرات درهرموردی واقعن
نواقص زیادی داشتند،
شما انسان وارسته و باسوادی بودی ،.
به کجا رفته اید،درهمه موارد
خطاهای زیادی داشته ایی،
نظرات واقعا حیف است،ازشما باشند.
من اصولا نظرات راکمتر میخوانم، ولی نظرشمارا خواندم،
اصلا خوشم نیامد،
فکرکنم ،،
همه چیزرا قاطی کرده اید،
کاش مقداری بیشتر به نتیجه افکارت فکرمیکردی،
شما در این نوشته تنها چیزی
که فکرنکرده ایی ،وجود عوامل استعماری، و پيش برنده سیاست آنها بوده است.
استقلال سیاسی حاکمان وتفکرات سیاسی گروه ها
وخروجی نتیجه افکارشان
رادرنظر نگرفته اید،
سوابق وگذشته نیروهارا
اصلا اهمیت نداده اید،
روابط و نگاه کشورهای غربی وشرقی را به عزت
و حقوق ایران توجه نکرده اید،
ملل تحت ستم ،صدساله را
به پستو برده اید،
زمان را و حقوق و مزایای انسانی را اهمیت نداده اید،
وابستگی سیاسی سلطنت طلبها هارا نادیده گرفته اید،
نقش فرانسه وانگلیس وآمریکارا اصلا بمیان نیاورده اید،
اگبرگنجی ،خودش دستش آلوده است،
ازآن بت ساخته اید،
تاریخ مصرف امثال خاتمی،رضاپهلوی دربین
نواندیشان که تمام شده را
نادیده گرفته اید
ووو،،،،
نجات ایران تنها ،باسیستم فدرال با قوانین
غیرمتمرکز میتواند،باشد،
من بیش از ۴۰ ساله دراین مورد جنگ وجدال
میکنم،هیچ راهی درایران غیرازاین نیست ،
درسیستم فدرال همه آزادی باقوانین مشخص
وجوددارد،
غیرازآب درهاون کوبیدن خواهدبود،
اصلا خطای ما این است، که…
اصلا خطای ما این است، که اسرائیل یا آمریکا به ما گوش می دهند. آنها به منافع درازمدت و کوتاه مدت خویش می اندیشند. بخاطر نجات مردم ایران کاری نمی کنند. اما اپوزیسیون می توانند،از بحران جنگ سود جویند. مقصود من اپوزیسیون داخل است. خارج نشینان کاری از دستشان ساخته نیست.
.صد رحمت به بانو بقراط!
سلام.
آیا این سیروس نژند - یا- شبگیر دادیه- را شما میشناسید ؟
در برنامه نوری علاء .مهستان /میگوید فدایی بوده و حالا سلطنت طلب شده !
ولی از حرف زدنش بعید است که ایشان قبلا یکروز هم چپ یا کمونیست بوده باشد !
دماغش چرا شکسته ؟ لابد تمرین بکس نموده ولی نزدپزشک لازمه نرفته.
https://www.youtube.com/watch?v=KDZM_EbqKlE&t=6683s
تصحیح اشتباه: رفتم حتی منابع…
تصحیح اشتباه:
رفتم حتی منابع روسی مقاله ی ماکسیم گورکی را چک کردم.
یا ترجمه ی مصاحبه بودریار که فشرده هم بود اشتباه کرده بودند یا اینکه در حافظه ی من این اشتباه جا به جایی شده است. از این بابت پوزش میخواهم.
------------------------
تصحیح اشتباه
۱- قبل از انقلاب اکتبر همجنسگرایی در روسیه غیر قانونی و شامل مجازات بوده است.
۲- انقلاب اکتبر این قانون را به پیشنهاد لنین از بین برد و همجنسگرایی دیگر غیر قانونی نبوده است.
۳- پس از مرگ لنین بوده که استالین طرح ترور, دادگاه های فرمایشی و کشتار جمعی را شروع میکند که تمام موانع را که حتی ممکن بود با رهبری او مخالفت کنند از بین ببرد.
۴- ماکسیم گورکی در سال ۱۹۳۴ بوده که مقاله ی معروف ضد همجنسگرایی را مینویسد که این پیش مقدمه ی ترور استالین شده بود. استالین در جا قانونی تصویب میکند که همجنسگرایی ضد قانون است و مجازات کار اجباری در اردوگاه تا اعدام.
۵- همجنسگرایی در اکثر کشور های چپ چه کمونیست یا سوسیالیستی غیر قانونی نبوده است. مثل بلغارستان, مجارستان, چکوسلواکی, لهستان و و که به پیروی از لنین قوانین ضد همجنسگرایی را برداشتند و ریختند دور. با اینکه استالین دوباره قانون ضد همجنسگرایی دوران تزار را احیاء کرد آن کشورها کماکان به قانون همجنسگرا دوستانه لنینیسم پایبند مانده بودند.
۶- جمله ی معروف ماکسیم گورکی که جهانی هم شده بود این بوده است: همجنسگرایان را نابود کنید فاشیسم هم از بین میرود. آن زمان تمام نظام های کاپیتالیستی در جهان سوسیالیزم شوروی فاشیست محسوب میشدند.
