رفتن به محتوای اصلی

نوستالژی
زنی در آرزوی جان دادن بر سکوی خانه پدری .
28.07.2023 - 10:38

نوستالژی

نسیمی دل‌پذیر از دامنه‌های سبلان بر می خیزد، دامن کشان عبور می کند از میان گلهای سفید "کومش دره"- دره نقره‌ای – در می آمیزد با عطر میلیون‌ها گل و هزاران کندوی عسل. باجوشش چشمه‌ساران، وزوز زنبور های طلائی که از گلی بر می خیزند وبر گل دیگری می نشینند.

بلبلان مست وشیدا شده از عطر وگل ،آوازی دیگر گونه می خوانند.هنگامه ای بر پاست !نسیم را توان گذشتن نیست .درنگی می کند بر افق پیشرو، آنجا که سیاه چادر های بافته شده از پشم در آرامش کوهستان غنوده اندمی نگرد.

گوش به به لالایی مادران می سپارد. به نوای سوزناک نی‌ای که از دور دست بگوش می رسد. به صدای بازی کودکان، به صدای دف‌فرش بافان که می خوانند،برای هر رنگ، هر رج و هر نقش گره می زنند و می آفرینند فرش نگارستان را.

دامن می گشاید. تمامی این زیبائی شگفت انگیز طبیعت رادرون دامن حریر خود می نهد.می چرخد، آرام بر درگاه خانه‌ای فرود می آید.آنجا که دخترکی کوچک با عروسک های دست ساز در حال بازیست .

دامن حریر خود را که انباشته از عطر گلها ،نوای بلبلان و لالائی مادران است بدور پیکر کوچک دخترک می پیچد.لرزشی دلپذیر که درتمامی جان دخترک می چرخد بر مغر استخوانش می نشیند.لرزشی چنان رویائی که هرگز از وجودش خارج نمی شود.

دخترک در خلسه ای شیرین فرو می رود؛ پرنده ای کوچک که نسیم از دامنه های سبلان برایش به ارمغان آورده در گلو گاهش می نشیند و شروع بخواندن می کند.پرنده کوچکی که تا آخرین لحظه حیات نشسته بر حنجره او خواند و از فراق گفت.

نامش "ربابه " بود."ربابه مراداوا"

با حسی عجیب به سرزمین مادری ،به خانه ای که در آن پای بر هستی نهاده بود.باصدائی بی‌همتا. همراه قلبی دردمند و جوشان چون چشمه‌های جوشان سبلان.

زاده نخستین روز بهارسال هزار سیصد ونه . در یک خانواده‌ای فرهنگی، خانواده" اشراقی‌"ها.

پدرش میرزا خلیل موسیقی را می شناخت و با آن الفتی داشت. تولد کودک در نخستین روز بهار همراه با نفس باد صبا،جشن نوروزی برای او پیغام سروش داشت.

" می خواهم نام دخترم را ربابه بگذارم! این نام سالهاست که با من است. نام رباب و افسانه آن. افسانه شاهینی که شکاری کرد و بعد از دریدن شکار روده‌های‌ آنرا بر سر درختی افکند. روده ها بر سر درخت حشکیدند، کشیده شدند، زه گشتند. هر بار که بادی می وزید ،در میان زه های کشیده شده بر درخت می چرخید، بحزن شرح هجران میگفت ! به درد می نالید از تنهائی .

تا روزی مردی فرزانه بر آن درخت تک افتاده وزه آویزان شده بر آن گذر کرد. آن صدای سوزناک غریب را شنید. زه ها از درخت باز کرد. بر چوبشان کشید.آلتی ساخت که نام آنرا رباب گذاشت. صدای رباب صدای جان است ،از جان می خیزد و برجان می نشیند.نام دخترکم را ربابه میگذارم!" نام دخترک ربابه شد.

ربابه کوچک بر سکوی در می نشست، بی‌آنکه بداند زمزمه می کرد. زمزمه‌هائی که زود به خواندن های زیبا بدل شدند. آن روزها آذربایجان به ویژه تبریز و اردبیل برای خود برو بیائی داشتند؛ موسیقی با جان مردم عجین بود. عاشق‌ها در غم و شادی مردم حضور داشتند؛ ماهنی و بیاتی در شهر و روستا خوانده می شد. گروه‌های موسیقی در تبریز و شهرهای دیگر راه افتاده بودند. با به‌قدرت‌رسیدن حزب دموکرات موسیقی رواج بیشتری یافته بود. آنسامبل‌های مختلف در هر شهر و حتی شهرستان شکل گرفته بودند.

