رفتن به محتوای اصلی

فدرالیسم و فدرالیسم ایرانی
24.06.2023 - 21:12

پیش‌درآمد

از مصوبات کنگره‌‌ی نیمه‌ی خرداد ۱۴۰۲ حزب چپ ایران با سرنام «زن – زندگی – آزادی»، یکی هم تغییری بود که در زمینه‌ی مواجهه‌‌ی نوع برنامه‌ای این حزب با معضل تبعیض ملی در کشور صورت گرفت. بر پایه‌ی پیشنهادی که در این باره به تصمیم رسید، صورت‌بندی تاکنونی ناظر بر « فدرالیسم یکی از اشکال مناسب برای عدم تمرکز و رفع تبعیض ملی و قومی در ایران است» جای خود را به این گزاره‌ داد: «فدرالیسم مناسب‌ترین شکل برای عدم تمرکز و رفع تبعیض ملی و قومی در ایران است».

تعویض مزبور نه صرفا تغییر نوع دستور زبانی، بلکه عبور از بیان‌ عمدتاً توصیفی پیشین به یک گزینه‌ی ارزشی است و «ترین» علامت صفت عالی افزوده بر واژه‌ی «مناسب»‌، مصوبه را الزام و تعهد برنامه‌ای می‌دهد. گرچه بیشتر امضاهای زیر پیشنهاد مزبور از برآمد اتنیکی(ملی) بر متن جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» انگیزه می‌گرفت، جاگیری‌ آن در سند سیاسی اما آشکارا بار برنامه‌ای دارد و البته با این تصریح که تغییر صورت‌گرفته بی پشتوانه گفتمانی نیست و نباید آن را بارشی بی ابر دانست. در سیمای این رخ‌داد، بیشتر روآمدن نگاهی مطرح پیرامون مسئله‌ی ملی را شاهدیم.

از سوی دیگر اما این نیز مسبوق به سابقه است‌ که تا پای فدرالیسم به میان می‌آید، گرایشی آن را موکول به امر کارشناسی می‌کند که در نفس خود دور از منطق نیست؛ زیرا هر جایگزین محتمل در هر عرصه را اول ‌باید شناخت. مشکل اما آنجاست که این‌دست از احاله دادن‌ها به کار تخصصی‌، بیش‌تر موضع گیری مبتنی بر پیش داوری است تا کمبود معرفتی قضیه. چرا که این نگاه به فدرالیسم، همه از ابراز نگرانی از «خطر» گسیختگی ایران و یا افتادن کشور به قوم‌کشی و مرزکشی معطوف به تجزیه برمی‌خیزد و کمترین خبر از مکث در آن بر نقطه‌قوت‌های دمکراتیک فدرالیسم برای وحدت ملی نیست.

من چون از برخورد سیاسی با امر برنامه تجربه‌ی خوبی ندارم، در زمره‌ی ارایه دهندگان‌ آن به کنگره نبودم. اما از نگاه برنامه‌ای به این پیشنهاد رای موافق دادم. پشتوانه‌ی این موافقت، همانگونه که دوستان کنجکاو موضوع اعم از موافق و مخالف در جریان هستند، باور دیرینه‌ و بارها اعلام شده‌ی منعکس در تولیداتی است که طی دهه‌ها‌ی گذشته در زمینه‌ی فدرالیسم برای ایران و مبانی آن داشته‌ام.(*) نوشته‌ی حاضر نیز، ادامه‌ی همان واکاوی‌ها و تصریحات پیشینی‌ پیرامون مسئله‌ی ملی در ایران است که بر بستر نگاهی گذرا به ماهیت فدرالیسم، تاکید بر فدرالیسمی متناسب با مختصات ایران دارد.

ساختاری سیاسی!

فدرالیسم، ساختاری است برای عدم تمرکز با هدف تقسیم و توزیع قدرت. مفهومی بنیاداً و لزوماً سیاسی که با پوشاندن جامه‌ی برابرحقوقی بر سیاست عدم تمرکز، به آن وجهه‌ی ساختاری مرکب از چندین مولفه‌ را می‌دهد. با آنکه هر عدم تمرکزی الزاماً مصداق فدرالیسم نیست، جوهره‌ی فدرالیسم اما قبل از همه تمرکز زدایی سیاسی از مدیریت مرکز محور است. گذر به نظمی است نوین که حقوق فرهنگی یا اتنیکی و نیز اقتصادی واحدهای‌ سازنده‌ی سازه‌ی فدرال‌ را پوشش می‌دهد.

از فدرالیسم به عنوان شیوه‌ی خلاق اداری هم سخن می‌رود که عملی کردنش طبعاً بسیار مفید است. اما آنجا که این فدرالیسم بمثابه‌ی روش کارای مدیریتی بخواهد بدیل یا جایگزین ساختار قدرت فدرالیستی عرضه شود، بی شک تقلیل‌گرایی مفهومی به نیت دورزدن فدرالیسم در میان است.

فدرالیسم، در زمره دستاوردهای تاسیسی تاریخ مدرن به شمار می‌آید که ضمن به رسمیت شناختن موجودیت حقوقی واحد‌ها، با هم شدن آن‌ها را تامین و با هم بودن‌شان را تضمین می‌کند‌. این ساختار نوین قدرت که از عمر آن دو سده بیش نمی‌گذرد بر متن گفتمان و عمل دولت – ملت سازی سربرآورد و به عنوان راه حلی انتخاب شد تا بتوان متکی بر آن امر کشورداری را با هدف شراکت ساختاری مولفه‌های برسازنده‌ی خطه جغرافیایی معین و رفع انحصار قدرت از مرکز اعمال تحکمات پیش برد.

شکل گیری‌ فدرالیسم را باید از آن عصر جدید دانست، اما نه که در خلاء پدید آید و یا خلق الساعه باشد. نطفه‌بندی آن را می‌توان در قدیم و تغذیه‌ از سنت قراردادهای ناظر بر اتحاد واحدهای سیاسی در قرون قبلی جست. آن حلقات اتصال‌ جنینی قدیم برای برآمد نوع جدید این روی‌کرد، که به گستره‌ی جهان متعددند و از جمله در منطقه‌ی وسیعی که ایران ما در آن قرار دارد، می‌توان از تقید – استقلال نوع ساتراپی در امپراتوری پارس و اتحادهای دولت – شهرهای هلنی به مرکزیت آتن یاد کرد.

این واقعیت دارد که نخستین دول فدرال محصول دوران جدید، همچون ایالات متحده‌ی آمریکا، تجلی گذر از پراکندگی به وحدت بوده‌اند؛ این هم اما واقعی است که با جاافتادن نسبی فدرالیسم در نقاطی از جهان، برخی از دول با الگوبرداری از فدرالیسم‌های برساخته، حل مسئله عدم تمرکز را در فدرالیزاسیون جستند و پیاده کردند. بلژیک فدراتیو، آخرین نمونه‌ در همین رابطه است. از این‌رو، فدرالیسم، هم برپایی دولت فراگیر است و هم عبور از تک ساختاری دولتی به دولت در شکل فدرال.

بنابراین و از آنجا که تبیین فدرالیسم فقط در قالب گردآمدن واحدهای متفرق در اتحاد بزرگ قادر به توضیح هر فدرالیسم سربرآورده در جهان نیست، برداشت از آن در پیکره‌ی گذار از گسست به پیوست، تعریفی یکسویه و تک بعدی از فدرالیسم خواهد بود. فدرالیسم چونان ساختار سیاسی، در غلبه بر تفرق تلخیص نمی‌پذیرد، بلکه در توافقات چه سر باهم شدن و چه برای باهم ماندن است که معنای کامل می‌یابد. اهمیت تصریح این نکته از آن‌روست که تعریف ماهوی برگرفته از خصلت وحدت اختیاری فدرالیسم، در برداشت از نوع پیدایی این ساختار منجمد نشود و فقط به یک نوع از بروز آن فرو نکاهد.

فدرالیسم و چرایی قید «مناسب‌ترین»!

هر فاصله‌گیری از مرکزگرایی، لزوماً فدرالیسم نیست. تمرکززدایی‌های غیر فدرال هم داریم که در مناسبات واحدهای کشوری با هم‌، سطوح مختلفی از دمکراتیسم را عرضه می‌دارند. از سوی دیگر، هر ساختار سیاسی فدرال نیز همیشه ناظر بر تمایزات و تنوعات ملی نیست و مولفه‌های تشکیل دهنده‌اش چه بسا تا حد زیادی از نظر ‌زبان، ‌دین و فرهنگ و تراز اقتصادی همگن‌اند. اما در جغرافیاهای سیاسی متشکل از هویت‌های ملی متنوع، عدم تمرکز پیش از همه در به رسمیت شناختن تکثر ملی کمابیش برابر حقوق، تامین شدنی و تحقق‌پذیر است که مناسب‌ترین شکل آن به تجربه، جز فدرالیسم نیست. فدرالیسم هم در ایران، بدانگونه که در ادامه‌ خواهد آمد، بنیاداً مرتبط با رفع تبعیض ملی است.

در واقع، برای زیست مشترک هویت‌های ملی در کادر یک سرزمین، فدرالیسم نه یکی از اشکال مناسب که فراهم آورنده‌ی مناسب‌ترین ظرف حقوقی برای باهم‌بودن‌‌هاست. برعکس و باز به تجربه، در کشور بالغ از جهت تنوع ملی که بر پایه‌ی حدی از عدم تمرکز اداره ‌شود، تا زمانی که تمرکززدایی شکل تکوینی فدرالیستی به خود نگیرد، میزانی از برتری تبعیض‌گرایانه‌ی هویتی بر هویت‌های تحت تبعیض تداوم می‌یابد و کشور آبستن بالقوه‌ی تنش و نقار ملی و یا درگیر بالفعل آن می‌شود. عدم تمرکز بی حل مسئله ملی، فضای حفظ امتیاز برای یکی و اعتراض ناگزیر آن دیگری است. از این نظر، فدرالیسم در سرزمین‌های چند اتنیکی(ملی)، از رفرم در ساختار قدرت فراتر رفته و به دگرگونی کیفی ساختاری می‌رسد. در این نمونه‌ها، فدرالیسم نه فقط استوار بر تقسیمات جغرافیایی که رافع تبعیض ملی است. 

از زاویه دیگر، مفهوم عدم تمرکز را به این دلیل می‌توان تا حدودی با حقوق شهروندی تطبیق داد که پذیرش حق شهروندی به معنی حق مشارکت در امور شخصی و زیست‌گاهی برای فرد‌ است. این اما برای تنظیم مناسبات واحدهای ملی در کادر کشوری مبتنی بر تنوع ملی کفایت نمی‌کند. مبارزه برای تامین حق شهروندی، هر چند جزو ارکان دمکراسی است و روی‌کردی دمکراتیک به شمار می‌آید، ولی لزوماً مسئله‌ی ملی را حل نمی‌کند و گاه حتی محملی برای پاک کردن آگاهانه یا ناخواسته صورت مسئله ملی قرار می‌گیرد. هویت جمعی شهروندان، بار کیفی خاص خود را دارد و مستقل از فردیت‌ شهروندی است نه که همان جمع کمی هویت شهروندی تلقی شود. برابرحقوقی هویت‌های ملی هم‌زیست یک کشور، پاسخ پایدار خود را در فدرالیسم می‌یابد و نه در منشور حق شهروندی.فدرالیسم در رابطه با ایران هم، قید «مناسب‌ترین» را از واقعیت تنوع ملی چونان واقعیت وجودی این کشور می‌گیرد.