۷- همجنسگرایان سوسیالیست و کمونیست از همان روسیه گرفته تا تمام کشورهای غربی تشکیلات داشتند. منابع را اگر خواستید در اختیارتان میگذارم.
اما این تشکیلات بعد از دو گروه "رنگین کمان لیبرالیست" و "صورتی کاپیتالیست" (Pink Capitalists) که خواهان حمایت از غرب بودند انجام شده بود. در اینترنت جستجو کنید همجنسگرایان سوسیالیست, کمونیست, کاپیتالیست, لیبرالیست, منابع و اطلاعات زیاد است.
۸- احزاب سوسیالیستی در غرب اکثر به سمت "سوسیال دموکراسی" سوق مییابند و از شوروی و کشورهای سوسیالیستی و کمونیستی فاصله میگیرند.
۹- احزاب کمونیستی در غرب قبل از انقلاب جنسی در اروپای غربی و آمریکا به شدت با همجنسگرایی مخالفت میکردند. نمونه حزب کمونیست فرانسه بوده است که آشکار شعار میدادند: همجنسگرایی "اشغال" کاپیتالیسم است.
۱۰- اما همین احزاب بعد از فرو پاشی شوروی در حمایت از همجنس گرایان سنگ تمام گذاشتند و تقریبا همشان طرفدار ازدواج یا "پارتنرشیپ" همجنسگرایان فعالیت میکنند.
- در آخر بودریار در همان مصاحبه میگوید:
شوروی و برخی کشورهای سوسیالیستی مثل کوبا با رجعت به قانون غیر انسانی علیه همجنسگرایان زمینه پوسیدگی جوامع خود را آماده کرده بودند, اما غرب با درایت دست به هر کاری زد تساهل و تحمل همجنسگرایان را رعایت کرد.
- این کلید پیروزی لیبرالیسم بر سوسیالیسم است.
در ابتدا شک داشتم موضوع…
در ابتدا شک داشتم موضوع همجنسگرایان را اینجا مطرح کنم, اما میبایست به اصل گفته ی بودریار وفادار میبودم.
-------------------------
اما چرا بعد از فرو پاشی سوسیالیسم بودریار چنین نظری میدهد خودم را دچار حدسیات کرده است. بودریار به صراحت میگوید که همان مقاله ی آتشین ماکسیم گورکی علیه همجنسگرایان آخرین میخ به تابوت سوسیالیسم بوده است.
این مقاله در صفحه ی دوم پراودا که تا آن زمان زیر زمینی چاپ و پخش میشد, اما بعد از شب پیروزی بطور آشکار در روز روشن در کیوسک ها عرضه میشود.
اما مقاله علیه همجنسگرایان و آخرین میخ به تابوت سوسیالیسم؟
حدسیات خودم چیست؟
در زمان هایی که اعضای تشکیلات سوسیالیستی تحت نظارت بودند, آنها یعنی سوسیالیست های سیبیل کلفت (!) برای رد و بدل ارتباطات از زنان و کودکان استفاده میکردند. ریسک کشف زنان و کودکان به مراتب کمتر بوده است.
سازمان های همجنسگرایان در آلمان و فرانسه تاسیس میشوند که محافل همجنسگرایان تبدیل به کانون های "فکری نوین" میشود.
خود لنین وقتی به برلین سفر کرده بود در کلوب همجنسگرایان هم سرک میکشد که آنجا چون پول نداشت یا کم داشت به هر کی میرسید میپرسید یه نخ سیگار داری؟
سازمان اطلاعاتی آلمان لنین را در کلوب همجنسگرایان "کشف" میکند.
برگردیم به حدسیات من: چون همجنس گرایی پدیده ای پنهان و زیر زمینی بوده, در شهرهایی مثل پاریس, لندن, برلین و و و ایجاد کلوب هایی ضروری بوده است که همجنس گرایان برای آشکار کردن خود تلاش میکردند.
پس طبیعیست که محافل آشکار یا غیر آشکار همجنسگرایان تبدیل به مکانی امن تر برای فعالان سیاسی اجتماعی بوده است که طبق معمول تحت نظارت بوده اند. محافل همجنسگرایان عموما گفتمان های تابو شکنی دارند.
در شهرهای ایران خودمون این روزها , کافه هایی هستند که برای همجنسگرایان است. این را همه میدانند اما تبلیغی هم نمیشود. دو بحث محوری در این کافه ها توجه بسیاری از نخبگان غیر همجنسگرا را جالب میکند, بحث هنر و گفتمان تابو شکنانه ی سیاسی اجتماعی - مذهبی!
----------------------------
در روسیه ی آن روز ها تلاش هایی در مسکو و سنت پترزبورگ انجام میشود که همجنس گرایان میخواستند همزمان همتاهای اروپای غربی خود را "آشکار" کنند, اما به واسطه ی مذهبی های "فاسد" اما وابسته به کانون قدرت آنان را سرکوب میکردند.
پس این میتونست عاملی باشد که همجنسگرایان به سیاست های آلترناتیو توجه داشته باشند. تشکیلات سوسیالیستی همجنسگرایان در روسیه نبوده است, اما در فرانسه و آلمان چرا.
تعداد در خور توجه فیلسوف های پستمدرن خود همجنسگرا بودند یکیشان میشل فوکو که با هفت تا مقاله "ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟" انقلاب ۵۷ را پیشبینی کرده بود.