ربابه دوازده ساله نخستین کنسرت خود را در اردبیل اجرا کرد. صدائی دیگرگونه که زود شناخته شد. اما زمان کوتاه بود.شکست فرقه دمکرات نزدیک.

پدرفعال در حزب دمکرات نیز چون هزاران نفر دیگر همراه خانواده راه مهاجرت در پیش گرفت. خانواده را در شهر "سالایان" و سپس در "علی بایرام‌لی" جای دادند. سالهای سخت بعد از جنگ. اما هنر جایگاه خود را داشت . حضور نام‌آوران بزرگ موسیقی آذربایجان شکوه و صلابتی دیگرگونه به هنر میداد. "اوزیر جاجی‌بیکف"، "خان شوشنسکی"، "فکرت امیراف"، "قارا قارایف" "نیازی" و ده‌ها هنرمند نوازنده و خواننده که آنرا غنا می بخشید. این دوره از تاریخ آذربایجان اوج هنر موسیقی و نقاشی است. دوره‌ای که زیباترین اُپراها و سمفونی‌ها در آن شکل می گیرند و تابلوهای نقاشی جان می یابند و استعدادها شناسائی می شوند.

ربابه نوجوان خیلی زود شناخته می شود. به آکادمی موسیقی راه می یابد. حزنی، عشقی و شوری در صدای اوست که یگانه‌اش می کند. به هنرمند خلق تبدیل می شود. اما همیشه دردی سنگین، درد هجرانی تلخ با اوست .یاد شهر وخانه ای که نخستین زمزمه های اورا هنوز در خاطره دیوار های خود داشت.

" از نیستان تا مرا ببریده‌اند،

از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند.

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق." مولانا

درداشتیاقی که همیشه وهمه جا با خود داشت.دردی هجرانی که اورا یگانه می کرد. هیچکس نتوانست نقش‌آقرینی او را در اُپرای لیلی و مجنون تکرار کند. اجرائی آنچنان که تمامی تماشاگران بر سرنوشت لیلی اشگ می ریختند.

"من خود لیلی‌ام !این نقش نیست، طالع من است در صحنه! هجران، فراق من است نهفته در دل من نقش اجرا نمی کنم، می خوانم در فراق زادگاهم اردبیل!"

روزی در کنسرتی که در آستارا داشت از مرزبانان خواست که به او اجازه دهند تا پشت دروازه‌های مرز ایران و شوروی آن روز برود و به سوی اردبیل بخواند. چنان سوزناک خواند که بنا به روایت میراحمد عسکرلی خود و تمامی مرزبانان گریستند.

"به اطاقت آمده‌ام سیه چشم من، که بیدارت کنم ...

گل‌های سرخ در باد می لرزند

صبرم به انتها رسیده است

پاک کن اشک از رخسار خود

سیه چشم من اشک مریز ...

کاش درختی می شدم

می ایستادم در راه

در راهی که تو از آن عبور می کنی

سایه می انداختم بر تو ای سیه چشم من

"در بند" فاصله انداخته است

خاطرم زخمی است

عاشقم, عاشق یاری سیه چشم!

ای یار تبریزی آتش نهاده بردل ای سیه چشم من!

سالها با چنین دردی بر دل،مهربان باهمه و همیشه عاشق خواند.

هنرمندی که او را به مهربانی، شور، و حسرت وطن می شناختند.زنی که بخشی از زیباترین تاریخ موسیقی آذربایجان با او تنیده شده است.

" گذشت ماه ها و سالها از جدائی ما

عشق من بی تو چون سیلی خروشان جاری شد.

باغچه آراستم

غنچه‌ها شکفتند، گل دادند

چرا در میان این همه زیبائی

قادر به فراموشی تو نیستم ...

آه جدائی، امان از جدائی،

سنگین‌تر از هر درد، سنگین‌تر از هر درد!"