البته اینکه فدرالیسم خودبه‌خود دمکراسی بار نمی‌آورد سخنی است بسیار درست، که نه تنها پایه‌ی واقعی دارد بلکه هشداری ضرور در قبال ناسیونالیسم هم است. در اصل، فدرالیسمی که شهروند محور نباشد و نخواهد بر حقوق شهروندی بنا شود، نه فقط غیردمکراتیک است که دیر یا زود زیر نام حکومت خودی به اعمال دیکتاتوری علیه شهروندان خودی می‌رسد. این کابوس اما دلیل نمی‌شود که سازوکار فدرال را دلبخواه رد کرد و با حقوق شهروندی جایگزین نمود. این، نوعی اتمیزاسیون است ولو از جایگاه دمکراتیک که مستقل از نیت، نادیده انگاری هویت‌های جمعی و به ویژه ملی را به دنبال دارد.                 

هر فدرالیسمی خود ویژه است!

فدرالیسم در مقام برنامه‌ و در وقت اجرا بس بغرنج، نیاز مبرم به امر کارشناسی دارد. کشف نوع فدرالیسم در ایران و برسازی آن نیز، طبعاً مستلزم درک ویژگی‌های تاریخی و جغرافیایی، ملاحظات اقتصادی و فرهنگی، و تلاش و کاوش دراز مدت بوم شناسی و زبان‌شناسی است. ایران هم همانند هر دیگری، فدرالیسم خاص خود خواهد داشت، خود نیز رمز و راز آن را یافته و بپا خواهد ساخت. فدرالیسم جهت پیاده شدن،‌ لازم است نه چونان لحظه بل همچون پروسه فهم شود و در عمل از دروازه‌های آزمون و خطا بگذرد. مهم‌ترین نقطه عطف البته، طبعاً و مقدمتاً اعلام توافق و اراده‌ برای فدرالیسم است.

اگر هم اکنون حدود چهل کشور جهان با ساختار فدرالیستی – جملگی نیز جدا از میزان عمل اما مشترک در مبانی و فلسفه‌ی سیاسی آن – اداره‌ می‌شوند، در نوع و چند و چون نه فقط متنوع‌‌‌ که هر کدام‌ مخصوص به خودند. این منحصر به خود بودن‌، ناشی از ریشه داشتن‌ در تاریخ سرزمینی و جغرافیایی‌، تاثیر برداری عمیق از چندوچون مناسبات اقتصادی، منابع ثروت و نحوه توزیع آن در سطح کشور، رنگ و بو گرفته از ویژگی‌های فرهنگی و مذهبی موجود در هر فدرال و بالاخره عامل توازن قوای سیاسی میان طرفین چالش که رد پای خود را به وقت توافق بر سر فدرالیزاسیون قویاً باقی می‌گذارد. افزون بر اینها، سازوکار فدرالیسم ثابت برای همیشه نیست و مناسبات فدرالی می‌تواند بسته به عاملیت متغیرها در این یا آن جهت تقویت ‌شود و یا حتی در حالی که فدرال هنوز باقی است، به ضعف بگراید.

فدرالیسم در کشور ما

ایران، کشوری است قدیم و سرزمینی تاریخاً شکل گرفته در درازای سده‌ها و چند هزاره‌ی عمرش، که در مقاطعی تمرکزی قدرتمند از دل خود بیرون داده و حتی گاه وسعت امپراتوری یافته است، و در مقاطعی نیز، با دچار آمدن به زوال قدرت سیاسی به گسیختگی‌های چند دهه‌ای گرفتار آمده و از چهار ضلع و پهنه‌ی آن بگونه‌ی جبران ناپذیر کاسته شده است. حاصل، بهرحال همین ایران امروز است متشکل از هویت‌های ملی گوناگون و در همان حال گره خورده‌ با یکدیگر تا حد فرورفتگی در همدیگر. حساسیت نسبت به باهم‌بودن و تعلق به سرزمینی واحد و دلبستگی به حوزه‌ی فرهنگی برساخته‌ی مشترک طی زمانی طولانی، از واقعیت‌های درون‌زای این زادبوم است.

ساروج ماندگاری این کشور، تولیدی خودش است و شمشیر در آن اگر هم خون ریخته‌، نهایتاً اما بر خاک خودی فرود آمده است. این سرزمین، در مسیر رسیدن به امروز خود هضم هیچ خاندانی نشده، اما تیره‌های بسیاری را مستحیل خود کرده است. ایران، موزائیسم سست بنیادی نیست که بافتار آن به پوکیدگی درونی‌ از هم بپاشد؛ قالی رنگارنگ تافته‌ای است که تاروپود را از خود دارد.

این یگانگی اما در سرپیچ گذر به ایران معاصر، از داشته‌ی خودپرورده‌‌‌‌اش طی زمان دور افتاد. آنجا که تز یک دولت – یک ملت – یک زبان رژیم پهلوی، با نقض قانونیت و آزادی حامل تکثر مشروطیت، بر آن شد که تجدد نیازین کشور را در آمریت پیاده کند. این کژروی و نارسایی در روند نوسازی، سامانه‌ی طبیعی چند زبانی کشوری با جاافتادگی تاریخی زبان فارسی چونان زبان دیوانی – ادبی و ارتباطی سرزمینی را بهم زد و درهم ریخت. فوق تمرکزگرایی نظامی‌گرایانه، با نادیده انگاشتن خودویژگی‌های بومی ایالات و ولایات که می‌توانست در برخورداری از اختیارات مصرح در قانون اساسی مشروطه وفاق ملی  پاس بدارد و نه با استان‌سازی‌های آلوده به حساب و کتاب شوینیستی، کل کشور را مقهور تمام عیار مرکز خواست.

این زورگویی و تحمیل اما، غافل از این بود که هویت‌های ملی موجود را نه فقط نمی‌توان به حکم فرامینی از تهران با پشتوانه‌ی تیر و تفنگ از بین برد، برعکس و اتفاقاً با تحریک تحت تبعیض‌ها و راندن آنها‌ به سوی مقاومت و دفاع از خودهویتی، روند احساس هویت در آنان را تسریع و تشدید  خواهد کرد که شد. ایران یک قرنی اخیر، بارزترین مصداق واقعیت تلخی است که در آن، جمهوری اسلامی نه تنها وراثت نظام مبتنی بر تبعیض پیشین به تملک برد بلکه با محور قراردادن شیعه ولایی امت‌گرا، گسل ملی در ایران را دوچندان کرد و متفابلاً، ایستادگی‌های بزرگ ابعاد هویت‌خواهی ملی را پاسخ گرفت. 

ایران، واحد است اما تکثر در هویت‌های ملی و قومی با تنوعات زبانی و دینی و بی دینی و نیز غیر دینی دارد که در آن، ساختار دمکراتیک قدرت جز در توافق فدرالی هویت‌های ملی و زبانی و البته به ناگزیر سکولار، برقرار و تثبیت نمی‌شود. از منابع دینامیک این ایران، پدیده‌ی «ملت در ملت» آنست. اگر تامین هر حد از عدم تمرکز در ایران، میزانی از بهبود در تفاهم ملی به دنبال می‌آورد که جای استقبال هم دارد، اما نمی‌تواند وفاق ملی لازم را جایگزین تبعیض ملی کند. این همانا فدرالیسم است و فدرالیسمی شهروند محور و دمکراتیک که خواهد توانست با انسداد نقار ملی، امر همبستگی ملی در معنای سراسری را بر متن تنوعات ملی به مفهوم خودبودگی‌های هویتی بنشاند. فدرالیسم ایرانی، با گرفتن رنگ و بوی این کشور به خود، به کلکسیون جهانی فدرالیسم خواهد پیوست.               

استواری برنامه‌ای

تاکید و تصریح بر«مناسب‌ترین» در رابطه با فدرالیسم، نشانه‌ی شفافیت و ارتقای برنامه‌ای حزب چپ ایران در زمینه‌ی رفع تبعیض ملی در کشور است و بیان از پایداری در برچیدن تبعیضات ملی دارد. صرف اعلام این انتخاب اما، نه پایان کار که گذار از ارزش به برنامه و آغاز درنگ لازم بر کم و کیف برنامه‌ای در این زمینه است. تبیین فدرالیسم ایرانی و تدوین مشخصات آن، وظیفه‌ی همین امروز است و اعلام اینکه ما ایران را به این علت فدرالیستی می‌خواهیم که آن را مناسب‌ترین می‌دانیم،  احساس مسئولیت سنگین در قبال این ادعای برنامه‌ای را دوچندان می‌کند و موکول کردن وظیفه‌ی خود جهت ورود در صورت‌بندی مضمونی فدرالیسم به کارشناسان را برنمی‌تابد. کار کارشناسانه بر روی فدرالیسم ایرانی، امر مشخص و مشترک متخصصین و احزاب سیاسی باورمند به فدرالیسم است که از همین حالا باید تدارک دیده شود.

اینجا می‌کوشم با اشاره به چند خط راهنمای اندیشیده در رابطه با ایجاد و اجرای فدرالیسم ایرانی، درنگی بر مفصل‌بندی این روی‌کرد داشته باشم و به سهم خود، کرانه‌بندی حدوداً معین برای آن پیشنهاد دهم.

– پیش از همه، فدرالیسم  در ایران نیازمند برخورداری از شان قانون اساسی در نظام جایگزین جمهوری اسلامی است. بی چنین تصریحی اعتماد ملی سراسری بنا نخواهد شد و هم‌یاری متقابل ملیت‌ها شکل نخواهد گرفت.

– تضمین پایداری و گسترش موزون روند فدرالیزاسیون کشور به تاسیس مجلس فدرال در کنار مجلس شورای ملی است تا این مهم از مسیر متعادل خارج نشود و وحدت سراسری فدرال محفوظ بماند.

– به گذشته ن‍‌‌توان بازگشت؛ نوسازی را از واقعیت‌های امروز باید آغازید. نقطه عزیمت برای عدم تمرکز فدرالیزه را بر تقسیمات استانی با میزانی از تغییرات مبتنی بر اراده‌ی دمکراتیک و سامان‌یافته ساکنان آن گذاشت و فدرالیزاسیون را روندگونه اما مدام با چشم انداز فدرال تعمیق و گسترش داد.

– دولت‌ و مجلس‌های محلی ایران فدرال، در مناطق متشخص به هویت ملی خودویژه، از همان آغاز مختصات اتنیکی خود را حسب توافقات قانونی مرکز فدرال و مناطق فدراتیو بازتاب خواهند داد.

– رویکرد در قبال مسئله‌ی زبان، کلید رفع تبعیض ملی در ایران است. در ایران فدرال برابر حقوقی زبان‌های کشور باید تثبیت قانونی بیابد تا زبان جاافتاده فارسی به اختیار زبان همه سرزمینی باقی بماند.

– آغاز آموزش به زبان مادری و در ادامه، متوازی به فارسی. لغو انحصار فرهنگی تک زبانی، تا ضمن تدوام غنامندی زبان همه سرزمینی، دیگر زبان‌های کشور هم در مسیر شکوفایی قرار گیرند.

– توزیع متوازن ثروت تولیدی کل کشور در واحدهای متشکله‌ی فدرال و برقراری سیستم تبعیض مثبت به منظور فقرزدایی از آن واحدها در ساختار فدرال، که از رشدنایافتگی و عقب افتادگی در رنج‌اند.