همچنین در جمع فیلسوفان و نخبگان هنر تعداد همجنسگرایان کم نیستند.
این به این معنا نیست که همجنسگرایان از دیگر اقشار بهترند نه. چون فشار تاریخی, اجتماعی, فرهنگی, سیاسی و مذهبی بر آنان بیشتر بوده این مهارت بقاء را برایشان قوی تر میکرد.
همچنان به عنوان یک اقلیت انکار شده خودشان در پروسه های زندگی همه چیز جامعه را انکار میکنند, این انکار و بلا ارزش بینی جنبه ی مثبت هم دارد که اون ورق نیهیلیزم فلسفی باشد یا تفکر کنکاش گرانه و تابو شکنی.
یهودیان, ارمنی ها , گرجی ها هم چون اقلیت بوده و مورد تبعیض تاریخی در کانون های نخبگی سرآمد همه میشوند. تعداد فیلسوف های یهودی در روشنگری اروپای غربی را بشمارید.
در ایران گله گله گرجی ها و ارمنی ها را به ایران آورده به عنوان غلام میفروختند (دوران صفوی و قاجار), همین غلامان راه هایی برای ترقی پیدا میکنند که چه خدماتی در معماری, هنر, موسیقی, سینما و و به ایران نکردند؟
شما همجنسگرایان را با پدیده ی ظرافت پیوند زدید که میتواند درست باشد اما در زمان ما این هم کلیشه ای بیش نیست, دگر جنس گرایان هم جنس ظریف دارند اما همجنسگرا نیستند. فقط ۴ در صد به حساب ظریف و لطیف قابل رویت هستند. بقیه از استالین هم سیبیل کلفت ترند!
یعنی همجنسگرایان مردم هستند از همه تیپ و جور واجور. کماکان ظرافت جسم مرد را هم نمیشه جنسی تلقی کرد چونکه تعدادی از آنان همجنسگرا نیستند. (منبع ویکیپدیا)
نمیخوام این مقال به همجنسگرایی متمرکز باشد. چون اصل موضوع چیز دیگریست.
هنوز هم برای من این یک سوال است که چرا بودریار مقاله ضد همجنسگرایی را آخرین میخ به تابوت سوسیالیسم میداند (؟) پس اجازه بدید این مهم یک صفحه ی نا نوشته باشد که همگان نظر بدن نه تنها "من!"
آشکار شدن همجنسگرایان در دوران مدرن اتفاق میفتد. نه به این معنا که قبلا نبودند چرا بودند , کسی مثل افلاتون, سقراط و و و اما: در دوران مدرن هست که توجه به این پدیده نه با نگاه انکار گرایانه یا محکوم گر و و و بلکه نگاه علمی, انسانی...
در بی بی سی یک مقاله ی جالب هست در مورد دوران مشروطه خواهی. که برخی از روشن فکران, نویسندگان, شاعران من جمله ایرج میرزا هجوم همه جانبه و تحقیر آمیز علیه همجنسگرایان را شروع میکنند. دیری نپایید که فکر مشروطه خواهان و روشنفکریشان رو به تیرگی گرایید و فتیله ی مغزشان هم خاموش شد!
این مقاله را خود پیدا کنید, و اگر کردید اینجا من را هم خبر کنید, کاش سیو میکردم چونکه مقاله ی بسیار جالبی بود. و شاید بتوان با تطبیق تعطیلی مشروطه خواهی آن زمان ایران را با گفته بودریار چیز تازه ای کشف کرد؟
این مقاله را در سال ۲۰۰۲ خوانده بودم.
- حمله به همجنسگرایان در دوران مدرن خصیصه ی فاشیزم, دیکتاتور, نازیسم و حکومت های دیکتاتوری از چپ تا راست و حکومت های مذهبی است.
این نکته از شرم تاریخی از "سکس و روابط جنسی" ناشی میشود که به موجب ترور گرایش های جنسی بطور اهم و کنترل آن بواسطه ی محافل مذهبی است.
ترور جنسی برای ترساندن مردم یک حربه ی ماثر است.
برای همین پیشرفت و پروگرس در دوران نوین بدون آگاهی از حقوق همجنسگرایان و مهم تر از این آن است که زن به روایت جنسی برسد.
تا زن به روایت جنسی نرسد امکان پیشرفت برای مرد وجود نخواهد داشت.
چرا که طلسم غیرت (مرد) و قدسیت (زن) که از آن مذهب روییده است نخواهد شکست الا به شرط رسیدن زن به روایت جنسی. آن هم در تمام عرصه های ادبی و هنری.
مرد همجنسگرا اکثر و زن همجسنگرا مصلوب همان بازی غیرت و قدسیت هستند که سرطانی به نام مذهب از آن میروید.
- لطفا بین مذهب و روحانیت تفکیک قائل بشوید, در دوران مدرن روحانیت یا اسپیریتوالیتی یک حق فردی است و باید آزاد باشد. دست و بال دراز مذهب را "بر" زندگی مردم و عرصه های کنترل کوتاه میکنند.
متاسفانه "روحانیت" یک ترم غلط از ترجمه ی اسپیریتوالیتی, پیشنهادی دارید؟ "جان؟"
در مدرنیته اسپیریتوالیتی آزاد است و حق فردی. یعنی جریان اسپیریتوالیتی اگر جمعی باشد تا جایی مجاز است که "حق فردی و فردیت" را احترام کامل بگذارند, و گر نه این میشود مذهب!