پنجاه سال بیشتر نداشت که بیماری از پایش انداخت. در بستری از آرزو با کتاب حیدر بابا بر بالینش. سالهائی پیشتر از آن تلفنی با شهریار صحبت کرده اذن خواندن حیدر بابا را خواسته بود. حیدر بابا تصویری از زندگی گذشته او بود ! چه فرق می کند موطن آدمی کجاست در این سوی مرز یا آنسوی مرز.آنچه حس های درون آدمی را شکل می دهد مجموعه خاطرات است.مجموعه تصاویری است از چهره هائی که دوستشان داری ،مجموعه ای خاص از رنگهائی که در زمانی ترا در خود سرگردان ساخته اند.از رنگهای شنگرفی کناره گلبرگ های یک گلدان نهاده شده بر پشت پنجره اطاقی ،تا رنگ اخرائی تابیده بر آجر های یک گوشه از حیاط کودکی تو. از صدای جادوئی مادری که ترا به عشق صدا می کند .تا هیاهوی بازی کودکانه درکوچه .بو های آشنا .حسی ناشناخته که گاه به شکل یک قصه ، یک واقعه تلخ یا شیرین ، یک نوای موسیقی ،یک هلهله شادی از دالان های زمان عبور می کند.در بطن وجودت می نشیند و نوستالژی ترا می سازد . نوستالژی شهریار درحیدر بابا وخواندن ربابه مرادوا

کاش توان بازگشتنم به کودکی بود

مانند گلی بازشدن و سپس فرو ریختن"

حیدر بابا :"زمانی که که رعدها شاخ بر یکدیگر می گوبند

آب‌ها و سیلاب‌های خروشان جاری می شوند

دخترکان صف بسته بر کناره در آن می نگرند

نام مرا نیز به خاطر آور!

بپذیر !سلام مرا که نثار بر عزت و شوکت ایل تومیکنم

حیدر بابا آرزو میکنم که آفتاب پشتت را گرم کند

خنده بر چهره‌ات بنشاند.

اشگ در چشم چشمه‌هایت بجوشد وجاری شود.

آنزمان بگو !کودکانت دسته گلی ببندند،

بگذارند در مسیر باد

تا بوزد بر من!باشد که بخت خفته‌ام برخیزدازخواب" ترجمه آزاد هر چند ناتوان از منظومه حیدر بابا

از دخترش خواست که اگر روزی روزگاری مرزها گشوده شدند، به ایران برود به آن خانه پدری به محله عالی قاپو و از خاک آن خانه مشتی بردارد و بر مزارش بریزد.

"دلم می خواهد در آن خانه! در آن اطاق! زیر همان پنجره که آفتاب ظهر اردبیل از پنجره‌های مشبک‌اش به درون می تابید، بخوابم، سر بر زانوی مادرم بگذارم، خستگی در کنم، تکیه دهم بر سینه اش بسان کودکی که مینگرد بر چشم‌های مهربان مادرخود. چرا که فراموش نکرده‌ام هیچ چیز را. می خواهم با همین تن رنجور سینه‌خیز تا اردبیل بروم. بر آن سکوی جلوی خانه بنشینم، عروسک‌هایم را بچنینم، برایشان بخوانم و همراه آنها چشم بربندم!"

"ما که جان می گفتیم و جان می شنیدیم،

این جدائی چرا افتاد؟"

به سال هزار و نهصد هشتاد و سه چشم از جهان فرو بست، نه بر سکوی خانه‌ای در اردبیل. درخانه‌ای در باکو! بدرقه شد بر دوش هزاران نفر که دوستش می داشتند. لیلی عاشقی که عاشق‌تر از مجنون بود. پیچیده در شولائی از عطر و نسیم سبلان که باد صبا برایش به ارمغان آورده بود. ابوالفضل محققی

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

lachin

عنوان مقاله
زنی در آرزوی جان دادن بر سکوی خانه پدری .