این خطوط کلی و طبعاً هم دارای اجزاء ذیل خود با الزامات اجرائی متکی بر کارشناسی و تفاهمات دمکراتیک را، می‌توان کم یا زیاد اصول راهنما تلقی کرد و با پایه‌ی عمل قرار دادن آنها برای گذر از تبعیض‌بنیادی موجود، رو و سو به فدرال دمکراتیک آتی پیش رفت.

فدرالیسم آری؛ انعطاف هم آری!

پذیرش واقع بینانه‌ی اینکه یک هدف برنامه‌ای، نمی‌تواند بی درنظر گرفتن عملکرد توازن قوا در جامعه به اجرا درآید و در تمامیت خود پیاده شود، به معنی عدول از کلیت برنامه نیست. هویت حزبی، به پایداری در برنامه‌های آنست و نباید بخاطر ملاحظات سیاسی، از وسوسه‌ی تقلیل‌گرایی آسیب ببیند. فدرالیسم هم، به طریق اولی زیر این قانونمندی قرار دارد.

اما حالا که «فدرالیسم مناسب‌ترین شکل برای عدم تمرکز و رفع تبعیض ملی و قومی در ایران» را بدل به سیمای برنامه‌ای حزب چپ ایران در قبال این چالش دیرینه‌ی کشور کرده‌ایم، حزب را از جمله باید در همین گزینه برنامه‌ای‌ شناساند و جا انداخت. واقع بینی در حیطه‌ی اجرا، فقط و فقط در پرتو چنین سمتگیری برنامه‌ای معنی و اصالت خواهد یافت.

به هیاهوی «تمامیت ارضی» مرتبط با مسئله ملی در سپهر سیاسی کشور هم اشاره‌ای داشته باشم و از مواجهه‌ی فدرالیسم با آن بگویم. نفس فدرالیسم، خود ردیه‌ا‌ی بنیادی علیه بی‌بنیادی این هیاهو برای هیچ است! در بزنگاه زدن سنگ حفظ ایران بر سینه، بهترین نوع مواجهه فکری با راه‌اندازان این علم و کتل، چیزی جز دفاع قاطع از فدرالیسم نیست. آن که ایران را فدرال می‌خواهد، در واقع راه حل معضل دیرینه‌ی تبعیض ملی در ایران را در خود کشورمی‌پوید و با حفظ ایران می‌جوید. مسئله، نه وسوسه‌ی تجزیه کشور و یا دفاع از تمامیت آن، بل چه نوع ایران ماندن ایران است و بس. فدرال خواهی، عین یکپارچگی سرزمینی است که بقای کشور را در غلبه‌ بر مشکلات درونی‌ آن می‌داند و مهربان کردن خاک سرد را از گرمای همبستگی مردمان می‌گیرد. زبان الکن دفاعی در برابر خاک‌پرستی‌های ناحق، ‌منکر حق مردم را‌ جری‌تر می‌کند. به میدان بازی تحمیلی که آیا ایران بماند یا نماند نباید وارد شد.

از سوی دیگر اما، برنامه‌ی حداکثر را سقف همکاری‌های سیاسی قراردادن، نه فقط سیاست نیست که برکنار ماندن از آن است! اشتراک بر سر فدرالیسم می‌تواند این یا آن ائتلاف را معنی کند، اما نه تجمیع نیروی وسیعی را که گردهم آمدنش، ضرورت سیاسی روز است. نیروی گسترده‌، فقط می‌تواند حول برنامه‌ی سیاسی حداقل و البته از جنس دمکراتیک آن مجتمع شود و یا به هماهنگی دست یازد. در رابطه با مسئله‌ی ملی برای توافق سیاسی، عدم تمرکز دمکراتیک و برابر حقوقی زبان‌های کشور با پذیرش فارسی به عنوان زبان ارتباطی سراسری می‌تواند دو محور مبنایی باشد.

بر این نیز باید تاکید بسیار داشت که اهمیت توافقات حداقلی در این زمینه، فقط هم لازم برای تامین یکپارچگی مبارزه با جمهوری اسلامی نیست، بلکه شایان توجه و دارای اهمیت برای فردای برکناری آن هم است. چرا که، پس‌زمینه‌ مصالحه‌های فردا تفاهمات و توافقات امروزاند. اگر ثقل متکی به حداقل تفاهمات برای سمتگیری در راستای رفع تبعیضات ملی در سپهر سیاسی کشور از پیش و همین حالا شکل نگیرد، باز جنگ و دقیق‌تر ادامه‌ی همین منازعات در جمهوری اسلامی در فردای پسا برکناری آن درو خواهد شد! حکمت «جنگ اول به از صلح آخر» را بموقع باید دریافت و بدان عمل کرد.

بهزاد کریمی ۳۱ خرداد ماه  1402 برابر با ۲۱ ژوئن ۲۰۲۳

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

یاشار تورک اوغلو

عنوان مقاله
فدرالیسم

تنها راه برون رفت از دیکتاتوری تاریخی.وتنها راه برقراری عدالت نسبی از نظر اجتمایی اقتصادی و سیاسی ...و تنها را ایجاد اتحاد ملی و دوری از تجزیه و تنها راه ایجاد رقابت داخلی برای سازندگی و پیشرفت اقتصادی و تنها راه مشارکت مردمی ومردم سالاری،برقراری حکومت جمهوری فدرال دمکراتیک ایران میباشد.والگو برداری از کشورهای فدرال جهان که تقریبا همشون ،کشورهای پیشرفته ثروتمند ،دارای مردمان متحد،وعدالت نسبی از هر لحاظ بر قرار ومشارکت مردمی بسیار بالا،وظهور هر نوع دیکتاتوری برای همیشه ریشه کن شده ،وازادی بیان احزاب و اتحاد ملی تضمین شده است

پ., 29.06.2023 - 06:49 پیوند ثابت
ع باقرزاده

چرا باقرزاده؟
ما ایرونیها از بچه گی یاد میگیریم که فحش ندیم و حرف بد نزنیم و با همین فرهنگ هم بزرگ میشیم. حالا نمیشه گفت که این خاصییت خوبی هست یا بد اما خیلی مودب و شسته و رفته حرف زدن نتیجه اش این هست که آدمیزاد اون چیزی را که منظورش هست نمیتونه درست ادا کنه. این روزها که ایران در حال تغییر و تحول هست و همه بحث میکنند و نظر می دهند من هم تصمیم گرفتم اظهار نظراتی بکنم. به نظر من اما صادقانه نیست که یک چیزی فکر بکنی ولی یک چیز دیگه بگی یا به قول معروف خود سانسوری بکنی .بگذارید یک مثالی براتون بزنم. الان از هر ایرونی بپرسی این آخوندها با ایران چکار کردن اولین جوابی که به فکرش میرسه اینه که اینها ریدن تو مملکت ولی جواب میده که کشور را خراب کردن. یا اگر بپرسید که با این آخوندها چکار باید کرد، ایرانی اولین جوابی که به ذهنش میرسه این هست که باید مادرشون را گائید ولی جواب میده باید به سزای اعمالشون رسوند. حالا شما خودتون قضاوت کنید که کدام جواب بهتر و به واقعیت نزدیک تر هست. خلاصه اینکه آقای باقرزاده سعی خواهد کرد که سیاست در ایران را با نقطه‌نظرات بی ادبانه نقد و تحلیل کنه..؟

چ., 28.06.2023 - 01:51 پیوند ثابت
نظرات رسیده

عنوان مقاله
صمد اقا به عین الله باقرزاده وبه  تبریزی ؛ خدا قوت و چشم حسود کور!




این آقایی که کامنتش تقریبا ده در صد هم بیشتر از خود نوشته است (!) خوب عین الله باقرزاده را به تصویر کشیده جز نیاوردن این خصلت در عین الله که تا کجا مظهر عقده است؛ عین اللهی که از کین و حسرت و خشم در خود می سوزد و فضل نمایی هایش نیز خود بازتابی از اقیانوس بودن به عمق چند سانتیمتر! او خود یک عین الله است البته از نوع متعالی آن که به همه تاریخ و جغرافیا نک می زند تا بگوید که بسیار می دانم! همه ی اب نوشته او را اگر بر کشیم ته اش این می ماند که شاه و بساط او نعمت بود و هر کس در هر اندازه به این بساط گیر داد فعله ی مفت خمینی شد! حالا تو بگو به این تحلیل مشعشع ؛  چه بگویم؟! نه واللاه راستش، بیشترین جوابم سکوت است. این را هم بگویم که وسوسه ای در دلم راه افتاده که انگار ناشی از آشنایی با نوع متن و پردازش در آن به هنر و... حدس بزنم که نویسنده اش را می شناسم که اگر درست باشد عمیقا و عمیقا متاسف خواهم بود که ندامت از گذشته تا به کجا؟ امید که این حدس غلط باشد و نویسنده واقعا همان بختیارچی سال 57 باشد که نوشته یا ساخته است! 
موارد دیگر ی از کامنت ها را هم دیدم، یا در تایید و یا در رد و یکی هم اینکه چپ این حزب چپ رویزیونیست نیست و اصل اصلش ما هستیم! باشه خدا قوت و چشم حسود کور! خودت بگو مرد، آخر چه نقدهای پرسش گونه مطرح شده اند تا ادمی به شوق آید که در جهت تعمیق بحث درنگی بر آنها داشته باشد؟ بیشتر ابراز موضع اند و اعلام داعیه تا استدلال از نوع سلبی یا اثباتی آن.
س., 27.06.2023 - 20:51 پیوند ثابت
ع باقرزاده

آنچه همه خوبان دارند، تو يكجا داری ..جمهوري مشروطه ي سوسياليت فدرال...!
نام حكومت كنوني يكي از ثروتمندترين كشورهاي جهان است با٨٠ هزار درصد تورم!!
بخوانيم: اينجا كاراكاس هست و اونیکه کف خيابون ريخته شده،اسكناس هاي این کشور غنی در دنياست.
١٩٧٦ ملي شدن نفت رو جشن گرفتند و به پنجمين صادر كننده نفت بدل گشتند.
پترولئوس دی ونزوئلا،اسم شركت نفت اين كشور هست كه روزانه٣/٣ ميليون بشكه استخراج ميكنه!
حدود ۷۰ درصد درآمد این کشور از نفت حاصل می‌شود؛ و از بزرگ‌ترین کشور‌های صادرکننده بوکسیت‌(نوعي سنگ با مقادير بالاي الومينيوم)‌است. این کشور در دهه ۱۹۹۰ یکی از مهم‌ترین کشور‌های تولیدکننده زغال‌سنگ، آهن، فولاد، آلومینیوم، طلا و دیگر مواد معدنی گردید.
خلاصه ي مطلب اينكه این کشور پنجمین صادرکننده نفت خام، سومین تولیدکننده اوپک و از نظر میزان ذخایر گاز رتبه هشتم را در جهان داراست.
به‌طور کلی ذخائر معدنی غنی از آهن، بوکسیت، طلا و الماس را دارا می‌باشد و همچنین از مهم‌ترین صادر کنندگان سیمان در منطقه (۱۱۵ میلیون دلار) هستند. تولید ناخالص ملی این کشوردر سال ۲۰۰۳ معادل ۲۰۸٫۳ میلیارد دلاراست.
تورم این کشور در اثنای سال‌های ۲۰۱۸ و ۱۹ به حدی بالارفت که محاسبه دقیق آن ناممکن شد. کارشناسان رقم تورم را ۸۰ هزار درصد!!!اعلام کردند. این مسئله که ناشی از سیاستگذاری‌های غلط و بدون برنامه در این کشور است واحد پول این کشور که بولیوار ونزوئلا است را نیز فاقد هرگونه ارزشی کرده است.
تمام اينها دركشوري با سياست هاي چپ امريكا ستيزانه رخ داد اگر فكرميكنيد هنوز چپ خوبه. پ ن: بعد از روی کار آمدن هوگو چاوِز و ایجاد اندیشه چپ‌گرای انقلاب بولیواری و سیاست‌های خارجی به‌خصوص، ونزوئلا با داشتن ذخایر نفتی فراوان دچار مشکلات اقتصادی شدید شد. این مشکلات اغلب به‌خاطر سیاست‌های چاوز در برابر جامعهٔ جهانی و آمریکا است.بولیوار ونزوئلا، یکای پول ونزوئلا دومین واحد پولی کم‌ارزش در جهان است. هوگو چاوز چندین بار با کوبا، نیکاراگوئه و جمهوری اسلامی، برای مقابله با تحریم‌های ایالات متحده، همکاری داشته‌است.
ونزوئلا همچنین رتبه ۱۷۳ام را در داشتن فساد، میان کشورهای جهان دارد.
چقدر شبیه جمهوری اسلامی و خواست برخی اپوزوسیون نماهای چپگرای اسراییل و امریکاستیز..

