رفتن به محتوای اصلی

سرگشتگانِ و شیفتگانِ وادی قدرت و نفرت
23.11.2023 - 07:36

تاریخ نگارش:23.11.2023

سرگشتگانِ و شیفتگانِ وادی قدرت و نفرت

انسانی که مسئولیّت را میفهمد. انسانی که دردهای اجتماعی و کشوری باعث شده باشند تا ریزترین مویرگهای وجودش مرتعش شده و تکانهای مغز سوز برداشته باشند. انسانی که از چند و چون تاریخ و فرهنگ و شناخت ماهیّت وجودی اقوام سرزمینش، خردلی آگاهی بایسته و متّقن داشته باشد. انسانی که بفهمد چرا و به کدامین دلایل ژرف اندیشیده به قلم و قلمفرسایی دست می آویزد. انسانی که نه از بهر شیوه های حاکمیّت یافتن بر ذهنیّت و وجدان و روح و روان هموطنانش؛ بلکه از بهر اندیشیدن در باره اختلالات و کمپلکسها و بغرنجها و مسائل و معضلات آسیب زننده به مناسبات اجتماعی و کشورداری تلاشهای ممتد میکند و سنجشگریهای دلاورانه را با زایش افکار و ایده های راهگشا در صدر برنامه های زندگی خود میچیند، انسانیست بیدار مغز و هوشیار و آگاه به مسئولیّتهای انسانی و فردی خودش و اجتماعی که در آن میزیید.

وقتی که انسان مسئول و فهمیده و دلاور و ایده آفرین بر آن میشود که در باره مسائل و موضوعات میهنی و کشوری بیندیشد، آنگاه تمام هنر و فرزانگی و استعداد و توانمندیهای فردی خودش را بر گرداگرد علّت یابی و دوام مُشکلات تمرکز میدهد و سپس از بهر راهکارهای اجرایی برای گلاویز شدن با معضلات، اندیشه های خودش را در زبان و کلام فردی عبارتبندی  میکند. انسانی که مسئول و با وجدان و بینا و هوشیار و میهندوست و مردمدوست باشد، هیچگاه خود را در ردیف و سلک و طریقه آنانی نمیگذارد که تمام همّ و غمّ خود را برای تسخیر قدرت و حاکم شدن بر جامعه با استفاده از انواع و اقسام امکانهای دم دست به پیش میبرند و مجری هستند؛ بلکه تمام تلاشها و زحمات بی دریغ و بی شائبه خود را حول و حوش مسائل باهمستان به چرخش در میآورد و از طریق «روشن اندیشیهایش» به انگیزاندن مردم از بهر ابتکارهای فردی و جمعی تلنگرهای کارساز میزند. هر انسان مسئول و با وجدانی که «دردهای اجتماعی» را تا مغز استخوان، فهمیده  و گواریده و بر شالوده شعور و تجربیات فردی اش چشیده و لمس کرده باشد، خواهد توانست به کشف و آفرینش راهکارهایی بکوشد که جامعه را از بُن بستهای هلاکت آور بتوانند به دامنه ای مساعد سوق دهند. آنانی که با سلاحهای تبلیغاتی و پروپاگاندی و اغراض عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و امثالهم دم از دردها و مسائل اجتماعی میزنند، گرگهایی هستند که در لباس میشهای بی آزار در هر کوی و برزنی ادّعاهای فریادرسی و وکیل و وصی بودن و راهنما و نجاتگر و ناجی بی همتا بودن برای انسانهای دردمند را سر میدهند تا مردم  را از چاهی به در آورند و در چاهی و باتلاقی دیگر، اسیر و ذلیل کنند.

انسان مسئول و روشن اندیش از هر گونه گرایشی که به سمت و سوی «قدرت و اقتدار ناحقّ» و  سپس سلطه استبدادی و دیکتاتوری برای ایجاد جامعه ای یکدست و متحدّالشکل باشد با تمام نیروی وجودی اش میگریزد و پیوسته به انسانها در باره خطرات مهیب سازمانها و گروهها و احزاب و تشکیلات سیاسی - عقیدتی هشدار میدهد و روشنگری میکند. انسانی که کنشها و واکنشهای رفتاری و گفتاری و قلمی اش در جهت تسخیر «قدرت و حاکم کردن اراده همعقیدگانش» باشد، هیچگاه و هرگز نمیتواند نقش انسان اندیشنده را در باره معضلات و مسائل کشوری و میهنی ایفا کند،؛ زیرا هر گونه روشنگری به معنای اقدامی علیه سائقه «قدرت طلبی و جاه طلبیهای بیمارگونه اش» است.

پرنسیپ روشنگری بر این مدار خجسته و بسیار ستودنی و ارجمند میچرخد که انسانها را از «امّت بودن و خلق همگونه شدن» به شخصیّتهایی فکور با حفظ کرامت و عزّت نفس و رفتارهایی  فرهنگیده بیانگیزاند تا انسانها بکوشند که شاهنشاه بودن را بر غرایز و سوائق فردی بپروراند. کنشگری که در تقابل با قدرتهای حاکم بر جامعه با حرارت شعارهای سوزاننده و کفهای بر دهان آورده میجنگد، کنشگریست که در حسرت تسخیر قدرت به هر وسیله ای و بهانه ای متوسّل میشود تا بتواند راه و زمان تسخیر قدرت مطلوب را کوتاه کند.

امّا کنشگر اصیل به انسان مسئول و با وجدانی میگویند که بتواند در باره «مفاهیم رایج و شناخته شده [= فرمانروایی، دولت متکثّر، قانون، حقوق، آزادی، قدرت، کشورداری/سیاست، دادگزاری، منش، اخلاق، دین، خدا، فرهنگ، آموزش، پرورش و امثالهم]» به کمک مغز و تحربیات و آموخته های ناشی از جستجو و تامّلات فردی بیندیشد و در باره چند و چون مفاهیمی که ساختارها و چفت و بست جامعه و مناسبات مردم و کشورداری را پی ریزی میکنند با گشوده فکری سنجشگری کند و بیندیشد و انسانها را آگاه کند تا در انتخاباتی که مردم آگاه با جان و دل استقبال میکنند، مسئولیّت عواقب انتخابات خود را نیز به عهده بگیرند و هیچگاه مطمئن نباشند که حاکمین انتخابی، ناجیان ازلی -ابدی آنها از مشکلات و مسائل باهمزیستی برای تمام دروانهای تاریخ اجتماعی خواهند بود.   