نکته ی آخر, داستان آفرینش هست. در جهانی که سه ادیان ابراهیمی مسلط شده و کل داستان آفرینش را از آدم و هوا شروع میکنند.
گرانش این داستان از آنجایی ذهن و اندیشه را اخته میکند که توهم "من روایی" آن در ذهن کسی مثل خامنی ای چنین مینمایاند که انگار کیهان را خودش زائیده است!
کیهان را نه فاطی کماندو زاییده است و نه از ما تحت (میبخشید) شوهر فاسقش بیرون شد.
هر دوی فاطی و شوهرشو باید سر و ته بگیرید که شاید دگرگونه نگاه کنند؟
- این هم برای خنده بود.
نگاه انتقادی...
تمامی این گروه هایی را که به عنوان اپوزیسیون نام بردید در خوشبینانه ترین حالت تنها حدود سی درصد افکار عمومی در داخل ایران را نمایندگی می کنند برهی همین نمی توانند حتی با کمک خارجی کار به جایی ببرند.
مشکل جای دیگریست
مشکل جای دیگریست
آقای حبیب نوشته اند:
برای ورود به امر سرنگونی به هم جهتی و همکاری همه جریانات نیازمند است، ولی امروز این اردوگاه پادشاهی است که پس از سالها بی عملگی با حضور فالانژی و حمله به همه جریانات سعی در هژمونی و مطرح کردن خود بعنوان یک اپوزیسیون را دارد، و از خود یک جریان غیر دموکراتیک را بنمایش گذاشته، وگرنه اکثر جریانات به این جمعبندی رسیده بودن که همه پیکان حمله را رو به جمهوری اسلامی بگیرند.
پاسخ: اردوگاه پادشاهی پس از سالها بی عملی؟ فقط اردوگاه پادشاهی بی عمل بوده؟ مثلا چکار میکرده لشکر کشی میکرده به ایران؟ شماها چه عملی کردید؟ حتا با نام و نشان هم اینجا نیستید که ما بدانیم با کی طرف هستیم. جمهوریخواهان تا بحال چکار کرده اند؟ به ایران لشکر کشیدند؟ بجز آنکه سر حمایت از خاتمی و اصلاح طلبان بخشی از جمهوریخواهان با بخشی دیگر جنگ و دعوا داشته اند؟ شما مجاهد هستید؟ باز یک لشگری هرچند زیر پرچم صدام کشیده اید به ایران که توی آن هم هزار حرف از طرف سایر جمهوریخواهان هست. اردوگاه پادشاهی در این 45 سال اول باید با جمهوریخواهان اصلاح طلبی که برای مرگ حسن نصرالله اشک و آه میریزند در میافتاد که این راه نیست! وقتی این آقا با اصلاح طلبی اش همینجا در اروپا جلوی نه تنها اردوگاه پادشاهی بلکه نصف جمهوریخواهان ایستاده است کجا زور ما به خاتمی و اصلاح طلبان میرسد؟ مگر نصف بنیانگذاران اتحاد جمهوریخواهان همین حالا بخاطر اصلاح طلبی کنار نکشیده اند؟ دوتا لمپنی که چه بسا جمهوری اسلامی فرستاده باشد که با عکس رضاپهلوی و دهل زدن انگشت به هالو میرسانند شد اردوگاه پادشاهی خواهان؟ اینها کی دست دوستی طرف جمهوریخواهان دراز کردند که شما رد بکنید؟ بسیاری مشروطه خواهان آدم حسابی سالها از طریق کیهان لندن و نیمروز بر طبل اتحاد کوبیدند و هیچ گوش شنوایی نبود. وقتی جمهوریخواهان نمیخواهند وارد یک گفتمان شوند برای بهانه تراشی لمپن ها را نشان میدهند و میگویند اول جلوی اینها را بگیرید! آقا اصلا یک لمپن دوست دارد که به هالو انگشت برساند و عکس رضاپهلوی را هم بدست بگیرد این یک مشکل شخصی بین هالو و آن لمپن است و رضاپهلوی هم پدر آن لمپن نیست که به او شکایت ببرید و کاری از دستش بر نمی آید. هالو باید برود از دست آن فرد به پلیس شکایت کند و آن آقا را که به خود حق داده هالو را انگشت بکند بفرستد زندان به من سلطنت طلب چه ربطی دارد و یا به شما چه ربطی دارد؟ اگر آن لمپن به حزب چپ انگشت رساند حزب چپ برود به پلیس شکایت کند. موضوع شخصی است. اما اگر حزب مشروطه یا حزب ایران نوین که آدم های جدی هستند برای اعضا بخشنامه صادر کردند که هرکجا جمهوریخواه دیدید انگشت شان کنید آنوقت شما حق دارید ماجرا را به بی بی سی و ایران اینترنشنال بکشید و این دو را رسوا کنید. ولی دستکم حزب مشروطه با بنیانگذاری داریوش همایون بعنوان یک حزب لیبرال دمکرات جدی در صحنه بارها و بارها دستش را برای همکاری جلو آورده هرگز و هرگز رفقا نخواستند ببینند و رفتند تو فاز ناز و عشوه! منتظر ماندند رضاپهلوی چه میگویند از نقطه و تشدیدش ایراد بگیرند فریاد وا دمکراسی سر بدهند. بعد همینها میروند زیر پرچم خاتمی و موسوی جنایتکار که کشتارهای سال 67 رفقای اینها را یا شریک بودند یا دیدند و دم نزدند و با رژیم همکاری کردند. این عیب نیست اما انگشت کردن به هالو شد عیب سیاسی! حکایت ادعای همکاری جمهوریخواهان با مشروطه خواهان دقیقا مثل همین مطلب شماست که میگویید با حمله فالانژها .. کدام فالانژ؟ داریوش همایون شد لمپن و فالانژ؟ من که بیست سال است که اینجا دارم قلم میزنم شدم فالانژ؟ ادعای جمهوریخواهان و بهانه گرفت دوستان جمهوریخواه که اردوگاه پادشاهی خواه فالانژ است مرا یاد یک جوک میاندازند. یارو میره داروخانه میگه ذغال دارید؟ داروخانه چی با تعجب میگه آقا مگه داروخانه ذغال میفروشه؟ تشیف ببرید سوپرمارکت یا پمپ بنزین. یارو میگه شاشیدم به داروخانه ای که ذغال نداره و میشاشه و میره. خلاصه کنم این قضیه برای دو بار تکرار میشه و دفعه سوم وقتی یارو از داروخانه چی میپرسه آقا ذغال دارید داروخانه چی جواب میده داداش تو شاش ات رو بکن برو چکار داری ما ذغال داریم یا نداریم. این حکایت دوستان جمهوریخواه و ادعای تمایل شان برای همکاری با مشروطه خواهان است و عذرهایی که می آورند. داداش دلت نمیخواد به هر دلیلی با سلطنت طلب همکاری کنی حالا یا تنت از دست دادن با مشروطه خوه کهیر میزنه، یا کسر شان ات میشه و نمیتونی تو چشم رفقات نگاه کنی راست حسینی بگو نمیخوام همکاری کنم دیگه چکار داری یارو انگشت میکنه به هالو! انگار مشکل انگشت این یارو بوده و اگه انگشت نمیکرد الان اپوزیسیون متحد شده بود!
حبیب :
حبیب :
با درود، جناب توکلی
در این بحث و منطق شما دو پیش فرض غائب است،
قبل از ورود به پیش فرضها، ابتدا به یک نکته اشاره کنم و آن طرح ضرورت یک ائتلاف بزرگ است، این یک تحلیل نیست که من نوعی با آن موافق و یا مخالف باشم، این یک واقعیت تاریخی است که جنبش به ضرورت آن رسیده، امروز جنبش سیاسی پس از گذر از چندین مرحله به فاز پیش سرنگونی رسیده، و برای ورود به امر سرنگونی به هم جهتی و همکاری همه جریانات نیازمند است، ولی امروز این اردوگاه پادشاهی است که پس از سالها بی عملگی با حضور فالانژی و حمله به همه جریانات سعی در هژمونی و مطرح کردن خود بعنوان یک اپوزیسیون را دارد، و از خود یک جریان غیر دموکراتیک را بنمایش گذاشته، وگرنه اکثر جریانات به این جمعبندی رسیده بودن که همه پیکان حمله را رو به جمهوری اسلامی بگیرند.
ولی پیش فرض،
بدون بلوک بندی و تشکلهای سیاسی و ائتلافات جریانی، صحبت از یک ائتلاف دموکراتیک سکولار ممکن نیست. فاز اول ایجاد ائتلافات هویتی است، مانند جمهوریخواهان، اتنیکها، پادشاهی خواهان، چپها و ... باید هر جریان کادر و تشکل خود را سازماندهی کرده باشد.
دوم برنامه یا نقشه راه و راهبرد را هر جریان روشن کرده باشد، بدون داشتن برنامه هر جریان، نمیتوان مخرج مشترک ائتلاف دموکراتیک را توافق کرد. در ائتلاف نمیشود اصول همکاری تبیین کرد، بلکه میتوان سر برنامه ها سازش کرد و به همکاری پروژه آیی رسید.
ایندو هنوز در جنبش ما غائب است و مشکل بزرگ تشکیل ائتلاف دموکراتیک.
ایجاد اتحادها و ائتلافهای هویتی در این فاز نه تنها غلط نیست بلکه ضرورت عینی است. به باور من،
بودریا، سوسیالیسم و آن 16 نفر
بودریا، سوسیالیسم و آن 16 نفر
در پاسخ به بحث
بودریار فیلسوف پستمدرن و چپ گرای فرانسوی مینویسد:
شب پیروزی انقلاب اکتبر شوروی شانزده نفر از اعضای کادر در جلسه ای نشسته و بحثشان در مورد آینده ی بشر و سوسیالیزم جهانی بوده است.
در جمع این شانزده نفر یک زن یا یک همجنسگرا حضور نداشته است.