س., 27.06.2023 - 11:41 پیوند ثابت
ع باقرزاده

عين الله باقرزاده های سياسی و ا ُز گل های آوانگارد
پرويز صياد را تقريباً همه ما ايرانيان به نيكي ميشناسيم. او هنرمندی است صاحب نام كه در تمامي رشته هاي نمايشي تبحر خاصي دارد. صياد دست به هر كاري كه زده چيرگي خود را در كار نمايشي به اثبات رسانده است. چه در ارايه كارهاي كلاسيك تئاتري بسان آثار مولير و شكسپير و اوژن يونسكو ، چه در نقش يك روستايي بيسواد و چه در قالب يك ديپلمات كهنه كار. آنچه اما صياد را جاودانه ساخته ، رفتن در جلد يك روستايي ساده و ارايه پرسناژ كاملاً بيسوادي است كه در برخورد با مسائل اجتماعي آنروز و امروز با لهجه اي نمكين و طنز دلچسب خود حتی فلاسفه وطني را هم از حيرت انگشت بدندان كرده است. مهارت وي در ايفاي نقش پسركي دهاتي بنام صمدآقا است كه با زيركي تمام در عين اينكه در حد شعور يك منتقد بسيار آگاه مسايل اجتماعي را با تيز بيني خاص خود به گزنده ترين شكلي مطرح ميكند، ليكن در انتها باز هم همان روستايي ساده دل و دوست داشتني باقي ميماند. هيچ كس هم از وي رنجيده نميشود، حتی كسانيكه لبه تيز طنز صمد متوجه آنهاست.
اما همين شايستگي صياد و توان فوق العاده وي در ارايه نقش صمد باعث گرديده كه يك پرسناژ ديگر در سري فيلم هاي صمد وي كه اتفاقاً هم خيلي بيش از خود صمد در جامعه ما مصاديق عيني دارد از ديد حتی تيزبين ترين تماشاچيان آثار وي كم اهميت مانده و در سايه صمد قرار گيرد. منظور از آن شخصيت ديگر عين الله باقرزاده ( حسن رضياني ) است. عين الله خان را هم بيشتر ما ميشناسيم. او نيز جواني است بيسواد كه در همان روستاي صمد زندگي ميكند. عين الله بعكس صمد طفلك كه پدري ندارد، فرزند مرد طماع و متفرعني است بنام مشهدي باقر. اين جناب مشهدي كه قصد پز دادن و سوزاندن دل اهالي روستا را دارد، فرزند بي قابليت اما پر مدعاي خود عين الله خان را براي مدت كوتاهي روانه شهر ميسازد كه به اصطلاح خود فهم و كمالات بياموزد. عين الله كه برخلاف صمد همشهري خود فردي بسيار كودن است ، بسر بردن چند صباح در شهر و شغل عملگي در آنجا را برتري بزرگ خود بر ديگران دانسته و پس از بازگشت به ولايت خود، خداي را نيز بندگي نكرده و خويشتن را يك بورژواي تمام عيار و روشنفكر كامل ميپندارد.
او با كراوات كوتاه و پهن خود كه از پارچه گل درشت شبيه رو متكايي دوخته شده و با ادا و اطوار تقليدي ، در آن مدت كوتاه اقامتش در شهر آنچنان دچار دگرديسي شده كه ديگر خود را ابداً يك روستايي ساده نمي انگارد. عين الله كه پس از بازگشت به ده خود، بيشتر دوست ميدارد وي را با نام فاميلش آقاي باقرزاده صدا بزنند ، با حرفهاي تقليدي و مسخره و لباس جلف خود نه ديگر به يك روستايي شباهت دارد و نه شهري. در نتيجه اين موجود مفلوك نيز همانند فيل بي عاج و خرطوم زنده ياد بيژن مفيد در شهر قصه، به موجود بيقواره و عاري از هويتي تبديل گرديده كه نامي نميتوان بر آن نهاد. او ديگر نه مثل دهاتي ها حرف ميزند نه مانند شهريها ، نه امل است نه متجدد و نه شهري است نه روستايي. لباسي هم كه بر تن ميكند چيز مضحكي است كه نه به دهاتي ها ميماند و نه به شهري ها. او ديگر هيچ شخصيت و هويت معلومي ندارد. عين الله خان آنچنان دچار بي شخصيتي گرديده كه به هيچ وجه به طبقه خاص اجتماعي تعلق ندارد و بقول فرنگيها شخصيت اجتماعيش در هيچ كاتيگوري نميگنجد.
لازم به توضيح است که واژه مرکب بی شخصيّت نه تنها مفهومی مجازی دارد، که آن مفهوم مجازی نيز عکس خود معنا می دهد. زيرا با توجه به اينكه هر انساني رفتار هاي خاص و ويژگيهاي فردی خود را داراست، هيچكس را نميتوان فاقد شخصيت دانست. پس بی شخصيتی نتواند که به مفهوم فقدان شخصيّت در کسی باشد. مراد از واژه بی شخصيت در مفهوم مجازی نداشتن يك شخصيت حساب شده و ثابت را معنا می دهد. از اينروی، بی شخصيّت نه تنها فاقد شخصيّت نيست، بلکه دارای شخصيّت های مختلفی هم هست. به زبانی ديگر، بی شخصيّتی يعنی چند شخصيتی بودن. شبيه همه بودن و شبيه هيچكس نبودن و يعني داشتن نوسان شخصيتي. اگر واژه پردازان و فرهنگوران ما هنوز براي اين تيپ اجتماعي نام مناسبي نيافته اند، مردم ما اما مانند هميشه يك قدم از باصطلاح فرهيختگان خود پيشي گرفته ، واژه خاصي را براي اين قبيل افراد مجهول الهويه ساخته و آنرا در ميان خود و فرهنگ كوچه جا انداخته اند. عامه مردم كوچه و بازار اين قبيل افراد را به شوخی ( ازگل ) مينامند. پيش از هر چيزي بايد گفته شود كه ازگل يك واژه توهين آميز نيست. حداقل در اين جا به قصد اهانت به كسي يا گروهي بكار برده نشده. زيرا ازگل جماعت بيش از آنكه سزاوار تمسخر و توهين باشند، نيازمند درك و تحمل هستند. ممكن است عده ای اين واژه را به قصد اهانت بكار برند ، ليكن در فرهنك غير مكتوب و فولكلور ما ازگل به كسي اطلاق ميشود كه شخصيتي تصنعي دارد.
در هر حال، عين الله خان باقرزاده اگر چه در سايه مهارت صمد ماند، ليكن همانند دايي جان ناپلئون ايرج پزشكزاد، سمبل تيپ خاصي در اجتماع ما گرديد كه تا آنزمان كسي بدان دقت و توجه كافي بعمل نياورده بود. تجسم و تبلور عيني تيپي كه ما هنوز نام ديگري بجز همان نام سينمايي خود وي يعني عين الله خاني و يا ازگل براي آن نيافته ايم.
مشخصه های يک عين الله يا ازگل
ابتدا بايد گفته شود که ازگل جماعت قربانيان سيستم سنتراليسم و عقده هاي تلنبار شده ناشي از تقسيم ناعادلانه امکانات اجتماعي هستند ، امری که باعث ميگردد روستائيان وساکنان شهرهای دور و کوچک از رشد فرهنگ اجتماعات شهري عقب بمانند. بطور حتم هر كدامي از ما پايتخت نشينان، روستاييان و شهرستانی های ساده دل بيشماري را در خيابانهاي تهران، بويژه لاله زار و اسلامبول ديده ايم كه تنها راه تهراني نشاندادن خود را پوشيدن لباسهاي گل منگلي و اجق وجق ميدانند. آنها ميخواهند بدينوسيله خود را شهري و مدرن جا زنند. در حاليكه درك نادرست آنها از تهراني بودن كه هيچ افتخاري هم ندارد، روستايي بودنشان را از يك فرسنگي معلوم همگان ميسازد. مردم تهران نه از سر خشم بلكه بر سبيل شوخي و مزاح اين روستائيان ساده انگار را ازگل می خوانند.
گرچه بدرستي نميتوان تعريف جامعي از يك ازگل بدست داد، ليكن علائمي چند وجود دارند كه از روي آنها ميشود يك فرد عادي و يا روشنفكر و يا حتا يك شهر نشين معمولي را از يك فرد ازگل متمايز ساخت. مثلاً اينكه يك ازگل بشدت از پيشينه خود گريزان است. او ميخواهد يكشبه پوست اندازي كرده و خود را از گذشته جدا سازد، ليكن با درك سطحی و نادرستي كه از پوسته و قالب جديد دارد قادر نميشود به آنچه كه آرزويش را دارد نزديك شود. او تصور ميكند كه هر چه در فرم جديد تندروي كند به همان اندازه از گذشته خود فاصله گرفته و مدرن تر است. در حاليكه همان رويكرد به افراط و تقليد ناشيانه است كه باعث لو رفتنش ميشود.
از آنجا که يک فرد ازگل در تقليد نيز بسيار كم مايه و نا آگاه است ، آنچنان دچار افراط ميشود كه توي ذوق آدمي ميزند. به بياني ديگر، درست همان چيزي كه يك فرد ازگل اسباب استتار خود قرارميدهد، به وسيله اي مبدل ميشود كه وي را عريان تر ميسازد. او از سر ساده انديشي به كسي ميماند كه در خانه ای شيشه پنهان شده باشد. ازگل ها چون از عقده هاي شديد حقارت رنج ميبرند، برای خودنمايی در مقولاتي جدی وارد ميشوند كه حتی بعمق يك بند انگشت هم از آنها آگاهي ندارند. ازگل ها بدون دركي ولو سطحي از واقعيت پديده ها، صر‏فاً با لفاظی و حرفهای غلط انداز خود را هم چيز دان نشان می دهند. هر کاری هم که انجام می دهند به ادا و اطوار در آوردنهای خنک و بی مزه می ماند.
ازگل را نبايستي با پوفيوز، شازده قراضه، فوفول خان و سوسول خان يا مفرنگ يكي دانست. اين القاب در گذشته به بچه پولدارهاي ننري داده ميشد كه چند وقتي به خرج آقاجان خرپول خود به پاريس و لندن مسافرت ميكردند تا پس از بازگشت با بلغور کردن چند واژه ی فرنگی در هنگام صحبت به ( افتخارفاميل ) مبدل شوند و مامان جان و آقاجان بدانها ببالند.
آن تيپ ها به گذشته هاي دور تعلق دارند، كه اول دسته از آنها و برای اول بار بوسيله ايرج ميرزا در شعر: داشت عباس قليخان پسری / پسر بی ادب و بی هنری / اسم او بود عليمردان خان ... به زير ذره بين رفتند.
