
سخن گفتن از «ملیگرایی ایرانی» مشکل است چون با پدیدهای مواجهیم که حدود و ثغورش چندان مشخص نیست و هر کسی از ظن خویش یارش میشود. برای سهولت بحث میتوانیم بگوییم نسخههای مختلفی از ملیگرایی ایرانی وجود دارد. توجه من در این نوشته به آن نسخهای است که خود را سکولار میشمارد و تأکیدی فراوان بر هویت باستانی ایران دارد و در برابر فرهنگ عربی-سامی خود را تعریف میکند. این نوع ملیگرایی به نظر من نسخه مهمی است و در سالهای اخیر مهمتر هم شده است. هم در میان نخبگان رواج دارد و هم در میان بخش بزرگی از مردم. در این نوشته هر جا عبارت ملیگرایی ایرانی آمده است منظور این نسخه از ملیگرایی است.
به نظر من پارادوکسی اساسی در ملیگرایی ایرانی وجود دارد که هم در نظریه و هم در سیاست واقعی مداوماً گریبانش را میگیرد. به طور خلاصه این پاردوکس چنین است: این نوع ملیگرایی ادعا میکند ایران حقیقی را کشف کرده و از آن دفاع میکند، اما در عمل استراتژی هویتی را به گونهای تعریف کرده که موجب بیگانگی با بخش عمده میراث ملی ایران میشود. در حقیقت ایرانی خیالی جانشین ایران واقعی و تاریخی میشود. این برای گفتمانی ملیگرا بسیار ناگوار است که موجب بیگانگی با بخش بزرگی از میراث ملی شود. پیامد سیاسی این پاردوکس این است که این نوع ملیگرایی در نبرد با حریفان خود به شدت آسیبپذیر میشود، چرا که به راحتی میتوان با حمله به این تناقض خُردکننده، آن را شکست داد. به نظر من یکی از نقاط ضعف گفتمانی حکومت پهلوی همین بود و این روزها مجدداً چنین گفتاری حتی رادیکالتر از گذشته سربرآورده است.
ملیگرایی ایرانی به درستی بر هویت باستانی ایران تأکید میکند. پایه هویت ملی ما در دوران هخامنشیان و خصوصاً ساسانیان تکوین یافت. در این شکی نیست و در برابر اسلامگرایانی که میخواهند این نکته را حذف یا کمرنگ کنند باید با قوت ایستاد. شاید بتوان گفت نقطه قوت ملیگرایی ایرانی این است که هویت باستانی ایران را مدام به یاد همگان میآورد و نقطه ضعف اسلامگرایان انکار این حلقه مهم از سلسله هویتی ایران است. رجوع به تاریخ واقعی بی برو برگرد نگاه ملیگرایان را تأیید میکند. اما مشکل از آنجا شروع میشود که ملیگرایان به قرون میانه میرسند، سدههایی که در آن به تدریج دین اسلام سیطره یافت. همنیجا باید تفکیک کنم میان «دین اسلام» و «فرهنگ اسلامیمآب» که لزوماً یک چیز نیستند. بخش عمده ادبیات فارسی در بستری اسلامیمآب پرورده شد ولی این به آن معنا نیست که تک تک شاعران و نویسندگان فارسیزبان به دین اسلام ایمانی سفت و سخت داشتند و یا آثارشان را بر اساس اصول دین اسلام نگاشتهاند. بستر فرهنگی این دوران اسلامی است و زبان عربی به عنوان برادر بزرگتر زبان فارسی تاثیری گسترده بر روی آن دارد. در این دوران اسطورههای سامی وارد فرهنگ ما میشوند و در ادبیات و نگارگری و معماری ایرانی جذب میشوند. اینها همه در کنار عناصری است که از دوران پیشااسلامی ادامه یافته و اینک در مختصات دوران جدید دوباره پرورده میشود و همچنین در کنار عناصری است که از فرهنگهای دیگر به تمدن ایرانی سرازیر میشوند، از جمله عناصر یونانی و مسیحی. نکته مهم این است که در این دوران رابطه ما با دوران باستان نیز از طریق متونی امکانپذیر بود که در دوران اسلامیمآبی نوشته شدند. قرن نوزدهم شاید نقطه پایان قرنها سیطره فرهنگ اسلامیمآب بر تمدن ایرانی است. به تدریج عصری جدید آغاز میشود که مهمترین مشخصهاش مواجهه ایرانیان با تمدن جدید غربی است.