بیش از هشتاد سال آزگار است که تمام احزاب و سازمانها و گروهها و فرقه ها و تشکیلاتی که به عقاید مذهبی و تحمیلات و تزریقات ایدئولوژیهای وارداتی و منحط آلوده بوده اند تا امروز باعث شده اند که محصول تمام کنشها و واکنشهای فعّالین و اعضاء و طرفداران و هواداران و سمپاتهای آنها به روند فلاکت و فقر و ذلالت و مصیبتهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و هنری وآموزشی و پرورشی و محیط زیستبوم  و همچنین تلفات هولناک و هرگز جبران ناپذیر انسانی در سراسر ایران، آسیبهای سرسام آور بزنند و هنوز که هنوز است هیچکدام از باقیمانده ها و میراثداران نحله ها و گرایشها و سازمانها و احزاب و گروهها و سازمانها، سر سوزن درسی و تجربه ای از آنچه که  تا امروز در حقّ ایران و مردمش در جامعیّت وجودی مرتکب شده اند، اصلا و ابدا، چیزی دندانگیر نیاموخته و کسب نکرده اند.

تراژدی غم انگیز و دلهره آور آنانی که از صبح تا شب فقط در فکر تسخیر قدرت و حاکم کردن اراده استبدادی خود هستند در این است که میخواهند میدانی فرّاخ و بدون هیچ مانع برای افسار گسیختگی سوائق و تاخت و تاز غرایز سیری ناپذیر خود به چنگ آورند؛ آنهم به هر بهایی از ایجاد خسارات مادّی گرفته تا تلفات جانی. در بررسی و سنجشگری و مته به خشخاش گذاشتنهای تاریخچه سراسر سازمانها و گروهها و احزاب و فرقه ها و گرایشها و تشکیلات و سازمانهایی که از هشتاد سال قبل تا امروز پایه ریزی شده اند، نمیتوان ارزنی نشانه از محصولات فعالیتهای پراکتیکی و عقیدتی و ایدئولوژیکی آنان را پیدا کرد که به اندازه تخمه خشخاشی در سمت و سوی «روشن اندیشی و آموزش و پرورش فرزانه منشی و استقلال اندیشیدن انسانها» گامی برداشته باشند. سراسر اقدامها و تولیدات سیاهمشقی آنها فقط حول و حوش تحمیق مردم و  «تسخیر قدرت و حاکم کردن اراده استبدادی» خودشان از دیرباز تا امروز چرخیده است. نتیجه اینهمه کشمکشهای هولناک برای ایران و مردم ایران فقط تولید نفرت و بیزاری و گسست و تجزیه مناسبات و پیوندهای اجتماعی و بی اعتمادی و زجر و عذاب و واپسماندگی و جهالت و دربدری و آوارگی و زندان و شکنجه و کشتار و سرکوب و قتل و تجاوز و اعدام و مستاصلی و گشنگی و محتاجی و نابودی کرامت و شرافت و عزّت ایرانیان بوده است با از دست دادن «حیثیّت و آبروی مردم خود در مجامع بین المللی».

آنچه تا امروز شیفتگان و سرگشتگان قدرت و نفرت برای ایران و مردمش به ارمغان آورده اند، سیطره «ولایت فقاهتی» است که بیش از چهار دهه است محصول و پیامد «کنشها و واکنشهای رکابدارانه و مُتعگی» هشتاد ساله جمیع احزاب و سازمانها و گروهها و تشکیلات سیاسی را از مذهبی اش گرفته تا ایدئولوژی مابش واتاب میدهد و با شدّتی مالیخولیایی و جنونوار با تمام قدرت و اقتدار خونریز و خشونت آمیز همچنان به چفت و بست مویرگهای عقیدتی و ایدئولوژیکی بازماندگان احزاب و سازمانها و تشکیلات مخوف و ضدّ مردم و تاریخ و فرهنگ ایرانی زنجیر شده است. تا زمانی  که کنشگران سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات سیاسی بر چرخه سمتگیری برای تسخیر قدرت و حاکم کردن اراده استبدادی خود از راههای شبکه های اجتماعی و امکانهای اینترنتی و رادیوها و تلویزیونها و غیره و ذالک تقلّاها میکنند، وضعیّت جامعه ایرانی به همان فلاکتهایی میخکوب میماند که نزدیک به یک قرن  است بر آنها به صلیب کشیده شده است.

ایران را کسانی میتوانند متحوّل کنند که از دایره سرگشتگان و شیفتگان قدرت و نفرت، فاصله های آگاهانه بگیرند و با سنجشگریهای استخواندار و موثر به صف آرایی در مقابل کنشگران و فعّالان قدرتپرست همّت کنند. ایران و مردمی که بیش از هشتاد سال است در چنگال مخوف گرایشهای قدرتپرست اسیر و ذلیل مانده اند، ایرانیست در بند که آزادی مردمش در گرو تلاشهای بی دریغ «کوشندگان آزاداندیش و ایده آفرین و دلاور در سخنگویی و رادمنش در مسئولیّت پذیری» است. آنانی که چنین ویژگی و فروزه گوهری را ندارند؛ بی برو برگرد، خاصمان آزادی هستند و تشنه و مجنون قدرت و اقتدار استبدادی، مهم نیست خودشان را با کدامین اتیکتهای دهن پُر کن در مجامع عمومی نمایش دهند.      