بعد از مشروطه نيز زنده ياد عبدالحسين خان نوشين پدر تئاتر نوين ايران در يك نمايشنامه كمدی انتقادی يکی از اين تيپ ها (مفرنگ) را به جامعه آنروز ايران معرفي كرد که (جعفر خان از فرنگ برگشته) نام داشت . بعد از برآمدن سلسه پهلوی بويژه در دهه های سي و چهل هم تيپ هاي مختلفي در جامعه ما ظهور كردند كه مورد توجه بعضي از شعرا و نويسندگان و فيلمسازان آنزمان قرارگرفتند که از آن ميان ميتوان به ژيگول گشنه (گرسنه) اشاره كرد كه كارو برادر ويگن خواننده ( در کتاب شکست سکوت ) در شعري به همين نام آن را سوژه خود قرار داد ، ممل آمريکايی که موضوع فيلمی به همين نام بود، و بالاخره غربزده كه جلال آل احمد زمين و زمان را با آن كوبيد، آنهم در حاليكه خود وي با حذف فقط يك نقطه از بيماری بسيار خطرناک ديگری بنام عربزدگی شديداً رنج ميبرد.
اگر نقش عين الله خان باقرزاده ها و يا ازگل هاي لاله زاري محدود به همان پرده سينما و يا پوشيدن پيراهنهاي چشم آزار در باغ سنگلج و كوچه مهران ميگرديد جايي براي گله و مقاله نويسي نبود، زيرا آنگونه ازگل ها و عين الله ها نه تنها ضرري بحال ديگران ندارند، خيلي هم ساده دل و دوست داشتني هستند. ليكن متاسفانه اينگونه نبود، دامنه گسترش ازگليسم در ايران خيلي فراتر از اين حرف ها ميرود.
عين الله خان های روشنفكری
شخصيتي كه مورد نظر ما است به هيچيك از اين طيف هاي اجتماعي تعلق ندارد. اين موجود مضحك ليكن بسيار خطرناك ، تيپ جديدي است که پس از برآمدن سلسه پهلوی، بويژه رفرم بزرگ سال چهل ودو بطور ناگهانی سروکله اش در جامعه ی شهری ما پيدا شد.علت هم چيزی نبود، جز رفاه نسبی، ارزانی کاغذ، گسترش صنعت چاپ، باز شدن فضاي اجتماعي و روبنا سازی فرهنگی ايران. که همگی اين تغييرات هم بی قاعده، بدون برنامه، ناگهانی و بعلت جهش يکباره اقتصاد ايران بود.
اين تيپ هم بسان همان ساده انديشان كه از مدنيت فقط لباس جلف پوشيدن را آموخته اند، با مطالعه ای سطحی و شتابزده و خواندن چند شعر از شاملو و پابلو نرودا صرف گنده گويي و صدالبته دشمنی با شاه و تاريخ ايران را نشانه ورود به پست مدرنيسم تصور ميكنند. آنهم بدون هيچ پيش آگاهي از مفهوم مدرنيته و مدنيت و گسست از پيشينه شديداً سنتي خود. بطوري كه حتا خود نيز نميدانند كه چه ميگويند و صرفاً در پي پوشاندن جهل خود در پس حرفهاي قلمبه و بي سرو ته هستند.
اين تيپ جديد باخواندن جمعآ حداکثرسی - چهل جلد کتاب از ديل کارنگی ، ژان ژاک روسو، آنتوان چخوف، اريک فروم، عزيز نسين ، شلوخوف، ماکسيم گورکی ، صادق چوبک ، جلال آل احمد، علی شريعتی ، احمد شاملو، صادق هدايت و چند کتابچه پلی کپی رنگ و رو رفته کمونيستی که انتشارات روسی پروگرس آنها را بوسيله حزب توده برايگان توزيع ميکرد به روشنفکری وتجدد رسيد.
نا گفته نماند که تمامی اين کتابها را بسان هويج و شلغم در تهران بر روی چرخهای طوافی به قيمت کيلويی بيست و دو قران ( ارزانتراز بادمجان دولاب) در خيابان درب اندرون و صوراسرافيل و ناصرخسرو بفروش ميرساندند. در شهرستانها نيز قيمت يک جلد از اين کتابها گرانتراز نرخ يک کيلو سبزی خوردن نبود. همين روشنفکرهای کيلويی بودند که به پيروزی امام امت درس خوانده حوزه علميّه قم بر شاهنشاه آريامهر تحصيلکرده سويس کمک اصلی را کرده و با سرنگون ساختن يک نظام سکولار، حکومتی تئوکراتيک آنهم از نوع اسلام ناب محمدی را برسر کار آوردند و بسيجی و ثاراللهی و کميته چی را بجای سپاهيان دانش و بهداشت وترويج و آبادانی نشاندند.
ويژگی اصلی اين روشنفکرهای کيلويی و خروس نشان دراين است که کوچکترين علاقه ای به کتابهای تاريخی ندارند. بويژه تاريخ ايران و اسلام را اصلاّ مطالعه نکرده اند. اگر هم اينکار را کرده باشند سه نام را بيشتر نميشناسند ، که از قضا هر سه خارجی هستند و آثارشان از وااقعييّتهای تاريخ ايران بسيار فاصله دارد. اين سه عبارتند از پتروشفسکی که قسمتی از تاريخ حمله تاتار و مغول ( تاريخ ادبی ايران ) را نوشته ، ژان گوّر که در خواجه تاجدار انقراض زنديه و برآمدن قاجار را برشته تحرير در آورده و پل آمير که در کتاب سراسر غلط غلوطش خداوند الموت راجع به فاطميه و نهضت ارتجاعی حسن صباح قلم فرسايی کرده است. که بيشترين مطالب اين هرسه بجای تحقيق تحريف تاريخ است ( بيخود نيست که گروهی مارکسسيت لنينيست مائويست ، که لابد خيلی هم آتائيست هستند ، نام سربداران را که يک گروه بسيار متعصب شيعی بودند برای سازمان سه عضوه خود انتخاب کرده اند. خدا را شکر که سر هيچ کدام از اين سه نفر تا بحال بدار آويخته نشده است ! ). برای بيشتراينها تاريخ جهان از 1917 در سرزمين روسيه آغاز ميشود. کليد حل تمامی معضلات جهان هم درصحيفه سجاديه کارل مارکس و يا رساله شرعيه حضرت لنين نهفته است. باقی هر چه که هست التـقـاطی و کاپيتاليستی است..
از ديگر ويژگيهای اين عين الله ها علاقه شديد شان به احمد شاملو و اشعاری است که برای وارطان ارمنی و معد نچی های بليوی سروده. وارطان چون نامی ارمنی است نشان ميدهد که آدمی آنچنان مترقی است که دين افراد برايش هيچ تفاوتی ندارد ! بايد از وارطان گفت ! ولو اينکه اين وارطان ناکس يک فروشنده مشروبات قلابی هفت خط و مرسدس سوار هم که باشد. گور بابای مشهدی حيدر الاغ سوار با آن اسم مرتجعش که به نان شب خود و شش فرزندش محتاج است. بليوی هم چون در آمريکای لاتين واقع شده ، نشان ميدهد که آدمی نه تنها انترناسيوناليستی و اومانيستی ميانديشد ، بلکه جغرافيا و جامعه شناسی نيز ميداند! مرده شور ( شوی ) ترکيب ماهيگيران بندر گناوه را ببرد که يک کرجی بامبوس هم ندارند که با آن به ماهيگيری بروند و خانواده خود را از گرسنگی نجات دهند. بايد مدرن بود و اند يشه را فرامرزی کرد. بايد اين حس پسمانده ناسيوناليستی را دور انداخت و بجای ايرانيان از درد های بليويايی ها گفت. ولو اينکه آن بليويايی ها صبح تاشب تکيلا نوش جان کنند و سامبا برقصند و گناوه ای ها را بجرم گوش کردن به ترانه آمنه به کميته ببرند و شلاق بزنند.
بله ، اينها مهم نيست ! بايد مانند مرحوم مغفور جنت مکان منصور خان حکمت از ايران بيرون رفت و جهانی انديشيد. چون قبل از نجات تمامی جهان در فکر مردم ايران بودن نژادپرستی و کهنه انديشی است ! اگر ملا ها سر ميبرند و سنگسار ميکنند زياد جدی نگيريم ، وقتی اين يکصد و پانزده عضو حزب کمونيست گارگری با دنيای بهتر آن نور به قبر باريده دنيا را مبدل به کمونيست کردند ، مردم ايران هم آزاد خواهند شد و بجای شلاق گرسنگی خواهند خورد. از اين گذشته و جود رژيم برای ( ک. ک) غنيمتی است ، اگر جمهوری اسلامی در کار نباشد و هی پشت سرهم پناهنده صادر نکند و سنگسار نکند و دست و پا قطع نکند ، پس به چه مناسبت ميشود مرتبآ کمپين راه انداخت و عکس آن مرحوم را به در و ديوار آويزان کرد و برای حزب تبليغ کرد ؟ مگر سياست به اين ساد گيهاست ! آنهم سياستی که در آن هدف هميشه وسيله را توجيه ميکند.
آهنگ ايمجن از جان لنون ( بيتل مقتول) هم از آن ترانه هايی است که بسيار با مزاج عين الله های ما سازگاری دارد. چرا که هم هپروتی و ناشدنی است ، هم سوزناک و هم اينکه لنون نه تنها آمريکايی نبود، بلکه بدست يک آمريکايی ساواکی که بشد ت تحت تأثير فرهنگ آريا مهری و بورژوا کمپرادوری ! و امپرياليستی بود مانند صمد بهرنگی به شهادت رسيد.
اگر بخواهيم به تمامی ويژگيهای عين الله خان ها بپردازيم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. اما حيف است که از کنار دو خصلت اين روشنفکران ! بدون اشاره رد شويم، که عبارتند از شاعری ( صد البته شعر نوسرايی ) و اخيرآ هم جمهوريخواهی. دليل هم دارد ، چرا جمهوريخواهی ؟ علت آن کاملآ واضح است : چون تمامی اينها از متفکرين جامعه ما هستند، و در شهر مسکو و لندن به آنها پيشنهادات زيادی شده ، طبعآ هرکدام سودای رياست ورهبريت سياسی ، بويژه رياست جمهوری در سر دارند. خوب، اولآ در سيستم پادشاهی رياست جمهوری وجود ندارد. ثا نيآ در سيستم پادشاهی نميتوان با پيشينه توده ای اکثريتی و يا گويندگی در راديو پکن وتيرانا و مسکو و برلن شرقی به نخست وزيری رسيد. ثا لثآ در پادشاهی برای نخست وزيری که سهل است حتا منشيگری مجلس هم بايد مدرک تحصيلی بالاتر از ديپلم داشت و بجای روسی ، فرانسه و انگيسی دانست و رابعآ اينکه اينها خود حضرت امام را يار و مددکار شدند که جمهوری اسلامی را پی ريزی نمايند، بنابراين بازگشت به نظام پادشاهی آنهم با رأی مردم يعنی اينکه مردم خواهند گفت که شما بی شعور ها شکر زيادی ميل فرموديد که چهل و پنج سال تمام ما را بدست آخوند های آدمخوار داديد. و ای بسا که گريبان اينها را خواهند گرفت.