ســـالام دوســلار.....
ابولفضل بیگ... الروز آغریماسین.....
همانطو که میدانید (( اپرای لیلی مجنون )) در سال 1938 در دنیای اسلام و در دنیای شرق اثری از اوزئیر حاجی بیگ اوف برای اولین بار بر روی صحنه ـآمد. این اپرا مثل سایر اپرای های آزربایجان بوسیله چندین هنرمند اجرا شده است. دوستان را دعوت به اپرای لیلی مجنون با هنرمندان ( عاریف بابایف و ربابه مرادووا ) میکنم. یادش بخیر و روحشان شاد.
ی., 30.07.2023 - 00:20 پیوند ثابت
ناظر

عنوان مقاله
نوستالژی

بهمن آقا! بنظر میرسد شما شعور سیاسی ات انگار کمی لنگه! چرا خجالت میکشی شعار "جاوید شاه" داد بزنی؟ تازه داد هم بزنی خریداری نداره! میدونی چرا؟ برای اینکه چول و پالاز دودمان منحوس پهلوی برای همیشه به زباله دان تاریخ سپرده شده است. شاه معدومیکه برای کشتار مردم آزربایجان در 1325 به آزربایجان لشکر کشید و دولت ملی مردمی زنده یاد جعفر پیشه وری را با کشتارهای وسیع از بین برد، با گستاخی بی شرنامه جنایتهای هولناک خود را جشن گرفت، غافل از آنکه حتا در رویای خود خیال نمی کرد، روزی فرزندان قهرمان و غیور این خلق مثل بانوی گرامی اشرف دهقان، صمد بهرنگی، بهروز دهقان، علیرضا نابدل، مرضیه اسکوئی، حمید اشرف، مسعود احمدزاده، بیژن جزنی،.. و دیگر انقلابیون که اغلب از خطه آزربایجان بودند ، کسانیکه با دلی نستوه و شرف انقلابی، با مبارزه ای بی امان اسکلت پوسیده رژیم دیکتاتور پهلوی را به یاری خلقهای قهرمان ایران بر زمین کوبیدند و برای همیشه به دیکتاتوری دودمان پدر و پسر محمد رضا پالانی خاتمه دادند. در ضمن این را یقین بدان که یاد این قهرمانان خلق در دل میلیونها انسان آزادیخواه برای همیشه گرامی خواهد بود. یاد آوری یک نکته نیز ضروریست که به بهانه واهی چپ، و با سم پاشی علیه قهرمانان خلق، نمی توان با معیاری های امروزی، مبارزات و قهرمانی آنان را در شصت سال پیش مورد قضاوت قرار داد. چنین تبلیغات شاه الهی راه به جائی نخواهد برد و این در واقع نهایت عوام فریبیست که روند تاریخی نیم قرن پیش را با شرایط امروزی مورد سنجش قرار دهی! بهمن آقا! این را نیز یقین بدان که خاطره زنده یاد پیشه وری همانند دیگر قهرمانان خلق، همچون مشعل فروزانی در خاطره مردم آزربایجان برای همیشه زنده است.

ش., 29.07.2023 - 15:08 پیوند ثابت
یاشار

عنوان مقاله
عرض شودکه،

خدمت تمام فعالین خارج نشین وداخل نشین عرض شود که،تاملت یک دست وعملگرای ۳۰ میلیون ترک وارد عمل نشود، هیچ اتفاقی رخ نمیدهد،واکثریت قاطع ملت قدرتمند وعملگرای ترک ،جمهوری اسلامی را بهتر از تمامیت خواهان سلطنت طلب از هرطیفش،وجمهوریخواهان تمامیت خواه زرنگتر وظاهر ساز تر،واز مجاهدین از همه تمامیت خواهتر میدانند، و تک تک تمامیت خواهانه
شاه پرست،سلسله پرست،وارث پرست اسمیله کنندگان جاعل متوهم مفتخور بدانند وبه حق هم خوبه خوب میدانند، مردم ترک تا حق حقوقشان در یک سیستم فدرالی تضمین نشود وارد صحنه نمیشوند.الان اکثریت قاطع مردم ایران در دو گروه کلی تمامیت خواه(شاه پرستان ، مجاهدین و جمهوری‌خواهان ظاهر ساز که تقریبا همشون از اتنیک فارس زبانان) ودر گروه عدالت طلبان(فدرالیستها که همشون تقریبا از ملل غیر فارس ترک لر کرد عرب بلوچ ترکمن گیلک ...) هستند.ومتوهمین بدانند مردم اول اصلاحات اساسی میخواهند نه انقلاب به نفع تمامیت خواهان متوهم جاعل .