1-پژوهنده عقیدتی و انسان سنجشگر
به موضوعات بشری از گذشته های دور به طور همگانشمول تا امروز از زوایای گوناگون در زبان و قلم و آثار دانشمندان و فیلسوفان و متفکّران و اساتید رشته های مختلف پرداخته و اندیشیده و تفحّص و بررسیهای بایسته شده است.  تک تک جوامع بشری نیز به گونه کرانمند و محدود در سمت و سوی همگانشمولی موضوعات تا امروز در باره مسائل خود، بحث و تفحّصهایی را کرده اند. اگر بخواهیم بحث در خصوص موضوعات عام بشری را به کناری نهیم و فقط مسائل و موضوعات وطنی را که بی گمان در آخرین مرحله به موضوعات عام بشری نیز گره میخورند، در نظر بگیریم و سپس به تولیدات قلمی آنانی که در باره مسائل و مشکلات و رویدادهای میهنی از کهنترین ایّام تا امروز فعالیّت کرده اند، نگاهی دقیق و ژرفارو بیفکنیم، بی کم و کاست باید یک نکته کلیدی را همواره در مدّ نظر داشت. باید برای خود پیشاپیش معلوم و مشخّص کرد که «شخص پژوهنده» در باره موضوعی که کتاب، رساله، مقاله نوشته است تا چه اندازه از مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی و امثالهم فاصله گرفته است و کوشیده که موضوع پژوهش را از چارچوب نصوص مذهبی و مفاهیم و اصطلاحات ایدئولوژیکی، بررسی و تجزیه و تحلیل نکرده باشد؛ بلکه یکراست و بی میانجی بدون نگریستن از پشت عینک و اسطرلاب عقیدتی به کند و کاو در خصوص موضوع پرداخته باشد.

پژوهنده ای که تولید قلمی اش به انواع و اقسام اصطلاحات و مفاهیم مذهبی و ایدئولوژیکی آلوده باشد، در درجه نخست اثبات میکند که ریشه ای و بنیانی و اصولی، کوچکترین درک و فهمی از کلمه «پژوهیدن» ندارد؛ بلکه فقط آن را به حیث ابزاری برای مشقنویسی خودش استفاده کرده است تا بتواند از این طریق برای عقیده و مذهب و دین و ایدئولوژی محبوب خودش، وجهه تراشیهای دلبخواهی و مغرضانه در سمت سوی تلقین و تحمیل و حقّانیت عقیده و مذهب و ایدئولوژی خودش و همعقیدگانش کنند. بنابر این محصول قلمی پژوهشگر عقیدتی -ایدئولوژیکی، نه تنها پرتوی روشنگرانه بر موضوع پژوهش نمی افکند؛ بلکه در استتار و تحریف و مدفون و تقلیب و لوث شدن موضوع پژوهش نیز شدّت تخریبی میدهد.

پژوهنده قبل از آنکه بخواهد ادّعای پژوهشگری کند، باید آنقدر فهم و شعور داشته باشد که بتواند آگاهانه و با مسئولیّت خطیر و سختگیر وجدانی از دخالت دادن هر گونه «عقیده ای» در پرداختن به موضوع پژوهش با تمام نیرویی که دارد، پیشگیری کند؛ زیرا نتیجه پژوهش باید نشان دهد که موضوع را بررسی و بازشکافی  کرده است بدانسان که با منطق پژوهیدن همخوانی داشته باشد؛ نه با مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی و اعتقادی خودش.

پژوهشگر باید از قبل بداند و بفهمد که موضوع پژوهش، «کورمالی در تاریکیهای مطلق» است؛ ولو اسناد و مدارک به صورت آرشیو شده و عالی و تمام و کمال در اختیار آدمی باشند یا اینکه نشانه هایی مادّی و معنوی از موضوع پژوهش در دسترس آدمی و عیان و آشکار باشند. در هر صورت، موضوع پژوهش را باید به حیث رفتن به عرصه ای بداند که «سراسر آن را تاریکی مطلق» احاطه کرده است. فقط پس از اختتام پژوهش و عبارتبندی محصول کند و کاوهاست که معلوم میشود پژوهشگر در خصوص موضوع پژوهش تا چه اندازه ای به «استقلال فکر و هنر پرسشگری و جویندگی و اندیشندگی» مستعد و مایه دار و کامیاب بوده است و کتاب یا رساله یا مقاله پژوهشی اش خالی از اغراض و پیشداوریها و احکام عقیدتی است. پژوهشی که از نخستین کلمه اش تا آخرین کلمه اش فقط در سمت و سوی شابلون و چارچوب و اصطلاحات اعتقاداتی و مذهبی و ایدئولوژیکی میخکوب شده باشد، اگر نخواهیم بر آن  بالکل و صد در صد، مُهر ابطال و پوچ و بی ارزش بزنیم؛ دست کم باید با تمام حواس و هوش و بیدارفهمی بدانیم که چگونه میتوان با درایت و ذکاوت و تیزبینی به سرند کردن سره از ناسره موفّق شد.

انسانی که ادّعای پژوهشگری میکند، دست کم باید در نخستین گامها به پرنسیپ و اصل «پژوهیدن» با احترام و صمیمیت و راستمنشی و دلاوری و آگاهی و فرزانگی توام با مسئولیّت وفادار بماند و آن را در عمل، اجرا کند. پرنسیپ پژوهشگری در  این است که:

(.... آنچه که به «قطعیّت/یقین مستدل» منوط میشود، از لحاظ نیروی داوری من بر این اصل استوار است که «عقیده داشتن» در گستره بررسیها و پژوهشهای [دانشورزانه] به هیچ وجه من الوجوه نباید مجُاز باشد و هر چیزی که حتّا نشانه ای و شباهتی به فرضیه داشته باشد، باید به حیث کالایی [توهمی] ممنوعه [بی اصل و ریشه] به شمار آید که سر سوزنی ارزش ندارد؛ بلکه به محض کشف و شناخته شدن، بی برو برگرد و بالفور مصادره [باطل] شود.)