در پاسخ باید عرض کنم که علیرغم مطالعه و ملاحظه کتابها و مستندات بسیار تاریخی جایی در مورد نقش همجنسگرایان در پیروزی سوسیالیسم یا این که انجمنی از همجنسگرایان تشکیل یک فراکسیون در احزاب سوسیالیست یا فعالیت های نظیر آن در پیروزی سوسیالیسم در روسیه چیزی ندیدم. شاید بوده من ندیدم و تصورم بر این است که بسیاری دوستانی که سوسیالیست هستند نیز در این مورد چیزی ندانند. و این بدان معناست که نقش همجسن گرایان آنقدر تعیین کننده نبوده که نقش زنان. اگر در جمع آن 16 نفر زن حضور نداشته خود گویای حقایق بسیاری است که علیرغم نقش فعالان زن و فداکاری های زنان در پیروزی سوسیالیسم نگاه جامعه حتا در میان روشنفکران به زن کاملا با امروز متفاوت بود. شما نوشتید که بزرگ شده غرب هستید و طبیعی است که از کودکی تصورتان بر این بوده که حقوق زن و هجنس گرا همان گونه که هر روز آفتاب از شرق طلوع می کند جزو بایسته های زندگی بشر است. نه... چنین نبود. اجازه بدید در مورد ایران زمان شاه برای تان بگویم. سال حدود 1355 بود که یک سری دوستان که جلوی خانه در کوچه مان باهم می ایستادیم دخترها رد شوند و یک نگاه و لبخندی رد و بدل شود، پی بردیم که یکی از بچه ها تمایل به پسرها دارد و تازه متوجه رفتار ظریف و دخترانه او شدیم. از آن پس بچه ها او را بزور تحمل میکردند و من تلاش میکردم علیرغم آنکه چندشم میشد با او مودب باشم. خوب توجه کنید.. چندشم میشد!! بقیه بچه ها هم چندش شان میشد اما تا حدی رعایت میکردند. یکی از بچه ها حاضر نبود با او دست بدهد یا حتا نگاهش بکند. این نه به این دلیل که ما که جوانهای مدرنی هم بودیم نگاه راسیستی یا چیزی شبیه این به این پسر همجنس گرا داشته باشیم بلکه دلیل آن عدم آگاهی ما از حقوق انسان و حقوق بشر بود. خیلی ساده برای او حقوقی معادل دیگران قائل نبودیم و این حاصل تربیت ما در آن دوران بود که نگاه تحقیر آمیزی به این گونه افراد داشت. مفهوم حقوق بشر را من پس از مطالعه در اروپا فرا گرفتم و این که این که انسان ها چگونه و با چه خصلت هایی بدنیا می آیند انتخاب خودشان نیست باعث شد که آن حس چندش جای خود را نه به همدردی بلکه به برسمیت شناختن حقوق برابر همجنس گرایان بدانم. همدردی ندارم از این جهت که درست نمیدانم که تصور شود که همجنس گرا از این که همجنس گراست احساس درد و تحقیر حس میکند. همجنس گرا هرچه خودش هست را دوست دارد آنچنانکه دیگر انسانها از هرچه هستند راضی هستند. خب حال اگر شما میخواستید برای جامعه ای که جوانهایش چنین نگاه واپسمانده ای به همجنس گرا دارند، جامعه ای که متفکرین و روشنفکرانش با توجه به حضور دشمنی چون امپریالیسم جهانی مشکل چندانی با شعار «یا روسری یا توسری» ندارند و شعورشان نمیرسد که حفظ حقوق زن مهمتر از سوسیالیسم است، سخن از حقوق همجنسگرا به میان بیاورید اگر با پس گردنی از محل انجمن بیرون نمی انداختند اما یک گوشه میکشاندند و میگفتند الان وقت این حرفا نیست! یارو تو خونه تیمی رفیقش رو به جرم عاشقی میبره بیابون اعدام میکنه آنوقت انتظار دارید از حقوق همجنس گرایان دفاع کنه چون سوسیالیست هست؟ والا اگر دستش میرسید آن رفقیق همجنس گرا را نیز میبرد بیابان اعدام میکرد و آن 16 نفر در آن جلسه او را «درک» میکردند.
کامنت بودریا ! بوی ارتش…
کامنت بودریا ! بوی ارتش سایبری و جعلیات شاهدوستی میدهد.
گفته های بودریا ! تکرار مزخرفات و جعلیات بلندگوهای ساواک و آخوندها و چرندیات امپریالیستی در زمان جنگ سرد است.
در زمان انقلاب روس و فاشیسم دینی ارتدکس های روس، حرف از جناح همجنسگرا و کفتربازان و لواطکاران و دوستداران صیغه و عاشقان دیزی زدن ،نشان از اغتشاش فکری همیشگی و بی ربط این ساکن اسکاندیناوی دارد.
همیشه سعی میکند از آزادی سوء استفاده کند و دروغهای ساواک و ساواما علیه سوسیالیستها را در این صفحه تکرا کند.