ملیگرایی ایرانی در عصر حاضر برای مقابله با اسلام برداشتی ایدئولوژیک از هویت باستانی را در برابر اسلام قرار داد و «ایران» شد هر آنچه که اسلامی و عربی نیست. استراتژی ملیگرایی در برابر اسلام، «بیگانهسازی» عناصر عربی-سامی-اسلامی فرهنگ ایرانی بود. این استراتژی درست عکس چیزی بود که به طور سنتی پدران ما در برابر هجومِ فرهنگ سامی-عربی انجام میدادند، یعنی «درونی کردن» و تفسیر دوباره کردن آن عناصر و تطبیقشان با فرهنگ ایرانی. همین استراتژی بود که به قول هانری کربن «اسلام ایرانی» را متولد کرد. ملیگرایی ایران به این استراتژی خاتمه داد و استراتژی جدیدی جایگزین آن کرد که همان بیگانهسازیِ عناصر عربی- سامی-اسلامی در فرهنگ ایرانی است. در عصر جدید استراتژی سومی نیز به تدریج خصوصاً در میان متفکران مدرن ایران شکل گرفت که نقادیِ سنتِ اسلامی بود. ملیگرایی ایرانی نه استراتژی سنتی «درونی کردن و تطبیق دادن» را اتخاذ کرد، و نه استراتژی مدرن «نقادیِ سنتِ اسلامی» را، بلکه یکسره با بیگانه خواندن عناصر عربی-سامی-اسلامی سعی در زدودن تدریجی آنها داشت. اتخاد چنین استراتژیای در عمل منجر به این میشود که یک نفر ملیگرای معمولی ایرانی تصور میکند بخش بزرگی از فرهنگ و رسوم ایرانی، از ادبیات عرفانی و مساجد و نگارگری و هنر تذهیب قرآن گرفته تا مراسم عاشورا و ماه رمضان و عید فطر همگی عناصری بیگانه با ایران است. ملیگرایی ایرانی در نسخههای رادیکالتر خود میپندارد جمهوری اسلامی و آخوند هم پدیدههایی صرفاً «عربی» هستند و بیگانه با ایران. بر همین اساس انقلاب ۵۷ حمله دوباره اعراب به ایران نام میگیرد. اسلام چه به عنوان دین و چه به عنوان بستر فرهنگی، بیگانه تلقی میشود. نتیجه این نگاه این است که نه تنها بخش عمده میراث ملی ایران بیگانه تلقی میشود، بلکه بخش مهمی از فرهنگ، ارزشها و آداب و رسوم روزمره مردم نیز بیگانهسازی میشود. یک ملیگرای افراطی ایرانی دیر یا زود به این نتیجه خواهد رسید که در کشوری خارجی ساکن است و باید آن را ترک کند! ملیگرایی ایرانی با بیگانهسازی جنبههای مهمی از میراث ملی ایرانی در واقع جایگاه خویش را تضعیف میکند و ادعای حفظ و نمایندگی این میراث را به رقبایش واگذار میکند. این برای گفتمانی ملیگرا فاجعهای تمام است که ادعای حفاظت از میراث ملی را به رقبا واگذارد. در واقع این نسخه از ملیگرایی در درازمدت خود را نسبت به ایران بیگانه میکند و حس بیگانگی نسبت به کشور موجب وازدگی و شکستخویی میشود.
ایران بزرگتر و فراگیرتر از اسلام و فرهنگ اسلامیمآب است، اما بیگمان عناصر عربی-سامی-اسلامی بخشی از فرهنگ و تاریخ ایران را تشکیل میدهند. بیگانهسازی این عناصر نه تنها مشکل دین در ایران را حل نخواهد، که باعث خواهد شد ملیگرایی ایرانی پیروانی تولید کند که با نیمی از میراث ملیشان بیگانهاند. در برابر بیگانهسازی باید از درونیسازی و نقادیِ سنتِ اسلامی دفاع کرد. اولی سنت پدران ماست و دومی حاصل فرهنگ انتقادی مدرن. نقدِ سنتِ اسلامی، بیگانهسازی آن نیست، نقد، درگیر شدن از درون است. درونی کردن نیز صرفاً «پذیرش» نیست، بلکه دوباره تفسیر کردن و از آنِ خود کردن است. هر دو این استراتژیها به ما امکان میدهد بر تاریخ خود مسلط باشیم و هویت ملی خویش را مجدداً تعریف کنیم. اما بیگانهسازی عاملیت ما را از ما میگیرد. بازسازی ملیگرایی ایرانی در پرتو این ملاحظات آن را قویتر و فراگیرتر خواهد کرد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
تقسیم قدرت سیاسی
کوروش پرستی، افسانه پرستی، خرافه پرستی، و هذیان گوئی به بهانه تمدن عصر پارینه سنگی، مغز بسیاری از ایرانیهای عظمت طلب، تمامیت خواه، سلطنت طلب و تمرکز گرای ـ سومکائی را پوچ کرده است. همین باعث گسست نهائی و از هم پاشیدن جغرافیای موسوم به ایران خواهد بود.
راه حل:
تا دیر نشده برای جلو گیری از آن در اسرع وقت لازم است میز گردی با رهبران سیاسی ملیتهای ایرانی مبنی بر امضای توافق یک قرار داد صلح حقوق ـ زبانی، سیاسی ـ اقتصادی، و خود گردانی ـ فدرالی بین رهبران سیاسی ملل ایرانی؛ یعنی با رهبران سیاسی و نمایندگان 40 میلیون مردم تورک آزربایجان، رهبران سیاسی میلیونها مردم بلوچ، رهبران سیاسی میلیونها مردم عرب، رهبران سیاسی میلیونها خلق کرد ، رهبران سیاسی میلیونها مردم لر، گیل و ترکمن.. و امثالهم برای یک هم زیستی مسالمت آمیز با حقوق برابر تشکیل داده، برای صلح ماندگار فردای ایران ازهمین حالا اقدام لازم بعمل آید. والا در فردای گسست و از هم پاشیدن جغرافیای مزبور، مسئولیت آن بر گردن ملی گرایان تمامیت خواه، تمرکز گران ایرانشهری با هر شکل و شیوه و نمودی که نمایان میشوند، چه چپ، چه راست، مخصوصا ایران شهری های سلطنت طلب، سومکاچی های نژاد پرست خواهد بود. زیرا اینان تا امروز نه تنها حاضر به تقسیم قدرت سیاسی درجغرافیای موسوم به ایران نیستند، بلکه با هیچ سازمان سیاسی ملل ایرانی: اعم از تورک، لر، بلوچ، عرب، کرد، ترکمن، گیل.. وامثالهم حاضر به گفتگو نبوده و نسیتند. گوئی ایران به زعمشان باغ خصوصی شان است. این نوع دید انحصار طلبانه، تمامیت خواهانه، ارتجاعی، قرون وسطائی و قدرت طلبی رهبران قوم اقلیت فارس، موجب گسست جغرافیای مذبور گشته همانطور که گفته شد، مسئولیت آن نیز بر گردن آنان خواهد بود.