مردم حتا اگر گناه انقلاب را هم فراموش کرده باشند، نميتوانند از ياد ببرند که در اين بيست و پنج سال چطور اينها از ملايان دفاع کردند( بخصوص از خاتمی گراميتر از جان) و مردم را در نابودی و پريشانحالی نگاه داشتند، تا مبادا که رضا پهلوی برگردد و شکر زيادی خوردن بيست و پنج سال قبلشان حتا برای فرزندان آواره شده خودشان هم از پرده برون افتد.آنهم در حاليکه ميتوانستندد با صداقت به مردم بگويند که اشتباه کرديم که روح الله خمينی را بر محمد رضا شاه ترجيح داديم وسعی در جبران خطای خود ميکردند. که اگر چنين ميکردند، يعنی بجای دفاع از اشتباه خود و به تبع آن خدمت به ملايان، نيروی خود را صرف جبران اشتباه خود ميکردند ، شايد سالها بود که شر ملايان بی حيثيت از سر مردم بينوای ايران کنده شده بود.
اين از جمهوريخواهی! اما چرا عين الله های ما بيشترشان شاعران نو پرداز هستند ؟ در زمانهای قديم برای متفکر و منجم و فيلسوف و نويسنده شدن استعداد لازم بود. هر کسی که ادعای حکمت و معرفت ميکرد بايد دفتر و ديوانی ميداشت که مقبول نخبگان می افتاد. شاعر شدن مثل امروز الکی و الله بختکی نبود ! فردوسی با آنهمه دک و پزش که سی سال برای سرودن شاهنامه زحمت کشيد و در اينراه بی دندان شد، چون سلطنت طلب بود مورد قبول شاملو واقع نشد، چه رسد به آن کافران حربی که به اسلام متعهد نبودند و تحت تآثير فرهنگ مغان آتش پرست و سنگام و راج کاپور واينديرا گاندی کافر به سبک هندی شعرسيکی سرودند ! يا آن کفاری که نان اسلام را خوردند اما بجای اينکه در فکر آزادی قدس شريف و فلسطين باشند ، به سبک خراسانی شعر گفتند و پايبند نبود نشان را به اصل مترقی ولايت مطلقه فقيه نشان دادند و به تهاجم فرهنگی غرب کمک کردند. مگر به اين الکيهاست! هر پاچه ورماليده را که نميتوان شاعر گفت.
آنها هم اگر يک جو درد اسلام داشتند مثل همشهری چپ و روشنفکر خودشان نعمت الله ميرزا زاده که در سال چهل و سه برای اولين بار آيت الله خمينی را امام خواند ، کمی به منافع حوزه و علما توجه نشان ميدادند ، تا شاه اينقدر فرصت پيدا نميکرد که شهرهای ما را با آوردن پيکان و خالی کردن از الاغ ويران کند و قبرستان های ما را آباد کند. آخر قبرستان مسگر آباد چه عيبی داشت که شاه خيانت کرد و بهشت زهرا را ساخت ؟ آيا اين چيزی غير از دستور اربابان خارجيش بود ؟ درست است که در آن قبرستان قديمی تهران همان شب اول قبر بجای نکير و منکر کفتارها و روباه ها به سراغ مردگان ما می رفتند ، و جسد جد و آباد ( آباء) ما را از زير خاک در مياوردند و ميخوردند، لاکن آن قبرستان با توجه به فتاوی علمای عاليقدر اسلام بخصوص فتوای عالم بزرگ ربانی حضرت آيت الله العظمی کمره ای دامت برکاته ، يک بنای شرعی و اسلامی بود.
زيرا که در حديثی معتبر از حضرت امام آمده است که پيغمبر در روز عرفه روی به علی عليه السلام کرده و خطاب به ايشان فرمودند که ای علی ! روباه و کفتار در پيشگاه خداوند تبارک و تعالی متشبه ترين موجودات به علمای حوزه و مروجين افکار عاليه آخوندی و نظريه مترقی ولايت فقيه هستند. بنابراين با استناد به همين فرمايش امام راحل در فکر طعام اين حيوانات زبان بسته بودن از برای علما يک تکليف شرعی است.
تازه ! آن شمس الدين شيرازی خواجه حافظ هم اگر به چهارده روايت قرآن نميخواند و شاخه نبات را که از اقوام دور امام امت بود به صيغه خود در نمی آورد ابدآ مورد قبول احمد آقای شاملوی ما واقع نميشد ! خود حضرت امام مد ظله العالی هم چون حافظ هم مانند ابراهيم يزدی و بنی صدر و خصوصآ رفسنجانی يک خواجه بود ، علاقه شديدی به ايشان داشتند. خلاصه اين شعر و ادب پارسی لامذهب آنقدر سخت بود که از قرن هشتم تا به اينطرف هيچ کس نتوانسته بود ادعای شاعری و روشنفکری کند، الا غلامحسين خان تبريزی ( شهريار ) که کمی لولهنگش آب برميداشت. اما آن طفلک ننه مرده هم آنقدر بی وفايی و گمنامی کشيد که سر و کارش با منقل و وافور افتاد و مثل باباطاهر لباسهايش را کند و لخت و عريان زد به کوه و کمر و رفت سراغ حيدر بابا. البته آنزمان خان بابا خان وطن دوست را نميشناخت ورنه رفته بود سراغ ايشان تا خانبابا کاری در چين برايش دست و پا کند که او نيز بتواند از طريق راديو پکن به کشورش خدمت کند ! باری ، همزمان يک شمالی هم به همين بلا گرفتار آمده بود . اما اين مازنی مانند آن تبريزی خيلی صاف و ساده نبود.
خدا رحمت کند نيما يوشيج را! اين آدم کوچولو ختم روزگار بود ! اين مرد دهاتی شيره ای وقتی ديد که پيازش در باغ معرفت کونه نکرد ، درخت عرعری در گلزار ادب ايران کاشت بنام شعرنو تا ضمن سوزاندن ماتحت کسانی که بوی بی التفاتی می کردند ، همه عقده ای ها و کور و کچل های ادبی و دهاتی را زير اين درخت جمع کند تا هر جفنگی که ميخواهند بنام شعرنو بنويسند و چاپ کنند ، و صاحب ديوان و دفتر شوند و در سلک اديبان و فرهيختگان درآيند و دعا بجان بانی اين ابتکار کنند. خودش هم که لقب پدر اين گری گوری ها را دريافت کرد و به شهرتی بينظير رسيد. از همان زمان کک شاعری در تنبان هر ننه قمر و بچه مرشدی افتاد و اين درخت بيعار آنچنان رشدی کرد که نيمی از مردم ما را بزير سايه خود کشيد.
وايضآ کشورمان از شاعر و روشنفکر ستاره باران( عين الله باران ) شد. اما هنوز اين شعرا قادر نشده بودند مردم را قانع کنند که شاه داشتن يعنی عقبماند گی. وقتی کمی جلوتر رفتيم و شپش های سرمان را جوريديم وبا گرد د د ت همه را به درک واصل کرديم و شاه خاممان کرد و بجای لولهنگ آفتابه پلاستيکی و بجای ماچه الاغ پيکان و کاديلاک مونتاژ ايران را بما قالب کرد، يک مرتبه آن مرد کاشی که از همه فرهيخته تر بود ما را از خواب جهالت و غفلت بيدار کرد و گفت = من نميدانم چرا ميگويند اسب حيوان نجيبی است ، کبوتر زيباست، و چرا در قفس هيچکسی کرکس نيست ؟ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ؟
وای خدای من ! وقتی اينرا شنيديم تازه متوجه شديم که ای دل غافل ! چه کلاه گشادی بر سرمان رفته و کرکس خيلی بهتر از کبوتر و هزار دستان بوده و شاه تا بحال ما را سياه ميکرده. بهمين دليل فی الفور قيد گل و بلبل را زديم و افتاديم دنبال کرکس و گل شبدر. اما چون مارکس و لنين درس اکولژی و زيست شناسی را درست يادمان نداده بودند ، و کرکس و لاشخور هم عين هم ميمانند، به همين علت بجای کرکس، لاشخور، و بجای گل شبدر گل خر زهره را انتخاب کرديم. و خلاصه با جفتک پرانی سرانجام سر از آخور جماران و قم و جمکران در آورديم و خود و ملتمان را درجهان خوارو ذ ليل کرديم. اما مهم نيست ، چون احمد شاملو پس از آنکه ديد بعد از آنهمه جانشفانی که خودش و ديگر فرهيختگان ما ! در راه بازگشت امام امت کردند ، ( آن بزرگوار راحل ) نمک بحرامی کرد و زير قولش زد و جمهوری سوسياليستی بوجود نياورد تا مانند اتحاد جماهير شوروی پول نفت اين انديشمندان بزرگ را به در خانه هايشان بفرستند ، چشمتان روز بد نبيند ! وای که چی بگم ! آقای شاملو آنچنان عصبانی شد که داد زد: دهانت را ميبويند مبادا گفته باشی دوستت دارم ، و ادامه داد : روزگار غريبيست نازنين ! و با همين شعر چنان پدری از هرچه شيخ و ملا و طلبه بود درآورد که مگو و مپرس.
البته چون اسم يک زنی بنام نازنين را در شعر خودش بميان کشيده بود ، عنقريب بود که بنده خدا را ببرند و بجرم لواط و زنای محصنه اعدام کنند و پس از اجرای حکم شرعی به جسدش هفتاد و چهارضربه شلاق بزنند، اما تا بازجوهای متعهد توده ای زندان اوين خبر دارشدند فورآ به تمامی مراجع اعظام و علمای اعلام و حجج اسلام عريضه نوشتند که: اگر يک مو از سر برادر احمد کم بشود همگی دسته جمعی استعفا خواهيم داد، و اضافه کردند که برادر شاملو عمرگرانبهای خويش را در راه از بين بردن طاغوت و استقرار حکومت الله و در نهايت خدمت به امام امت تلف کرده است. آخر وقتی فرد مؤمنی مانند ايشان در جمهوری اسلامی که خودشان با خون جگر به استقرار آن کمک کرده اند بزندان بيفتد ، يا اعدام شود ، آيا اين به ضرر بيضه اسلام وامت شهيد پرور ما نيست ؟ و آيا اينکار باعث خوشحالی استکبار جهانی نخواهد شد ؟ علما هم به محض مشاهده تهديد به استعفای بازجوها که شريعت محمدی را خدشه دار و کار کشورداری را کلآ مختل ميکرد، فورآ از شاملو عذر خواهی کردند به خواهر آيدا شرعآ تکليف کردند که بيشتر مراقب برادر احمد باشد. بالاخره شاملو هم پس از رفع حصر خانگی هر طوری که بود با همين يک قطعه شعر مردم را از اعدام و سنگسار و فقر و آوارگی نجات داد و پس از ديدن سعادت و امنيت مردم ، که آرزوی ديرنه اش بود، با خيالی آسوده دار فانی را وداع گفت و به لقا الله پيوست.