ش., 29.07.2023 - 13:27 پیوند ثابت
آقای باقرزاده

آری.... ايران من دوباره خواهد درخشيد
آن فروغ درخشان که زمانی در برابر ديدگانم بود برای هميشه از نظرم ناپديد گشته. با اينکه هيچ نيرويی نمیتواند بار ديگر شکوه علفزار و آن شادابی و نشاط گلها را بما باز گرداند.. اما غمگين نبايد بود. بايد قوی بود و به آنچه بجای مانده اميد بست
نانوشته نماند که خود من نيز زياد با خاطرات زيبا و شيرين خود خلوت می کنم. ليکن نگاه من به خاطرات گذشته نه به شکل زانوی غم به بغل گرفتن و امروز را فدای ديروز کردن.. بل که کاملآ وارون است. يعنی من از خاطرات خود اميد، انگيزه و نيرو و از همه مهم تر هم پرسش هايی سازنده و درس میگيرم. اين پرسش را که چه حال افتاد و چه شد که امروزم بسان ديروز پرنشاط و زيبا و رويايی نيست. بيشتر زمان ها هم پاسخ اين دگرگشت حال و حتا راه جبران خطا و بازگشت به شهر آرزو ها را هم پيدا میکنم.. با اين وجود کار زيادی از دستم بر نمیآيد.
زيرا از آنجا که انسان موجودی اجتماعی بوده و تنها زندگی نمیکند اختيار رقم زدن تمامی سرنوشت اش هم در دستان خودش نيست. آخر همه ی زندگی ما که در همان چهار ديواری خانه هامان خلاصه نمیشود که بتوانيم آنرا به دلخواه خود با رنگ ها و اشيايی که دوست میداريم بيارائيم. سرنوشت و زندگی اصلی ما در اجتماع ما است و تعيين سرنوشت اجتماع ما هم نه در دست خودمان..بل که در دست ميليون ها انسانی است که با ما در آن جامعه میزيند.
بويژه در دست نخبگان فرهنگی و سياسی جامعه ی ما که در اصل هم همين قشر اجتماعی در همه جای گيتی پيش آهنگ حرکات اجتماعی و تعيين کننده ی سرنوشت ملت های خود و مسئول خوشبختی و سيه روزی آنان هستند. از اينروی هم ميزان درک و مسئوليت پذيری و اقدامات اين گروه اجتماعی است که چه بخواهيم و چه نه مسير زندگی ما را تعيين کرده و در آن تغييرات ژرفی را سبب ساز میشوند. بدان سان که گاهی ما قربانی جهل همين طايفه گرديده و ناکرده گناه هم سخت مجازات میبينيم.
مثلآ منی که پيش از انقلاب هم از روضه خوان جماعت نفرت داشتم و هرگز حتا يک لحظه هم در ويرانگر و حتا مستهجن بودن آن فتنه ترديد نکردم و پيش از انقلاب هم ضد انقلاب گشتم..چهل و...
سال است که تاوان جهل و ندانمکاری و بويژه و باز بويژه تاوان عناد و لجبازی مشتی ناآگاه رويا پرداز را میدهم که خود را هم نخبگان فرهنگی و سياسی ايران میپندارند. و هستند بدون شک هزاران هزار ايرانی چون من و همچنين نسل جوان کنونی که آنان هم در آتش جهل و کين و عناد همين قوم الظالمين میسوزند و خاکستر میشوند..و همين هم جگر آدمی را آتش میزند.
عناد و لجبازی را از اينروی برجسته کردم که اين طايفه وقيح و خيره سر..هنوز هم نمیپذيرند که اشتباهی خانمانسوز مرتکب گشته و با اين اشتباه، جدای از اينکه سرنوشت و زندگی چند نسل را سياه و تباه کرده اند.. بلکه با چهل و.. سال اصرار بر آن جهل هم..اکنون اصلآ ميهن ما را بر لبه پرتگاهی کشانده اند که ای بسا سرنوشت جگر پاره پاره ی زليخا در انتظار آن باشد.
يعنی اين منگل ها در حالی ملت ما را چهل و... سال در عطشی سوزان و کشنده نگاه داشته اند که بقول سهراب
...آب در يک قدمی... ما قرار داشته. چرا که به شرافت از همين امروز هم حمايت يک پارچه از شاهزاده رضا پهلوی، يعنی برجسته ترين شخصيت سياسی کنونی ايران و دموکرات ترين در ميان نخبگان و برحق ترين چهره.. موجب میگردد که شما حتا نوروز آتی در ميهن شاد و سرافراز خود و در ميان تن پاره های خويش باشيم