لیز خوردن بر سطح، عمق را در تاریکی میگذارد قرنهای قرن!
اصل مطلب.
قبل از اینکه بخواهیم به کلماتی دست آویزیم که به شدّت باعث کژفهمی و بیراهه رویهای ماراتونی میشوند و دست آخر ما را به برهوت و صحرای خشک و حتّا خالی از بوته های خار رهنمون بشوند، نیک است گام به گام به تعریف دقیق هر مفهومی که به کار میبریم، توجّه داشته باشیم تا بتوانیم در روند عبارتبندی دیدگاههای خود ؛ نه تنها اصل مطلب را تفهیم دیگران کنیم؛ بلکه نشان دهیم که کلمات ساختگی و تصنّعی چقدر می توانند آسیب برسانند و تحمیق کننده و پرت از موضوع باشند. نگاهی سرسری و تورّقی به مثلا یکی از آثار متفکّران و فیلسوفان اروپایی نشان میدهد که در کاربست فرض کنیم «وجود»، چگونه جمله به دنبال جمله برای شفّافگویی، استدلال میآورند و خواننده به این تصوّر مبتلا میشود که گویا متفکّر عین صفحه گرامافون، سوزنش گیر کرده و مدام داره تکرار مکرّرات میکند!. در صورتی که اینطور نیست، متفکّر و فیلسوف به دلیل ژرفاندیشی و تفکّر عمیق به رمز و راز نقش و تاثیر «مفهومی» که از بطن مغز اندیشینده خودش در خصوص موضوع و مسئله و پرسش مطروحه، آن را میزایاند، دقیقا واقف است و برای پیشگیری از کژفهمیهای احتمالی تلاش میکند که واضح و گویا سخن بگوید؛ ولو در صدها و هزاران صفحه، حرفش را تکرار کند. کاربست کلماتی مثل «فرهنگ»، «تاریخ»، «دین»، «باستان»، «ملّی»، «گذشته»، کلماتی هستند که از دوران مشروطه تا امروز در قلم و زبان نود و نُه درصد از کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی، کاملا غلط اندر غلط تا همین ثانیه های گذرا، فهمیده و توضیح و تشریح و تفسیر شده اند.
- وقتی کسی یا کسانی تحت هر نامی و تیتلی و سازمانی و موسسه ای که میخواهد باشد، بخواهند در باره تاریخ ایران و مردم و فرهنگش از اعصار کهن تا همین امروز، تحقیق و پژوهش کنند، باید در گام نخست همان کاری را بکنند که «صوفیها» میکردند؛ یعنی «شستن کتابها»، و این یعنی چه؟. یعنی اینکه پژوهنده باید تمام آنچه را که در باره ایران و تاریخ و فرهنگ و مردمش، نوشته شده است با شکّاکیّتی بسیار تند و تیز و انتقادی و سرشار از پرسشهای مته به خشخاشی و سختکوشیهای مورچه وار در زیر ذرّه بین کاوشگری بگذارد و فقط یک هدف داشته باشد؛ آنهم «شناخت». یعنی به حدّی سختگیر که حتّا اگر «کشف حقیقت»، علیه خود پژوهشگر مختوم شود!، کوتاه نیاید و قانع نشود. ایران و تاریخ و فرهنگش را هر پژوهنده ای باید بتواند و بخواهد و مسئولانه گردن خود بگیرد که آن را به عنوان «جزیره ای کاملا ناشناخته» در نظر گیرد و شخص خودش را نخستین فردی بداند که به آنجا گام میگذارد و کاشفش است، اگر واقعا میخواهد جوینده باشد و تشنه شناخت. با ذهنیّت از پیش «شکل گرفته که مملوّ از پیشداوریها و کژفهمیهای هولناک و خلط مباحث و قاطی پاطی بودن همه چیز با یکدیگر» است، نمیتوان به هیچ وجه به شناخت حدّاقل گویا و ارزشمند از تاریخ و فرهنگ و مردم ایران، کامیاب شد؛ سوای افزودن بر خروارها خروار نوشته های بی بو و خاصیّت که روز به روز بر انبوه آنها همچنان افزوده میشود.
- کسی یا کسانی که سراغ ایران و تاریخ و فرهنگ و مردمش میروند، در ابتدا باید از لحاظ توانمندیهای آزاداندیشی و استعداد او مایه های فکری و هنر جستجوگری بدون غرض و مرض از یک نقطه بسیار ریزی شروع به حرکت کنند و میزان فهم و درایت و تشخیص و آگاهی خود را به محک بزنند؛ نه در انظار دیگران؛ بلکه حدّاقل برای برآورد کردن توانمندیهای شخصی. درست مثل وزنه برداری فرض کنیم. من اول باید ببینم میتوانم صد کیلو را هالتر بزنم، بعد ادّعای صد و بیست کیلو وزنه زدن و فراتر و فراتر کنم.