باری، برويم سر شعر نو، شما هرچه دل تنگتان ميخواهد بگوييد و نامش را بگذاريد شعر . نه تنها کسی بشما ايراد نخواهد گرفت بلکه فورآ هم وارد جرگه روشنفکران خواهيد شد ( آخر کسی چيزی از اين جفنگيات حاليش نميشود که شما را نقد کند !) بهر حال ، اگر هم در خارج هستيد از اين مينا خانم ما ياد بگيريد که ماشاالله عينهو محسن مخملباف با سفارش و پارتی بازيهای مدرسين حوزه علميه قم يک جايزه جهانی را هم با همين مزخرفات نصيب خود کرد. اما روش مينا خانمی : يکچهارم از پول سوسيال خود را در دو ماه پس انداز کنيد ، با آن پول دو دفتر شعر هفده صفحه ای ،آن هم هر کدام در بيست نسخه به چاپ برسانيد، سپس ازهرکدام يک نسخه به کانون نويسندگان (کمونيست واخورده) ايران در تبعيد بدهيد و فورآ و بدون فوت وقت قاطی متفکرين عين اللهی بشويد. هرکسی هم رتبه ادبی شما را پرسيد با توجه به جنسيتتان خود را طاهره قرة العين و يا عين القضات همدانی زمان معرفی کنيد. باور بفرمائيد به همين سادگی است. البته شرط اصلی اين است که جمهوريخواه باشيد. از سلطنت طلب جماعت عقبمانده که جمهوری اسلامی را از همان اول هم نميخواستند که متفکر و شاعر در نميايد.
اگر هم هر چه زور زديد و نتوانستيد يک رطب و يابسی بهم ببافيد و نامش را شعر نو بگذاريد، سعی کنيد که با يکی از اين نو پردازان باب آشنايی و پا منقل نشينی را باز کنيد، آنها وارد هستند. چند چرت و پرت بنام شما مينويسند و از يکی از نو پردازان مسکو ديده هم ميخواهند که ديباچه و تمجيد و تعريفی بر آن اراجيف بنويسد و بعد ميدهند به ماشاالله خان که چاپ کند. آنوقت حتا شش ماهه به دبيری کانون نيز ميرسيد. اگر خانم هستيد و بويژه جوان که خوشا بحالتان ، کافيست به يکی از عرق فروشيهای محله آکتون لندن برويد و با اسمال آقا آشنا شويد. ايشان متخصص شاعره سازی و اشتهار بخشيدن به دختران جوان بی استعداد و ايکبيری هستند. اسمال آقا را خدا قوتشون بده و دمشان گرم که اينقدر دوست خوبی برای سهراب خان بودند و نصيحت ايشون را حتا بعد از مرگشان هم اجرا ميکنند و مرتبآ ميروند زير باران و با زنها ميخوابند.
اگر هم آقا هستيد باز هم غمی بدل راه ندهيد، باور بفرمايد که اينکار خيلی ساده تر از آنی است که فکرش را بکنيد. چرا که اين روز ها انتخاب چند ده واژه لطيف و گوشنواز از لغت نامه دهخدا و يا حسن عميد و رديف كردن آنها در يك متن بي سر و ته تهي از معنا، شاعري و روشنفكري بحساب مي آيد. وقتي هم كه از خود سركار شاعره و جناب شاعر بپرسيد كه نازنين خوب ! منظورتان از اين متن لوس و ننر چه بوده؟ جوابتان را با يك سئوال متقابل خواهيد شنيد كه شما خودتان چه برداشتي داريد؟ اگر واقعيت امر را بگوييد كه هيچ چيزي از اين خزعبلات دستگيرتان نشده ، آنگاه مهر هنر نشناسي را بر پيشانيتان خواهند كوبيد.
حال که يادی از لندن و اسمال آقای مهربان کردم، چيزی بياد م آمد که نوشتنش پر بيراه نيست = روزي در لندن در كتابخانه مطالعات ايراني با حضور محمود كيانوش، شيرين رضويان، ايرج جنتي عطايي، ماشاالله آجوداني ، اسمال آقای نازنين و تني چند از ديگر ارباب قلم، شخصي در تمجيد از آثار يكي از اين به اصطلاح نو پردازان عين اللهی چنين ميگفت كه اشعار ايشان بقدري سنگين است كه حتا سه در صد مردم هم آنها را درك نميكنند ! اين گفته مرا بياد حرف های ميرزا ملكم خان انداخت كه يكصد و پنجاه سال قبل در مقام تمسخر اين بي هنران پر مدعا گفته بود ( خانه خراب اين قدر فصيح است كه هيچ كس تاليف او را نمي فهمد !)د
آنگاه فکر کردم كه حد اقل در اين يك و نيم قرن بقول زنده ياد نادر نادرپور در خيلي از زمينه ها آب از آب تكان نخورده. اگر تغييري هم بوجود آمده رويکرد به چرنديات بوده. آنهم به نحوی که حتا خود چرند پرداز هم نميداند که چه شکری ميل کرده است. تازه ! اگر هم فقط خود باصطلاح سرايند اين اراجيف را بفهمد و نود و هفت در صد از خوانندگان مسکين چيزی دستگيرشان نشود، آخر يک چنين چيزمزخرفی به چه درد ما ميخورد ؟ برای اينکه مثالی آورده باشم خوب به اين شاهکار ادبی (زبانم لال که نامی از شاه بميان آوردم . بايد ميگفتم ملا کار!) دقت کنيد که عينآ از يکی از سايتهای توده ای اکثريتی رژيمی ( اخبار روز ) کپی کرده ام. اين آدم که اسمشان هم صبا تهرانی است، يقينآ يک متفکر و شاعر بزرگ هستند که به توده ای ها نزديک شده اند، ورنه اگر نا آ گاه بودند حتمآ مانند من يک سلطنت طلب وشاه الهی ميشدند ! د
ما زمان را ديگر، می گويد، از دست داده ايم، در زبان، در حرف های کهنه، در بنديم 
می هراسيم، از امام، از شاهنشاه زبان، نگاه کن، من اما رهايم، مثل يک کودک، می نشينم و در خط آخر شعر، اگر تو نيز پاکم نکني، خاک می ريزم، روی واژه ی امام، شاهنشاه
از آنجاکه بنده نا آگاه و بيسواد و به تبع آن سلطنت طلب هستم ، منظور اين متفکر بزرگ را درک نکردم. ليکن با توجه به واژگان بکار رفته ، به عقل ناقص بنده اين چنين ميايد که قطعه خيلی پرمغز بالا متنی تقريبآ بصورت زير بوده است که با مشقت فراوان و دود چراغ خوردن زياد در قالب شعرعرضه شده. طبيعی است که تمامی صنايع شعری نيز در قطعه بالا رعايت گرديده است !د
ما خاک برسرها مثل يک کودک زمان را از دست داديم. شاهنشاه را برداشتيم و امام را با حرف های کهنه اش آورديم. در آخر چون در بند بوديم و می هراسيديم و نتوانستيم ننگ آوردن امام را پاک کنيم فرار کرديم. حالا رها هستيم. گور بابای مردم هم کردند! خودشان ميدانند با ملا ها.
كسي چه ميداند! شايد اگر ميرزا ملكم خان امروز زنده بود باز هم همان بيزاري را تكرار ميكرد كه : اي احمق ياوه گو، از اين سخنان لغو چه مي فهميد؟ ... شما مگر دشمن وقت خود هستيد؟ ... مردم چه قدر زجر بكشند تا بفهمند چه نوع جفنگ خواسته ايد بگوييد... اي قرمساق واصف و اي بي انصاف ناظم و اي الدنگ مزور، چرا اوقات خود را اين طور ضايع كرده ايد و چرا مردم را به سخنان لغو و بيهوده معطل ساخته ايد!
اگر مردم وکشور ما امروز در جهان به بی آبرويی و عقبماند گی شهره است ، علت آن وجود همين افراد تهی مغز و مسخره است. کسی در دنيای خارج بقال سيرجانی و بزاز خراسانی و لبنيات فروش مازانی نميشناسد. جهانيان هر ملتی را با ميزان شعور و محصولات فکری انديشمندان آن ملت ميشناسند. کسانيکه در سالهای پايانی هزاره دوم دوش بدوش حسين الله کرم و ماشاالله قصاب و مسعود ده نمکی داده و بدنبال خلخالی ها افتادند و هاشمی عراقی ها را بر سر کار آوردند، ناسلامتی نخبگان جامعه ما بودند. اگر ما خود بجای سايرين بوديم به چنين مردمی با اين دلقکهايش که نام روشنفکر را با خود به يدک ميکشند ، پشيزی ارزش قائل ميشديم ؟
گرچه، ما چون شهرام شب پره و احمد شاملو و سهراب سپهری را داريم از خود متمدن تر در دنيا سراغ نداريم، و آمريکائيان و اروپائيان را اصلآ داخل آدم نميدانيم!
در اين ميان بيچاره من و بينوا توی عقبمانده ! مايی که به همان شاه و پيکان و مسجد و ميخانه و خانمهای بی حجابمان قانع بوديم و نميخواستيم با سودای به بهشت موعود رسيدن اينچنين در گيتی سرگردان و بی آبرو شويم، اما اين عين الله های لعنتی نگذاشتند که نگذاشتند.
در پايان قصد آلودن قلم و شکستن حرمت کلام را ندارم، ليکن اگر واقعييتها را به نفع ادب درز بگيريم جفا کرده ايم. واقعييتها را نبايد کتمان کرد، ولو هرچه تلخ و نازيباهم که باشند. با اين توضيح پوزش گونه يکی از معروفترين شعار های دوران نخست وزيری زنده ياد شاپور بختيار را در اينجا می آورم، تا نسل جوان بداند که ابله هايی که خود را روشنفکر ميدانند و امروز هم از آن فتنه ايرانسوز بنام انقلاب شکوهمند ياد ميکند بدنبال چه کسانی افتادند و چه گروهی را به نظام ملی و عرفی پيشين ترجيح دادند. در دوران بختيار که برای دفاع از وی و قانون اساسی مشروطه به ميدان امجديه رفته بوديم انقلابيون طرف مقابل ما اعم از چپ و مجاهد و مذهبی ، ضمن حمله با پنجه بکس و چماق و داغ و درفش بما، اين شعار انقلابی! نوشته بر ديوارهای تهران را نيز مرتبآ سر ميدادند که: بختيار، بختيار! ــــ کـ ... کش خانم بيار! براستی آيا جگرسوز و عبرت انگيز نيست؟