کیانوش با همین دیدگاه بود که…
کیانوش با همین دیدگاه بود که این سایت را بنیانگذاری کرد تا جمهوریخواهان و مشروطه خواهان را بهم نزدیک کند. متاسفانه همچنان شور انقلابی پرده ای بود که مقابل چشم های هر دو گروه بود و به اندازه انگشتان دو دست نمیشد همنظر پیدا کرد. به سهم خود سالها قلم من در این راه بکار رفت که دو گروه را بهم نزدیک کنم. در این بیست و چندسال انرژی جوانی ما که میتوانستیم در آن سنین بر همالان مان تاثیر بگذاریم صرف این دعواهای بیحاصل شد. امروز در این پیرانه سری کار زیادی از ما بر نمی آید. به مجریان شبکه های خبری بنگرید.. دستکم بیست سال از ما جوانتر هستند. این ها تاثیر روانی بر جامعه دارند و ما دیگر آن نفوذ گذشته را بر افکار عمومی نداریم و به بحث های ما مثل بحث های قهوه خانه ای پیرپاتال ها مینگرند. ولی این دلیل نمیشود که به تماشا اکتفا کنیم. در این راستا با اشاره به گردهمایی اتحاد جمهوریخواهان مقاله ای نوشتم که بخشی از آن که با بحث کیانوش مربوط میشود را در ادامه می آورم
گروهبندی ایدئولوژیک بجای دعوا بر سر شکل نظام
این یک کج فهمی در سیاست است که گروهبندیهای سیاسی نه بر اساس نگرش های ایدئولوژیک در سیاست و اقتصاد بلکه بر اساس موافقت یا مخالفت با شکل نظام جمهوری یا پادشاهی صورت میگیرد. آیا نیاز به تأکید و یادآوری است که شکل نظام در یک بعد از ظهر در مجلس موسسان تکلیفش روشن خواهد شد و ما در حال حاضر در روند کوچکترین تاثیری نداریم؟ مخالفت با نظام سلطنتی هزینه ای بس سنگین و بی حاصل برای جمهوریخواهان در این 45 ساله داشته است که اصلا نیازی نبود. در ایران فرضا جمهوری پس از رژیم نکبت اسلامی حتما یک حزب لیبرال دمکرات توسط ایرانیان «سابقا جمهوریخواه در تبعید» ایجاد خواهد شد. من دلیلی نمی بینم که بعنوان یک «مشروطه خواه سابق» نتوانم عضو حزب لیبرال دمکرات در «کشور جمهوری ایران» باشم. آیا کسی یا قدرتی میتواند از این حق شهروندی من جلوگیری کند؟ حتا بنیانگذاران - سابقا جمهوریخواه در تبعید- حزب لیبرال دمکرات نیز نمیتوانند منع قانونی یا اساسنامه ای برای ایجاد تبعیض و جلوگیری از عضویت من در این حزب ایجاد کنند. در ایران جمهوری فردا که مردم رای شان را در رفراندم و یا مجلس موسسان داده اند دیگر جایی برای بحث پیرامون شکل نظام باقی نمی ماند و کسانی مانند شهریار آهی، مهدی فتاپور، دامون گلریز و مهران براتی و دیگران از لیبرال تا سوسیالیست که امروز نقطه افتراق شان شکل نظام است فردا روز در پارلمان ایران ناچارند در کنار هم برای ساختن ایران آینده باهم همکاری داشته باشند و چه بسا هموند حزبی یکدیگر هم باشند. اینچنین است اگر شکل نظام در مجلس موسسان یا رفراندم پادشاهی تعیین شود، بازهم از لیبرال تا سوسیالیست بناچار با گردن نهادن به قانون اساسی در پارلمان ایران به فکر ایران آینده خواهند بود. در این میان یک شب که این «آیندگان» پس از یک روز پر مشغله در پارلمان شامی را در کنار هم میخورند و آخر شب سرشان با ویسکی گرم میشود تازه متوجه میشوند که چه همکاران و یاران مفیدی را در سالهای تبعید دشمن داشتهاند و چه انرژیها که بر علیه یکدیگر به هدر ندادند. آیا سخت است این جام آیندهنگر را اکنون در نظر بیاوریم؟
اگر ما به چنین جمعبندی در اپوزیسیون برسیم که خود را نه بر اساس شکل نظام بلکه بر اساس عقاید ایدئولوژیک تعریف کنیم دیگر جایی برای دعوا بر سر شکل نظام در آینده نخواهد بود و ما از شر این مشکل انرژی بر راحت خواهیم شد و از نیرو و امکانات هردو جناح برای پیشبرد امر سیاست و گذار از جمهوری اسلامی میتوانیم سود ببریم.
. ما هم هستیم.
احسن. بسیار حالب بود. خدا قوت !
در لینک زیر به تاریخ کمونیسم در ایران اشاره شده که ارزشمند است و نباید فراموش نمود .
https://www.youtube.com/watch?v=viu2sj98MOM&t=379s
تابوت سوسیالیزم
مقاله ای روشنگرانه فراگیر و جالب بود.
بزرگ شده ی غرب هستم و متاسفانه زیاد در جزییات جریانات ایرانی چه در خارج یا داخل نیستم.
متاسفانه چند غلط املایی در مقاله هست که امیدوارم نگارنده آن ها را برطرف کند.
چونکه اصل مقاله بسیار پر محتوا و با ارزش است.
دست شما درد نکند و امیدوارم در آینده بیشتر از این گونه مقاله ها بخوانیم.
------------------------------
بودریار فیلسوف پستمدرن و چپ گرای فرانسوی مینویسد:
شب پیروزی انقلاب اکتبر شوروی شانزده نفر از اعضای کادر در جلسه ای نشسته و بحثشان در مورد آینده ی بشر و سوسیالیزم جهانی بوده است.