- پرداختن به تاریخ ایران در نخستین گامها، رفتن به دامنه «اساطیر ایرانی» است. نه تنها شناخت بُنمایه های اساطیر ایرانی به قوّه فهم و نیروی خرد و تمییز و تشخیص دادن چند و چون آنها اهمیّت دارد و منوط است؛ بلکه پژوهنده باید از «بنمایه های اساطیر دیگر ملّتها» نیز آگاهی عمیق و درخوری داشته باشد نا بتواند «تفاوتها» را از یکدیگر تمییز و تشخیص دهد و آنها را تفکیک کند؛ نه «شباهتها» را. زیرا «تفاوتها» هستند که «هویّت» هر ملّتی را و تفاوت ماهوی آنها را از یکدیگر رقم میزنند. حال بگذریم از اینکه کلمه «هویّت»، عربیست و به معنای «او شدن= شبیه و تابع الله شدن» است و با «خویشباشی ایرانی= خدا شدن و قائم به ذات بودن در اوج شکوفایی و خودگستری تخمه خود=سیمرغ گسترده پر»، هیچ سنخیّتی اصلا و ابدا ندارد.
-کسی یا کسانی که بتوانند به آن مرحله از فهم و درک تصاویر اسطوره ای مردم ایران دست یابند که حدّاقلی از فهم خود را در بازاندیشی بگویم «تصویر اسطوره ایرج= مهرورزی» به زبان و کلام خویشتن عبارتبندی مستدل و متّقن کنند ، آنگاه میتوانند چنانچه به تکنیکهای پژوهشی و هنر جستجوگری و کاربست و آگاهی داشتن مایه دار از روشها و دانشهای کمکی – فلسفه، اسطوره شناسی، تاریخ؛ هنر، معماری، زبان شناسی، الاهیات، ادیان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، ادبیّات، و غیره و ذالک»؛ مسلطّ باشند، به کند و کاو در تاریکیهای سرگذشت ایران و مردمش در طول و عرض و عمق هزاره ها همّت و نظراتی شایان تامّل را بیان کنند؛ وگر نه هر چه بگویند و بنویسند، باد هواست!
- مختصری در باره کلماتی که تا کنون فقط کژفهمیده شده اند.
«فرهنگ»: این واژه هیچ صفتّی را به خود نمیپذیرد؛ زیرا به ذات خودش آفرینشگر ارزشهای همگانشمول و فروزه های خجسته است. فرهنگ بدون تجزیه و تحلیل لغوی آن و فقط در معنای فلسفی و عمیق و همگانشمولش عبارت است از دامنه ای که مستقل از سرچشمه های خود میباشد؛ ولی به همگان تعلّق دارد و در تعلّق داشتن به همگان برای دوام و گسترش ریشه های سر چشمه ای اش در پروسه تحوّلات اجتماعی و کشوری میافزاید و رنگین فضاتر میشود همچون کهکشانها. مثالی ساده برای تفهیم این سخن. همه ما ایرانیها میدانیم که «میرزا قاسمی و باقلا قاتق» از خوراکیهای اقلیم گیلان است. «کوفته» از اقلیم آذربایجان. «سالاد شیرازی» از اقلیم فارس. همینطور الی آخر. وقتی صحبت از غذاهای ملّی ایرانی میکنیم، تمام غذاهایی را مشمول میشود که در اقلیمهای مختلف درست شده اند و به سفره همه ایرانیها تعلّق دارند؛ یعنی از بستر اقلیمی تفکیک شده و به کلّ مردم ایران تعلّق گرفته اند. یا مثالی دیگر: فرض کنید دهها خانوار در منازلشان، گلهای مختلفی را بکارند و آبیاری کنند. بالطّبع، گلها در منزل تک تک صاحبانشان هستند؛ امّا بوی گلها به تمام مردمی تعلّق دارند که از آن کوچه، خیابان، راهرو عبور میکنند. «فرهنگ» دقیقا همین ویژگی را دارد. بنابر این، صحبت از «فرهنگ اسلامی و غربی و امثالهم کردن» خلط مبحث است و عوضی فهمیدن قضیه. فرهنگ، ویژگی پذیرندگی دارد؛ نه ستیزندگی و خشونتی و ویرانگری. فرهنگ «مادر» است که از پدران گوناگون به زایش فرزندان متفاوت، مدام آبستن میشود. کسی که نتواند معنای عمیق و ظریف فرهنگ را بفهمد، مدام در کژفهمیهای خودش، نه تنها اسیر میماند؛ بلکه بر کشمکشهای نظری و بلاهت همنوعانش نیز همّت بسیار میکند.