ش., 29.07.2023 - 11:31 پیوند ثابت
بهمن

عنوان مقاله
زنی در استانه در

من ارزو داشتم که اقای محققی با این استعداد عالی ادبی هر گز به تور .... چپ گرفتار نمیشد و به هر زبانی که دوست داشت ،بیشتر می‌توانست بخود وزادگاهش با قلم خدمت کند.نمونه دیگر این فاجعه که گرفتار فریب چپ شد، زنده یاد ساعدی بود که میدانیم چه روزگاری داشت.
این مرثیه های غم انگیز هر چند زیباست ،اما کمکی به ریشه های گرفتاری ما ایرانیان نمیکند.مردم ما فریب وعده های پوچ وتو خالی دو گروه تبهکار دینی و بلشویک را خوردند.هزاران ایرانی بیش از صد سال است که راه بی راهه
چپ‌روی را تکرار میکنند .اقدام فرقه دمکرات هرگز قابل دفاع نیست و هزاران انسان بی خبر را دچار رنج ومرارت فراوان کرد که هنوز ادامه دارد.
پایان همه کوشش های چپ اوردن حکومت اسلامی بود .نتیجه این همه دشمنی با غرب را که چپ دامن میزند یک کاریکاتوریست ترک این گونه طرح کرده است:
چین و روسیه ایینه ای در برابر الاغی گرفته اند که الاغ خود را بصورت شیر میبیند و نام ایران روی این الاغ نقش بسته است.
همسایه ایران ترکیه میداند ایران در چه برزخی گرفتار است و چپ هنوز از نظام ضد ملی، اسلامی دفاع میکند .

ش., 29.07.2023 - 10:02 پیوند ثابت
نظرات رسیده

Touradj Parsi

همه دردها حتی اگر به سنگینی زمین باشد ! در هنر جلوه ی دیگری می گیرد !

بارها این صدا را گوش کردم ! چون زبان موسیقی را می فهمم بال پرواز می یافتم !

نامش و یادش می ماند بی گمان

سپاس محققی جان !قلم زمین مگذار !

با مهر همیشگی

ش., 29.07.2023 - 09:14 پیوند ثابت
نظرات رسیده

Mohamad Shahbaz Azad

آقا جان دگر بار چه شوری به پا کرده ای چه غوغا یی به راه انداخته ای باز هم حسرت وطن در وجود نازنینت بیدار شده زنجان زیبا خیابان سعدی خانه با اتاقهای کیپ هم داداش جان تکیه داده به پشتی زیبا دارد با وقار متین وشیرین راجع به حوضه قزل اوزن منطقه زیبای طارم صحبت می کند مادر برای مهمانهای ته تغاریش شام حاضر می کند داداش جان توصیه هایی در باره عبور از قزل اوزن دارد یادم است که برای در امان ماندن از مارها در بستر قزل اوزن می گفت پای شلوارتان را بگذارید زیر جورابتان وچوبی با ته دوشاخته درست کنید اگر ماری حمله کرد بگیرید رویای زیبای کوهنوردی از زنجان تا ماسوله هنوز هم زینت بخش رویا های شبانه ام است هر وقت به تهران می روم موقع عبو از کمربندی زنجان دلم می گیرد یاد دوستان خوب یکدل زنجانیم می افتم وناخود آگاه خاطرات در ذهنم جان می گیرد زنده باشی دوست دیرین که چنین زیبا می نویسید

ش., 29.07.2023 - 09:12 پیوند ثابت
دومان تورک اوغلی

آذربایجان جنوبی در حال حاضر از نظر هویتی در شرایط بحرانی بسر میبرد. اسیمیلاسیون زبانی و فرهنگی از زمان روی کار آمدن رژیم فاشیستی اسلامی حاکم متاسفانه بسرعت و با موفقیت پیش میرود. بطوری که پدر و مادرهای آذری با فرزندان خود از همان دوران کودکی فقط به فارسی صحبت می کنند. در شهر خودت زنجان فقط افراد هم سن خودت به تورکی صحبت میکنند. این پدیده مسلطی در همه جای آذربایجان است. در تبریز مرکز سنتی آذربایجان، در اردبیل، مراغه، سراب، میانه و در جای جای آذربایجان وضع بهتر نیست.