[Kritik der reinen Vernunft – Immanuel Kant (1724 - 1804), Meiner Verlag, Hamburg, 1990, Seite: 9]

انسان سنجشگر به جوینده ای میگویند که هنر سرند کردن صدف را از خزف بداند و هیچگاه مقهور نامها و تیتلها و ابهّت و مقام شغلی و شهرت و نفوذ و محبوبیّت و کیا و بیا و سوابق  مدّعیان پژوهشگری قرار نگیرد؛ بلکه برای کشف «حقیقت» با دلاوری و رادمنشی و صراحت کلام؛ ولو گزنده و ویرانگر اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی و فرقه ای و مرام و مسلکی باشد به سنجشگری و بررسی و انتقاد بی محابا از محصول پژوهشی اقدام کند. انسان سنجشگر، هیچگاه حقیقت را قربانی عقیده و مذهب و ایدئولوژی و مرام و مسلک نمیکند.

 2-میخ پرچ شده
انسان موجودیست که مدام در جستجوی فضاها و دامنه ها و گستره های دیگریست، سوای آن جاها و مکانهایی که در حال میزیید و روزگارش را میگذراند.  شرایط و وضعیّت و مناسبات انسانی را در هر ناکجا آبادی که انسان در مخیله اش تصوّر کند؛ بالطّبع از وضعیّت و حالتهای حاکم بر دوران اکنونش زیباتر و دلرباتر و دوست داشتنی تر و آرامبخشتر ترسیم میکند و می آراید.  کشش به سوی آفریدن «ناکجا آبادها و اتوپیهای رنگارنگ» از دیرباز با بشر در تمام جوامع بشری، همپا و همراه بوده است و در ادبیّات شفاهی و کتبی نیز ردّ پاهای خود را به جا گذاشته و همچنان در آینده های تخیلی ترسیم میشود.

روزی روزگاری که انسانها به جای انگیخته شدن از خیالات و اتوپیها و ناکجا آبادهای ایده آلی برای بهبود مناسبات  اجتماعی و شرایط اکنون و اینجا غفلت کنند و دنیای ایده آلی خود را «مقصد حقیقت مطلق» بینگارند و با تمام وجود خود به آن ایمان کور آورند، روزگاریست که انسان در چاهی فرو میافتد که به دست خودش آن را کنده و مهیّا کرده است. امّا واقعیّتهای زیستی و زندگی در تحت شرایط «اینجا و اکنون» به انسان مومن به ایده آلهای ناکجا آبادی نم نم در پروسه زمان تفهیم میکنند که آنچه در ایده آلهایت خوش نقش و نگار جلوه میکند، محصول تخیّلات آدمیست از بهر «بهبود و بهزیست و به آرایی و بهمنشی» وضعیّت اکنونی که در آن میزیی، نه ایجاد وضعیّتی که امروز و فردایت را با زور و اجبار و تحمیل ایده آل تخیّلی به جهنم و مکافات دهر تبدیل کند. پروسه به خود آیی انسان مومن و اسیر در جاذبه های ناکجا آبادهای ایده آلی و تخیّلی باید بتواند انسان مومن را چنانچه مغزی برای اندیشیدن و اراده ای برای گسستن و استعدادی برای تمییز و تشخیص دادن داشته باشد، از آنچه که برایش سالهای سال جنگیده و رزمیده؛ ولی در غُل و زنجیر  محکومش کرده و به صلیب کشیده شده است، به سوی خود بودن و خود شدن راهنمایش کند.

انسانهایی هستند که پس از سالیانی کم و زیاد، سرانجام پی میبرند که ناکجا آبادهای ایده آلی - خواه از نصوص مذهبی و عقیدتی و ایدئولوژیکی نشات گرفته باشند، خواه از صغرا و کبرا چیدنهای علمی نما - در هر صورت خیالاتی بودند که هیچگاه با واقعیّتهای زندگی در «اکنون و اینجا» همخوان و همتراز نبودند و تا ابدیّت هستی نیز واقعیّتی پیدا نخواهند کرد. از این نقطه به بعد، انسانی که میگسلد، باید بتواند تمام نشانه ها و ردّ پاهایی را از خودش بزداید که نشانگر ایمان مذهبی و ایدئولوژیکی به ناکجا آباد تخیلی بوده اند. میزان و تعداد گسلندگانی که بتوانند ریشه ای بگسلند، همواره اندک هستند. بیشینه شمار گسلندگان برغم گسستن از تخیّلات ایده آلی در کنه قلب و مغز و روان خود، شیرینی لذّت بخش دنیای ایده آلی را از یاد نمیبرند و به آن، همچنان وفادار میمانند تا لحظات مرگروزشان.

اینگونه گسلندگان با وفاداری به مبانی و نصوص دنیای ایده آلی اثبات میکنند که بسان تخته و چوبی هستند که میخی عمیق در وجودشان فروکوبیده شده، ولی سر آن پرچ شده است و هر چقدر نیز تلاش کنند که آن را بیرون بیاورند، به دلیل پرچ شدن میخ نصوص اعتقادات و مبانی ایدئولوژیکی، همچنان در رفتار و گفتار به همان اصول اولیّه عقیدتی باز میمانند، اگر نگوییم رجعت توبه آمیز میکنند. فاجعه زندگی روحی و روانی و تحصیلی و فعالیّتی کثیری از کنشگران و درس آموختگان جامعه ایرانی در این است که برغم واقعیّتهای زمخت و عریان و کوبنده و درس آموز، هنوز که هنوز است با «میخ پرچ شده مذهبی و ایدئولوژیکی و دینی» در مغز و ذهنیّت و روح و روان خود به سگدو زدنهای قلمی و حرّافیهای بی مغز و پایه و کشمکشهای سیاسی بی سرانجام مشغولند و بیل و کلنگ زنی میکنند.    