«تاریخ»: این کلمه را معمولا در حالت فیزیکی میفهمند!. یعنی چه؟. یعنی اینکه نود و نُه درصد مدّعیان تاریخپژوهی، تاریخ را طبق تقسیمبندیهای زمان فیزیکی میفهمند به نامهای «گذشته، اکنون، آینده». «دیروز، امروز، فردا». چنین برداشتی از کلمه «تاریخ»؛ یعنی نواختن سُرنا با تمام انرژی از سر گشادش!. تاریخ در بیرون از ما نیست؛ بلکه در وجود خود ماست. در «ناخودآگاهبود و آگاهبود». آنچه بیرون از وجود ما اتّفاق میافتد، رویدادها هستند؛ ولی آنچه در وجود ما میماند و ته نشین میشود، «جوهر و مایه» رویدادها هستند که در تمام دورانها و نسلهای جامعه، «حاضر و آماده» در ما میزییند. فقط نحوه روبرو شدن و بررسی و سنجشگری و سبک و سنگین کردن آنهاست که میتوانند ما را در پیچ و خمهای تاریک زمان، یاری کنند یا باری بر دوشمان باشند. تمییز و تشخیص این مسئله به نیازها و ایده آلها و آرزوها و آرمانهای نسلهای جامعه در دوران خودشان و هنر گزینش منوط است. بنابر این، کلمه ای به نام «باستان»، جنبه طبقه بندی دارد؛ نه معنای «عهد بوقی». نفهمیدن تفاوت کلمات از یکدیگر و کاربرد آنها در قلمفرسائیها؛ یعنی تمسخر کردن خود و رسوا کردن ناآگاهی خود.
«دین»: تا امروز دین را به معنای عبادات و رسوم و خرافات و ادعیه و سنّتها و زیارات و غیره و ذالک قلمداد کرده اند. و این یعنی بی خبری مطلق داشتن از معنای «دین به ذات خودش». دین در معنای تجربیات فرهنگی ایرانی به معنای «زیباترین دختر برهنه درون خویش» که من آن را در تمام مطالبم به نام «وجدان خویشآفریده» بازاندیشی کرده ام و در باره اش سخن گفته ام. «دین» در تجربه ایرانی به معنای مناسک و مراسم و امثالهم نیست. اینها بند و بستهائیست که در پروسه کشمکشهای اجتماعی و کشوری به دین افزوده و مصادره به مطلوب قدرتپرستان و جاه طلبان و خاصمان زندگی و آزادی شده است که تا همین امروز فلاکتهای ایران را به نامش رقم زده اند. اینکه مسلمانان متقلّب و ناآگاه و آخوندهای شیّاد بر منابر زر مفت میزنند و مردم را فریب میدهند، علتش به این بازمیگردد که ریشه های تجربی و اسطوره ای «کلمه دین» را نمیدانند؛ بلکه همینطور از آن به نام تبلیغ و تحمیق مردم، سوء استفاده میکنند. عبارت «لا اکراه فی الدّین» در قرآن به معنای «در دین، هیچ کراهتی نیست»، دقیقا با اصل تجربه ایرانی از «دین» اینهمانی دارد بدون آنکه مسلمانان به ریشه آن، استشعار داشته باشند که همان، «وجدان خویشآفریده» است. کاربرد کلمه «دین» در زبان و قلم کاست اخانید، جنبه ابزاری برای تحمیق مردم شده است؛ نه تضمین و تامین کننده حقیقت آنچه به ذات خویش است.
نیازی نمیبینم که بخواهم به جزئیات وارد شوم؛ زیرا در خصوص مسائل تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ایران، بیش از بیست و پنج سال آزگار است که از زوایای مختلف، بحث کرده ام. کسانی که تمایل دارند، میتوانند به کتابهایم مراجعه کنند. در اینجا فقط شمّه ای کوتاه را میگویم و مطلب را ختم میکنم.
مسئله امروز ما، آشتی با خودمان است. گذاشتن آیینه در مقابل خویش و دیدن خودمان بدانسان که هستیم؛ نه بدانسان که ترسیممان میکنند. مسئله صمیمی شدن با خودمان است بدون نفرت و خشم و سرخوردگی و انتظارات بیجا داشتن از خود. حقیقت خودمان را بدانسان که هستیم صادقانه نشان دهیم. مسئله دوباره انسان شدن و دوست داشتن و برای همدیگر بودن و به کرامت و شرافت و گوهر منحصر به فرد و خدایی و شاهنشاهیی یکدیگر احترام گذاشتن است. ایران و فرهنگش و مردمش به گواهی تاریخشان، سرزمینی و فرهنگی و مردمی فراسوی محدودیّتهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و نحله ای و قومی و نژادی و امثالهم است. ایران را نمیتوان در چارچوبی به زور چپانید که در تضاد با گوهر و تخمه ذاتی خودش است. هر گونه تحمیل و اجباری که یک طرفه و فرقه ای و نحله ای باشد، موجب کشمکشهای خونین و ویرانگریها در عرصه اجتماع و حکومت میشود؛ زیرا با حقیقت و واقعیّت کثرتمند جامعه ایرانی در تضاد است. سنجشگری اسلامیّت به معنای نفرت و بیزاری از مسلمان جماعت نیست؛ بلکه تلطیف کردن کهنه عمارتیست که هر گوشه اش خطریست برای زندگی باهمستان در زیر یک سقف. فرهنگ ایرانی، دامنه ایست که نه تنها اسلامیّت؛ بلکه تمام ادیان و مذاهب و ایدئولوژیها و نحله ها و مرام و مسلکها و نژادها و قومها و غیره و ذالک را با گشوده فکری در خودش میپذیرد؛ زیرا «پرنسیپ و مایه های این فرهنگ عبارتند از : گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی». یعنی پرنسیپهای که فراسوی تمام نحله ها و ایدئولوژیها و اعتقادات و مرام و مسلکهاست و همگانشمول بدون هیچ مرزی دیواری. فرهنگ ایرانی، تمام نحله ها را به عنوان زیرمجموعه ای از وجود خودش میداند؛ نه علیه خودش. ولی بدبختانه، این اصل کلیدی را تا کنون هیچکدام از یسل کشان عقاید و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها نفهمیده اند و تا امروز خواسته اند که فرهنگ ایران و مردمش را طبق مبانی عقیدتی خودشان متعیّن کنند که نتیجه اش نیز باعث اینهمه کشمکشهای خونین شده است.