وظیفه هر نویسنده و فعال اجتماعی تورک در حال حاضر باید مقابله با پروسه اسیمیلاسیون و تقویت و تعمیق هویت تورکی مردم آذربایجان باشد. امثال خودت به عنوان یک نویسنده و فعال اجتماعی تورک باید بیشتر در این زمینه فعال باشند.

آذربایجان اولمز

یاشاسین آذربایجان

ش., 29.07.2023 - 04:20 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
یاشا

سالام
قلمون یازار اولسون.
ما خودهزاران قهرمان واقعی درسرزمین خوددداریم،که بایدشناخته شوند،
داستانهای ملت ما ریشه درخاک دارند،بنویس که ماخوداصل واقعیتیم.افسانه های توهمی بدردملت
مانمی خورند.
دون کیشوت های افسانه ایی بدردملت مانمی خورند.فقط توهم هارا تقویت میکنند.
افسانه های توهمی فقط درآسیمله کردن ملت ما نقش دارند.
ما بخدا هزاران قهرمان واقعی داریم ،که هرکدام یک اسطوره اند.
دزدان فرهنگ وادبیات وخلاقیت های ملت ما نه خودجایی رسیده ونه گذاشته اند،ملت ماازاسارت خارج شوند.
این دشمنان سگهای وفاداری برای حکومت کردن خودوحدمات دهی به اربابان استعماری برای چاپیدن
ملت ما وملل منطقه درحاکمیت بوده وهستند،
بیش ازصدوپنجاه ساله کمپانی هندشرقی این تخم حرامی هارا بابرنامه درایران ومنطقه نفوذداده
وتنهاشکل هایشان راعوض میکنند.
بنویس از زری خانم.بنویس فاطما مهرانی،بنویس از ناتوان بانو،بنویس اززینب پاشا.بنویس از فریدون ابراهیمی،بنویس ازطاهرظهراب.بنویس از مرضیه اسکویی.بنویس ازفرزندبزرگ آزربایجان
کریم بوکسور،بنویس از فرزندان گمنام آزربایجان که ددمنشان شبانه خفه شان میکنند.
بنویس ازامانی،بنویس ازدکتری که دراردبیل بخاطر تخقیق درموردسرطان زبانه هسته ایی ارمنستان
مردم اردبیل را گرفتارکرده اند،به قتل رسید،
بنویس ازعمدی خشک کردن دریاچه اورمی که کوچ اجباری راه اندازند.
بنویس از مخمودزاده وقسیم عثمانی وو...که نگذاشتند،حق آبه دریاچه راازسدهای کردستان بدهند.
بنویس ازآلوده شدن عمدی رودآراز که حوزه آبی خودراگرفتارسرطان کرده است.
ماخودملتی هستیم ،که مرگمان را به افسانه واقعی تبدیل خواهدکرد.

جمعه, 28.07.2023 - 16:55 پیوند ثابت
نظرات رسیده

ابوالفضل عزیز قلمت پایدار بر این نوشته زیبایت یک موضوع کوچک اضافه می کنم ربابه خواهری داشت به اسم ماهرخ که در آواز خوانی دست کمی از ربابه نداشت و سالها با همان سبک ربابه در رادیو تلویزیون باکو به آوازخوانی مشغول بود

جمعه, 28.07.2023 - 14:22 پیوند ثابت
نظرات رسیده

چه بسیارانیم ما که هر روز خاطره و یاد خانه پدری و مادری،محله بچگی و نو جوانی مان را با حسرتی در دل،آه می کشیم.عمرمان در قالب روز ها و فصل ها سپری میشود،اما امید باز دیدن وطن را همچون شکوفه های بهاری در دل تازه نگه می داریم.باشد که روزی به امیدی رسد،امیدواری.❤️
آزادی ایرانم آرزوست.🌻

جمعه, 28.07.2023 - 14:21 پیوند ثابت
نظرات رسیده

عجب داستان جالب و غمگینی!! مرا یاد داستان مادر بزرگم "ربابه" انداخت که در ۹ سالگی در زمان ممد علیشاه از باکو گریخت و به تبریز آمد! نام شوهرش هم " بابا حیدر"بود!!

جمعه, 28.07.2023 - 14:21 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.