در جمع این شانزده نفر یک زن یا یک همجنسگرا حضور نداشته است. (چون در دوران مبارزه برای پیروزی سوسیالیزم از زنان و همجنس گرایان که زمان مبارزه مورد حمایت سوسیالیست ها قرار داشتند, استفاده ی به نحو احسن در باب ارتباطات تشکیلاتی شده بود اما در جشن پیروزی نه زنی حضور داشت و نه همجنس گرایی)
محتوای اکثر صحبت ها این بوده که چگونه بتوان همجنس گرایان را نابود کرد چون بدون نابودی همجنس گرایان امکان نابودی سرمایه داری نیست.
همین محتویات را ماکسیم گورکی با مقاله ی آتشین و ضد همجنس گرایان در دومین صفحه ی پراودا که اولین بار در تاریخ انتشار دیگر زیر زمینی نبود, ماکسیم گورکی با این مقاله آخرین میخ را به تابوت سوسیالیزم کوبیده بود.
شوروی هفتاد و دو سال این تابوت را کول کرده که در سراسر جهان بفروشد.
هتروتوپیا ابتکار میشل فوکوی همجنسگرا بوده است که شامل شناخت شناسی زبان است. زبانی با ادبیات تک خطی و دو جداری مونث - مذکر که گفتمان را مدام به ورطه ی افراط و تفریط سوق میدهد.
برای برون رفت از این محدودیت زبانی است که "دموکراسی" و گفتمان را در اولویت همه چیز قرار میدهد. ممکن است استنتاج گفته گنجی این گونه تلقی بشود که "بدون بستر سازی های اقتصادی دموکراسی امکان پذیر نیست."
هر چند با این گفته ی گنجی موافقم که: """"دمكراسي بدون بازار آزاد و اقتصاد سرمايه داري محال است""""
برداشت من از اکثر سلطنت طلب های افراطی نیز این بود که اینان معتقدند بدون اقتصاد شکوفا دموکراسی امکان پذیر نیست, اما:
این ایده ای بود که خود شاه هم داشت. شاه آرزو داشت اقتصاد کشور را شکوفا کرده و بعد آن مراحل ورود به دموکراسی را محک بزند, که شکست خورد با اینکه حجم و مقیاس اقتصاد ایران آن زمان از چهار کشور اسپانیا, ایتالیا, پرتقال و یونان روی هم رفته بیشتر بوده است.
هندوستان در فقر مطلق دست از دموکراسی برنداشت با اینکه کشور به ۳ قسمت پاکستان, بنگلادش و هند تقسیم شد.
الجزایر شیک ترین کولونی فرانسه با اقتصادی بسیار عالی دست سوسیالیست ها افتاد. سوسیالیست های الجزایر میتوانستند مثل هند یا شیلی رویکرد دموکراسی را جدی گرفته و سرنوشت کشور دچار چنین جهنمی نشود که شده است.
لازم به یاد آوری است که الجزایر یک کشور تحصیل کرده با تسلط به زبان فرانسه در تمام سطوح آموزشی درک غربی از مکتب و مباحث سوسیالیزم داشته که از آن روسی عمیق تر بوده است.
تجربیات استقلال طلبی یا دموکراسی خواهی مستعمره ها هم بخوبی نشان میدهد که دموکراسی خواهی ثبات بهتری به کشورهای تازه متولد یافته داده است تا استقلال طلبی.
حکم زمان ما میگوید شما هر آن چیزی را منهای دموکراسی مد نظر بگیرید از محتوا خالی میشود و چیزی تویش نیست!
سوسیالیسم منهای دموکراسی میتواند از ولایت خامنی ای هم بدتر باشد.
جمهوری منهای دموکراسی میتواند جهنم عراق صدام, لیبی, سوریه, و کره شمالی بشود.
برگردیم به بودریار, میگوید فقدان حضور رفیقان زن در جشن پیروزی انقلاب اکتبر و فراموش کردن رفیقان همجنسگرا که در تشکیلات منسجم سوسیالیست ها سنگ تمام گذاشته بودند یعنی سوسیالیسم منهای دموکراسی!
در همان شب پیروزی جنازه ی سوسیالیزم را در تابوت گذاشته و دکور کردن دختر خوشگل های ۱۵ - ۲۰ ساله با لباس ارتش سرخ, از آن هیچ گلی نرویید و نیمی از جهان را با گستراندن "کلاشینکف میدم, رفیق من میشی؟" تبدیل به قبرستان کرده اند.
- دموکراسی یعنی خود صلح - دموکراسی نباشد جنگ است!
محمد برزنجه:
محمد برزنجه:
من هم معتقد هستم که «جبهه دموکراسیخواهی» باید تشکیل شود، اما این جبهه بدون یک سیاست مشخص برای «گذار دموکراتیک» تبدیل به یک بیانیه میشود. گذار دموکراتیک هم نیاز به یک استراتژی «ایجابی» و به تاکتیک هایی دارد که قابل پذیرش جامعه باشد. اغلب جریانات سیاسی بدون پروژه سیاسی عملی هستند.
متاسفانه کینه ها بیشتر تعیین…
متاسفانه کینه ها بیشتر تعیین کننده هستند تا مصالح کشور یا نگاه درست سیاسی.
افزودن دیدگاه جدید