نه تنها اسلامیّت؛ بلکه تمام ادیان نوری و مذاهب برخاسته از آنها، علیه زندگی دیگر معتقدان و دیگر نحله ها هستند. واقعیّت تلخ و جگرخراش اینست که اسلامیّت که همان تفاله شده الاهیات زرتشتیگریست از بدو دست اندازی برای سیطره یافتن بر ذهنیّت و روح و روان ایرانیان؛ آنهم به همّت خود ایرانیان! به معضلی بسیار خطرناک تا امروز تبدیل شده است که سنجشگری آن، لازم و بایسته است. در ایران فقط آن اسلامیّتی رسمیّت دارد و شایسته احترام که هیچگونه شمشیری نداشته باشد؛ زیرا شمشیر اسلامیّت، ضد جان و زندگیست و علیه پرنسیپهای فرهنگ ایران است و برای جانستانی از همگان از آن استفاده میشود. تاریخ اسف بار اسلامیّت با نابودی اصنام کعبه شروع شد؛ یعنی کعبه ای که نماد «مجمع خدایان اقوام مختلف» بود، و نشانگر مدارایی و کثرت و باهمخوانی و گردآمد همگان دور یک سفره مقدّس در حضور خدایان خود.
چیزی که یسل کششان اسلامیّت تا امروز شعور فهم آن را نداشته اند، اینست که هر قومی و ملّتی در تحت نام «خدایش/صنمش»، هویّت خودش را تمییز و تشخیص میدهد. اقوام بی خدا/بی اصنام، انسانهای بی هویّت هستند که به راحتی میتوان بر آنها سیطره یافت. تمام تلاش اسلامیون از روز نخست این بود که جوامع پیرامونی را «بی اصنام» کنند تا بتوانند ابدالدّهر بر جوامع، حاکم اقتلویی بمانند.
بحث امروز ما امّا، بازگشت خدایان اقوام و ملتها به همان تخت و اریکه ایست که لیاقش را داشته اند و هنوزم دارند. امّا اسلامیّت به دلیل قدرتخواهی مطلق، حضور هر گونه خدایانی را سوای الله، به معنای شرک میدانند. به همین دلیل نیز، حکومت اسلامی فقاهی با زمامداران پست فطرت و قدرتپرستش نمیتوانند هیچ گرایش و نحله دیگری را در دولت مزخرف الهی سهیم بدانند؛ زیرا «واحد بودن الله» به معنای، مطلق حکومت کردن بدون هیچ مشارکی. تا زمانی که چنین دیدگاهی بر ذهنیّت کاست اخانید و رتوشگران شیّاد و بی وجدان اسلامیّت نفوذ و سیطره دارد، کشمکشهای خونین و ویرانگریهای مضاعف در اجتماع ایران و کشورهای اسلامی ادامه خواهد داشت.
مسئله امروز ما، مسئله دوباره آدم شدن است تا بتوان در جهانی که گرداگردش را خدایان باشکوه هر قومی و ملّتی فراگرفته اند به رقص پر شور و حال زندگی در کنار یکدیگر همّت کنیم و با مسئولیّت و بیداری برای خوشی و شادمانی و دلشادی خودمان و فرزندانمان و آیندگان گام برداریم. به همین دلیل نیز باید تمام آنچه را که مانع آفرینش چنین «باهمستان خجسته ای» میشود، رسوا کرد و با آن پیکار سسنجشگرانه ای را به پیش برد؛ وگرنه زیستن در تحت سیطره ظالمان الهی آنهم با نابود شدن کرامت و شرافت و گوهر ارجمند بشری، پشیزی ارزش ندارد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
پارادوکس ملیگرایی ایرانی
هر دم از این باغ بری میرسد باز چسبیدند به استخوانهای کوروش و داریوش .. خوب این داستان سرائی تاریخی را با ملل غیر فارس ساکن کشوری که ایران نامیده میشود را چگونه میخواهید توجیه کنید و مغز متفکر شما یعنی طباطبائی که سالهای سال سخنران مجالس و مطبوعات رژیم بود همیشه چراغ سبزی در بحث هایش به اسلام و توجیه عملکرد و جنایات رژیم میداد یعنی تحت عنوان امنیت ملی بر جنایات رژیم چشم پوشی میکرد و اسلام سیاسی را که همانا همین رژیم جنایت کار است را وارد بحث ملی گرائی کرده و توجیه میکرد
بدید من هیچ پارادوکس واقعی وجود نداره.
مشکل مردم ایران و خیلی از مردمان خاورمیانه درست مانند کودکیست که پایش لیز خورده و در چاله ی گل و لای افتاده.
حالا پدرو مادرش میایند و میگویند ما در پارادکس گل ولای و بچه مان گیر کردیم؟
خیر کافیست کودک را شستشو داد و لباس خوب پوشانید. مردمان خاورمیانه در 1400 سال پیش گرفتار قومی وحشی شدند که ضمن تسخیر مالشان مغزشان را هم زیرکنترل خود گرفت آنهم نه با زبان خوش بقول خودشان با شمشیر کج این مغز شویی را انجام داد که هنوز این مردمان گرفتار آن هستند و یکی از دلایل عقب ماندگیشان هم همین دین (بخوانید اساسنامه مافیا) بوده است. تنها کافیست ذهن ملت های مسلم پاکسازی شود تا جوانه های خرد فرصت رشد پیدا کنند.