3- پرسنده و اندیشنده و جوینده و قائم به ذات
( ... میان تدیّن به اسلام و مبادرت به جهاد مقدّس در راه خدا [= الله]، هیچگونه فاصله زمانی وجود ندارد. پذیرفتن ملیّت اسلامی [= امّت شدن] که عین تدیّن به اسلام و به یک مفهوم میباشد با آغاز مبارزه دسته جمعی [= سپاه پاسداران، سپاه قدس، سپاه حبش، مدافعان حرم، نیروهای نیابتی، جیش العدل و امثالهم] در جهت پاسداری آن دین و ملیّت [= اسلامیّت و امّت]، نشر مرام [= تبلیغات مذهبی/عقیدتی] و بسط قلمرو [= تجاوز به دیگر سرزمینها] و نظم اجتماعیش [= استبداد و سلطه توتالیتری] یکی است.)

[کتاب: جهاد، حدّ نهائی تکامل – تالیف: ف. ج. [= جلال الدّین فارسی] -  انتشارات جهان آرا – سال: 1365، تهران، صص. 6 + 7]

استقلال فکر از آسمان نازل نمیشود. در زهدان مادر نیز به تار و پود نطفه آدمی، عجین نیست. در هیچ آموزشکده و دانشگاه و موسسه و دانشکده و حوزه و مدرسه نیز تعلیم داده نمیشود. استقلال اندیشیدن از لحظه ای آغاز میشود که انسان در مقام پرسنده از خودش بیاغازد و جوینده و یابنده پاسخ نیز خود انسان باشد. تلاش برای پاسخ به پرسشهایی که مغز و روح و روان آدمی را درگیر خود کرده اند، باید بتوانند انسان را در سمت و سوی «قائم به ذات» شدن مدد کنند و راهنما باشند. نقشی را که آراء متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و پژوهشگران مایه دار به شرط اینکه آراء آنها فهمیده و گواریده شده باشند در روند «استقلال اندیشیدن و قائم به ذات شدن آدمی» میتوانند ایفا کنند، نقش انگیزشی و رانه ای به سوی پیگیری و ژرفکاوی و باز نماندن و ناامید نشدن از یافتن پاسخ و همچنین امتداد روند جستجوست بدون توقّف کردن در ایستگاههای نصوصی و قطعیّتهای سمنتی و آکبند شده ایدئولوژیکی و دینی و مذهبی و چه بسا علمی. آگاهی متّقن و شناخت ارزشمند و مایه دار را در پروسه کند و کاوهای زیگزالی و هرج و مرجی و بیراهه رویها و کژ راهه رویها و فراز و فرودهای پیچ در پیچ و باژگونه روشها و خلاف آمد عادتها و ضدّ روشهای آکبندی و مقرّراتیست که میتوان  کسب کرد و فراچنگ آورد.

استقلال فکر را تا زمانی میتوان در وجود خویشتن حفظ کرد و به بالندگی و قویمایه بودن و دوام و کاربرد کلیدی و راهگشاینده اش اطمینان خاطر داشت که پروسه «پرسیدن و جستجو و اندیشیدن» به هیچ چیزی باز نماند؛ ولو دانش قطعی باشد؛ زیرا بسیاری از قطعیّتهای دانشورزانه وجود دارند که فراسوی دامنه قطعیّتهای خود، هیچگونه کاربردی ندارند و میتوانند حتّا مانعی برای فراکاوی و کنکاشهای نو به نو و تجدید نظری در دامنه های دیگر شوند.

استقلال فکر و هنر داوری کردن و تصمیم گرفتن و مسئولیّت تقبّل کردن، نشانگر فرزانگی و شخصیّت و آگاهی سنجشی است.     

4-گسستهای نسل به نسل
[ .... ما از بسیاری چیزها دانش داریم، امّا خیلی کم میتوانیم احساس و درک کنیم. دست کم میتوان گفت که ما در باره خلجانهای درونی و نیروهای آفرینشگر در وجود خودمان کم میدانیم؛ یعنی اینکه از ماهیّت استعدادها و توانمندیها و فروزهای بهره آور خودمان که از زندگی اصیل ما ریشه میگیرند، کم میدانیم.  در مقابل آنچه که اساسی و بُنمایه ای است معمولا رفتاری منفعل و پاسیو داریم و فقط زمانی فعّال میشویم که بخواهیم کارهای مختصر و پیش پا افتاده را انجام دهیم. امّا چنانچه بخواهیم از روزمرگی کسالت آور و آزارنده روح و روان، آسوده خاطر شویم، باید بکوشیم راهها و امکانهایی را پیدا کنیم تا به ابتکارات فردی کمک شود و مردم بتوانند بدون موانع،  از نو، محقّ و مجاز باشند که دست به کار شوند – نه فقط به منظور برطرف کردن امورات فرسوده و مستحیل شده؛ بلکه در زمینه مهمترین و کلیدی ترین و حیاتی ترین مسائل زندگی باهمستان.] 

[Authority and the Individuell – Bertrand Russell (1872 - 1970) – George Allen and Unwin Ltd, London, 1949, P. 55]

چرا نسلهای ایرانی از یکدیگر متفاوتند در هر زمینه ای که تصوّر پذیر باشد؟. چرا هیچ نسلی با نسل قبل از خود یا  نسلهای پیش از خود، پیوستگی ریشه ای در دامنه های فرهنگی و آموزشی و پرورشی  ندارد یا اینکه راهها و گذرگاههای پیوستگی به شدّت مسدود و گم و گور شده اند؟. چه چیزهایی باعث میشوند که نسلهای ایرانی از یکدیگر متفرق و حتّا ناهمگون باشند؟. چرا چیزهایی که برای نسلی به حیث عالیترین ایده آلها و آرزوها و آرمانها و خواسته ها و نیازها محسوب میشود، بلافاصله در نسل پس از خود به حیث موانع و کژ راهها و خیالبافیها و بلاهتها  و سطحی نگریها و عمر به هدر دادنها ارزیابی و برچسب زده میشود؟.