د., 26.06.2023 - 21:15 پیوند ثابت
تبریزی

آقای پرویز، شما فدرالیسم را خانه خراب کن می دانید، پرسش من از شما این است که آیا آمریکائی ها که کشورشان پنجاه استان فدرال دارد خانه خراب شده اند؟ آیا در کشور آلمان فدرال آلمانی ها خانه خراب شده اند؟ (نام این کشور رویش هست: فدرال!) آیا مکزیکی ها که کشورشان فدرال است خانه خراب شده اند؟ آیا فیلیپینی ها که کشورشان فدرال است خانه خراب شده اند؟ آیا در استرالیا که کشوری فدرال است مردم استرالیا خانه خراب شده اند؟ آیا در روسستان فدرال مردم روسستان خانه خراب شده اند؟ آیا در چین فدرال مردم چین خانه خراب شده اند؟ و .....

آقای پرویز، فدرالیسم خانه خراب کن نیست، ناسیونالیسم خانه خراب کن است! چنان که شوونیسم فرانسوی ها را خانه خراب کرد، پان ژرمنیسم و نازیسم آلمانی ها را خانه خراب کرد، فاشیسم ایتالیائی ها را خانه خراب کرد، پان نیپونیسم ژاپنی ها را خانه خراب کرد، پان عربیسم عراقی ها را خانه خراب کرد، پان صربیسم از یوگوسلاوی دریای خون ساخت و مردم یوگوسلاوی خانه خراب شدند و .....

آقای پرویز، ایرانی ها را یک ساختار فدرال - دموکرات خانه خراب نخواهد کرد و آن چه که ایرانی ها را خانه خراب خواهد کرد آریاپرستی و پان ترکیسم و پان کردیسم و پان عربیسم و پان های رنگارنگ دیگر است و این ناسیونالیسم است که ایرانی ها را خانه خراب خواهد کرد نه فدرالیسم، البته فدرالیسم حقیقی نه فدرالیسم دروغین و من درآوردی ناسیونالیست ها که ابزاری برای دیوارکشی میان کرد و فارس و ترک و عرب و رسیدن به رژیمی ملوک الطوایفی است.

آقای پرویز، فدرالیسم دموکراتیک هیچ پیوندی با دیوارکشی های هیتلری میان مردم ایران برای زبان و نژاد و تبار و ملیت و قومیت و اتنیک و رنگ پوست و نیاکان و زادگاه ندارد! و این که ناسیونالیست ها فدرالیسم را ابزاری برای رسیدن به رژیمی ملوک الطوایفی می دانند از ارزش ساختار فدرال - دموکرات برای ایران و ایرانی نمی کاهد! (به لینک زیر نگاه کنید)

https://iranglobal.info/node/16877

آقای پرویز، بدبختانه شما همه چپ ها را با یک چوب می رانید! ما یک گروه چپ نداریم، هم حزب چپ بدنام کن ایران – فدا کنندگان خلق که یک حزب رویزیونیستی است خودش را چپ می نامد و هم ده ها سازمان سیاسی دیگر که آنها نیز خود را چپ می نامند، و گر نه چپ های بهکیش و چپ های حقیقی به اندازه نوک سوزن با ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و خاک پرستی و کهنه پرستی و مرده پرستی و دستاویز کردن زبان مادری برای نفرت پراکنی ناسیونالیستی سر سازگاری ندارند و فدرالیسم برای چپ های حقیقی و چپ های بهکیش ابزاری برای دیوارکشی میان کرد و فارس و ترک و عرب با بهانه تراشی های گوناگون نیست!

د., 26.06.2023 - 03:56 پیوند ثابت
lachin

عنوان مقاله
فدرالیسم و فدرالیسم ایرانی

ســـالام دوســـلار...

این معلم درس ادبیات فارسی دری کلاس شش دبستان با گویش تهرانی  چاله میدانی, یعنی کاربر سیتاره قئپ قیرمیزی ما تبریزی , هر وقت در سایت ایران گلوبال مقاله ای در باره (( زبان مادری )) و ((  فدرالیسم )) منتشر میشود ناچار میشود که چند سطری بر علیه این موضوعات بنویسد. نوشتن بر علیه این دو موضوع یک عکس العمل طبیعی این معلم دبستان می باشد. عکس العمل ایشان ما را به یاد فیلم های قدیمی (( دراکولا )) می اندازد. هر وقت به  دراکولاگردنبند  صلیبی  را نشان میدادند, دراکولا از خود بی خود میشد. درست مثل این آقا معلم قئپ قیرمیزی ما . هر وقت در این سایت موضوعی در باره زبان مادری و یا فدرال و فدرالیسم  نوشته میشود , فشار خون ایشان بالا رفته به آن حدی که عقل و  منطق را از دست میدهد. ایشان سیستم فدارالی را  به یک دیوار کشی ناسیونالیستی مقایسه میکند غافل از اینکه قانون اساسی امریکا , با آن همه ضعف های که دارد , در سال 1787 نوشته شد و به یکی از بهترین, پایدارترین قانون اجرای حکومت در سراسر جهان تبدیل گشته و همچنان ادامه دارد. حکومت کمونیستی لنینیستی استالینیستی ها در عرض 75 سال از هم متلاشی شده و به زباله دان تاریخ واریز شدند. 

این آقای معلم ما آنقدر در بالای ابر ها زندگی میکند که از یادش رفته است کشوری که در حال حاضر در آن زندگی میکند, بصورت فدرالیسم سنّتی ( ممالک محروسه ایران )  به مدت زیادی و سالیان سال  اداره میشد . این مملکت های کوچک هر کدام یک امیر, فرمانده و یا پادشاه داشت و این سرزمین بطور کلی یک (( شاه شاهان- ویا شاهنشاه ) داشت که بوسیله رضا میر پنچه از هم پاشید و حزب رستاخیز جایش پر کرد که تفاله و پس مانده همان حزب رستاخیز  به حزب الله تبدیل شد. 

تفاله و پس مانده های حزب کمونیست شوروی هم  در ایران تبدیل به (( ایده آلیست های رنگارنگ, شونیست های رنگارنگ و ..... )  گشت به آن حدی که کمونیست های وطنی ادعا میکنند که از خود مارکس , مارکسیست تر و از خود لنین هم , لنینیست تر و ماشاله از خود تاواریش استالین , دیکتاتور تر تشریف دارند

د., 26.06.2023 - 00:41 پیوند ثابت
پرویز

عنوان مقاله
فدرالیسم

اساسن خود چپ و نظرات چپها ناشی از دکترین دولت استعماری روسیه کومونیستی است.
اگر جنگ دومی روی نمی‌داد بدون شک این شعار ضد ملی خلق های تحت ستم بوجود نمیامید.
چپ نه یک جریان مترقی ،بلکه یک نیروی مرتجع فریبکار است که هدفی جز گرفتن قدرت ندارد. جریان چپ علارغم شعارهای دهن پرکن و همبستگی خلق‌ها با دفاع از ارتجاع سیاه نشان داد که برای قدرت با شیطانی بنام اخوند خمینی متحد خواهد شد.یک نمونه:
گروهک قاسملو مدافع دزدان،اوباشان ومزدوران بعث .مردم ۳۲۳ سه شنبه۱۱ شهریور ۱۳۵۹.
توجه کردید خواننده محترم .
جریان چپ به راستی دشمن ازادی و دمکراسی وبه ویژه طبقه کارگر و سندیکای مستقل در ایران است.شعار خلق‌های تحت ستم دشمن واقعی وحدت ملی ما ایرانیان ودر حقیقت در خدمت استعمار گران غربی و دولت روسیه و ایجاد جنگ داخلی در ایران است.سرنوشت تلخ سازمانهای کرد متاسفانه ریشه در همین باورهای خیانتکارانه چپ دارد.تخم لق خلق‌ها وملیت ها تا کنون دهها هزار نفر از مردم و نیروهای دولتی رابه کشتن داده است .چه اشکالی دارد که حزب دمکرات کردستان در شیراز و اهواز و رشت دفتر حزبی داشته باشد؟
با شعار خلق‌ها زمینه دشمنی بین مردم ایران برای جنگ اماده شده است.
چپ تاریخی مملو از خیانت و جنایت به دوش میکشد و تا زمانی که ان گذشته ننگین حلاجی نشود راهی برای اینده نخواهد داشت.

ی., 25.06.2023 - 22:11 پیوند ثابت
Esed Sadiq

عنوان مقاله
فدرالیسم و فدرالیسم ایرانی

این آقای به اصطلاح تبریزی آنهم از نوع خیلی کمونیست سالهای سال است که با هر پیشنهاد رفع ستم ملی بر ملل غیر فارس مخالفت میورزد و با اینکه حتی سلطنت طلب ها نیز به این مسئله اقرار میکنند که یکی مسائل مبرم جامعه رفع ستم ملی است ولی این آقای باصطلاح کمونیست دو پایش را کرده توی یک کفش و هر کسی پیشنهادی و یا طرحی برای حل مسئله ارائه میدهد فوری میپرد وسط میدان و بیرق مخالفت را بلند میکند و بنظر من این ها آتش بیار معرکه هستند

ی., 25.06.2023 - 12:15 پیوند ثابت
تبریزی

نخست آن که حزب چپ بدنام کن ایران - فدا کنندگان خلق یک حزب رویزیونیستی است و گذشته از آن که گفته ها و نوشته های پخش شده از سوی این حزب هیچ پیوندی با کمونیسم و سوسیالیسم و آرمان های چپ های حقیقی  و چپ های بهکیش ندارند بسیاری از این گفته ها و نوشته ها را باید چرندنامه نامید! حزب چپ بدنام کن ایران - فدا کنندگان خلق در چرندنامه هایش بارها و بارها برای راست گراترین راست گراهای جهان که همانا ناسیونالیست ها هستند نامه فدایت شوم نوشته است و تازه ترین دستپخت این حزب رویزیونیستی نسخه پیچی برای مردم ایران درباره فدرالیسم است! فدرالیسمی که برابر با دیوارکشی های هیتلری میان ترک و فارس و کرد و عرب و رسیدن به رژیمی ملوک الطوایفی است!

اما همه جهانیان می دانند که فدرالیسم دموکراتیک برابر با دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین و رسیدن به رژیمی بومشاهی (ملوک الطوایفی) نیست و در هیچ یک از کشورهائی که ساختار آنها بر فدرالیسم دموکراتیک استوار است میان مردم آن سرزمین ها برای نژاد و زبان و تبار و رنگ پوست و نیاکان دیوارکشی نشده است!

پنجاه استان آمریکا از دیوارکشی به گرداگرد پنجاه نژاد و تبار و قومیت و ملیت و اتنیک و زبان برپا نشده اند! در فیلیپین بیش از صد زبان گویشور دارند اما فدرالیسم فیلیپین با دیوارکشی به گرداگرد گویشوران به بیش از صد زبان برپا نشده است، در روسستان و چین و آلمان و استرالیا و مکزیک و همه کشورهائی که با روش فدرال – دموکرات گردانده می شوند ده ها نژاد و زبان یافت می شوند که گاه شماره وابستگان به این نژادها و گویشوران این زبان ها به ده ها میلیون تن می رسد اما فدرالیسم در این کشورها برابر با دیوارکشی به گرداگرد گویشوران به زبان های گوناگون و یا وابستگان به نژادهای گوناگون نیست!

فدرالیسم من درآوردی حزب چپ بدنام کن ایران – فدا کنندگان خلق که برابر با دیوارکشی میان مردم ایران برای زبان مادری و زبان پدری و زبان عمه ای و زبان خاله ای و رنگ پوست و نژاد و تبار و اتنیک و قومیت و ملیت است هیچ پیوندی با فدرالیسم دموکراتیک ندارد و چنین فدرالیسمی را باید انداخت به زباله دانی و آسوده شد!

و اگر کمونیست های حقیقی و کمونیست های بهکیش بخواهند در ایران آینده رژیمی فدرال - دموکرات بر سر کار آید بدون هیچ اما و اگری باید ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی را ریشه کن کنند و شعار این رفقا برای رسیدن به رژیمی فدرال - دموکرات باید "فدرالیسم آری، ناسیونالیسم هرگز!" باشد، (به نوشتاری در لینک زیر نگاه کنید)

https://iranglobal.info/node/16877

ی., 25.06.2023 - 03:02 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.