بقول بزرگی که گفته: برای اینکه آدم خوبی باشم نیازی نیست که دین داشته باشم.
حامد میرزاحسینیدرود بر شما…
حامد میرزاحسینی
درود بر شما. مدتهاست چنین تناقضی را بنده هم حس میکنم که البته شما به بهترین حالت آن را بیان کردید. بسیاری از آثار تاریخی مربوط به دوران اسلامی ایران که مورد بی توجهی مسئولین قرار میگیرد، هیچ حس مسئولیتی را از طرف برخی دوستان "ملیگرا" برنمیانگیزد. کافیست مثلا به نگرش برخی دوستان به آثار دوران صفویه نگاه کنید که آنها را سزاوار بیتوجهی و نابودی میدانند و تمایل به انکار و تکفیر این دوره مهم از تاریخ ایران دارند. این دوستان در آخر هم بقول شما میبینند که با بیشتر آثار تاریخی مملکت خود بکلی غریبه هستند.
بابک مینا : جناب کشگر…
بابک مینا : جناب کشگر عزیز موضوع بحث من این نیست که اسلام باید یا نباید قدرت سیاسی داشته باشد. این که بدیهی است قدرت سیاسی غیر دینی باشد. بحث من درباره هویت و درک از خود در ملیگرایی ایرانی. همان دکتر طباطبایی به درستی تأکید می کند اسلام یکی از چهار نص فرهنگی ایران است، انکار این نکته همان بیگانهسازی است که نتیجهای جز شکستخویی و وازدگی برای ملیگرایی ایرانی نیاورده است.
بخش بزرگی از میراث ملی ما در این بستر فرهنگی بالیده است، بیگانگی با این میراث در واقع بیگانگی از ایران است. احساس روانپارگی دقیقاً حسی است که این نوع ملیگرایی ایرانی میکند، حسی که نتیجه ایدئولوژیاندیشی است. راهحل بیرون آمدن از این روانپارگی چیزی است که من کوشیدم شرح دهم: کنار گذاشتن استراتژی بیگانهسازی.
بابک عزیز، اسلام دینی است که…
بابک عزیز، اسلام دینی است که دنیایی را که ذات و جوهرش رو به آینده است، در خدمت آخرت میخواهد سامان دهد و مسیر رسیدن به آخرت را طی کند. از همینرو در تمام طول تاریخِ اسلام، هیچ عقلِ سلیمی نتواسته زبان این دین را در دنیایِ رو به آینده بفهمد و راه برون رفت از این بنبست و روانپارگی را بیاید. بیرون آمدن از این روانپارگی، «بیگانگی با بخش عمده میراث ملی ایران» نیست. بلکه ادامه حیات گفتمان زندگی رو به آینده میباشد که با جوهر اسلام در تضاد است و این دو امر متضاد را نمیتوان در امر عمومی و ملی در یک جامعۀ رو به آینده کنار هم قرار داد و جامعه را پیش برد. البته امر خصوصی مسئله دیگری است و هر کس اختیار دارد آنگونه که میخواهد عمرش را سپری کند و اگر میل داشت تا آخر عمر هم غارنشین شود. / علی کشگر
زنده یاد دکتر طباطبایی وقتی از چهار نص صحبت میکند، وقتی به نص سوم یعنی اسلام میرسد، به صراحت در دو جا اشاره میکند که؛ ما اسلام را پذیرفتیم اما ایمان نیاوردیم و در سنخرانی در دانشگاه پوتسدام میگوید؛ ما نصی را پذیرفتم که زبانش را نمیفهمیم!! تفاوت نص سوم با نصوص دیگر میباشد بسیار بسیار مهم است و باید بطور ویژه بدان پرداخت. روانپارگی ما در مورد اسلام همین است! یعنی نصی را پذیرفتیم که نه بدان ایمان آوردیم و نه زبانش را می فهمیم!! / علی کشگر
Payam Rajamandدر یک فردای…
Payam Rajamand
در یک فردای پسا ج.ا احتمالی. چیزی که میتونه بین شاخه های مختلف ملی گرایی و دین گرایی در ایران به عنوان یک ضربه گیر و نقطه مشترک عمل کنه نهاد پادشاهیه. پادشاهی میتونه با سران مذاهب عهدنامه ای داشته باشه که همه چیز رو تابع منافع ملی و عمومی بکنه. حالت ایده آلش میشه این که پادشاه به لحاظ نمادین رئیس همه مذاهب باشه. جمهوری نمیتونه چون هم به لحاظ تاریخی بی بته است هم هر چند سال یک بار بنیاد سیاست هاش میره رو هوا و همه ایدئولوژی ها میخوان با به دست آوردن تریبونش چند صباحی عقاید خودشان رو بکنن در چشم همه و بگن ما یعنی ملت. مثلا آتئیست های ژاکوبن شاخه ایران گرا یک پوتین روی کار میارن و تمام هم و غم آتئیست های ژاکوبن شاخه چپول به علاوه تجزیه طلب ها و اسلام گرایان میشه پایین کشیدن اون پوتین یا رئیس جمهور اسلام گرا میاد باز همین بساط.