چه دلایل و ریشه های قوی میتوانند وجود داشته باشند که نسلهای جامعه ایرانی را در خلاف سمت و سوی واقعیّتهای پرنسیپی و مناسباتی باهمستان انسانها به کشمکشهای خواسته و ناخواسته سوق میدهند؟. آیا آنچه که یک نسل یا دو نسل یا شاید هم سه نسل قبل از دوران نسل معاصر در مخیله شان پروریده و از بهر واقعیّت پذیری ذهنیّات خودشان  در بستر رویدادهای اجتماعی و تاریخی اقدام کرده اند، نشانه ای از این نیست که نسل معاصر در تمام افت و خیزهای اجتماعی و کشوری نسلهای پس از خود، رمز و راز فلاکتهای دوران خودش را تمییز و تشخیص میدهد؟.  اگر نسلی به این نتیجه برسد که آنچه را نسلهای پیش از خودش به «نام زندگی و زیستن در آزادی» تصوّر میکرده است و  متعاقبش بپرسد  چرا آنچه را که نسلهای قبل، از زندگی و مناسبات اجتماعی سالم و مساعد تصوّر میکرده اند، نتوانسته اند به واقعیّت ملموس و عینی در مناسبات با همدیگر تبدیل کنند؛ طوری که نسل معاصر از پیامدهای تصوّرات آنها به فلاکت و ذلالت و خفّت و خواری و بی ارزشی زندگی و بار سنگین شدن زنده بودن مبتلا و محکوم نشود؟. آیا واقعیتهای تلخ زندگی و زیستن نسل معاصر ایرانیان، رسواگر این درد جانسوز نیست که نسلهای قبل، هیچگونه تصوّری از «زندگی انسانی در سایه کرامت و شرافت و آزادی وجدان فردی» نداشته اند؛ بلکه اسیر و دربند خیالبافیهایی بوده اند که تلاش برای رسیدن به آنها باعث شده است که تمام واقعیّتـهای زیستی و زندگی را در غل و زنجیر بدبختیها و عقب ماندگیها و واپسماندگیها و قهقرائیهای فرهنگی و اقتصادی و آموزشی و پرورشی میخکوب کنند و پیامدش این باشد که نسل معاصر، قربانی حماقتها و بلاهتهای آنها زجرکش شوند؟. اگر واقعیّت دلخراش زندگی نسل معاصر ایران نشانگر حماقتهای ذاتی و بی مسئولیّتیهای نسلهای قبل نیست، آیا هستند کسانی که دلایل متّقن و مستدّلی را برای چرایی گسست نسلهای ایرانی داشته باشند؟.

5_خودفریبیهای توجیهی
[..... با وحشت بسیار در حالی که زوزه میکشید، شروع به دویدن کرد؛ امّا رگبار مسلسل، امانش نداد. ده گلوله مسلسل، او را نقش زمین کرد. سپس رفیق مامور تیر خلاص با شلیک سه گلوله به مغز او، پایان مراسم اعدام را اعلام داشت.]

( کتاب: اعدام انقلابی عبّاس شهریاری، مرد هزار چهره – تالیف: سازمان چریکهای فدائی خلق ایران – انتشارات چمن – تهران – 1357 – ص. 4)

هیچکس نمیتواند در مناسباتی بزیید که خالی از فریب باشند. فریب به تمام عناصر هستی آمیخته است. ابزارهای شناخت و شاخکهای حسّی آدمی به همراه کاربست تمام امکانهای مادّی که از بهر «دانستن محض» تا امروز کشف و اختراع شده اند،  همواره در پروسه شناخت و دانشجویی در هاله ای از فضاهای «فریب آلود» گسترده اند و سیر میکنند و انسان از فریب خوردن در امان نمیماند. انسانی که نتواند یا نخواهد یا نکوشد که وجود فریب را در پدیده ها بپذیرید، خواه ناخواه در مناسبات فردی و اجتماعی، قربانی فریب خواهد ماند. در این زمینه، تا زمانی که دیگران در مناسبات اجتماعی و فردی میکوشند ما را فریب دهند، امکانهای هوشیار ماندن و مراقب بودن و مصون ماندن از ضرر و زیانهای فریب، بسیار محتاط و عاقبت نگرانه هستند. امّا خطرات فریب از زمانی ویرانگر و شدیدا آسیب زننده میشوند که انسان در آغاز، خودش را «فریب» داده باشد. هیچ فریبی به اندازه «خودفریبی»، ضایعات و مصیبتهای فردی و پیامدهای هول افکن اجتماعی ندارد. وقتی که آحادّ جامعه ای یا اعضاء سازمان و حزب و گروه و فرقه و نحله و گرایشهایی در نخستین گامها با «خودفریبی» به کنش و واکنش اقدام میکنند، در دامنه مناسبات اجتماعی نیز به توسعه و دوام انواع و اقسام فریبهای اجتماعی و کشوری دو چندان می افزایند بدون آنکه از علّت و شرایط دوام فریبهای اجتماعی و کشوری آگاه باشند.

در بطن خودفریبیهایی که انسان برای خودش توجیه و تفسیر و تعبیر میکند، ریشه های تغذیه ای فریبهای حاکم بر مناسبات اجتماعی و کشوری را تامین و تضمین میکند. جامعه ای که سوخت و ساز مناسبات افرادش از صبح تا شب در جهت «فریبکاری و کلاهبرداری و کلّاشی» از ریزترین دکّه روزنامه فروشی شروع میشود و  تا بالاترین ارگان و مراجع کشوری عملکرد بی چون و چرا داشته باشد، آن جامعه و افرادش به هر نوع عقیده و مذهب و ایدئولوژی و مرام و مسلکی که ایمان و تعلّق خاطر نیز داشته باشند،  در «خودفریبی» به «دین و اعتقادات جمعی واحدی» رسیده اند که هیچ تناقضی در تار و پود آن نمیبینند. بیش از چهار دهه آزگار است که جامعه ایرانی از مومن متّقی با مُهر آتشین بر پیشانی حک شده اش تا مدّعی آته ائیست داغ اوین خورده اش در زیر سقف «عبادتگاهی به خط نماز» ایستاده اند که « امام جماعت» آنها نامش «خودفریبی» است.

جامعه ای را میتوان متحوّل کرد که مدّعیان عرصه های کنشگری و فعّالین دامنه های فرهنگی و آموزشی و پرورشی و تجاری اش از «گرداب خودفریبی» به در آیند و به کشف «فردیّت و شخصیّت خودشان» دست یافته باشند. حکومت فقاهتی بر پایه های «خودفریبی» تا امروز دوام آورده است و تا زمانی که شریانهای خودفریبی از یک طرف از راه زمامداران و کنشگران و فعالین و امتیاز داران و متصدّیان دخیل در سیستم و از طرف دیگر از طریق مخالفان رکابدار و مُتعه سیستم تغذیه میشود، امکانهای جاری بودن روند سیطره و اقتدار کاست اخانید در ایران ادامه خواهد داشت. فاصله بین عزل و خلع زمامداران فقاهتی و فروپاشی و اضمحلال حکومت اسلامی به قُطر یک تار مو است که تا امروز از انظار موافقین و مخالفین «جمهوری اسلامی ایران»، استتار و پنهان مانده و امکانات دوام ولایت مطلقه فقیه را استحکام داده است. چیره شدن بر «خودفریبیهای قرن به قرن»، رمز و راز گذر از فلاکتهای هزاره ایست که بر جامعه ایرانی سیطره خود را تا کنون از طریق حکومتها و سلاطین مختلف در مقاطع زمانی متفاوت از همدیگر حفظ کرده اند. آیا هستند کسانی که تا کنون در این باره اندیشیده باشند که چگونه میتوان به شخصه از «گرداب خودفریبی» به در آمد و خویشتن را بازیافت؟.     

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ذهنیّت متشرّع با روکش ایدئولوژی مارکسیسم

دروود بر آقای فیروز آبادی!

مختصر و موجز.

همانطور که قبلا هم تذکر داده ام، من به آدمهایی که غرق دیگ مذاب مذهب و ایدئولوژی هستند، پاسخی نمیدهم؛ زیرا  به جای آنکه در باره اصل مطلب سخن بگویند، فقط بلندگوی شعار دهی به دست گرفته اند و چرتیاتی را قرقره میکنند.

پاسخ من به شما نیست، بلکه مخاطبینی منظورم هستند که مطالب و دیدگاههای مرا پیگیری میکنند.

نوشته اید «صالحین، انسانمداران و ملّی گرایان مردمی» باید به قدرت برسند تا مناسبات اجتماعی و کشوری، بهشت برین شود. شمایی که «آثار افلاطون و ماکیاول و هگل و کینز و آدام اسمیت و احتمالا آثار دیگرانی» را خوانده اید و فوت آبید، اگر راستی راستی، یک جمله از این متفکّران را آموخته بودید، باید میفهمید که در آغاز باید تعریفی روشن و مستدل و گویا از مفاهیم داشت تا بتوان محتاط و گاماس گاماس و با ترس و لرز از درنغلتیدن به دره عمیق کژفهمیها پیشگیری کرد. میتوانید در چند کلام ساده بگویید که «صالحین و انسانمداران و ملّی گرایان مردمی» یعنی چه و کیانند؟. شمایی که به «کینه طبقاتی» مبتلائید که  رسواگر ذهنیّت متشرّع و ماسیده شما در تشیّع است با روکش ایدئولوژی مارکسیسم، آیا حرفهای خودتان را اصلا و ابدا توانسته اید بجوید و هضم کنید و بعد بر زبان بیاورید؟.

چطور میتوان به کینه طبقاتی مبتلا بود و بعد ادّعا کرد که «انسان ذاتا اخلاقمدار و نوع دوست و خواهان تغییر و تحوّل» است؟. آن تحوّل و تغییری که باید صورت بگیرد تا اجتماع به مناسبات درخور کرامت و شرافت آحادّش دست یابند، تغییر و تحول در ذهنیّت آکبندی و ایدئولوژیکی و مذهبی شما و امثال شماست. تا زمانی که اشخاصی مثل جنابعالی، یک جمله ای را نتوانید بنویسید و عبارتبندی کنید که محصول تجربیات و تامّلات شخصی خودتان باشد، تا ابد الدّهر نیز که خودتان را به دمب انواع و اقسام فقط نامهای متفکّران و فیلسوفان جهان بیاوزید بدون آنکه یک کلمه از آثارشان را به زبان اصلی خوانده باشید، کاسه و آش فلاکتهای میهنی بر همین پاشنه ای خواهد چرخید که تا امروز چرخیده است.
تا یادم نرفته خاطره ای را نیز حکایت کنم.
چندین سال پیش پاتوق من، هر روز مدتهای مدید کتابخانه فلسفه دانشگاه بود. معمولا اکثر روزها تک و تنها بودم و مسئول کتابخانه نیز اگر کاری داشت به من میگفت که میرود و چند ساعت دیگر برمیگردد و به همین دلیل نیز درب کتابخانه را قفل میکرد و میرفت. بعضی روزها، گاه گداری برخی دانشجویان میآمدند و یکی دو ساعتی مینشستند و یادداشتهایی را مینوشتند و بعد میرفتند. بعضی وقتها نیز اساتید دانشگاه میآمدند و کتابهایی را برمیداشتن برای درسگفتارها یا مورد خاصی و میرفتن. من ولی از صبح تا عصر در همانجا نشسته بودم و غرق مطالعه و یادداشت برداری بودم.
یک روز موقعی که مشغول مطالعه و تورّق کردن در «آثار هگل» بودم و چندین کتاب را دور و بر خودم پخش کرده بودم، احساس کردم که یک نفر بالای سرم ایستاده است. وقتی که رویم را برگرداندم، دیدم یکی از استادان دانشگاه است . بلافاصله لبخندی زدم و او خطاب به من گفت:« معذرت میخواهم. میبینم که هگل میخوانید. آیا چیزی هم میفهمید؟.» من دوباره لبخندی زدم و به او جواب دادم: «هگل از متفکّران محبوب من نیست. ولی من الان دارم تلاش میکنم که ببینم میتوانم اصلا آثار هگل را روخوانی کنم یا در همان پاراگرافهای اول از پا میفتم. فهمیدن مطالب و نظرات هگل، کار شاق و استخوانسوز و زمانبریه که از عهده من، اینطور که میبینم و تشخیص میدهم برنمی آید.» دیدم سرش را تکان داد و پرسید کجایی هستی؟، جوابش دادم، ایرانی هستم. گفت:«حدس زدم که ایرانی باشی. ولی شما اولین ایرانی هستی که میگی روخوانی آثار هگل برایم دشواره چه برسه به فهم آراء او». بعد دوباره با لبخندی توام با احترام سری تکان داد و رفت.
در خانه اگر کس هست، یک حرف بس است.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
پ., 23.11.2023 - 11:30 پیوند ثابت
ستاره زهل