بایک مینا : میلاد جان…
بایک مینا : میلاد جان طبعاً اختلاف نظر داریم. مسیحیت هم در موارد بسیاری با خشونت تحمیل شد. مسیحیت هم دینی بیگانه با حوزه حوزه امپراتوری روم بود با اینهمه خیلی سریع با فرهنگ رومی آمیخت و بدل به ستون هویت اروپایی شد. صرف خشونت چیزی را بیگانه نمیکند. حافظ و مولوی و عطار ایرانی هستند اما جنبههای سامی و اسلامی هم دارند. بدون رجوع به قرآن نمیتوان بخش عمده ادبیات عرفانی فارسی را فهمید.
العاده و بیسابقهای نیست. من بین روشنفکرهای مهم ملیگرایی ایرانی واقعا ندیدم کسی بخواد عطار و حافظ و سعدی و ابن سینا و بیرونی رو انکار کنه به این دلیل که رگههایی از اندیشه سامی هم دارن. حالا شاید در کسانی مثل پیرنیا یا کسروی یک مقدار تاکید بر باستانگرایی و ایرانیگری شدیدتر باشه که کاملا طبیعیه چون برمیگرده به دورهٔ استحکامِ بیداریِ هویتی و ملی ایرانیها بعد از روزگاری دراز. چیزی که اصلا ازش یاد نمیشه اینه که چقدر این مفاخر دوران میانه تمایلِ آگاهانهٔ ملی و ایرانی داشتن و دنبال ثبت و حفظ آیینها و خرد ایرانی و زبان پارسی بودند. یعنی این تنش با دین غیر ملی و تهدید زبان عربی برای زبان پارسی رو اونها هم احساس میکردن.
Yadegar Kavianبابک گرامی،…
Yadegar Kavian
بابک گرامی،
هرچند این نوشته از پارهای فراستها و بینشها تهی نیست، مفروض اصلی آن را اشتباه میدانم.
این شکل از ملیگراییِ افراطی و حذفی و گاهی حتی نژادپرستانه تنها میان دو، سه تن از روشنفکران برجستهٔ مشروطه و بعدتر مثلا در برخی نوشتههای هدایت و یکی دو تن دیگر بوده. جریان اصلیِ ملیگرایی و محافظهکاری ما در طولانی مدت هرگز چنین نگاهی نداشته و اینجور واکنشها در دورههایی گذرا یکسره درکپذیر است. وقتی هویت ملی و زبان و دین و فرهنگ یک مردمی یکسره سرکوب شود و با زور چیزی بیگانه به جای آن نشانده شود که اگر نه تنها، دستکم مهمترین عامل پسرفت و بیچارگی آن بوده یک رشته واکنشهای افراطی هم سربرمیآورد که در برابر آن جنایت اصلی که قبلتر توسط مهاجمان اتفاق افتاده هیچ است.
اما اینکه فرهنگ باستانی ایران و فرهنگ منحط اسلامی، حتی فرهنگِ اسلامی ایرانی شده، ابداً همسنگ و هم ارزش نیستند سخن کاملا درستی است. از یک جهت، به این دلیل که تمدن ایران باستان به طور کلی بسیار انسانیتر و پیشرفتهتر و متمدنانهتر از فرهنگی بود که عربهلی مسلمان یا مغولها و ترکان با خود آوردند، و از جهت دیگر به این دلیل که این فرهنگها هرچه بودند با سرنیزه آمدند. من اینطور نمیبینم که زبان عربی در هیچ دورهای برادری با زبان پارسی داشته. زبان عربی هرجا که زورش رسیده و توانسته غلبه کند زبان بومی آن مملکت را به کل حذف کرده. با پارسی هم خواسته همین کار را کنه و زورش نرسیده.
اینکه پیشینیان ما در یک دورهای چون مغلوب بودند چارهای نداشتند مگر درونیسازی و رنگ و لعاب ایرانی زدن به یک ایدئولوژی بسیار وحشی و ضدایرانی (بر خلاف کتاب مقدس قرآن و نماز را باید همواره عربی خواند!). خوشبختانه امروز دیگر چنین ضرورتی وجود ندارد چون ما کشور مستقلی داریم و زور سرنیزه و خراج بالای سرمان نیست پس هرآنچه از آن فرهنگ و نظام ارزشی منحط که به این نتیجه برسیم با روح ایرانی جور نیست را کنار میگذاریم همانطور که در تاریخ بسیاری چیزهای دیگر مثل مانویت و… را کنار گذاشتهایم و اتفاق بدی نیافتاده است. مسئله این است که حافظ نه در دامان اسلام، که دقیقا در واکنش به اسلام برآمده است. و اما نکتهٔ آخر اینکه تو جوری از «پذیرش» و «درونیسازی» سخن میگویی که گویی اسلام را خود ایرانیان در شرایط کاملا عادی و صلحآمیز از میان همهٔ دینها و فرهنگها انتخاب کردهاند و برکشیدهاند و درونی کردهاند. خیر، این تحمیل تاریخ بوده و قرار نیست وقتی که ضرورت آن تحمیل دیگر وجود ندارد همچنان به آن دامن بزنیم. اگر هم نیاز داریم برای زایایی و پویایی فرهنگی و دینی مواجههای با دیگر دینها و فرهنگها داشته باشیم موردهای بسیار انسانیتر و متناسبتری با روح ایرانی هستند که امروز میتوانیم با آنها دیالوگ برقرار کنیم. همین ترجمهٔ متون هندی باستانی کوششی بوده در این راه.
افزودن دیدگاه جدید