عنوان مقاله
دو صفت شخصیتی

ایکاش هر قلم بدست؛ مدعی منورالفکری ،چند ماهی در عمرش، چپگرا بوده میبود، تا ذهن و عین اش ، پویا و انسانی و جدلی و ترقی خواه ،میشد.
1-مدعیان مخالف: دین مداری و مخالف کمونیسم، اگر از نظر فکری ، التقاطی باشند، مضرتر و خطرناک تر و منحرف تر از مبلغان دین و سوسیالیسم هستند.
جوامع دیکتاتوری و سازمانهای فرهنگی امپریالیستی، مشوق تولد نخبگان التقاطی و بی خط و بی مرام هستند؛مهم اینست که آنان نخبگان، ضد دین و ضد آزادی و ضد کمونیسم، فردگرا و اگوایست ؛ و مخالف روشنفکران مردمی ،باشند.
2- استفاده از اصطلاح "خودفریبی" ، یک اصطلاح روانشناسانه و عرفان شرقی است که نمی تواند در روشنگری سیاسی اجتماعی انسانشناسانه منطقی، جایی داشته باشد.
تاکید لیبرالی روی شخصیت و آزادی و" استقلال فرد "؛ دلخواه فریبکاران و جاهلان تاریخ،با اشاره به خودفریبی، نقش اجتماعی و آموزش و سواد مترقی را، مه آلود میکند و آدرس غلط میدهد تا خلافکار واقعی مخفی بماند. فرد دور از جامعه و انسانیت رشد نکرده، تا نسبت به همنوعانش موجودی مستقل و خنثی و بی خیال باشد ،و بقول غربیها "سوسیس خودش را گاز بگیرد"!

پ., 23.11.2023 - 11:11 پیوند ثابت
نظرات رسیده

آقای بهلول فیروزآبادی؛ جنبعالی اصلن مقاله اقای فرامرز حیدریان  را خواند ه ای ؟که حکم مارکسیستی صادر می فرمائید که "مبارزه قلمی و روشنفگری خنثی و بیطرفانه، صوری و آبستراکت، غیرممکن است؛ مخصوصا کسیکه آخوندها را ترک کرده و در میان اپوزیسیون و سایتهای مخالف آخوندی، یاروشنگری میکند،و یا از طریق بازی با قلم ، انشاء های، یکی به نعل و یکی به میخ، مینویسد." 

از نظر کمونیستهای هزار بار شکست خورده بیش از این انتظاری نیست

پ., 23.11.2023 - 10:29 پیوند ثابت
بهلول فیروزآبادی

عنوان مقاله
تناقض ادعای غیرایدئولوژیک!

مبارزه قلمی و روشنفگری خنثی و بیطرفانه، صوری و آبستراکت، غیرممکن است؛ مخصوصا کسیکه آخوندها را ترک کرده و در میان اپوزیسیون و سایتهای مخالف آخوندی، یاروشنگری میکند،و یا از طریق بازی با قلم ، انشاء های، یکی به نعل و یکی به میخ، مینویسد.
ژورنالیست یا نویسنده مسئول، هدفش از فلم زنی، سرنگونی ارتجاع و فساد ، و به روی کار آمدن صالحین و انسانمداران و ملی گرایان مردمی است: این یعنی او باید هدفش علیه قدرت باشد.
آدم بیمار ، دنبال کینه شخصی، مخصوصا علیه انسانهای معمولی و بی آزار است.
ژورنالیست و مقاله نویس مسئول و متعهد ،دارای کینه طبقاتی، یا عشق به حقیت، علیه مرتجعین فرهنگی و استثمارگرایان سیاسی است، یعنی بدلیل عشق به مردم شریف و یا به حقیقت، از جنایتکاران دینی فریبکار و منافق، متنفر است.
افلاتون میگفت داناترین؛ یعنی فیلسوفان باید به قدرت برسند.
ماکیاولی میگفت: قدرت مندانی که مانع تجزیه کشور شوند و نظم برقرار کنند.
لیبرالهای غربی مانند کینز و آدام اسمیت میگفتند: باید تکنوکراتها روی کار بیاند؛یعنی متخصصان تا سرمایه دار ن تولید کنند و کارگر برای نان شب حمالی نمایند.
اسلام سیاسی میگوید: باید نوکران خدا و عبادت کنندگانی روی کار بیایندکه جای مهر نماز در پیشانی شان باشد.
هگل میگفت: هم خدا و هم خرما، یعنی، دولت مقتدر جهانگیر معتقد به نظم الهی، و مسئول عظمت و دفاع ملی.
قلم زن و نویسنده سرگرم کنند و بدون برنامه و هدف مدعی است، تنهاست و یکنفره میتواند کلمات غیرجانبدارانه ؛ولی زیبا برای خوانندگانی ناشناخته و فرضی و بیکار و بی درد و بی عار، که برای سرگرمی وقتشان را می گذرانند،بنویسد.
نتیجه: تضاد و تناقض ادعا ،همیشه باید روشن گردد. انسان ذاتا اخلاقمدار و نوع دوست است و خواهان تغییر و تحول.

پ., 23.11.2023 - 09:17 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.